Menu

دیدگاههای زبان‌شناختی «مثمر» خان آرزو

نویسنده: رویندر گارگش؛ ترجمـﺔ مهدی رحیم‌پور

هندوستان به دليل سهم عمده‌ای كه از زمانهاي قديم در مطالعات و زبانشناسي داشته، در سراسر جهان مشهور است. پايـﺔ مطالعات زبان­شناسي در هندوستان باستان زبان سنسكريت بوده است و دستور زبان آن را بدين منظور ساخته‌اند كه اين دستور اشكال موجود در متون كلاسيك را حفظ و توصيف كند. اين امر از طريق زنجيره­اي از فلاسفه انجام مي­شد كه نقطـﺔ آغاز اين زنجيره دستور پاني ني است. تحقيقات و آثار خان آرزو را می‌توان ادامـﺔ همان زنجيره دانست؛ ضمن اينكه اين آثار ديدگاه زبانشناسي هندي دربارة يادگيري زبان فارسي مورد كاربرد در ايران و هند آن زمان را نيز نشان می‌دهد. چنين نوشته‌هایي تنها زماني امكان ظهور می‌يابد كه زبان فارسي به عنوان زبان شاخص در هند جايگاه خود را به دست آورده باشد. هر چند گسترش زبان­ فارسي در هند عموماً به زمان حاكميت سلطان محمود غزنوي (حك: 387ـ421ق/ 997ـ1030م.)، علي‌الخصوص پس از فتح پنجاب مربوط می‌شود، ولي زبان فارسي تنها پيش از دورة حكومت مغولان بود كه به طور كامل در هند استقرار يافت. اگرچه زبان فارسي زبان مادري پادشاهان مسلمان هند نبود، ولي آن قدر نزد پادشاهان رايج و محبوب بود كه به جاي تركي يا هر زبان ديگري در دربارهايشان از آن استفاده مي­كردند (مرك، 1968، ص 714). همين امر موجب محبوبيت و رواج زبان فارسي در شبه قاره شد، به حدي كه اين زبان به تدريج وسيله‌ای شد براي فعاليتهاي هنري و عقلي. كاربرد زبان فارسي احتمالاً در طول سلطنت آخرين پادشاهان مغول، به ويژه جهانگيرشاه، شاه جهان و اورنگ زيب به اوج خود رسيده بود. با وجود آنكه علاقه و حساسيت به زبان فارسي در هند بيشتر می‌شد، ولي جز چند فرهنگ لغت خوب، هيچ اثر و نوشته‌ای با رويكرد زبانشناسي در اين سرزمين نوشته نشد. سراج‌الدين علي­خان كه تخلص وي آرزو، يا خان آرزو بود، از جمله زبان­شناسان، شعرا و فرهنگ­نويسان زمان خود به شمار مي­رفت. وي به خوبي با زبان­هاي فارسي، عربي، اردو و سنسكريت آشنا بود. در ميان نوشته‌های حجيم وي، مثمر، اثري شاخص و متفاوت است كه به موضوع زبانشناسي هند و ايراني می‌پردازد؛ موضوعي كه در زمان او كاملاً جديد بود و هيچ كدام از محققان پيش از او به آن نپرداخته بودند. در حقيقت، اين اثر، يكي از آثار پيشگام، در حوزة آواشناسي و واج‌شناسي زبان فارسي است. اين اثر هنوز هم مورد توجه واقع نشده و تنها بخشي از آن كه توسط {ريحانه} خاتون (در سال 1991) حاشيه نويسي و معرفي شده، به همراه مقدمه‌اي از ابوالليث صديقي اساس كار مقالـﺔ حاضر قرار گرفته است.

مثمر، با اصول زبان­شناسي سر و كار دارد كه در زبان فارسي رايج در هند و ايران كاربرد دارد. خان آرزو از جمله نخستين كساني بود كه ميان دو زبان مثل زبان فارسي و سنسكريت، متوجه شباهتهايي شد. به دليل وجود بسياري از شباهت­هاي دستوري ميان اين دو زبان، وي آنها را زبان خواهر، دانست. مثمر خان آرزو به 41 بخش كه وي آنها را «اصل» ناميده، تقسيم بندي شده است و برخي از آنها مجدداً به زيرشاخه‌هایي چون تأديل، تدنيب، فايده، بشنو و ... تقسيم بندي شده‌اند. با وجود اين، {ريحانه}خاتون (1991) توجه خود را تنها بر 38 بخش معطوف كرده است.

خان آرزو در ابتداي مثمر، فارسي باستان را از فارسي متداول در زمان حال جدا كرده و نوشته‌های زرتشت را كه در آثار به جا مانده از اوستا و زند يافت می‌شود به فارسي باستان ربط می‌دهد. در مقابل، فارسي نو را زباني می‌داند كه پس از حملـﺔ اعراب در ايران رواج داشت. وي در خصوص تأثيرات شديد زبان عربي برروي زبان فارسي، سخناني را مطرح كرد. يكي از مثال­هاي ساده در مورد تأثير زبان عربي، در تغيير صداي /P/ در كلمات «پارس» و «پارسي» و تبديل آن به /f/ در كلمـﺔ «فارسي» در فارسي امروز است. اين نكته چنين توضيح داده شده كه اين امر ناشي از آن است كه زبان عربي هيچ­گونه واج صامت لبي /p/ در دستگاه واج‌شناسي خود نداشته و واج دنداني ـ لبي /f/ نزديك‌ترين واج معادل /p/ است. {در واقع} گسترش زبان و فرهنگ عربي منجر به استفاده از صورتهاي معرب {زبان فارسي} شده است. به علاوه، چنين به نظر می‌رسد كه «فارسي» زباني است كه در سرزمين «فارس» رايج بوده؛ سرزميني كه به لحاظ جغرافياي از رود جيحون تا فرات گسترده شده و حتي تا سواحل درياي عمان نيز گسترش يافته است.

در اصل دوم كتاب، خان آرزو، نتوانسته به تمايزي كه در زبانشناسي جديد ميان زبان و گفتار (لانگ و پارول در آثار سوسور) قائل می‌شوند، پي ببرد؛ اما زبان فارسي را داراي هفت گونه می‌داند، از ميان اين هفت گونه، وي چهار زبان هروي، سگزي، زاولي و سغدي را زباني مرده و مهجور می‌داند؛ زيرا با وجود استفاده از برخي واژه‌های اين زبانها، هيچ متن يا گفتار طولاني به اين زبانها رايج نيست. سه گونـﺔ باقي مانده زبانهايي هستند كه در هر متن و كتابي مورد استفاده قرار می‌گيرند. اولين زبان، از ميان اين گونه­ها، زبان فارسي است كه در ايران، توران و منطقـﺔ وسيعي از هند، مورد استفاده است. اين نوع زبان فارسي، داراي تفاوت­هاي منطقه­ايي است، مانند تفاوت لهجه‌ای ميان فارسي رايج در شيراز و فارسي مورد تكلم در خراسان. {خان آرزو همچنين} ميان لهجه‌های رايج در روستا و شهر نيز قائل به تفاوتهايي می‌شود. گونـﺔ دوم {در تقسيم بندي خان آرزو} زبان دري است كه در بلخ و بخارا رواج دارد و گونـﺔ سوم پهلوي كه زبان شاهان و اشراف بوده و همچنين اوستا و متون زرتشتي و تفاسير آنها يعني زند و پازند نيز به اين زبان نوشته شده است. {برخي گفته اند} واژة «پهلوي»، منسوب به «پهله» است كه نام شهرهاي ري و اصفهان است و بنابراين، پهله به زباني اطلاق می‌شود كه در شهرهاي مذكور بدان تكلم می‌كردند. اين واژه همچنين به «پهلو» {نام پدر پارس}، منسوب شده، كه «اين زبان از زبان او مستفيض است». وي فارسي «ناب» و «خالص» را زباني مي­داند كه از هيچ زبان ديگري، واژه‌ای وام نگرفته باشد. همين امر، نشان دهندة قدرت درك و دريافت خان آرزو، در خصوص وجود متغيرهاي زبان فارسي است. تمايزات ارائه شده توسط او بر تفاوتهاي لهجه‌ای و اجتماعي و نيز وجود تفاوتها ميان يك زبان و صورتهاي گفتاري آن در مفهوم {زبانشناسي} جديد نيز دلالت دارد. خان آرزو، زبان را پديده­اي پيچيده، می‌داند كه شامل شكلهاي گفتاري و ادبي است. خان آرزو همان گونه كه رايج زمانش بود، شعر را برترين و والاترين شكل زبان می‌دانست و از همين جاست كه {در آثارش} به هيچ نثر نويسي اشاره نكرده است. او شاعران را متوليان زبان و فرهنگ می‌داند. او در مورد خاستگاه و آغاز گسترش شعر فارسي سخن می‌گويد. وي بحث خود را از ابو جعفر عبدالله حسن رودكي (ف.941 م) آغاز كرده و در ادامه اسامي برخي ديگر از شعراي متأخر را از ايران و هند، نام می‌برد. اين اسامي شامل شعرايي همچون ناصر علي {سرهندي} (ف. 1696م) و ميرزا عبدالقادر بيدل (ف. 1721م) است و در انتهاي فهرست، نام خودش را ذكر می‌كند. او به نام شاعراني اشاره می‌كند كه داراي سبكهاي شعري متفاوتي با همديگر بودند. جالب اينجاست كه خان آرزو زبان شعري را داخل در احكام كلي‌ای می‌كند كه دربارة زبان ارائه مي‌دهد.

خان آرزو به تركيب يك كلمه و چگونگي معني آن بسيار حساس بود. وي در چند بخش دربارة رابطـﺔ ميان كلمه و معنا بحث كرده است. در اصل 5، او با دليل و مدرك اين عقيدة خود را به اثبات می‌رساند كه ممكن است براي هر معنايي واژة خاصي وجود نداشته باشد. در اصل 6، وي نشان می‌دهد كه «لفظ گاهي موضوع شود براي شخصي بعينه و گاهي به اعتبار امر عام». در اين بخش، وي به روشي مدرن و امروزي، نشان می‌دهد كه براي هر لفظ معناي ثابتي وجود ندارد. همچون فردينان دو سوسور، وي براين باور بود كه كاركرد يك واژه {هيچ} محدوديتي ندارد و وابسته به فرهنگ {هر منطقه} است؛ براي مثال واژة حمام در هند كه مردم آن در حمام فصلها در رودخانه خود را می‌شويند، مفهوم معادلي ندارد؛ بنابراين رابطـﺔ ميان واژه و معناي ثابت و لايتغير نيست، بلكه بستگي به فرهنگ دارد.

زبانشناسان جديد {ابتدا} ريشـﺔ يك واژه را در نظر می‌گيرند و سپس قواعد الحاق وند به آن ريشه را بررسي می‌كنند. اما خان آرزو به جاي توجه به ريشـﺔ لغات به چينش كلمات در كنار هم توجه می‌كند تا ميان كلمات ساده و مركب فرق بگذارد. براي مثال وي به اين نكته اشاره می‌كند كه {در دستگاه واژگان زبان} واژه‌ها به صورت جدا و مجزا وجود دارند و اشكالي چون «اسب و خر» دو واژة جدا هستند. سپس وي دو مثال از واژه‌های «خواجه علي» و «علي خواجه» می‌آورد تا نشان دهد كه نظم و چينش كلمات در برخي شكلها معنادار و مهم نيست. اما واژه‌های ديگري هستند كه نظم و شيوة چينش آنها مهم و تعيين كننده است؛ مثلاً «زيدِ اسب» و «اسب زيد» معناي برابر ندارد. بنابراين ميان اين دو دسته از عبارات و واژه‌ها تمايزي وجود دارد.

در بحث پيرامون وندها وي به اين نكته می‌پردازد كه صداهاي «n» و «m» در پيشوندهاي منفي ساز {در واژه ها} جاي خود را عوض می‌كنند؛ چنان كه در واژه‌های «نگفت» و «مماند» شاهد اين جابه‌جايي هستيم. وي با اين نظر مخالف است كه «m» و «n» دو پيشوند مجزا هستند؛ اما قادر به توضيح اين نكته نبود كه واج «n» هرگاه پيشوند واقع شود و صداي پس از آن وقف لبي يا لبي خيشومي باشد، به {واج} لبي تبديل می‌شود. آرزو همچنين دربارة جايگزيني دو واج با يك واج صحبت می‌كند، چنانكه واژة «مسلَممان» (يك مسلِم) به واژة «مسلمان» (يك واج «م» جايگزين دو واج «م» شده). در زبانشناسي جديد اين پديده را «ادغام» می‌نامند. ولي خان آرزو به اين پديده اينگونه نمی‌نگرد. اين نكته نيز كاملاً واضح و روشن است كه «خان آرزو»، به مانند زبانشناسان معاصر در ارائـﺔ فرضياتش هدفمند و منطقي بود.

وي همچنين، براين باور بود كه زبان مورد استفاده توسط گويندگان بومي، زبان معيار، است. صديقي (1991، xxiii)، مفهوم «گويندة بومي» را زير سؤال برد؛ زيرا {به نظر او} هيچ متكلّمي دقيقاً مانند متكلّم ديگر صحبت نمی‌كند و ممكن است ميان گويندگان بومي يك زبان، اختلافاتي وجود داشته باشد. در اصل 15 او، از زبان به عنوان وسيلـﺔ ارتباطي كه از نسلي به نسل ديگر منتقل می‌شود، سخن می‌گويد. در بخش 17 (در معرفت ردي و مذموم)، او مثالهايي از زبان عربي می‌آورد تا نشان دهد كه ممكن است برخي شكلهاي ناپسند در زبان وجود داشته باشد كه عموماً از اختلاف تلفظ ميان قبايل مختلف عربي ناشي می‌شود. به عنوان مثال او به قبيله‌های «ربيعه» و «مدر» اشاره می‌كند كه «ك» را به «ش» تبديل می‌كنند و از اين رو تلفظ كلمات «منك» و «علَيك» به ترتيب به شكلهاي «منش» و «علَيش» در می‌آيد.

وي همچنين به اين نكته اشاره می‌كند كه افراد قبيلـﺔ تميم حرف «كاف» يا «قاف» را به صورت «گاف» تلفظ مي­كنند. بنابراين، واژة «قال» به صورت «گال»، تلفظ مي­شود. همچنين، وي بيان داشت كه مردم عراق و شيراز، وي در ادامه می‌گويد مردمان عراق (عجم) و شيراز به جاي واج /γ/ كه با حرف «غ» نشان داده می‌شود، واج «q» كه با حرف «ق» نوشته می‌شود، به كار می‌برند؛ لذا آنها «غلط» را «قلط» تلفظ می‌كنند، ولي با اين همه {بايد گفت} املاي كلمات به همان صورت اصلي خود باقي می‌ماند. از بحثهاي بعدي كاملاً روشن است كه مركز مشاهدات آرزو، مربوط به يك نسخه فارسي ـ عربي است؛ حتي زماني كه او در مورد واجهاي عربي و فارسي بحث می‌كند. بر همين اساس، در بخش x وي دربارة اختلاف ميان كلماتي كه املاي يكساني دارند، بر اساس قرار دادن مصوّتهاي مختلف {نكته ها} بر كلمات سخن می‌گويد. او قادر نيست كه رابطـﺔ مصوّتهاي كوتاه را جداي از متن در نظر بگيرد. در اصل21 او اختلاف بين واژه‌هایي را نشان می‌دهد كه بر اساس تكرار يك يا دو حرف صامت به وجود می‌آيد (كه با استفاده از تشديد مشخص می‌شوند). آرزو همچنين به اين امر نيز پرداخت كه بعضي اوقات ادغام آوايي دو صامت مجاور در يك واژه صورت می‌گيرد، اگر چه املاي آنها به صورت متمايز نشان داده می‌شود. بنابراين كلمه‌ای شبيه «من ما»، به صورت «ممّا» تلفظ شده است، اگر چه در حالت نوشتاري دو حرف «ميم» ناشي از پذيرش تركيب با همديگر هستند.

با وجود تفاوتهايي كه خان آرزو از آن سخن می‌گويد، قادر است كه ميان گويشوران يك زبان يك نوع وحدت زباني نشان دهد. علاوه بر اين، خان آرزو نمی‌توانست نشان دهد كه چگونه لغات، گنجينـﺔ زباني يك گويشور را می‌سازند و در داخل يك زبان، ممكن است تفاوتهاي لهجه‌ای و سبكي وجود داشته باشد؛ با اين همه، وي از لغات گرفته شده از زبانهاي ديگر سخن می‌گويد، ولي مانند زبانشناسان كنوني، آنها را به عنوان وام واژه در نظر نمی‌گيرد. وي اين واژگان را واژگان جايگزين تغييرات آوايي محسوب مي­كرد. بنابراين، وي فهرستي از واژگان عربي با معناي يكسان ارائه می‌دهد كه جايگزين واژگان فارسي شده­اند و تغييرات آوايي را ناشي از تفاوت در الگوهاي واج­شناسي (آواشناسي) دو زبان دانسته است (اصلهاي 27 و 28 و 29). در زمان خان آرزو، {بحث پيرامون} بومي سازي واجها در وام واژه‌ها امري كاملاً جديد و پر اهمّيّت بود. خان آرزو با تيزبيني از اصواتي كه كاربران اين زبان در مناطق مختلف ايران از آن­ها استفاده مي­كنند آگاه بود و در مورد واژه­نويسي و تغييرات آوايي و واجي در زبان فارسي نيز به نتايج چشم­گيري دست يافت. وي در بخش يازده اين مسأله را عنوان كرد كه آيا علما و شعراي هندي اين صلاحيت را دارند آنگونه كه خود ايرانيان اين تغييرات را اعمال می‌كنند در زبان فارسي دخل و تصرف كنند؟ وي همچنين از اين نكته آگاه بود كه طي دوره‌های مختلف و بر اثر سنتهاي شفاهي، در زبان تغييرات زبان شناسيك روي می‌دهد. البته {اين را نيز بايد گفت كه آرزو} تنها با تغييراتي موافق بود كه در چهارچوبهاي قابل قبول رخ دهد . وي همچنين در مورد انواع مختلف كوچكترين واحد كلمه در زبان فارسي صحبت كرد. در اصل 21 وي به دليل تغييرات زبان­شناسي، به ادغام اشاره كرده است. مخصوصاً زماني كه دو واج يكسان در كنار هم قرار می‌گيرند؛ مثلاً «نيم من» به صورت «نيمن» تلفظ می‌شود. وي همچنين در اصل 22 (در بيان حذف) بيان كرده است كه فرآيند ايجاز و كوتاه­نويسي منجر به ايجاد لهجه­هاي مختلف مي­شود؛ مثل حذف «هنوز» در «زخم هنوز» يا «زخ». از تغييرات مهم ديگر كه وي در اصل 24 بدان اشاره كرده موضوع «قلب» است، يعني اينكه تغيير صوت با جابجايي اصوات نشان داده مي­شود، مثل جايگزيني «ن» به جاي «م» در واژة «ميان» است كه واژة «نيام» را به وجود آورده است و يا تبديل «س» به «خ» در واژة «نسخه» كه گاهي اوقات به صورت «نخسه» تلفظ مي­شود. وي در اصل 23 به «اضافه» اشاره كرده و با ذكر چندين مثال نشان داده است كه واژة «خداي» به جاي واژة «خدا» و واژة «بالشت» به جاي واژة «بالش» به كار می‌رود؛ بدين ترتيب دو واج «i» (ي) و «t» (ت) به آخر اينها اضافه شده كه در صورت نوشتاري آنها به صورت «ي» و «ت» ظاهر می‌شود.

تغيير عمدة مورد بحث {در زبان}در اصل 25 (در بيان ابدال) كه پيش از اين نيز بدان اشاره شد، عدم وجود برخي اصوات در دستگاه آوايي زبان ديگر است؛ مثلاً واج­هاي «پ» و«چ» و «گ» و «ژ» در زبان فارسي در نظام آوايي عربي وجود ندارد و در نتيجه، واژة «سپيد» توسط يك عرب زبان به صورت «سفيد» تلفظ مي­شد؛ لذا پس از غلبـﺔ اعراب بر ايران همين تلفظ كم كم وارد زبان فارسي شد.

همانطور كه پيش از اين نيز گفتيم خان آرزو استفاده از واژگاني را كه در اصل فارسي نبودند و از زبان تركي و يا هندي گرفته شده بودند، مجاز دانست. وي به كاربرد واژة هندي «پان» توسط سنايي اشاره كرده است. آرزو در اصل 28، اين پديده (وام گرفتن واژه) را موجب غني سازي زبان دانسته است. اين بدان علت است كه هرگاه واژه‌هایي {از زبان ديگر} اقتباس شود، معناي آن محدود يا گسترده می‌شود، و هنگامي كه واژه‌ای بومي يك زبان شود، در آن صورت فرآيندهاي اشتقاق آغاز می‌شود و ساير شكلهاي واژگاني را نشان دهد كه از تركيب و ايجاز و تغيير شكل ريشه گرفته­اند. از ميان مثال­هاي ديگر، وي به كاربرد واژگان عربي با پسوند فارسي اشاره كرده است؛ مثلاً استفاده از پسوند «- يدن» در واژگاني چون «فهميدن» و «طلبيدن». مسلّماً اين ديدگاه خان آرزو كه قرض‌گيري از زبان ديگر را موجب غني شدن زبان می‌دانست، در شرايطي كه همه تصور می‌كردند زبان بايد پاك و سره باشد، ناشي از دگرانديش بودن اوست.

در بخشهاي 30و 31و 32 خان آرزو در مورد «توافق لسانين» صحبت كرده، و چند مثال از واژه‌های اصيل هندي زده كه شاعران ايراني آزادانه از آنها استفاده كرده‌اند؛ مثل واژة «اسپ». البته وي سعي نكرده مانند جاكوب گريم (Jacob Grimm) طبق سنت غربي از توافق الفاظ به نتيجه‌ای عمومي برسد. مطلب اصلي در اين تحقيق وي همان قالب­هاي معنايي يكسان بين زبان فارسي و هندي است. مثلاً واژة ten (ده انگليسي) در زبان فارسي ده و در زبان هندي (دس) است (اصل 32) و از همين جا می‌توان اين قاعده را عموميت بخشيد كه در شرايط خاص واج «s» جاي خود را با واج «h» عوض می‌كند. همچنين چندين واژة مشابه در دو زبان وجود دارد كه ممكن است تفاوت معنائي داشته باشند؛ مثلاً واژة «ديو» در زبان فارسي يعني شيطان و اهريمن و در حالي كه اين واژه در زبان هندي به معناي خدا است. چندين واژه هم وجود دارد كه ممكن است شباهت معنائي داشته باشند، اما تلفظ آنها تغيير يافته باشد؛ مثلاً واژة هندي «دول» (سطل بزرگ) معادل همان «دلو» فارسي است. وي همچنين معتقد است كه در صداهاي كلمات عاريتي بعضي اوقات طبق صداهاي زبان مقصد تغييراتي صورت پذيرد. وي مثالهايي از زبان هندي می‌زند كه واژه‌های «چندن» و «ليل» در زبان عربي «صندل» و «نيل» تلفظ مي­شوند. كلمـﺔ دومي حتي در بين مردم هند نيز رواج يافته است.

با اين همه وي در اصل 35 (در بيان مترادف) خاطر نشان می‌كند كه گاه به دليل تأثير وام واژه در زبان، لغات مترادف به وجود می‌آيد؛ چنانكه واژة فارسي «تيغ» و واژة عربي «شمشير» در معناي يكسان به كار می‌روند. در زبانشناسي جديد اينگونه استفاده از واژه‌ای عاريتي در كنار واژه‌های بومي را «مضاعف سازي» (doublets) می‌نامند.

 دربارة ساختن تركيب با استفاده از عناصر زبانهاي مختلف سخن می‌گويد؛ مثلاً واژة «خورشيد» فارسي است، اما تركيب «زوال خورشيدين» (غروب خورشيد) ريشه و بن فارسي دارد، اما پسوند و پيشوند آن عربي است.

در اصل 37 (در معرفت اعراب)، نظريـﺔ وي دربارة ظهور اصوات تا حدّي عجيب است. به نظر وي، منبع اصوات حفره‌ای در دل است و از آنجاست كه صداها بيرون آمده و به نقطه‌ای می‌رسند كه هر كدام به شكل خاصّي تلفّظ می‌شوند. اما اصوات در آن حفره (در دل) هيچ ويژگي‌ای ندارد. با دَم و بازدم هوا از طريق شش و خروج آن از مجراي دهان كه به لبها و مجاري بيني منتهي می‌شود، صدا توليد می‌شود. وي بين ساكن و حركت تفاوت قايل شده است. در ادامه وي به شرح طولاني تلفظ واج­هاي مصوت و صامت در زبان فارسي و عربي پرداخته است و در مورد تغييرات واجي و جايگزيني­ واج­ها بحث كرده است. به اين ترتيب، خان آرزو به درستي در مورد مقدمات آوانگاري يا علم مخارج الحروف نيز صحبت كرده است.

در اصل 38، وي برخي واژگان دستوري زبان فارسي را در گروه «حروف» قرار داده است. وي فهرست بلند بالايي از كلماتي ارائه می‌دهد كه به معناي «حرف اضافه» هستند و داراي شكلهايي هستند كه از شعر شعراي فارسي زبان ايران و هند نقل شده‌اند.

تجزيه و تحليل زبان تصويري، به ويژه تشبيه و استعاره در اين اثر يك بخش خاص را به خود اختصاص داده است. در اصل 33، وي به كاربرد واژگان حقيقي در مقابل واژگان مجازي پرداخته است. منظور از حقيقي بودن همان كاربرد واژگان با معناي اوليه است و تشبيه و استعاره همان كاربرد واژگان با معنايي غير از معناي اوليه است. از ديگر موضوعاتي كه در اين بخش مورد بحث قرار گرفته ساختار تركيبات است؛ زيرا معناي يك تركيب چيزي متفاوت از معناي تك تك كلمات سازندة آن است. مثلاً واژة «آهنگر» (آهن+گر) و يا «زرگر» از بن فعل و پسوند تشكيل شده­، ولي اين واژه به معناي سازندة آهن و يا سازندة طلا نيست، بلكه به معناي فردي است كه با آهن و يا طلا سر و كار دارد.

مطالب عنوان شده در تتمـﺔ پيش­گفتار به ما مي­گويد كه نسخه‌ای از مثمر در مجموعـﺔ دانشگاه پنجاب در پاكستان وجود دارد كه به شكل لتهاي دو برگي است و حاوي مطالب بيشتري است. اين مجموعه شامل بحث دربارة وندها و به ويژه پيشوندهايي است كه به بن واژه افزوده مي­شدند تا معناي واژه را كامل كنند؛ مثلاً می‌توان از بن «آمدن» دو صورت «آيد» و «بيايد» را ساخت.

بخشي نيز وجود دارد كه با ضرب­المثل­هاي رايج فارسي سر و كار دارد. وي در مورد معناي اين ضرب­المثل­ها با ذكر مثال­هايي بحث كرده است. برخي مثال­ها به همراه معاني آنها در ذيل آمده است:

 ـ آدمي را از مصاحبش توان شناخت.

ـ اگر ترا زر باشد عالمي برادر باشد.

ـ با يك كرشمه دوكار

مثمر نوشتـﺔ خان آرزو نمونه‌ای است از متني كه ما را قادر می‌سازد نگاهي گذرا به آثار زبان شناسيك يك ذهن ايراني ـ هندي بيندازيم. هر چند مثمر اثر مكتوب را اساس كار خود قرار داده، با اين همه قواعد كلي و چشمگيري در حوزه‌های واج شناسي، واژگاني و خطي استخراج كرده است. خان ارزو در ملاحظاتش درباره رابطـﺔ واژه و معنا كاملاض مدرن و جديد است، به گونه‌ای كه همانند مفهوم «دالّ» يا «نشانه» در زبانشناسي جديد است و اطلاعات خود را با دقت بسيار طبقه بندي كرده است. برداشتها و تصوّرات خان آرزو دربارة موضوعاتي شبيه به مفاهيم زبان، گويش و سبك و همچنين ملاحظات واج شناختي و آوا شناختي او، دريچه‌ای است كه ما را بر آن می‌دارد كه به تمام آثار او از ديدگاه زبان‌شناسي بنگريم . آثار وي دامنه تحقيقات بيشتر در زمينه اصول دستوري رايج در زبان هندي، عربي و فارسي را گسترده است، بدين منظور كه آثاري مثل مثمر را بيشتر ارزيابي كنيم.

 

 

مراجع

آرزو، سراج‌الدین علي خان، 1991، مثمر، به تصحيح ريحانه خاتون، كراچي، پاكستان، دانشگاه كراچي.

Abidi, S.A.H. and Gārgesh, Ravinder. 2008. Persian in South Asia. In Braj B. Kachru, Yamuna Kachru & S.N. Sridhar (eds.) Language in South Asia. Cambridge University Press, pp. 103 – 20.

Chatterji, Suniti Kumar 1977. Some aspects of indo – Iranian literary and cultural traditions. New Delhi: Ajanta.

Gārgesh, Ravinder 1998. Some Reflections on the Impact of Persian on Word Formation of Hindi – Urdu. In Mohammad A. Khān, Ravinder Gargesh and Chander Shekhar (eds.) Indo – persian Cultral Perspectives. Delhi: Saud Ahmad Dehlavi. Pp. 79 – 90.

Marek. Jan 1968. Persian Literature in India. In Jan Rypka (ed.) History Of Iranian Literature. Dordrecht – Holland: D. Reidel, pp. 711 – 34.

Rahman, S.S.A. 1957. Indo – Persian literature. Indo – Iranica 10.2: 1-25.

Sahai Anwar, Manohar 1957. Indo – Iranian Philology. Indo – Iranica 10.4: 23 – 32.

-------------------------- 1958. India's Contribution to Persisn Lexicography. Indo – Iranica 11.2: 1 – 8.

Siddiqi, Abu Lais (1991), Forword. In:

آرزو ، سراج‌الدین علي خان، مثمر (بنگريد مرجع شمارة 1).

مزدک نامه 4 | موضوع : زبانشناسی

نوشته قبلی : زبانهای سکایی | نوشته بعدی : گل و گیاه ـ باغ و بهشت در فرهنگ ایرانی

مشاهده : 3395 بار | print نسخه چاپی | لینک نوشته |

دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
دی ان ان