Menu

گل و گیاه ـ باغ و بهشت در فرهنگ ایرانی

نویسنده: محمدحسن ابریشمی

چکیده

مطابق برخي شواهد و مستندات تاريخي و باستان‌شناختي، ارزش و حرمت گل و گياه در نزد ايرانيان به مراتب فراتر از اعتبار آن در نزد ديگر اقوام و ملل جهان بوده است. درجه وجد و شعف و لذتي كه ايرانيان از يك شاخه يا بوتـﮥ سبزِ گل يا توده‌اي سپرغم (چون: نرگس، سوسن، سنبل و ميوه‌هاي خوشبوي چون: سيب، به، گلابي، ترنج، ليمو و ديگر رستني‌هاي با رنگ و رايحه دلاويز)، يا تك درخت كاج، سرو و مُورد يا نخلي در كرانه بيابان مي‌برند،‌شايد با لذت بصر اروپاييان از ديدار يك باغ و بوستان يا گلزار و مرغزار قابل قياس باشد. شايد فراتر از اين، تا آنجا كه نتوانيم درجـﮥ شور و شوق، و نيز وجد و حالتِ عرفاني، ايرانيان در اين وضعيت را، با چنان لذت بصري مقايسه كنيم. به همين ترتيب، باورهاي ايرانيان دربارة‌ «بهشت» مفاهيمي بس با شكوه‌تر دارد. حتي نويد و وعده رسيدن به اين جايگاه ـ كه مظهري متعالي از باغ و بوستان و گل و زيبايي‌هاي طبيعي تعبير شده ـ تأثير عميق‌تر بر ذهن و پندار ايراني گذاشته است. همين پندارها و باورها جهان باستان را در نورديده، و نام پارسي پارادائز (باغ، يا بوستان محصور) با مفهوم بهشت يا فردوس به ديگر زبان‌ها و كتب آسماني راه يافته است. درواقع سرماي سخت و گرماي شديد حاكم بر اقليمِ خشكي ايران زمين، اين گونه باورها و پندارها را، از زيبايي‌هاي رستني‌ها و آب و باغ و بوستان، در ذهن ايراني متبادر كرده است.

گل دست داريوش و ديگر گل‌ها، و نقش درختان سرو و نخل در سنگ نگاره‌هاي تخت‌جمشيد، و نيز تاج گل‌هاي موسوم به تيار Tiar و گل‌آرايي‌ها و گل‌افشاني‌هاي هخامنشيان، كه هرودوت و ديگر مورخان باستان بدان اشاره مي‌كنند؛ يا نقش گل و بوته روي تاج پارت‌ها، كه بر روي سكه‌هايشان موجود است؛ و همچنين نقش و نگارهاي متعدد ساسانيان، همه حكايت از علاقـﮥ ايرانيان به گل و سبزه دارد. كاخ باغ‌ها يا پرديس‌هاي آنان از ميان رفته، اما اوصاف زيبايي‌هاي آنها در نوشته‌هاي پراكنده موجود است.

امروزه بازتاب‌هاي جايگاه شكوهمند گل و گياه، درخت و ميوه، در آثار و منقوشات بر جاي ماندة هخامنشي و پارتي و ساساني گرفته،‌تا آثار و نقش و نگارهاي هنر ايراني بعد از اسلام (بر روي: سنگ، سفال، كاشي، گچ، بلور، آبگينه، آيينه، مس، مفرغ، آهن، زر و سيم و ديگر گوهرها، چوب، صمغ، كهربا، استخوان، شاخ، عاج، چرم، صدف، قالي و فرش، انواع پارچه و بافتني، پشت و روي جلد، حواشي و متن كتب و رسائل) جلوه‌گر است. اين جايگاه ـ علاوه بر انعكاس در متن كتيبه‌هاي باستاني و نيز در منابع يوناني، رومي، پارسي باستاني و ميانه، ارمني، عربي و ديگر زبان‌ها ـ در آثار نظم و نثر فارسي توسط هزاران نويسنده و شاعر، طي 12 قرن در قلمرو پهناور فرهنگ ايراني و حوزة نفوذ زبان فارسي با مضامين بسيار زيبايي تجلي يافته، كه برخي از آنها به زبان‌هاي اروپايي ترجمه شده است. تا آنجا كه بعضي نويسندگان و جهانگردان اروپايي از ايران با عنوان سرزمين گل و بلبل يا گل و مُل ياد كرده‌اند. افزون بر اين‌ها، در قلمرو فرهنگ ايراني صدها روستا و آبادي و موضع نام خود را از گل‌ها، سپرغم‌ها، درختان و مزروعات مختلف گرفته است. همچنين در محدودة جغرافيايي مزبور قرن‌هاست كه به پيروي از سنت‌هاي كهن پيشين، نام‌هاي ايراني و فارسي انواع گل‌ها و سپرغم‌ها و پديده‌هاي گياهي براي اسامي دوشيزگان انتخاب مي‌شود؛ تا آنجا كه هم‌اكنون صدها هزار زن در كشورها و نيز در قلمروهاي قديم فرهنگ ايراني و حوزة نفوذ زبان فارسي (يعني در كشورهاي: افغانستان، تاجيكستان، تركمنستان، ازبكستان، قرقيزستان، پاكستان، هند، بنگلادش، عراق، بحرين و ديگر اميرنشين‌ها، تركيه، سوريه، آذربايجان، ارمنستان، گرجستان) نام خود را از وجوه تسميـﮥ ايراني گلها و گياهان دارند.

از معرفي برخي رستني‌ها، گل‌ها، ميوه‌ها و نيز فرهنگ باغباني و آبياري ايراني به ديگر اقوام و ملل باستان آگاهي‌هايي داريم؛ عشق و دلبستگي ايرانيان به گل و باغ و بوستان انگيزه‌اي بس مهم در معرفي و انتقال اين گونه پديده‌ها، گاهي با نام‌هاي پارسي آنها، به ديگر بلاد شرق و غرب عالم شده،‌و مخصوصاً بعد از اسلام تا به امروز دامنه و عمق بيشتري پيدا كرده است. در اين مقاله، به استناد منابع و متون كهن، در باب گل و گياه و بهشت يا باغ و بوستان و اين گونه مقولات دلنشين گفتگو مي‌شود.

***

مطابق برخي شواهد و مستندات تاريخي و باستان شناختي، ارزش و حرمت گل، سبزه و درخت، و به تَبَعِ آن جايگاه رويش طبيعي آنها (بيشه، جنگل، گلزار، مرغزار، كوهساران سرسبز و حتي تك درختان خودروي)، يا جاي پرورش آنها (بوستان، باغ و كشتزار) همواره در نزد ايرانيان از اعتبار فراواني برخوردار بوده است. بررسي‌هاي منابع تاريخي و فرهنگي و ادبي حكايت از آن دارد كه ارزش و حرمت گل و سبزه در نزد ايرانيان، بسي فراتر از درجـﮥ اعتبار آن در پيش ديگر اقوام و ملل جهان است. ميزان درجـﮥ شوق و لذتي كه ايرانيان از ديدار يك شاخه يا بوتـﮥ گل، يا دسته‌اي نرگس و سوسن و سنبل و ريحان، يا سبدي از ميوه‌هاي خوشبوي و خوشرنگ چون: سيب، به، گلابي، ترنج و ليمو مي‌بردند، شايد با لذت بصر اروپاييان از يك باغ و بوستان يا گلزار و چمنزار قابل قياس باشد. شايد هم بسي فراتر از اين، تا آنجا كه نتوانيم درجـﮥ شور و شوق، و نيز وَجد و حالت عرفاني،‌ايرانيان در اين وضعيت را، با چنان لذت بصري مقايسه كنيم. به همين ترتيب،‌باورهاي ايرانيان دربارة «بهشت» مفاهيمي بسي با شكوه‌تر دارد. حتي نويد و وعدة رسيدن به اين جايگاه ـ ‌كه مظهري متعالي از باغ و بوستان و گل و سبزه و جويبار و همـﮥ زيبايي‌هاي طبيعت تعبير شده ـ تأثير عميق‌تري بر ذهن و پندار ايراني گذاشته است. همين پندارها و باورها، جهان باستان را در نورديده، و نام پارسي پارادائز (باغ، بوستان محصور) هخامنشي، با مفهوم بهشت يا فردوس، به ديگر زبان‌ها و كتب آسماني راه يافته است. درواقع سرماي سخت زمستاني، و گرماي شديد تابستانيِ حاكمِ بر اقليم خشك فلات ايران، ارمغان‌هاي سازنده و متعالي نيز داشته است. از آن جمله جلوه‌هاي جاوداني و عارفانه، ‌با مفاهيم و تعبيرات آرماني، از آب و سبزه يا گل و ميوه و درخت،‌ را در ذهن ايراني متبادر كرده، و پندارها و باورهايي شكوهمند از زيبايي‌هاي بهشت را بازتاب داده است. تا آنجا كه نياكان ما براي نور (فروغ ايزدي) و آب (به نگهباني فرشتـﮥ ناهيد) جايگاهي والا و اهورايي قائل شده‌اند. چرا كه موجبات رويش و رشد و بالندگيِ رستني‌ها، و نيز زيبايي و طراوت زمين و هوا، پاكي محيط زيست را فراهم مي‌آورند.

نويسندگان غربي از عهد باستان تا به امروز، به اين علاقـﮥ ايرانيان نسبت به گل و سبزه توجه داشته، و ديدگاه‌هاي خود را در اين باره ابراز داشته‌اند. از باب نمونه، مثلاً جملي‌كارري، جهانگرد ايتاليايي در سال 1693 م / 1105 ه‍، با اشاره به اهميت آب و سبزه در ايران، و علاقـﮥ عميق ايرانيان به رستني‌ها، و حسن عمل و سليقـﮥ آنان در ايجاد باغ و بوستان‌هاي پرگل و ميوه، مي‌افزايد

بهترين لذت و خوشي ايراني‌ها، نشستن در كنار جويبار و گوش دادن به صداي لطيف آب، و تماشاي سبزة باغ و بوستان است، و اين را سالم‌ترين تفريحات مي‌پندارند1.

مسيو نيكتين، در عهد قاجاريه،‌ از زيبايي‌ها و جلوة باغ‌هاي ايراني، و مهارت و استادي باغبان و كشاورزان، در تنظيم شبكـﮥ آبياري و ايجاد جويبارها گفتگو كرده و نوشته است:

آب و سبزه در نظر ايراني از عوامل ايجاد سعادت جاوداني به‌شمار مي‌رود،‌ و با هيچ‌گونه منظري قابل مقايسه نيست. به همان اندازه كه ما، از يك چيز نادر الوجود ـ كه با اشكال زياد به آن رسيده باشيم ـ لذت مي‌بريم، ايراني هم ساعت‌ها در كنار جويبار و سايـﮥ درختي به خوشوقتي به سر مي‌برد. نُزهت و طراوت باغ‌هاي ايران مربوط است به مهارت و استادي كه آب را با نظم و ترتيب در آن‌ها جاري ميچون انار و پسته[ در آن بسيار خوب و به وفور مي‌شود ـ و اين بلده نيز شباهت كليه به آنجا داشت، اسم حقيقي آن را فيض‌آباد گذاشت؛ و حال درالسن ]: زبان‌هادمبرگمَي‌وَرانمزار:پليخواجه سراياني گلداني بزرگبه پيروي از سنّت‌هاي ايراني، جملكي سركردگان و دوستانش تاج گل بر سر داشته‌اند.82 مطابق نوشتـﮥ پلوتارك، ازدواج اسكندر با استاتير يكي از دختران داريوش و وصلت سپاهيان مقدوني با دوشيزگان ايراني، رنجش برخي از فرماندهان را موجب مي‌شود، و اسكندر با نهادن تاج گل بر سر آنان، از آنها دلجويي كرده است.83 پروفسور ايليف معتقد است كه اسكندر قصد داشت با تركيبي از تمدن يوناني و مشرق زمين،‌ كشوري واحد و جوان ايجاد كند. زن گرفتن خود اسكندر از ايران و مجبور كردن سولوكوس و هزاران نفر از مقدوني‌ها كه زن ايراني بگيرند، بارزترين مظاهر اين مطلب است.84 نظامي گنجوي نيز در داستان اسكندر (شرفنامه / اسكندرنامه)، و پيروي او از آيين‌هاي ايراني، و نيز عروسي‌هاي موصوف، و حضور دوشيزگان با دسته‌هاي گل، در جشن ازدواج اسكندر ياد كرده است:

به رسم كيان نيز پيمان گرفت
 

 

وفا در دل و مهر در جان گرفت…
 

چو سرو سهي دسته‌اي گل به دست
 

 

سهي سرو زيبا بُوَد گل‌پرست85
 

 

***

در منابع كهن فارسي، از بقاياي برجاي ماندة ابنيـﮥ كاخ باغ‌هاي هخامنشي در تخت جمشيد، با نام‌هاي «سراي جمشيد»، «سراي بُستان جمشيد» و «بُستان‌هاي سراهاي جمشيد» ياد شده است. مطابق برخي شواهد و مستندات تاريخي، بُستان‌هاي سراي جمشيد عرصـﮥ پهناوري، از درختان گل و ميوه، با شبكـﮥ آبياري منظم و گسترده، را زير پوشش داشته است. بي‌گمان يك بهشت زميني را در يكي از حاصلخيزترين مناطق امپراتوري هخامنشي سامان بخشيده‌اند. در نظر ايرانيان باغ و گلزار جلوه‌يي از بهشت است. خواجه‌ رشيد‌الدين فضل‌الله در قرن هفتم، پندار و تصوّر ايرانيان را از بهشت در باغ و بوستان‌هاي پرگل و گياه و با صفا (نَزِه) و سبزه‌زارهاي روح پرور و رايحه‌انگيز (مُروَّح) از اين قرار تجسم بخشيده است:

تمامت باغات و بساتين نَزِهِ دلگشا و سبزه‌زارهاي مُروّح و عمارات خوشِ دلپذير مثال بهشت است.86

اما ديگر اقوام پندارهاي متفاوتي از بهشت داشته‌اند، مثلا عرب‌هاي جاهلي كه به طلا و گوهر‌ها علاقـﮥ زيادي داشته‌اند؛ بهشت آرماني و ذهني آنان عبارت از جايگاهي است پهناور، كه كاخ‌ها و ديواره‌هاي آن از خشتِ زر، با درختاني از طلا و ميوه‌هايي از زمرد، زبرجُد، فيروزه، لؤلؤ و مرواريد، حتي جويبارهاي آن از زر و سيم و مخصوصاً‌خاك آن از مشك، زعفران يا عنبر باشد؛ يعني همان جايگاهي كه به بهشت شداد يا ارم ذات العماد موسوم بوده و در متون كهن عربي و فارسي اوصاف آن مندرج است (ابريشمي، زعفران از ديرباز تا امروز، ذيل عنوان «بهشت در پندار ايراني و عرب»).

پارسيان قديم، در عصر هخامنشيان، باغ يا عرصه‌هاي محصورِ پردرخت ميوه و گل را «پئيري دئز» مي‌گفته‌اند كه در اوستا پايري دئزا (Pairi Daeza) آمده است. اين واژه، مركب از «پايري» به معني پيرامون،‌و دئزا از مصدر دئز به معناي ديوار گذاشتن است.87 واژة كهن پارسي «دئزا» يا «دئزه»،‌ اكنون در وجوه تسميـﮥ بسياري از روستاها و مواضع قلمروهاي فرهنگي ايراني، به صورت‌هاي، دژ، دز، ديز موجود است. اين واژه با كلمـﮥ «داي» هم ريشه و در خراسان به معني ديوار باغ مصطلح است. يونانيان واژة پايري دئزه/ دئزا، را مطابق قواعد تلفظي خود، پارادايزس (Paradisos) ناميده، و به معناي بهشت گرفته‌اند. همين واژة ايراني دراكدي پارادايز، در عبري پَرِدس (Pardes)، و در آرامي و سرياني با اندك تفاوتي آمده؛ و در ارمني پردس (Pardes)، و در عربي در وجه فردوس تداول يافته است. كلمـﮥ اخير به معناي بهشت در فارسي نيز رواج پيدا كرده،‌در متن عربي تورات به معني بهشت چند بار و در وجه «فردوس» در قرآن دوبار آمده است. اين واژه به ديگر زبان‌ها راه يافته و مطابق قواعد تلفظي آنها به معناي بهشت (مثلاً در فرانسوي Paradis، در انگليس Paradise، در آلماني Paradies) مصطلح شده است.

***

مردونيه (مردنيوس) پسر گبرياس و خواهرزاده داريوش، از مشوقين حملـﮥ خشايارشا به اروپا بوده است. هرودوت استدلال مردونيه را از اين قرار نقل كرده:

اروپا قاره‌اي دلپذير و زيباست، همه قسم اشجار و نهال دارد، و مالكيت آن سرزمين با شكوه و ممتاز فقط برازندة پادشاه ماست.88

گفتار مردونيه كه از دلبستگي ايرانيان به گل و سبزه و درخت نيز حكايت دارد، در حدود 2500 سال پيش بيان شده است. ديگر اقوام باستاني از اين علاقه ايرانيان آگاهي داشتند، و گاهي به‌منظور انتقام‌جويي به تخريب پرديس‌هاي شهرياران هخامنشي مي‌پرداختند؛ مثلاً به نوشته ديودور سيسيلي، نخستين عمل خصمانـﮥ عصيان گران فنيقي عليه اردشير سوم بريدن درختان پرديس شاهي بود. به نوشتـﮥ همو، ارژيلاس پادشاه اسپارت «باغ‌هاي ميوه و پرديس تيس فرن» را در نزديك سارد ويران كرد.89 در هر يك از ايالات يا ساتراپ‌ها حداقل يك پرديس ساخته بودند. اين پرديس‌ها، به قول سقراط، بايد زيباترين درختان و همـﮥ محصولات خوب زمين را داشته باشند. پرديس‌ها لذت‌بخش‌ترين تفرج‌گاه‌هاي شاه، و نيز ساتراپ‌ها به‌شمار مي‌آيند. ‌پي‌ير بريان، به استناد منابع باستاني، زيبايي‌ها و پهناوري پرديس‌هاي هخامنشي را با چشمه‌ها و درختان بسيار و شكارهاي مختلف ياد‌آور شده، و از جمله اوصاف پرديس هخامنشي در سغديان را ـ كه اسكندر با همـﮥ لشكريانش در داخل آن به صرف شام پرداخته، و به اتفاق همراهانش 4000 جانور وحشي شكار كرده ـ متذكر شده است.90

بانو ويكتوريا سكويل، با اشاره به ريشـﮥ ايراني واژة Paradise در انگليس، مي‌افزايد:

وقتي كلمـﮥ باغ را يك نفر در انگلستان بر زبان مي‌راند يا دربارة باغ فكر مي‌كند، تصويري مشخص در مغز او نقش مي‌بندد... اما هرگز ممكن نيست راجع به باغ چنين تصويري در مخيلـﮥ يك ايراني نقش ببندد. فكر او راجع به باغ با فكر ما فرق دارد. آنچه اين كوه نشين مقيم فلات سنگلاخ ـ در پايان يك روز سفر، در بيابان آرام و خاموش، و پس از طي فرسنگ‌ها دشت بي‌سايبان ـ دوست‌دار خنكي و سبزه و زمزمـﮥ جويبار است، كه در نظر او بهشت جلوه مي‌كنند.

خانم سكويل در ادامه با اشاره به نوشتـﮥ گزنفون در كتاب اكونوميكوس (Oeconomicus) دربارة پرديس احداثي كورش در شهر سارد و جلوة زيبايي‌ها و درختان منظم و رايحـﮥ دلاويز فضاي آن،‌ مي‌افزايد:

اين باغ كمتر به آنچه ما باغ مي‌ناميم شباهت داشته، و بيشتر به صورت بوستان و باغ ميوه و مزرعه بوده است.91

بي‌گمان در پرديس‌هاي پهناور هخامنشيان باغباني و كشاورزي توأم انجام مي‌شده، و با توجه به شكارهاي متعددي كه در آنها رها بوده، درواقع منظره‌اي از جنگل (اين واژه ایرانی در منابع فارسي قرن پنجم هجري آمده است)92 داشته است. شايد به همين دليل در عصر هخامنشيان، در سازمان تشكيلاتي آنان « ناظر درختستان‌هاي پادشاه» از مشاغل دولتي بوده است. عنوان اداري اين مسئول در متن عبري تورات (عهد عتيق، كتاب نحميا، باب 2، بند 8) در وجه Somerha Pardes ثبت شد،93 كه در ترجمـﮥ فارسي همين متن با عنوان « ناظر درختستان‌هاي پادشاه» آمده،‌كه شخصي به نام «آساف» از جانب اردشير دراز دست (پادشاه هخامنشي) به اين سمت منسوب بوده است.94

ولفگانگ كناوت مي‌گويد: لوتر، اين سمت را «سالار چوب» ترجمه كرده است، كه بهتر بود «وزير جنگلداري» ترجمه مي‌كرد.95 اما به گمان نگارنده از آنجا كه در فارسي عناوين پاليزبان، باغبان، بوستان‌بان،‌دشتبان، جنگلبان، نخجيربان و مرزبان با تعبير و معناي محافظ و مسئول مواضع جاليز، باغ، بوستان و غيره است، به نظر مي‌رسد كه عنوان شغلي مزبور، به زبان عبري، داراي مضموني چون «پرديس‌بان» يا «فردوس‌بان» در عهد هخامنشيان بوده است.

اما اظهار نظر خانم سكويل دربارة تفاوت تفكر مردمان انگلستان دربارة باغ با انديشـﮥ ايراني در اين باب درست ـ و شبيه همان يك شاخه گل يا تك درخت، و به همين ترتيب باغ و بوستان و بهشت در نظر ايران، و در ديدگاه غربيان ـ است.

ژنرال انگليسي، سرپرسي سايكس، كه ده‌هزار مايل در داخل مرزهاي كنوني ايران (و شايد بيشتر از اين در قلمروهاي فرهنگي ايراني و حوزة نفوذ زبان فارسي در كشورهاي مجاور ايران، طي حدود ده سال، سفر و اقامت، در دهه آخر قرن 19 ميلادي) سفر كرده،‌كاملاً با روحيـﮥ ايرانيان آشنا بوده، و حتي تاريخ ايران را نوشته است، به درستي مي‌گويد «ايراني‌ها عموماً عاشق و فريفتـﮥ گل مي‌باشند».96 اين عشق و شيفتگي، در مضامين سروده‌ها و نوشته‌هاي هزاران شاعر و نويسنده، درباره موضوعات «گل»، «باغ و بوستان»، در وجوه بسيار نغز با مضامين گوناگون بازتاب يافته است، تا آنجا كه برخي از اين آثار به زبان‌هاي مختلف جهان امروز ترجمه شده، و در شهرت ايران به كشور «گل و بلبل» و «گل و مُل» مؤثر بوده است.

افزون بر اين، در قلمروهاي فرهنگ ايراني و زبان فارسي، قرن‌هاست كه نام ايراني و پارسي انواع گل‌ها و سپرغم‌ها و پديده‌هاي گياهي، براي اسامي دوشيزگان انتخاب مي‌شود. تا آنجا كه هم‌اكنون صدها هزار زن در ايران و نيز در قلمروهاي قديم حوزه نفوذ زبان فارسي (يعني در كشورهاي: افغانستان، تاجيكستان، تركمنستان، ازبكستان، قرقيزستان، پاكستان، هند، بنگلادش، عراق، بحرين و ديگر اميرنشين‌ها، تركيه، سوريه، آذربايجان، ارمنستان، گرجستان) نام خود را از وجوه تسميـﮥ ايرانيِ گل‌ها و رستني‌ها دارند.97 علاوه بر اين‌ها، در همان قلمرو قديم فرهنگ ايراني صدها موضع، آبادي و شهر نام خود را از گل و گياه و پديده‌هاي نباتي دارند. از باب نمونه، در فهرست آبادي‌هاي كردستان در سال 1331، نام‌هاي قابل توجهي به چشم مي‌خورد، از جمله 12 دهكده پيشوند «باغ» بر سر نام آن‌هاست؛ و 11 روستا پيشوند «انجير» و متجاوز از سي دهكده و واژة «گل» بر سر نامشان دارند؛ 5 دهكده با نام «گل زرد»، يكي «گل سفيد»، يكي «گل سرخ»، سه تا «گل گلي»، يكي «گلزار» و 20 تا «گلستان» نام دارند.98

اين‌ها از جملـﮥ شواهد و مستندات بي‌شمار موجود است كه دلالت بر علاقه و عشق ايرانيان نسبت به گل، باغ و بوستان و فردوس، از ديرباز تا به امروز، دارد، در حالي كه مردمان غرب ـ با توجه به طبيعت و شرايط اقليمي سرزمين‌هايشان ـ‌ از اين گونه شواهد و نشانه‌ها كمتر داشته‌اند، و نظرگاه آنان دربارة گل و گياه و باغ و بوستان و همچنين «بهشت» تفاوت دارد. شايد تغييرات آب و هوايي و شرايط اقليمي جهان، و تحولات شگفت‌انگيز مدني، اين ديدگاه‌ها را تغيير دهد يا به يكديگر نزديك كند.

پی‌نوشت‌ها

  1. جملي كارري، سفرنامـ كارري، ترجمـﮥ عباس نخجواني و عبدالعلي كارنگ (تبريز، فرهنگ و هنر، 1348)، 48، 54، 58، 143.
  2. خاطرات و سفرنامـ مسيونيكتين، 132.
  3. سفرنامـ اوژن فلاندن، 302.
  4. سفرنامـ تاورنيه، 365.
  5. هينري بروكيش، سفري به دربار سلطان صاحبقران، 449.
  6. تصاوير اين سكه‌ها در منابع شكه‌شناسي چاپ شده است؛ اعتماد السلطنه، دُرّر التيحان في‌التاريخ بني‌الاشكان، 152 تا 168، شرح تصاوير شكه‌هاي اشكانيان را آورده، از جمله سكه‌هاي شماره 19، 25، 38، 80 نقش گل و بته؛ شماره‌هاي 105، 107، 109، 110، 161 نقش شاخـﮥ نخل دارد.
  7. مجلـﮥ هنر و مردم (شماره 91، ارديبهشت، 1349)، 70.
  8. ايدات پرادا، هنر ايران، 321.
  9. نصرت‌الله مشكوتي، فهرست بناهاي تاريخي و اماكن باستاني، 132.
  10.  درخت آسوريك، به كوشش رحيم عفيفي، 37.
  11.  اردويراف‌نامـ منظوم، به كوشش رحيم عفيفي، 37.
  12.  آرتور كريستن سن، ايران در زمان ساسانيان، 218.
  13.  شمس‌الدين محمد زوري (وفات 687 ﻫ‍)، نزهةالارواح و روضةالافراح، ترجمـﮥ مقصود علي تبريزي (به سال 1011 ﻫ‍)، 400، به تحريم‌هاي ادريس پيامبر در مراسم قرباني، از جمله «از نو رسيدة هر چيز، مثلاً از رياحين گل سرخ» اشاره كرده است.
  14.  فرهنگ جهانگيري، 1762، ذيل «انگليون»
  15.  ابوحنيفـﮥ دينوري، اخبار الطوال، ترجمـﮥ محمود مهدوي دامغاني، 85.
  16.  ابن بلخي، فارس‌نامه، 86.
  17.  ابوريحان بيروني، كتاب الصيدنه في‌الطب، 298؛ صيدنه، 323.
  18.  رسالـﮥ پهلوي «خسرو قباديان وريدك او» بند 68 تا 92، با استفاده از نوشته‌هاي: محمدمعين، مجموعـ مقالات، ج 1، 96 تا 98 «خسرو قبادان وريدك وي» و نيز ترجمـﮥ متن پهلوي اين رساله توسط مرحوم داود منشي‌زاده، با مشخصات:

Davood Monchi-Zadeh: “Xusrov I kavatan ut retak’ Pahlavi text”, transcription and trraslation. In Monumentum Georg Morgenstierne II (=Acta Iranica, 22), Leiden, 1982, pp. 47-91.

  1.  تاريخ بلعمي، 522 ؛ مجمل‌التواريخ و القصص، 43.
  2.  ابن بلخي، فارس‌نامه، 37؛ كاتب سمرقندي، اغراض السياسه في اعراض الرياسه، 22؛ منهاج سراج، ‌طبقات ناصري، 141/1.
  3.  نوروزنامه (منسوب به خيام نيشابوري)، 19.
  4.  فردوسي،‌ شاهنامه، به كوشش محمد دبير سياقي، 364، 409، 1283.
  5.  همان، 931.
  6.  ايران‌شاه بن ابي‌الخير، بهمن‌نامه، به كوشش رحيم عفيفي، 593.
  7.  فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 33، 101، 159، 391.
  8.  فردوسي، شاهنامه، 1774، 1853، 2479.
  9.  ايرانشان ابي‌الخير، كوش‌نامه، به كوشش جلال متيني نائيني، 270.
  10.  نظامي گنجوي، خسرو و شيرين، به كوشش بهروز ثروتيان، 393 (بند 65، ابيات 68 و 70).
  11.  حسين پيرنيا، ايران باستان، 1520.
  12.  ابراهيم پورداود، يشت‌ها، 558/1؛ محمد معين، فرهنگ فارسي، ذيل «بَرسَم».
  13.  فردوسي، شاهنامه، 2413، 2538.
  14.  حناالفاخوري، تاريخ ادبيات زبان عربي، ترجمـﮥ عبدالمحمد آيتي، 270؛ علي‌اصغر فقيهي، آل بويه و اوضاع زمان ايشان، 703.
  15.  سيدحسام‌الدين راشدي، تذكرةالشعراي كشمير، 34/1؛ نورالدين محمد جهانگير گوركاني، جهانگيرنامه، 340؛ محمدحسن ابريشمي، زعفران از ديرباز تا امروز (تهران، انتشارات اميركبير، 1383)، 183؛ پردگيان خيال / ارج‌نامـ محمد قهرمان، ‌به كوشش محمدرضا شفيعي كدكني ـ محمدجعفر ياحقي (مشهد، دانشگاه فردوسي، 1384)، مقالـﮥ «مبادلات فرهنگي فلاحتي ايران و هند» اثر محمدحسن ابريشمي، 436-438.
  16.  مرآت الاحوال جهان‌نما، آقا احمد بن محمدعلي بهبهاني، به كوشش مؤسسه بهبهاني (قم، 1373)، 475.
  17.  بلعمي، تاريخنامـ طبري 116/1؛ اصطخري، مسالك و ممالك، 133؛ ابريشمي، زعفران ايران، 75، 83.
  18.  شيخ فريدالدين عطار نيشابوري ، تذكرةالاولياء، به كوشش محمد استعلامي، 472.
  19.  اندرو ام. واتسون، نوآوري‌هاي كشاورزي در قرون اوليـ اسلام، ترجمـﮥ فرشتـﮥ ناصري و عوض كوچكي، 136.
  20.  آدام متز، تمدن اسلامي در قرن چهارم، ترجمـﮥ عليرضا ذكاوتي، 2/139؛ به استناد ثعالبي نيشابوري، يتیمة الدهر، 2/170
  21.  سيداسماعيل جرجاني، ذخيرة خوارزمشاهي، به كوشش سعيد سيرجاني، 157؛ شهمردان بن ابي‌الخير، نزهت‌نامـ علائي، ‌به كوشش فرهنگ جهانپور، 222، 266.
  22.  محمدبن زكريا رازي، الحاوي في الطب، به كوشش سيدعلي خورشيدي (حيدرآباد دكن، 1390 ﻫ‍)، 21/129.
  23.  ابوريحان بيروني،‌ كتاب الصيدنه في‌الطب، 41؛ صيدنه، 530.
  24.  دهخدا، لغت‌نامه، ذيل «عمار» به استناد لسان العرب؛ تاج العروس، ذيل «عَمر».
  25.  مجلـﮥ «معارف». شماره 50، مرداد – آبان 1379، 117 تا 133، مقالـﮥ «نقل، جستاري شيرين در گفتگوي تمدن‌هاي بشري»، نوشتـﮥ محمدحسن ابريشمي.
  26.  هزار و يكشب، به كوشش محمد رمضاني، 3/131.
  27.  احمد امين، پرتو اسلام (ترجمـﮥ كتاب ضحي الاسلام)، ترجمـﮥ عباس خليلي، 142.
  28.  آدم متز، همان، 2/165.
  29.  متز، همان، 1/434؛ احمد امين، همان، 122.
  30.  محمد مناظر احسن، زندگاني اجتماعي در حكومت عباسيان، ترجمـﮥ مسعود رجب‌نيا، 348.
  31.  مناظر احسن، همان، 351.
  32.  متز، همان، 2/132؛ مناظر احسن، همان، 351.
  33.  آدام متز، همان، 2/132، به استناد: ثعالبي نيشابوري، يتيمة الدهر، 3/80.
  34.  متز، همان، 2/141، به استناد: ديوان منتبي، 160.
  35.  ثعالبي نيشابوري، لطائف المعارف، ترجمـﮥ علي‌اكبر شهابي،‌276؛ از تاريخ ثعالبي دو ترجمـﮥ فارسي مورد مراجعه نگارنده قرار گرفت، مطالب يكي است اما عناوين دو كتاب تفاوت دارد: 1. حسين‌ بن محمد ثعالبي مرغني، تاريخ غرر السير، ترجمـﮥ سيدمحمد روحاني، با عنوان: شاهنامـ كهن (دانشگاه فردوسي، مشهد، 1372)، 394: 2. عبدالملك بن محمد ثعالبي نيشابوري، غرر اخبار ملوك الفرس و سيرهم، ترجمـﮥ محمد فضائلي با عنوان: تاريخ ثعالبي (تهران، نشر نقره، 1368)، 451. الحاقی بودن اين طرايف به گفتگوي خسرو و غلام او دلايل زيادي دارد كه بحث آن را در كتاب زعفران از ديرباز تا امروز، 133ـ134، 153ـ154، گشوده است.
  36.  علي مظاهري، زندگي مسلمانان در قرون وسطا، ترجمـﮥ مرتضي راوندي، 92.
  37.  متز، همان، 2/139.
  38.  فقيهي، همان، 118؛ به استناد: نشوار المحاضره، 293 تا 301.
  39.  مناظر احسن، همان، 320.
  40.  سفرنامـ پيتر دلاواله، ترجمـﮥ محمود بهفروزي (تهران، قطره، 1380)، 521.
  41.  فرهنگ جهانگيري، 1664، ذيل «گلكوبي»
  42.  لاله تيك‌ چندرا، بهار عجم، به كوشش كاظم دزفوليان (تهران، طلايه، 1380)، 1817؛ ذيل (گل‌كوبي»، اين بيت را از «مولوي معنوي؟» شاهد آورده «خدايگان جمال و خلاصـﮥ خوبي/ به باغ عقل درآمد به رسم گل‌كوبي». اما اين بيت در كشف الابيات مثنوي (به كوشش محمد جواد شريعت، اصفهان،‌كمال، 1363) نيامده است.
  43.  رضاقلي خان هدايت، فرهنگ انجمن آراي ناصري، به خط ميرزا آقاي كمره‌ئي (تهران، 1288 ه‍)،‌639؛ ابريشمي، زعفران از ديرباز تا امروز، 629.
  44.  تاريخ طبري، ترجمـﮥ ابوالقاسم پاينده، 742.
  45.  هندوشاه بن سنجر نخجواني، تجارب السلف، 237؛ محمد بن عبدالملك همداني، تكملـ تاريخ الطبري، به تصحيح آلبرت يوسف كنعان (بيروت، 1961)، 204، در ذيل وقايع سال 354 ه‍ ، شرح ضيافت ابوالفضل شيرازي را آورده،‌كه ترجمـﮥ فارسي آن را هندوشاه نقل كرده است.
  46.  علي مظاهري، زندگي مسلمانان در قرون وسطا، 113.
  47.  ديوان رودكي، به كوشش منوچهر دانش‌پژوه (تهران، توس، 1374)، 32.
  48.  محمد عوفي، لباب الاباب، 2/25.
  49.  ديوان ارزقي هروي، به كوشش سعيد نفيسي (مشهد، زوار 1336)، 81؛ در متون كهن فارسي در اين باره شواهدي وجود دارد، از باب نمونه به روايت تاريخ طبرستان (قسمت سوم، ص 122)،‌ حسام‌الدوله اردشير باوندي (شهريار مازندران در قرن 6 ﻫ‍): «حوضخانه‌اي ساخته بود كه بادخانه گفتند... و آب از دهان شيري زرين در ميان حوض بيرون مي‌آمد». در سروده‌هاي شاعران نيز به اين پديدة شير اشاره شده، مثلاً سلمان ساوجي (قرن 8 ﻫ‍) در اين ابيات به شيرفواره و تصوير شير بر روي علم (:رايت = پرچم) اشاره كرده است (ديوان، ص 157):

تا در ميان گلشن گردون دهان شير               فـوارة مرصـع آن چشمــﮥ زر اسـت

منصور باد رايت تو كآفتـاب فتـح                طالع ز برج اين علم شيرپيـكر اسـت

  1.  عوفي، لباب الاباب، 2/91؛ ديوان ازرقي هروي، 65 تا 68.
  2.  سفرنامـ دن گار سيافيگوئروآ، ترجمـﮥ غلامرضا سعيدي، 227.
  3.  سفرنامـﮥ آدام اولئاريوس، ترجمـﮥ احمد بهپور، 193؛ همان، ترجمـﮥ حسين كردبچه، 55.
  4.  سفرنامـ سانسون، ترجمـﮥ تقي تفضلي (تهران، ابن‌سينا، 1346)، 4، 81، 111.
  5.  سفرنامـ كمپفر، ترجمـﮥ كيكاوس جهانداري، 252.
  6.  رابرت بايرون، سفر به كرانه‌هاي جيحون، ترجمـﮥ لي‌لاسازگار (تهران، سخن، 1381)، 260.
  7.  رونالد ويلبر، باغ‌هاي ايران و كوشك‌هاي آن، ترجمـﮥ مهين‌دخت صبا (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1348) 1910؛ به استناد:

Ker porter, Robert. Traveis is Georsia, Persia, Armenia …, Landon, 1821.

  1.  ادوارد براون، يك سال در ميان ايرانيان، ترجمـﮥ ذبيح‌الله منصوري (تهران، معرفت، 1330)، 152؛ غلامرضا انصافپور، ايران و ايراني‌ها، 158.
  2.  ابراهيم شكورزاده، عقايدورسوم عامـ مردم‌خراسان (تهران، بنياد‌ فرهنگ ايران، 1346)،141.
  3.  صاحب اين قلم، مقاله‌اي با عنوان «گل در فرهنگ ايراني: تاج گل، بساك و گرزن، ...» به پژوهش در باب پيشينـﮥ تاج گل پرداخته، كه در مجلـﮥ «گزارش» (شماره 145، فروردين 1382) 13 تا 18 به چاپ رسيده است.
  4.  هرودوت يوناني، تواريخ، ترجمـﺔ ع. وحيد مازندراني (تهران، فرهنگستان ادب و هنر ايران، بي‌تا)، 373.
  5.  حسن پيرنيا، ايران باستان، 1463.
  6.  يوزف ويسهوفر، ايران باستان، ترجمـﮥ مرتضي ثاقب‌فر (تهران، ققنوس، 1378)، 60؛ پي‌ير بريان، تاريخ امپراتوري هخامنشيان، ترجمـﮥ مهدي سمسار (تهران، زرياب، 1377)، 622.
  7.  پلوتارك، حيات مردان نامي، ترجمـﮥ رضا مشايخي (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1346)، 4/458.
  8.  پلوتارك، همان، 3/422.
  9.  پلوتارك، همان، 3/426.
  10.  ميراث ايران، سيزده تن از خاورشناسان، ترجمـﮥ احمد بيرشك، بهاءالدين پازارگاد و ديگران (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1346)، 37؛ فصل اول «ايران و دنياي قديم» به قلم: پروفسور ج. ه‍ ايليف (مدير موزة شهر ليورپول انگلستان).
  11.  حكيم نظامي گنجه‌اي، كليات خمسه (تهران، اميركبير، 1364)، 971، 979.
  12.  رشيدالدين فضل‌الله همداني، لطايف الحقايق، به كوشش غلامرضا طاهر (دانشگاه تهران، 1355)، 229؛ ابريشمي، زعفران از ديرباز تا امروز، 276 تا 283.
  13.  دهخدا،‌لغت‌نامه، ذيل «فردوس».
  14.  هرودوت، تواريخ، 351.
  15.  پي‌ير بريان، تاريخ امپراتوري هخامنشي، 511.
  16.  پي‌ير بريان، همان، 502، 631.
  17.  ميراث ايران، همان، 403 تا 407؛ فصل دهم «باغ‌هاي ايران» به قلم بانو ويكتوريا سكويل وست.
  18.  ابوالفضل بيهقي، در تاريخ بيهقي و نيز اسدي طوسي، در گرشاسب‌نامه، واژه «جنگلي» را آورده‌آند،‌صاحب اين قلم، طي مقاله‌اي با عنوان «واژة جنگل در فرهنگها و متون كهن»، در اثبات ايراني بودن واژة جنگل نوشته كه در فصلنامـﮥ نشر دانش (شمارة 112، بهار 1385، ص 21-34) مندرج است.
  19.  ولفگانگ كناوت، آرمان شهرياري ايران باستان، ترجمـﮥ سيف‌الدين نجم‌آبادي (تهران، فرهنگ و هنر، 1355): 205.
  20.  كتاب مقدس (عهد عتيق)، ترجمـﮥ فارسي (پاريس، 1977 م)، 748.
  21.  ولفگانگ كناوت، همان، 205.
  22.  ژنرال سرپرسي سايكس، سفرنامه / ده هزار مايل در ايران، ترجمه حسين سعادت نوري (تهران، لوحه، 1363)، 61.
  23.  محمدحسن ابريشمي، زعفران ايران (مشهد، آستان قدس، 1376)، 562 تا 568.
  24.  مجلـﮥ باستان‌شناسي و تاريخ (سال سوم، شماره دوم، بهار و تابستان 1368)، 14 تا 28؛ مقالـﮥ «خاستگاه نام سقز و نقش‌هاي سيني زيويه» نوشتـﮥ محمدحسن ابريشمي.
دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
دی ان ان