Menu

منصب شهنامه نویسی در امپراتوری عثمانی

نویسنده: کریستین وودهد، ترجمـﮥ دکتر نصرالله صالحی

یادداشت مترجم

ترکان قلمرو آناتولی درست به همان گونه که با زبان و ادبیات فارسی انس و الفت دیرینه داشتند، با آثار برجستـﮥ شاعران ایرانی نظیر شاهنامـﮥ فردوسی نیز به خوبی آشنا بودند. علاقه به شاهنامه سرایی و شاهنامه خوانی از دورة عثمانی رواج بیشتری یافت و به ویژه از زمان سلطان سلیمان منصب خاصی به نام «شهنامه­چی» یا شهنامه­نویس در دربار عثمانی ایجاد شد. با مهاجرت برخی از شاعران ایرانی به دربار عثمانی، شاهنامه­نویسی و شاهنامه­خوانی رونق بیشتری گرفت و بعدها شاعران ترک نیز به خلق آثاری به سبک شاهنامه فردوسی پرداختند. نویسندة مقالـﮥ حاضر به خوبی به تأثیر و نفوذ شاهنامـﮥ فردوسی در میان مورخان و شاعران عثمانی اشاره کرده و گوشه­هایی از تأثیرپذیری مورخان عثمانی از سبک و سیاق شاهنامـﮥ را بازگو کرده است.

سلطان سلیمان قانونی در دولت عثمانی بنیان منصبی به نام «شهنامه­چی» (شهنامه­نویس) را گذاشت (1550م/957ق) که دارندة این منصب رسمی و دائمی ضمن دریافت حقوق، موظف بود تا وقایع همعصر یا نزدیک به دوران خود را به صورت ادبی تدوین و تنظیم کند. شهنامه­نویسی به عنوان نوعی از تاریخ­نویسی درباری، تقریباً یکصد و پنجاه سال بر منصب «واقعه­نویسی» تقدم دارد. در طول پنجاه سال، پنج نفر در پی هم به عنوان شهنامه­چی انتخاب شدند. این افراد در طول این نیم قرن، در مجموع 15 اثر تاریخی از خود باقی گذاشتند. اگرچه این آثار به طور گسترده اشاعه نیافته و احتمالاً در پیشرفت تاریخ­نگاری عثمانی نیز تأثیر زیادی نداشته‌اند، با این حال از دو جهت حائز اهمیت هستند: اول، ارزشمندی آنها به جهت آن است که این آثار در زمرة متون تاریخی پدید آمده در یک دورة مهم تاریخی که دورة تحول سیاسی و ادبی بوده به نگارش در آمده‌اند، چنان که ماهیت متغیر آنها از جهت روش و محتوا چنین است. دوم، از آن جهت که منعکس کننده علایق و دلمشغولی­های سلاطینی هستند که برای خاطر آنها این متون پدید آمده­اند. از خلال این متون هم می­توان با خصیصه و کارکرد منصب شهنامه­نویسی «شهنانه چیلیک» آشنا شد و هم می­توان به ملاحظات و دغدغه­هایی که سلطان سلیم در تأسیس این منصب مد نظر داشته و نیز این که چرا این منصب در دورة جانشینان او استمرار یافته و بعد در اوایل سدة 11/17 ظاهراً یکباره و ناگهانی حذف شده، پی برد.

تاکنون پژوهشهای اندکی دربارة شهنامه­نویسان و آثارشان صورت گرفته است. زیرا هم آگاهی­های کتابشناختی دربارة آنها ناچیز است و هم این که نسخه­های آثار این مورخان درباری غالباً منحصر بفرد بوده و منتشر نیز نشده‌اند. دربارة برخی از شهنامه­نویسان عثمانی در بعضی از تذکره­ها اشارات جسته گریخته­ای وجود دارد. همچنین در برخی از تراجم احوال نیز می­توان به اطلاعات پراکنده‌ای دربارة آنها دست یافت، اما این آگاهی­ها بسیار کمتر از واقعیت­های اساسی مربوط به پیشینـﮥ زندگی آنهاست. از جمله منابع اصلی که حاوی گزارشی کاملاً انتقادی دربارة شهنامه­نویسی به عنوان یک نهاد است، می­توان به کنه­الاخبار مصطفی عالی اشاره کرد. و اما در زمینه پژوهش­های جدید، باید گفت که تا پیش از انتشار مقالـﮥ دوازده صفحه­ای نجیب عاصم در 1329ق/1911م، هیچ بررسی جدی در این زمینه صورت نگرفته بود.1 این نوشته اگرچه حاوی مقدمه­ای ارزشمند دربارة شهنامه­نویسان است، اما دربارة ماهیت محصول ادبی آنها و نیز اهمیت منصب شهنامه­نویسی مطلب درخور توجهی ندارد. البته این جنبه­ها در پژوهشهای بعدی نیز تا حد زیادی مورد غفلت قرار گرفته و به ویژه در بررسی‌های اخیر عمدتاً به کیفیت مینیاتورهای موجود در نسخه­های خطی شهنامه­ها پرداخته شده است.2 مقاله حاضر درصدد ارزیابی نقش مورخان درباری سدة 10/16 و سهم آنها در پدید آمدن مواد و متون تاریخی عثمانی است.

استفاده از اصطلاح شهنامه­چی3 (شاهنامه­نویس) برای مورخ رسمی سلطان سلیمان، مبین نفوذ چشمگیر سنت ادب ایرانی بر تکوین ادبیات درباری عثمانی در طی سده­های 9/15 و 10/16 است. شاهنامـﮥ فردوسی که یک اثر حماسی ایرانی است و در آن به وصف دلاوری­های فوق­العادة پادشاهان افسانه­ای ایران باستان پرداخته شده است، محبوبیت و جذابیت خاصی در میان عثمانیان داشته است. شهرت و اعتبار این اثر تا حدی مدیون گروهی از شاهنامه خوانان متبحری بوده که بخشهای زیادی از شاهنامه را از حفظ داشته و برای دیگران می­خوانده­اند. شاهنامه فردوسی هم در دربار و هم در کوچه و بازار، اسباب تفریح و سرگرمی طبقه باسواد و نیز توده مردم عادی بوده است.4 پیروزی­های مکرر سلاطین عثمانی در نبردها، از سلطان عثمانی به عنوان یک رهبر نظامی پیروزمند تصویری شاهنامه­ای به نمایش گذاشت و در نتیجه میان شخص سلطان و قهرمانان مشهور ایرانی نوعی وحدت و قرابت به وجود آمد. پدید آمدن نوع خاصی از شاهنامه­نویسی تقلیدی و دست دوم در ادبیات عثمانی، دلیلی است بر این مدعا. سرایندگان این شاهنامه­ها با به کارگیری زبان فارسی و وزن عروضی بحر متقارب که شاهنامـﮥ فردوسی به آن وزن سروده شده است، تلاش کردند تا پیروزی­های سلاطین عثمانی را دست مایه­ای برای مقایسه آنها با قهرمانان محبوب شاهنامه نظیر رستم و زال قرار دهند.5 تازگی کار این شاهنامه سرایان در قیاس با فردوسی در این بود که آنها نه به افسانه­ها که به وقایع و رویدادهای همعصر خود پرداخته و لذا اثری که می­آفریدند، بیش از آن که یک اثر افسانه­ای (Story) باشد، یک اثر تاریخی (History) بود. سبک شاهنامه­نویسی در دورة سلطنت محمد دوم (81-1451م) و بایزید دوم (1512-1481م) پیشرفت کرد و به یک شیوة ادبی به ویژه مورد علاقه شاعران ایرانی مهاجری که به تازگی به استانبول آمده و در جستجوی یافتن حامیان درباری بودند، تبدیل شد. غزانامـﮥ روم اثر کشفی که در دورة محمد دوم تا سال 1451 نوشته شد و حُنکارنامـﮥ معالی که اثری مشابه قبلی ولی مفصل­تر از آن بود و تا سال 1473 را شامل می­شد، دو نمونه از نخستین آثار سبک شاهنامه هستند که در دوران یاد شده نوشته شدند.6 آثاری به سبک شاهنامه، همانند اکثر آثار ادبی که برای سلطان نوشته و به او تقدیم می­شد، لزوماً مشحون از تملق حاکم بود و در آنها با استفاده از تعابیر و کنایات، به گونه­ای قابل ملاحظه در مدح سلطان سخن­سرایی شده بود. چنین آثاری، آشکارا مورد تمجید سلطان قرار می­گرفت و به ویژه سلیمان از هیأتی که متشکل از شاعران مختلف بود حمایت می­کرد. در نتیجه تشکیل چنین هیأتی بود که منصب دائمی شهنامه­چی به وجود آمد و شاعری به نام عارف عهده­دار این منصب شد.7

دو شهنامه­چی نخست، یعنی عارف (یا عارفی، وفات: 969 ق/62-1561م) و افلاطون (وفات: 977ق/1569م) از شاعران ایرانی بودند که پیش از آمدن به استانبول، در دربار القاص­میرزا (برادر شاه تهماسب) حاکم شروان، سمت دبیری داشتند. این دو شاعر بعد از شورش ناموفق القاص­میرزا بر ضد شاه طهماسب (954/1547) که منجر به پناهنده شدن او به بابعالی شد، همراه وی به استانبول مهاجرت کردند. از گزارش عاشق چلبی می­توان دریافت که منصب شهنامه­چی، در طول چندین سال و به تدریج از جایگاه والایی برخوردار شده است. البته رضایت خاطر سلیمان از کار عارف در ارتقاء این منصب مؤثر بوده است. نخستین نمونه اشعار عارف مورد قبول سلطان واقع شد و روزانه 25 آقچه مقرری به او پرداخت گردید. او بعداً مأموریت یافت تا با الگو گرفتن از شاهنامه فردوسی، تاریخ خاندان عثمانی را به نظم در آورد. این کار هر چقدر که پیش می­رفت، رضایت خاطر سلطان سلیمان بیشتر جلب می­شد، از این رو مقرری عارف خیلی سریع افزایش یافت و به 70 آقچه در روز رسید. بعد از سروده شدن 20000 یا 30000 بیت از شاهنامه، سلطان سلیمان با انتخاب گروهی از خطاطان و نقاشان از آنها خواست تا به استنساخ و تزئین اثر بپردازند. این گروه در ساختمان مجزایی که مخصوص آنها در کاخ توپقاپی­سرا ساخته شده بود مستقر شدند و به انجام وظیفه محوله پرداختند.8

بنا به گفته عاشق چلبی با وجود آن که شاهنامـ عارف به طور کلی مورد پسند و قبول قرار گرفته بود ولی با این حال شمار اندکی از افراد حسود که با عارف رقابت داشتند و از تلاش او در تألیف شاهنامه خشنود نبودند، تلاش کردند تا این اثر را نزد سلطان بی­اعتبار سازند. آنها نه تنها این اثر را از لحاظ وزن ضعیف توصیف کرده و ایرادهای متعدد بر آن وارد ساختند که حتی با جعل اشعار و انتساب آنها به عارف درصدد تخریب او برآمدند. افلاطون یکی از همین افراد بود. چنین حملاتی به آثار معاصران و رقیبان، چه بحق یا نابحق، در میان شاعرانی که برای کسب شهرت و تقرب به دربار و یافتن حامی مبارزه می­کردند، امر متداولی بود. اما به نظر مي‌رسد که افلاطون، به ویژه عارف را آماج دسیسه و توطئه خود قرار داده و در این زمینه از کمک و یاری مینیاتوریست برجستـﮥ دربار یعنی شاه قلیِ نقاش باشی نیز برخوردار بوده است.9 در این که افلاطون و عارف هر دو پیش از آمدن به استانبول در خدمت القاص میرزا بوده و یکدیگر را به خوبی می­شناخته و با هم مراوده داشته­اند، تردیدی نیست، اما به نظر مي‌رسد که یک رقابت شخصی شدید و طولانی میان این دو وجود داشته است. رقابتی که با خوش شانسی عارف در جلب نظر سلیمان به شکل حادی در آمد. نزاع و ناسازگاری افلاطون با عارف، ظاهراً موجب شد که او به عنوان یک شاعر بد و بی­وجدان شناخته شود به گونه­ای که موجب ناخشنودی جدی سلطان از او شد. با وجود این، افلاطون بعدها به دلیل شهرت و اعتباری که کسب کرد، بعد از مرگ عارف، عهده­دار مسؤولیت تدوین شاهنامه شد. او ظاهراً در احراز منصب مورخ رسمی دربار موفق بوده است.10

بعد از عارف و افلاطون، سید لقمان، سومین شخصیتی بود که بیش از 25 سال عهده­دار منصب شهنامه­چی در دربار عثمانی شد. وی از هنگام مرگ افلاطون (977/1569) تا برکناریش (1005/97-1596) منصب مزبور را در اختیار داشت. او که اصالتاً از اهالی ارومیه در آذربایجان بود، تا حد زیادی تحت نفوذ سنت­های فرهنگی ایران و ادبیات فارسی بود. از آنجا که سید لقمان در ابتدا در یکی از
ایالت­های عثمانی مقام قضاوت داشت، او اصولاً نه به عنوان شاعر که به عنوان قاضی معروف بود. بنا به گفته عالی، صوقللی محمد پاشا (که لقمان مدتی منشی مخصوص او بود) در انتصاب او به عنوان شهنامه­چی نقش مؤثری داشت.11 در طی سالهایی که سید لقمان عهده­دار منصب شهنامه­نویسی بود به نظر می­رسد که مقام و موقعیت این منصب به صورت چشمگیری افزایش یافته باشد. انتصاب او به این مقام همراه بود با واگذاری مقام «متفرقه» و «زعامت» که هر سال 30000 آقچه درآمد داشت. از این رو عایدی سید لقمان نسبت به عارف در حدود 20/0 افزایش یافت. بنا به گفته عالی، تعلیقی­زاده که بعدها جانشین سید لقمان شد نیز دارای «متفرقه» بود. این مسأله حاکی از آن است که واگذاری چنین مناصب درآمدزایی به مورخان درباری به صورت یک قاعده پذیرفته شده بود.12 شمار افراد متخصصی که در حوزه شهنامه­نویسی مشغول به کار بودند، نسبت به مجلدات آثاری که در حال تدوین بود، تفاوت می­کرد. اما از حجم کاری که اغلب صورت می­گرفت می­توان گفت که بیش از ده نفر هنرمند، خطاط و تذهیب­کار به واسطه کار بر روی یک جلد از آثار سید لقمان به نام هنرنامه، حقوق می­گرفته­اند.13 سید لقمان در سالهای پایانی کار خود به عنوان مورخ درباری، ظاهراً دو نفر دستیار که آنها نیز به عنوان شهنامه­چی معروف بوده­اند، داشته است. یکی از این دو نفر، فردی بود به نام ترکمن اعجام معروف به نطقی که بنا به گفته عالی وی یکی از ندمای متعدد سلطان مراد سوم بود که وظیفه داشتند تا با شوخی کردن، شکل و قیافه در آوردن و داستان گفتن، اسباب سرگرمی سلطان را فراهم کنند.

نطقی یکی از همین آخرین قصه خوان­ها بود. وی احتمالاً در خواندن شاهنامه از حفظ، تبحر داشته است. اگرچه مصطفی عالی به این مسأله اشاره نمی­کند. عالی از انتصاب نطقی به عنوان دستیار لقمان اظهار تأسف کرده زیرا بر این باور بود که وی فاقد شأن لازم برای احراز منصب شهنامه­چی اصلی سلطان بوده و لذا برکشیدن او به مقام شهنامه­چی در حالی که قصه­خوانی بیش نبوده، موجب تنزل معیارهای انتخاب این مقام شده، آن هم مقامی که دارندة آن جانشین فردوسی و صاحب اعتبار عالی محسوب می­شده است. عالی در ادامـﮥ نگاه انتقادی خود اشاره می­کند که گروهی از نقاشان و کاتبان مفت خور و بی­مصرف با تشویق و ترغیب شخص شهنامه­چی به اتلاف وقت و هدر دادن پول دریافتی، موجب مي‌شدند تا منصب شهنامه­چی اعتبار خود را از دست داده و بدنام گردد.14 در دیگر منابع همعصر نطقی نامی از او به میان نیامده و هیچ اثر شاهنامه­ای نیز به نام او ثبت نشده است. اگر چه منصب نطقی احتمالاً یک منصب تشریفاتی بوده، با این حال انتصاب او می­تواند تفسیر جالبی باشد از نحوة برداشت سلطان مراد سوم از منصب شاهنامه­خوانی (شهنامه­چیلک) و قرابت آن با نقش هنرمند درباری. دستیار دوم لقمان که به عنوان شهنامه­چی، آخرین جانشین او محسوب می­شد شخصی بود به نام تعلیقی­زاده (1008ق/1600-1599م) که پیش از آن منصب کاتبی داشت. وی از اعقاب خاندان فناری بود. اعضای این خاندان به مدت 200 سال در حکومت عثمانی عهده­دار مناصب مهم بودند. تعلیقی­زاده از این خاندان که در آناتولی غربی ریشه و منشأ داشت، برخواسته بود.15 او در زمان شاهزادگی مراد سوم، دوازده سال در خدمت او بود و بعد از به سلطنت رسیدن او در زمرة کاتبان دیوان درآمد. وی برای اولین بار در سال 998/1598 به مقام شهنامه­چی منصوب شد.16

حسن حکمی پنجمین شهنامه­چی بود که در اواسط سالِ1010 ق (دسامبر 1601م) به عنوان جانشین تعلیقی­زاده تعیین شد. وی کاتب و احتمالاً دارای اصالت ترکی بود. او از سوی لقمان برای احراز منصب شهنامه­چی معرفی و پیشنهاد شده بود.17 به نظر می­رسد که حسن حکمی با احراز منصب شاهنامه­خوانی (شهنامه چیلک) به عنوان نخستین منصب مهم، گام محکمی برای احراز مناصب مهم دیگر در دستگاه دیوانی عثمانی برداشت، چرا که در فاصله سالهای 1615-1614/ 1023 تا 39-1638/ 1048 یک بار عهده­دار مقام نشانچی شد و سه بار نیز به مقام رئیس­الکتابی رسید.18 ظاهراً دوران تصدی منصب شاهنامه­خوانی او کوتاه بوده و لذا از او شاهنامه­ای باقی نمانده است.19

به نظر می­رسد که جایگاه واقعی منصب شهنامه­چی به عنوان منصبی که دارندة آن از حقوق ثابت و دائمی برخوردار بود، از دهـﮥ اول سدة 17ق/11م دچار تنزل شد، اگرچه سلاطین بعدی عثمانی هر از گاهی دستور می­دادند تا آثار خاصی به سبک و سیاق شاهنامه تدوین گردد. چنان که بنا به درخواست عثمان دوم (1031-1027ق/22-1618م) غنی­زاده محمد نادری افندی شاهنامه­ای به نظم ترکی سرود و مراد چهارم نیز به شاعر همعصر خود یعنی مُلهمی دستور داد تا شاهنامه­ای تدوین کند.20 با این حال هیچ تلاش دیگری در جهت حمایت از یک مورخ رسمی تا زمان انتصاب نعیما به عنوان واقعه­نویس در اواخر دهـﮥ 1690م/1101ق صورت نگرفت.

سه شهنامه­چی رسمی یعنی عارف، لقمان و تعلیقی­زاده؛ پانزده اثر مطرح و برجسته تألیف و تدوین کردند.21 شکل، سبک و نوع محتوای این آثار بنا به تغییراتی که در ذائقه ادبی دربار رخ می­داد تا حد زیادی با هم تفاوت می­کرد. چنان که در ادامه اشاره شده، شهنامه­چی­ها خود را صرفاً محدود به نوشتن آثاری به سبک شاهنامه نمی­کردند. برای مثال در طول دورانی که لقمان عهده­دار منصب شهنامه­چی بود، دو تحول در زمینـﮥ شهنامه­نویسی اتفاق افتاد. یکی این که زبان ترکی به جای زبان فارسی به عنوان زبان اصلی در تدوین شاهنامه به کار رفت و دیگر این که نثر به نظم ترجیح یافت. نخستین شهنامه­چی که ایرانی تبار بود، طبیعی است که به زبان مادریش یعنی فارسی می­توانست به بهترین وجه شعر بگوید و در خدمت سلطان سلیمان که ارزش والای ادبیات فارسی را خوب می­دانست قرار گیرد. عارف دو اثر برجسته به طرز شاهنامه به زبان فارسی بر وزن مثنوی در بحر متقارب به نام شاهنامـﮥ آل عثمان22 و سلیمان­نامه23 سروده است. اثر نخست، یک تاریخ عمومی از سلاطین عثمانی است که حوادث دوران عثمان تا بایزید دوم را شامل می­شود. در اثر دوم، رویدادهای دوران سلطنت سلیم اول به اختصار و حوادث دوران سلیمان تا سال 957ق/1558م به تفصیل آمده است.

لقمان در زمانی که عهده­دار منصب شهنامه­چی بود، ده اثر برجسته تألیف کرد. از این آثار پنج مورد به نظم فارسی، چهار مورد به نثر ترکی و یک مورد هم به نظم ترکی است. این آثار را بنا به محتوا به دو دسته می­توان تقسیم کرد: دسته­ای که محتوای آنها دقیقاً مرتبط با مسائل سیاسی و نظامی است؛ و دستـﮥ دیگر که برمبنای سالشمار تألیف شده­اند بیشتر به سبک و سیاق تاریخ­های درباری بوده و بخش عمدة آنها حاوی مسائل فرهنگی و اجتماعی است. در انتخاب محتوای این آثار نه نوع زبان تأثیر داشته و نه این که نظم و یا نثر بودن آنها نقش داشته است. بلکه عصر و زمان نگارش این آثار در محتوای آنها تأثیر زیادی داشته است. لقمان در اوایل دوره تصدی منصب شاهنامه­نویسی یعنی قبل از سال 1583/991 عمدتاً به زبان فارسی می­نوشت و تنها بعد از آن بود که زبان ترکی را ترجیح داد. وی همچنین در این دوران متأخر به نثر بیش از نظم گرایش نشان داد. بدین ترتیب لقمان از شاهنامه­نویسی به سبک حماسـﮥ فردوسی دور شد و شروع به تألیف آثاری به نثر ترکی برای تقدیم به سلطان کرد. این تغییر رویه در شاهنامه­نویسی مورد اقبال واقع شد و حتی توصیه و درخواست نیز شد. چنان که تعلیقی­زاده به دستور محمد سوم نه به زبان فارسی که به زبان عام فهم ترکی شاهنامه نوشت.24

چهار مورد از آثار لقمان به سبک روایت تاریخی است. تاریخ سلطان سلیمان خان که در سال 996ق/79-1578م تألیف آن به نظم فارسی پایان یافته، مشتمل بر وقایع سالهای متأخر سلطنت سلیمان، یعنی از 1559 تا 1566م/974-966ق است. این اثر را می­توان به عنوان یک تاریخ رسمی، دنباله سلیمان­نامـﮥ عارف دانست.25 شهنامه­ سلیم خان که تألیف آن به نظم فارسی در 988/ 81-1580 پایان یافته.26 حاوی وقایع دوران سلطنت سلیم دوم (سلطنت:74-1566/ 982-974) است. اما شهنامـﮥ آل عثمان که در سال 999/91- 1590 به نظم ترکی تألیف شده است،27 حاوی تاریخ خاندان آل عثمان از ارطغرل تا سلیم دوم است. چهارمین اثر لقمان به نام زبدة­التواریخ (تألیف991/1583)28 بیش از آن که اثری در قالب شاهنامه باشد، اثری است در تاریخ عمومی جهان که بر مبنای یک چارچوب جغرافیایی به حوادث عالم، از آدم تا حضرت محمد(ص)، امام شیعیان، خلفا و دولتهای مسلمان پرداخته و حوادث را تا زمان سلطنت مراد سوم (سلطنت: 95-1157) ادامه داده است.

لقمان در شش اثر دیگر خود که به صورت خطی است بیش از آن که به مسائل سیاسی و نظامی بپردازد، عمدتاً به نقش سلاطین عثمانی به عنوان فرمانروایان و حکومت مستقر در استانبول پرداخته و بر آن تأکید کرده است. در این آثار به زندگی رسمی سلاطین کمتر پرداخته شده است. محض نمونه از گفتگوی سلیمان با شخصیت­های ادبی و یا از شکار رفتن او و همچنین از حضور مراد سوم در مسجدی در استانبول و یا شرکت او در برخی از جشن­های این شهر سخن به میان آمده است. از خلال مینیاتورهای متعدد این آثار می­توان به وضعیت لباس و پوشاک، معماری و کار و اشتغال مردم آن عصر پی برد. هنر مینیاتور دوران عثمانی در طول دوره سلطنت مراد سوم به نقطـﮥ اوج رسید. بهترین نمونه‌های این قبیل مینیاتورها را می­توان در شاهنامه­های لقمان دید.29 دو جلد از هنرنامه (تألیف 992/1584 و 996/ 1588، به نثر ترکی) به ترتیب حاوی 45 و 65 مینیاتور است، و جنبه­هایی از زندگی سلیم اول و به ویژه سلیمان را به تصویر می­کشند.30 لقمان، اثر بزرگ خود یعنی شاهنامه را در سه جلد به نظم فارسی در زمانی که از حمایت مراد سوم برخوردار بود در فاصلـﮥ سالهای 991 تا1001/ 82- 1581 و 1004/ 1596 تألیف نموده است. این سه مجلد در مجموع حاوی 143 مینیتاتور است که بر دانش و آگاهی ما نسبت به وضعیت استانبول در اواخر سدة 10/16 تا حد زیادی می­افزاید.31 آخرین اثر از دستـﮥ دوم آثار لقمان کتابی است با عنوان کفایت الانشاء­فی­شمائل عثمانیه که به نثر ترکی در 987/1579 تألیف شده و در آن زمان تا حدی از تازگی و نوآوری برخوردار بوده، زیرا این اثر در اصل آلبوم تمثال سلاطین عثمانی است.32 لقمان در مقدمـﮥ کتاب توضیح می­دهد که تألیف این اثر بنا به نیازی که برای ثبت و ضبط ویژگی­های اندام و چهره دوازده نفر از سلاطین پیشین عثمانی احساس می­شد، انجام گرفت؛ زیرا اگر بیش ار این تعلل و تأخیر در این مهم صورت می­گرفت احتمال داشت که اطلاعات و آگاهی­های لازم برای ترسیم دقیق چهرة سلاطین مزبور از بین برود. عثمان به عنوان مینیاتوریست برجسته موظف شده بود تا با بررسی و ملاحظه تمام تمثال­های موجود سلاطین عثمانی ازجمله تمثال­هایی که توسط هنرمندان اروپایی ترسیم شده بود، تا حد امکان از درستی و دقیق بودن آنها اطمینان حاصل کند. او از لقمان درخواست کرده بود تا توصیف مختصری دربارة هر یک از سلاطین عثمانی به عنوان یک توضیح بنویسد.33 انتصاب تعلیقی­زاده به عنوان شهنامه­چی در اوایل دهـﮥ 1590/ 998 مؤید این حقیقت است که از زمان او به بعد موقعیت زبان ترکی به عنوان زبان ادبی مرجح، تثبیت شد. البته زبان فارسی به نفوذ خود بر منشآت دیوانی و نیز تا حد زیادی بر ادبیات منظوم (شعر) ادامه داد ولی با این حال، دیگر به شهنامه­چی به عنوان مورخ رسمی دربار که می­بایست در زبان فارسی از تبحر بیش از حد متوسط برخوردار باشد نیازی نبود زیرا تألیف آثار به طور کامل، به فارسی صورت نمی­گرفت. مصطفی عالی که خود بر هر دو زبان فارسی و ترکی به طور شایسته تسلط داشت، انتصاب تعلیقی­زاده به منصب شهنامه­چی را به شدت مورد انتقاد قرار داده و اظهار داشته بود که هیچ سند و مدرکی که مؤید تسلط و توانایی تعلیقی­زاده بر نظم فارسی و ترکی باشد موجود نیست.34 البته از دید ما این انتقاد تا حد زیادی بی­ربط و غیر مصفانه است. به ویژه از این جهت که مصطفی عالی، حقیقتی را نادیده می­گیرد و آن این که مقولـﮥ شاهنامه­نویسی همانند ادبیات عثمانی به سمت و سویی که در آن، زبان ترکی به زبان فارسی و نثر به نظم ترجیح داده می­شد میل یافت. تعلیقی­زاده پیش از انتصاب به مقام شهنامه­چی سه اثر به نثر ترکی تألیف کرده بود. دو مورد از آنها به سبک و سیاق غزانامه بود. وی در این دو اثر به عنوان یک شاهد عینی اقدام به ثبت و ضبط رویدادهای مربوط به جریان لشکرکشی عثمانی به ایران در سالهای 85- 1584/93-992 کرده بود. وی، درست به اتکای همین آثار بود که به مقام شهنامه­چی منصوب شد و بعد اً دو اثر دیگر به سنت غزانامه­نویسی نوشت. یکی، شهنامـﮥ همایون که تألیف آن در اوایل 1596/1004 پایان یافت. این اثر به چگونگی لشکرکشی عثمانی به مجارستان (در سالهای 94-1593/2-1001) می­پردازد.35 و اثر دیگر تعلیقی­زاده با عنوان اگری فتحی تاریخی که تنها اثر منظوم اوست (تألیف1598/ 1006) و در آن به شرح یورش عثمانی به فرماندهی شخص سلطان محمد سوم به مجارستان در سال 1596/ 1004 می­پردازد.36

این گونه تألیفات که عمدتاً مرتبط با عملیات نظامی و لشکرکشی بود، با سبک شاهنامه­نویسی همخوانی بیشتری داشت. زیرا استفاده از چنین سبکی، امکان بیان هر چه بهتر پیروزی­های نظامی را فراهم می­کرد. در حالی که آثار بعدی لقمان که سطح وسیعی از موضوعات را شامل می­شد قابلیت بیان در قالب شاهنامه را نداشت. تنها یکی از آثار تعلیقی­زاده به نام شمائل­نامه37 (تألیف1593/1001) شباهت زیادی با دستـﮥ دوم آثار لقمان داشت. با این همه، اثر مذکور نسبت به آثار شهنامه­نویسان دیگر از دو جهت متمایز و برجسته است. یکی از جهت آن که اثر مذکور بر یک نظم رویدادشمارانه تدوین نشده و دیگر آن که هیچ داعیه­ای در این که تاریخ امپراتوری عثمانی باشد، ندارد؛ بلکه تلاشی است برای طرح بحث، حتی تحلیل دوران عثمانی (و با اشاره ضمنی به امپراتوری عثمانی) به گونه­ای موضوعی و مضمونی. متن اصلی اثر حاوی بیست فصل است. در هر فصل از منظر خاص و با کیفیتی خاص به خاندان عثمانی پرداخته شده است. موضوعات کتاب متنوع و گوناگون است. از بیان شجاعت شخص سلاطین گرفته تا انتقال سلطنت از پدر به پسر در طی چندین نسل و نیز ذکر اهمیت استانبول به عنوان پایتخت عثمانی در اعمال کنترل بر دریا و خشکی. یکی از بخش­های جالب توجه اثر مذکور، بخشی است که در آن مؤلف راجع به وضعیت خان کریمه و فرمانبری او از امپراتوری عثمانی بحث می­کند. در همین بخش در باب اصل و نسب خانات نیز گزارشی ارائه شده است. مفصل­ترین بخش کتاب (ff.44a-78b) بخشی است که در آن به وضعیت شعر در امپراتوری عثمانی پرداخته شده است. این بخش در واقع تذکرة گزیدة مختصری است از شاعران درباری که ارتباط بسیار نزدیکی با خاندان حاکم، اعم از سلاطین و شاهزادگان، داشته­اند. شرح احوال شاعران و ادیبان برجستـﮥ عصر و زمان هر یک از سلاطین و شاهزادگان در این بخش آمده است.38

تعلیقی­زاده در بخش مقدماتی شمائل­نامه به تشریح ملاحظاتی که در پسِ پشتِ تألیف این اثر وجود داشته و این که باید در آن همانند بیشتر آثار تاریخی عثمانی تعابیر کلی به کار رود، پرداخته است. او همانند فردوسی که از سوی سلطان محمود غزنوی مأمور شد تا با سرودن شاهنامه، اثری حماسی در بیان کارهای بزرگ و جسورانـﮥ سلطان محمود خلق کند، مأموریت یافت تا با تألیف اثری تاریخی، خصیصه­های اساسی سلاطین عثمانی که وجه مشخصه آنها از دیگر سلاطین است را نشان دهد و از این طریق دولت آنها را به عنوان یک حاکمیت ایده­آل و آرمانی معرفی سازد. او بارها به تکرار این نظریه می­پردازد که ادبیات، عمدتاً متعهد به جاودانه کردن اعمال بزرگ گذشتگان است و نیز این که باید از مطالعـﮥ تاریخ درس گرفت.39 تعلیقی­زاده در کتاب اگری فتحی تاریخی بار دیگر به نظریه‌اش بر مي‌گردد و بر ارزش آثار تاریخی در فراهم کردن رشتـﮥ تداوم در جهان گذران تأکید می­کند. او معتقد است بر خلاف گل رُز که زود پژمرده و خشک می­شود، کتاب چیز زیبایی است که برای همیشه باقی می­ماند.40 از این نقطه نظر، کاملاً پیداست که تعلیقی­زاده خود را نه تنها موظف به خلق یک اثر مستند تاریخی که مسؤول نوشتن یک اثر هنری با در نظر گرفتن معیارهای زبان شناختی و سخنوری می­دانسته است.

زیبایی نثر منشیانه عثمانی از جهت زبان شناختی عمدتاً به تکلف آن و گاهی به بیان هنرمندانه آن مربوط می­شود. نثر نویسندگان برجستـﮥ مختلف اگر هم از جهت دستور زبان با هم متفاوت باشد، در به کار بردن آیات و احادیث و اشعار و تلفیق استادانه واژگان ترکی، فارسی و عربی با هم شباهت دارد. آثار منشیانه به جهت برخورداری از نثری موزون برای چشم و گوش لذتبخش و جذاب هستند. لقمان و تعلیقی­زاده هر دو در بخش مقدماتی آثار نثر ترکی خود (مقدمه­هایی که گاه از دو سه ورق تا بیش از بیست یا بیشتر را شامل می­شود) از سبک انشایی که میان نویسندگان فرهیختـﮥ سده 10/16 رایج و متدوال بود، تبعیت کردند و سپس به سبکی روشن­تر و گویاتر برای نوشتن متن اثر خود دست یافتند. در واقع می­توان گفت که بخش­های مشخصی از روایات شهنامـﮥ همایون تعلیقی­زاده و زبدة­التواریخ لقمان از نثری خشک و بی­روح که تقریباً شباهت به ثبت و ضبط صرف حوادث دارد، شبیه است. شهنامه­نویسان به وضوح خود را موظف به تبعیت از نثر فاخر درباری در سراسر اثر خود نمی­دانستند.

یکی از ویژگی­های پاره­ای از نسخه­های خطی عثمانی، خوشنویسی و تزئین حاشیـﮥ صفحات آنهاست که موجب زیبایی بصری این نسخه­های خطی شده است. علاوه بر آن، بسیاری از شهنامه­هایی که پیشتر به توصیف آنها پرداختیم، حاوی تعداد زیادی مینیاتورهای زیبا هستند که موجب جذابیت و چشم نوازی آنها شده است. با توجه به وجود تعداد زیادی مینیاتور در شاهنشاه­نامـﮥ لقمان و نیز هنرنامـﮥ او، می­توان نتیجه گرفت که نقاشی­های آین آثار درست به اندازة خود متن این کتابها دارای اهمیت بوده است. البته لقمان در کتاب قیافةالانسان موظف بوده است تا صرفاً تصاویر سلاطین عثمانی را به تصویر بکشد. همـﮥ این آثار که متعلق به دورة سلطان مراد سوم است، از جهت ارزش و غنایی که دارند در زمرة آثار هنری ارزشمند مربوط به مجموعـﮥ مخصوص مراد سوم به حساب می­آیند. چنین ارزش هنری را برای شمائل­نامه تعلیقی­زاده نیز می­توان در نظر گرفت. این اثر که حاوی دوازده مینیاتور است، در زمرة زیباترین نسخه­های خطی عثمانی محسوب می­شود. اما همزمان با اثر مذکور که در زمان منصب شهنامه­چی (1001-1000/ 93-1592) مؤلف تدوین شده، جلد دوم شاهنشاه­نامـﮥ لقمان که حاوی 95 مینیاتور است، نیز تکمیل شده است. اثر تعلیقی­زاده به وضوح از درجـﮥ دوم اهمیت برخوردار است، چنان که خود مؤلف اظهار می­کند در هنگام تقدیم آن به مراد سوم، با میل و اشتیاق او مواجه نشد.41

از شهنامه­نویسانی که در اینجا به آنها اشاره شد، به عنوان مورخان رسمی درباری یاد گردید. این مسأله مستلزم توضیح است، زیرا معمولاً از نعیما که در اوایل قرن 12/18 وقایع­نویس بوده، به عنوان نخستین مورخ رسمی امپراتوری عثمانی یاد می­شود. علاوه بر آن، آخرین و جدیدترین پژوهش صورت گرفته در بارة نعیما مؤید این نظر است که منصب شهنامه­چی به هیچ رو پیش درآمد وقایع­نویسی نبوده و لذا میان این دو منصب هیچ ارتباطی وجود نداشته است. افزون بر آن، تلاش­هایی که دانشوران متأخر عثمانی برای ایجاد ارتباط میان این دو منصب صورت داده­اند، صرفاً کوششی است برای تحمیل «نظم و تداومی» که در واقعِ امر هیچ گاه وجود خارجی نداشته است.42 مقالـﮥ حاضر می­کوشد تا نشان دهد میان دو منصب مزبور رابطـﮥ مستقیم و مثبتی وجود نداشته و اصولاً اعتقادی نسبت به وجود اصطلاحات عملی میان آنها نیز وجود ندارد. اما، در اینجا اعتقاد بر این است که اولاً، شهنامه­چی به طور خاص با فرمان همایونی به صورت دائمی و با حقوق مقرر به این منصب منصوب می­شد و لذا همراه با زیردستان در دربار سلطان استقرار می­یافت و ثانیاً این که شهنامه­چی موظف بود تا بر مبنای حقیقت و نه پندار و خیال و حدس و گمان و باورهای شخصی به تدوین شهنامه بپردازد. زیرا وی به طور رسمی مسئوول نوشتن تاریخ بود. آنچه که از قلم شهنامه­چی بیرون می­آمد می­توانست از لحاظ شکل به زبان دیگری بیان شود و یا به شیوه­های ادبی دیگر بازگو شود، و نیز می­توانست با یک هدف متفاوت تدوین و نگارش شود؛ با این همه هیچ تردیدی وجود ندارد که شهنامه­چی­ها عهده­دار تدوین یک شکل رسمی از تاریخ امپراتوری عثمانی بودند که مقدم و قدیمی­تر از وقایع­نویسی به حساب می­آمد.

تاریخ نعیما از جهت وقایع­نویسی و تاریخ­نویسی اثری است قابل اعتماد. نویسنده، وقایع را بدون پیرایه و شاخ و برگ نوشته است. علاوه بر آن محتوای آن برای دولتمردان برجستـﮥ آن عصر به ویژه برای حامی او، یعنی صدراعظم، به منزلـﮥ راهنما و الگوی عمل به حساب می­آمده. این اثر به صورت تحلیلی به نگارش در آمده و تاحد زیادی از وقایع نامه­های سده 11/17 به ویژه از آثار شارح­المناظر و کاتب چلبی بهره گرفته است.43 تاریخ نعیما مشتمل بر وقایع سالهای 1070-1000ق/1660-1591م است. بنابراین تنها شامل وقایع معاصر مؤلف نمی­شود. اما ما می­دانیم که نعیما نیز وقایع همعصر خود را به صورت روزانه در دفتری ثبت و ضبط می­کرده و درست همین دفتر وقایع روزانه است که بعدها توسط دومین وقایع­نویس یعنی راشد به عنوان یک منبع مهم مورد استفاده قرار گرفته است. تاریخ نعیما به عنوان یک اثر ادبی، اثری است نسبتاً ساده زیرا در آن تقریباً از مغلق­نویسی و صناعات ادبی که در منشآت کاربرد داشته خبری نیست. نویسنده عمدتاً کوشیده تا حقایق را آن گونه که دریافته بدون پیرایه بیان کند.44 در مقابل، آثار شهنامه­نویسان سده 10/16 تا حد زیادی متفاوت از چنین سبکی بوده و لذا نوعی از تاریخ که چندان قابل اعتماد نیست را به نظم کشیده­اند. البته به نظر می­رسد که اصولاً ثبت و ضبط صحیح حقایق دغدغـﮥ اصلی آنها نبوده است. این که شهنامه­نویسان در تدوین آثار خود نظم را بر نثر ترجیح می­دادند، ناخواسته در معرض کم و زیاد کردن وقایع تاریخی بودند زیرا که بیان صحیح وقایع گاه با وزن و قافیه بود به تعبیری در چنین آثاری مبالغه در بیان وقایع و یا مدح و ستایش سلطان موجب مي‌شد که حقایق آن گونه که باید ثبت و ضبط نشده و لذا نسبت به منابع تاریخی از اعتبار کمتری برخوردار باشند. البته این گونه اظهار نظرهای کلی قابل مناقشه است. چنان که در بررسی حاضر ملاحظه شد که شهنامه­های عارف، لقمان و تعلیقی­زاده به طور قابل ملاحظه­ای در میان دیگر آثار مشابه از جهت محتوا و نیز از جهت سبک بیان متفاوت است، بنابراین اگرچه در ادبیات عثمانی گروهی شکل گرفت که به واسطـﮥ آثارشان آنها را می­توان مورخان درباری سده 10/16 به حساب آورد، با این حال 15 متنی که پیشتر به آن اشاره شد، تا حد زیادی از لحاظ ماهیت متفاوت از بقیـﮥ آثار بودند. بنابراین باید از ارائه یک ارزیابی نهایی دربارة ارزش ادبی و تاریخی آنها تا پیش از بررسی و ارزیابی تک تک این آثار، خودداری کرد.

ساده­ترین وظیفـﮥ مداح درباری متهم ساختن عارف و جانشینان او بود، این امر در واقع حاوی بخشی از حقیقت بود. بایزید دوم و به ویژه سلیمان به خوبی نسبت به ارزش و اهمیت تاریخ واقف بودند. زیرا از تاریخ می­توانستند برای تأیید خاندان عثمانی و مشروعیت بخشی به اقدامات این خاندان، بهره ببرند. تردیدی نیست که بایزید نسبت به موقعیت خود تا حد زیادی نگران بود. زیرا او بعد از برخورد نظامی با طرفداران برادر جوان­تر و رقیبش یعنی سلطان جم در سال 885 ق/1481م بر تخت سلطنت نشست و به همین جهت خود را مدیون ینی­چریها می­دانست. جم بعد از شکست از برادرش ابتدا زندانی شد و بعد به رُدوس و از آنجا به ایتالیا تبعید شد. این مسأله به این معنی است که بایزید تا زمان مرگ برادرش در 900ق/1495م همیشه نگران موقعیت خود بود، زیرا این امکان وجود داشت که برای رساندن جم به سلطنت تلاشهایی صورت گیرد. البته این اتفاق به گونه­ای دیگر صورت گرفت، به این صورت که سرانجام بایزید توسط پسرش سلیم اول از سلطنت خلع شد و در 918ق/1512م درگذشت. این امر نشانگر میزان آسیب­پذیری مقام سلطان در عثمانی بود، در حالی که در طول تاریخ خاندان عثمانی، این نگرانی وجود نداشت که خاندان دیگری بخواهد جای خاندان عثمانی را بگیرد ولی هر یک از سلاطین عثمانی از این امر نگران بودند که یکی از اعضای خاندان سلطنتی روزی بخواهد علیه سلطان وقت برخاسته و تاج و تخت را از چنگ او خارج سازند. این امر به این معنا است که اگرچه خاندان سلطنتی عثمانی واجب الاحترام بود اما شخص سلطان از چنین احترامی برخوردار نبود. بایزید از آن­رو به تشویق مورخان توجه زیادی نشان می­داد که می­خواست آنها از اقدامات و سیاست­های او دفاع کنند. کتابهای متعددی که در نیمـﮥ اول سلطنت بایزید به نگارش در آمده، ضمن نشان دادن برخورد انتقادی او نسبت به سیاست­های محمد دوم، گویای چگونگی تقویت بنیانهای نظامی دولت عثمانی از طریق تحکیم فتوحات پیشین و اتخاذ سیاست­های متعادل و مناسب داخلی است. بایزید دوم در سالهای پایانی سلطنت خود به یکباره با ظهور ناگهانی سلسلـﮥ صفویه در ایران مواجه شد. وی در پاسخ به این چالش، دو تن از مورخان همعصر خود یعنی بتلیسی و کمال پاشازاده را مأمور ساخت تا هر یک، تاریخی به زبان فارسی و ترکی دربارة خاندان عثمانی به نگارش در آورند تا از این طریق بر تفوق دولت عثمانی بر شرق اسلامی صحه بگذارند.45

نگرانی و دغدغـﮥ سلطان سلیمان نسبت به اعتبار و شهرت خاندان عثمانی از دو مسأله ناشی می­شد. یکی به جهت تصویری که از پدرش سلیم اول در اذهان وجود داشت، به این معنی که اگرچه او در جنگ چالدران بر شاه اسماعیل پیروز شده و نیز سوریه و مصر و شهرهای مقدس مکه و مدینه را تسخیر کرده بود ولی با این حال از او به عنوان پادشاهی بی­رحم و ظالم یاد می­شد، صفاتی که به هیچ­رو با ویژگی­های یک حاکم مسلمان همخوانی نداشت و درست به همین جهت اعتبار حکومت عثمانی مورد خدشه واقع شده بود. سلیمان برای اعاده اعتبار پدرش دستور داد تا چند اثر تاریخی که مجموعـﮥ آنها به سلیم­نامه‌ها معروف شده است، تألیف گردد. وی از این راه درصدد بود تا چهره­ای موفق و مطلوب از پدرش به تصویر بکشد و او را از اتهام بی­رحمی و سنگدلی که لقب یاووز را برای او به ارمغان آورده بود، تبرئه سازد. تألیف و تدوین سلیم­نامه­ها که به دستور سلیمان صورت گرفت موجب شد که از سلیم اول چهرة یک شخصیت قهرمانی به تصویر کشیده شود و لقب یاووز نیز نه به معنای سنگدل و بی­رحم که به معنای شدت عمل و سخت­گیری در اجرای عدالت، جا افتد.46 موفقیت چشمگیر سلیم­نامه­ها، سلیمان را به این فراست انداخت که دربارة دوران زمامداری خودش نیز از تدوین تاریخ غفلت نکند. اگرچه از سلیمان اغلب به عنوان موفق­ترین و قدرتمندترین پادشاه عثمانی یاد می­شود ولی با این حال او تا حدودی با کارشکنی ینی­چری­ها و نیز دسیسه­های درباری مواجه بود. علاوه بر آن، شهرت و اعتبار شخص سلیمان تا حد زیادی معلول پیروزی­های نطامی او در اوایل دوران سلطنت‌اش بود. اگرچه موفقیت­های او در صحنه­های نظامی از حدود 1545 به بعد به تدریج رو به کاستی گذاشت به ویژه در مقایسه با پیروزی­های بزرگی که در فتح مجارستان در دهـﮥ 1520 و یا در تسخیر عراق در دهـﮥ 1530 به دست آورده بود. اقتدار سلطان سلیمانِ پا به سن گذاشته در پانزده بیست سال پایانی زمامداریش از سوی برخی از اعضای خاندانش به چالش کشیده شد، تا جایی که سرانجام دو تن از لایق­ترین پسرانش به نام­های مصطفی (مرگ 1553) و بایزید (مرگ 1560) به دستور او به قتل رسیدند. سلیمان بی­تردید نسبت به موقعیت تاج و تخت خود نگران بود، درست مثل بایزید دوم که سرانجام مجبور به استعفا و کناره­گیری از سلطنت شده بود. بنابراین سلیمان بنا به نگرانی­هایی که از موقعیت خود داشت؛ هیچ تعجبی نیست که بکوشد تا با استفاده از تاریخ­نویسی موقعیت خود را تحکیم و تثبیت کند، چرا که او عملاً به یک سخنگوی شخصی نیاز داشت. توجه به این نکته حائز اهمیت است که منصب شهنامه­چی درست در دهـﮥ پرمعضل 957ق/1550م به صورت رسمی ایجاد شد.

باید توجه داشت که شهنامه­چی در هیئت یک توجیه­گر و دفاعیه­پرداز حاکمیت مي‌بایست عمل کند و لذا تاریخی که او می­نوشت اگر تحریف تاریخ نبود، دست کم جانبدارانه و همراه با مدح و ستایش از سلطان بود. مسلم است که سلاطین عثمانی شهنامه­چی را نه برای نقد و انتقاد از اقداماتشان که برای تعریف و ستایش از اعمالشان می­خواستند. آنها انتظار داشتند تا شهنامه­چی در اثری که تدوین می­کند تصویری درخشان از آنها را به انظار عموم نشان دهند. این نکته به ویژه در مورد مراد سوم که سلطانی جنگجو نبود و هیچ گاه خود شخصاً در لشکرکشی‌ها حضور نداشت، صدق مي‌کند. برای شهنامه­چی همعصر او یعنی لقمان بسیار دشوار بود که از او تصویری همانند سلیم اول و سلیمان که شخصیت‌های عظیمی محسوب می­شدند، ارائه کند. علایق مراد بیشتر معطوف به هنر و ادبیات بود. بنابراین نوشته‌های لقمان در دورة مراد سوم، ماهیتاً تغییر یافت. به ویژه آن قسمت از نوشته­های او که مستقیماً به شخص سلطان مراد سوم مربوط می­شد. لقمان در حالی که در زمان سلیمان تمام پیشرفت­های نظامی او را در تمام نقاط امپراتوری از نزدیک دنبال کرده و به قلم آورده، در بیان وقایع دورة مراد سوم در هیئت یک مورخ درباری پایتخت نشین ظاهر شده و مسائل نظامی و پیشرفت امپراتوری در ولایات مختلف را به همان صورت که به تدریج به مرکز می­رسیده، ثبت و ضبط کرده است. این گونه تاریخ­نویسی در اثر او به خوبی نشان داده شده است، چرا که در متن مربوط به دوران مراد سوم، تأثیر همنشینی او با سلطان در استانبول کاملاً مشهود است به این صورت که در شهنامـﮥ او تعداد مینیاتورهایی که گویای وصف حال استانبول است بسیار بیشتر از مینیاتورهای مربوط به صحنه‌های نظامی است.

چنین تغییری در محتوا و ماهیت نوشته­های لقمان به طور حتم نشان دهنده جانبداری شدید او از مراد سوم است، ولی با این حال تصویر ارائه شده از مراد سوم بخشی از یک متن تاریخی است که برای مورخ مفید و با ارزش است، زیرا مبین تاریخنگاری سنتی است، تاریخنگاری که در آن مفاهیم جدید جایی ندارد و عمده تمرکز آن بر مسائل سیاسی و نظامی است. البته به عبارت دیگر اثر لقمان بازتاب دهندة ماهیت در حال تغییر موقعیت سلطان عثمانی در رأس هرم قدرت است. تغییری که تا حدودی ناشی از خلق و خوی غیر نظامی سلیم دوم و مراد سوم است، و شاید هم تا حد زیادی مربوط به افت و خیزهای دولت عثمانی در جنگ باشد. امپراتوری عثمانی از سال 974/1566 درست همانند دورة سلیمان درگیر جنگهای سخت و سنگینی شد. جنگ با ایران از 986/1578 تا 998/1590 ادامه یافت، کمی بعد از پایان این جنگها، مجادلات طولانی با‌هابسبورگ در مجارستان از 1001/1593 تا 1017/1608 پیش آمد و علاوه بر آن چند لشکرکشی کوچک و محدود نیز صورت گرفت. بنابراین برای لقمان فرصت خوبی بود تا حوادث خارجی را ثبت کند. اما دولت عثمانی اگرچه در جنگ­های مزبور ناکام نبود، با این حال پیروزی نیز به آسانی یعنی به گونه­ای که در اوایل سدة گذشته اتفاق مي‌افتاد، حاصل نمی­شد. از این رو سلطان ترجیح می­داد تا خودش را از هر شکستی مبرا و جدا ساخته و به صدراعظم اجازه دهد که به عنوان فرمانده کل سپاه عمل کند و پاسخگوی انتقادات اجتناب ناپذیر ناشی از ناکامی­ها باشد. شاهنشاهنامه نشان می­دهد که چگونه سلطان نقش نظامی و جنگجویانه­اش را کنار می­گذارد و به استانبول به عنوان مرکز قدرت امپراتوری تعریف جدیدی می­بخشد و به همین جهت لشکرکشی در مرزها به مناطق پیرامونی که مرکز علاقـﮥ سلطان است تقلیل مي‌یابد.

بنابراین، شهنامـﮥ همانند هر نوشتـﮥ تاریخی، به عنوان یک منبع تاریخی در دو سطح قابل ارزیابی است: یکی به جهت در برداشتن معلومات مبتنی بر واقعیات یک دوره و دیگر از جهت روشن ساختن افکار و سیاست‌های معاصر. با بررسی بیشتر در این زمینه می­توان دریافت که آثار لقمان، عارف و تعلیقی­زاده در مجموع حاوی گزارش­ها و آگاهی­های مفصل و دقیق از شئون اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و نظامی تاریخ عثمانی در فاصلـﮥ سالهای 920ـ995 ق است، البته از منظری که در استانبول دیده شده است. اگر آثار مزبور را با دیگر منابع دست اول آن دوره اعم از تاریخ­های عصر، یاداشتهای شخصی، اسناد و غیره مقایسه کنیم درخواهیم یافت که آثار مذکور حاوی آگاهی‌هایی هستند که نظیر آنها را در دیگر منابع کمتر می­توان یافت. سلیمان­نامـﮥ عارف، هنرنامـﮥ لقمان که دربارة سلیمان و تاریخ او از دورة سلیم دوم است، همگی در زمرة تاریخ معاصر به حساب می­آیند. اثر سه جلدی شاهنشاهنامـﮥ لقمان دربارة مراد سوم از ارزش و اعتبار خاصی برخوردار است. زیرا که او بیش از بیست سال از نزدیک شاهد و ناظر اعمال و علائق سلطان مراد سوم بوده است.47 آن بخش از آثار لقمان که مربوط به وقایع زمانهای دورتر است چون مستند به منابع است، حاوی آگاهی‌های کم و ناچیزی است اما آن بخش از آثارش که شامل وقایع عصر و زمان خودش است حاوی اطلاعات مفصل و دقیق­تر است. شهنامـﮥ آل عثمان با ذیل مبسوطی پایان می­یابد. این ذیل حاوی گزارش مفصلی است از وقایع دوسال مانده به تکمیل کتاب. این گزارش بیشتر به مراحل پایانی جنگ با ایران 91-1589 و شخص صدراعظم یعنی سنان پاشا پرداخته شده است. زبدةالتواریخ که به سبک وقایع­نامـﮥ درباری به رشتـﮥ نگارش در آمده درست همانند شهنامـﮥ آل عثمان با بیان دقیق و تفصیلی سه سال یاد شده، پایان مي‌یابد. در مقابل، غزانامه­های مجارستان تعلیقی­زاده حاوی گزارشهای یک شاهد عینی آگاهی است که لشکرکشی عثمانی در سالهای 94-1593 و 1596 را از نزدیک دیده و به نگارش درآورده است. این غزانامه­ها، نه حاوی گزارشی جامع و مبسوط از مراحل اولیه جنگ در مجارستان هستند و نه اصولاً قصد ارائه گزارشی را دارند. تعلیقی­زاده برای مثال در شهنامـﮥ همایون وقایع را به نقل از ملتزم رکاب فرمانده جنگ ثبت و ضبط می­کند. حرکات نظامی اطریش و اقدامات متقابل عثمانی در قسمت‌های دیگر جبهه جنگ اگر گزارش می­شود، به طور کلی به اختصار بیان می­شود یعنی از خلال اخبار و شایعاتی که به مقر اصلی فرماندهی مي‌رسیده، نقل می­شده است. تعلیقی­زاده بعد از بازگشت به استانبول به وضوح هیچ نیازی به تکمیل اخبار پراکنده خود از طریق منابع دیگر احساس نمی­کند. به عبارت دیگر گزارش تعلیقی­زاده حاوی مطالب ارزشمند اختصاصی است. چنان که اثر او را می­توان به عنوان یک وقایع نامـﮥ مبسوط در نظر گرفت که مکمل دیگر تاریخ‌های عمومی این دوره، نظیر
تاریخ پچوی است.

تعلیقی­زاده برای نوشتن غزانامه­ها نیازی به استفاده از اسناد و منابع نداشته و لذا استفاده نیز نکرده است. او صرفاً آنچه را که از نزدیک شاهد و ناظر بوده و از طرفی مناسب تشخیص می­داده را ثبت و ضبط کرده است. حاصل کار، یک گزارش شخصی منحصر بفردی است که به عنوان مدرک مبتنی بر واقعیت غیر دقیق است و با وقایع­نامـﮥ درباری لقمان که دارای صحت و درستی است، قابل مقایسه نیست. برای مثال در پنج ورق اول زبدةالتواریخ که گزارشی است از سلطنت مراد سوم به این مسائل اشاره شده است: روزها و هفته­های نخست به سلطنت رسیدن مراد، فهرستی از عزل و نصب‌ها، ترفیعات، مراسم برگزار شده، پیامهای ارسالی به شاه، خان و حکام ایالات و غیره. اینها دقیقاً بر مبنای یک رویدادشمار ثبت و ضبط شده‌اند. از آنجا که اثر مزبور حدود هشت نه سال بعد از به سلطنت رسیدن مراد پایان یافته، طبیعی است که لقمان می­بایست در تدوین آن از برخی منابع مکتوب استفاده کرده باشد. لقمان شاید یادداشت­های خود را به صورت روزنوشت وقایع برای سالها ثبت می­کرده تا در تدوین اثرش از آنها استفاده کند، کاری که همعصران دیگر او نظیر عالی و سلانیکی بعد از او انجام دادند. گزارش­های نسبتاً تفصیلی لقمان حاکی از این است که او به اسناد و مدارک رسمی دولتی دسترسی داشته است. او شاید خودش مسؤول نگهداری نوعی دفتر روزنامـﮥ رسمی بوده است.

از براتی (حکم انتصابی) که در سال 1009/1601 برای حسن حکمی به عنوان پنجمین شهنامه­چی صادر شده، می­توان دریافت که شهنامه­چی علاوه بر نقش ادبی، وظیفـﮥ دیگری نیز داشته و آن ثبت وقایع روزانه بوده است. در سند یاد شده از حکمی خواسته شده که همانند اسلافش عمل کند یعنی وقایع نظامی را همان گونه که در جبهه­ها و در مکان­های دور و نزدیک اتفاق می­افتاده، به نثر و نظم توصیف کند و نیز تصمیماتی که در دیوان گرفته می­شده و همچنین وقایع روزانه­ای که در پایتخت رخ می­داده را ثبت و ضبط کند.48 در حالی که آثار معروف تعلیقی­زاده صرفاً شرح و توصیف جنگ­ها و لشکرکشی­های امپراتوری عثمانی است، با این حال این امر مانع از آن نبوده که وقایع روزانه به گونـﮥ طبیعی یا در دفتر روزانه و یا بیشتر به شکل ادبی ثبت نشود. اگر چه هیچ نوع تدوین و گردآوری از سوی حسن حکمی شناخته نشده است، اما از دستورالعملی که در برات مزبور به او داده شده می­توان دریافت که از او انتظار می­رفته تا نوعی وقایع­نامه درباری همانند زبدةالتواریخ تألیف و تدوین کند زیرا او به اسناد و مدارک دولتی دسترسی داشته است. با توجه به این امر، به نظر می­رسد که نقش شهنامه­چی از نقش سخنگوی شخص سلطان کمتر بوده و بیشتر به چیزی شبیه به مورخ رسمی که وظیفـﮥ اصلی‌اش ثبت وقایع بوده، ارتقاء یافته بوده است.

از بررسی که دربارة پنج مورخ درباری و آثارشان داشتیم می­توانیم نتیجه بگیریم که ماهیت و نقش منصب رسمی آنها در طول پنجاه سال تا حد زیادی تغییر کرده است. خاستگاه متفاوت و پیشینـﮥ فرهنگی شهنامه­چی­ها به وضوح تمام دلالت دارد بر رویکرد متفاوت آنها به منصب شهنامه­چی و سهم ادبی متفاوت آنها در این منصب. عارف اولین و برجسته­ترین شاعر ایرانی بود که ابتدا به عنوان کاتب در استخدام یک شاهزاده ایرانی خدمت می­کرد. اگرچه زبان ترکی، زبان مادری او نبود اما با این حال در استفاده از این زبان به عنوان یک شاعر متوسط، قابلیت خاصی به خرج می­داد. او به دانشهای متفاوت نظیر ستاره­شناسی، هندسه احاطه داشت. او در خوشنویسی و نیز برخی هنرهای دیگر ماهر و توانمند بود. مضافاً علاوه بر شهرت شخصی، از آن جهت که نوه یک شیخ مورد احترام مصری به نام ابراهیم گلشنی بود، نیز از وجه و اعتبار خاصی برخوردار بود.49 جانشین او یعنی افلاطون نیز یک مهاجر ایرانی بود که گفته می­شد در دو زبان فارسی و ترکی شاعری زبردست محسوب می­شد. او نیز همانند عارف در خوشنویسی و هنرهای دیگر مهارت خاصی داشت.50 لقمان دیگر شاهنامه­نویسی است که چون اهل آذربایجان بود، زیر نفوذ فرهنگ و پیشینـﮥ ایرانی قرار داشت. اگرچه همعصران او از او به عنوان یک شاعر برجسته ستایش نمی­کنند و در هیچ یک از تذکره­ها نیز از او نامی برده نشده، ولی باید به این واقعیت توجه داشت که او پنج اثر مفصل و مبسوط به نظم فارسی سروده و در یک مورد نیز قدرت شاعری خود را به زبان ترکی آزموده است.51 لقمان در 977/1569 یعنی درست سه سال بعد از مرگ سلیمان یعنی زمانی که هنوز ذائقـﮥ ادبی او بر کار شهنامه­چی نفوذ داشت، عهده­دار منصب شهنامه­چی شد. بیش از بیست سال زمان سپری شد تا تعلیقی­زاده که دارای خلق و خویی کاملاً متفاوت بود، عهده­دار منصب شهنامه­چی شود. او که به عنوان چهارمین شهنامه­­چی به این منصب انتخاب شد به خلاف اسلاف خود وابسته به یک محیط ایرانی و فارسی زبان نبود، بلکه اهل کرانـﮥ اژه در آناتولی بود. او نه یک شاعر که به عنوان کاتب معروف و شناخته بود. او که کارش را در دفترخانـﮥ همایون شروع کرده و در آنجا آموزش دیده بود در جمع و تدوین منشآت عثمانی تخصص خوبی داشت. او نیز همانند هر دانش­آموخته عثمانی همعصرش از زبان فارسی به اندازه­ای که بتواند تاریخ­های فارسی را بخواند، برخوردار بود و نیز می­توانست به فارسی صحبت کند و قطعات کوتاهی نیز به نظم فارسی بگوید با این حال هیچ اثر معتبر و بزرگی به این زبان از او باقی نمانده است. تعلیقی­زاده و حکمی هر دو بیش از آن که در نظم فارسی به سبک شاهنامه تبحر داشته باشند، در امر کتابت و انشاء توانایی و قابلیت داشتند؛ نثری زیبا و ظریف مي‌نوشتند؛ چنان که در برات حسن حکمی در 1009/1601 به آن اشاره رفته بود. پس یکی از قابلیت­های مهمی که شهنامه­چی می­بایست از آن به خوبی برخوردار می­بود، امر کتابت و انشاء بود. چرا که در دیوان همایون، کاتب قابل اعتماد و دقیقی که در کارش استاد باشد، لازم بود.52

بنابراین به نظر مي‌رسد که تا سال 1070/1660 منصب شاهنامه­نویسی تا حد زیادی با طبقـﮥ کاتبان پیوند یافته و دیگر اصولاً به مثابـﮥ یک منصب ادبی به شمار نمی­رفته است. با وجود این، ظاهراً از بین رفتن ناگهانی این منصب در اوایل سلطنت احمد اول (17-1603) در وهلـﮥ اول تا حدی عجیب به نظر می­رسد. زیرا برات صادر شده برای حسن حکمی در 1009/1601 بیش از آن که یک انتصاب صرف باشد، در آن بر توانمندی حکمی در امر کتابت و انشاء تأکید شده و لذا همین امر حاکی از آن است که منصب مزبور هنوز از ارزش و احترام بالایی برخوردار بوده است. حسن حکمی در سال 1012/ 4- 1603 هنوز هم در ردیف کاتبان دیوان بوده و در فهرست چهل نفره کاتبان به عنوان سیزدهمین نفر، روزانه 60 آقچه مواجب و مقرری دریافت می­کرده است.53 این امر حاکی از آن است که منصب شاهنامه­نویسی یا کلاً از بین رفته بوده و یا این که کارکرد ادبی سابق را از دست داده؛ و برای آن، کارکرد درجـﮥ دومی که گردآوری و ثبت وقایع روزانه بوده، تعریف شده بوده است. کاری که در حد وظیفـﮥ متعارف یک کاتب به حساب می­آمده است. سلاطین عثمانی در ایجاد، توسعه و سرانجام تعطیل منصب شاهنامه­نویسی، نقش اساسی و مؤثری داشتند، زیرا آنها بنا به نیازی که به این منصب داشتند، آن را ایجاد و در تقویت آن کوشیدند و دست کم به کارکردهای ادبی آن علاقمند بودند، بنابراین می­توان گفت که علت وجودی منصب مزبور، علاقه شخصی سلاطین عثمانی به آن بوده و لذا تداوم یا تعطیل آن نیز بسته به میل و اراده آنها بوده است. زمانی که سلطان سلیمان تصمیم به ایجاد منصب مزبور گرفت، اصولاً به دنبال تشویق و ترغیب به تاریخ­نویسی نبود زیرا در سدة 10/16 امپراتوری عثمانی با کمبود مورخ مواجه نبود، مورخانی بودند که برای نوشتن تاریخ نه به فرمان سلطان نیاز داشتند و نه مواجب و مقرری خاص موجب تشویق آنان به نوشتن می­شد. بنابراین سلطان عثمانی به نوبه خود از دو جهت مایل به ایجاد منصب شاهنامه­نویسی بود: یکی اطمینان خاطر یافتن از این که تصویری مطلوب از فرمانروای عثمانی در تاریخ ثبت خواهد شد و دیگر آن که از سلطان به عنوان حامی واقعی شعر و ادب در تاریخ نام برده شود. البته پیشتر اشاره کردیم که بایزید دوم و به ویژه سلیمان مي‌کوشیدند تا با استفاده از تاریخ، موقعیت خودشان را تثبیت کنند. هر دوی آنها به خوبی توانستند از گونـﮥ ادبی شاهنامه برای تقویت شهرت جنگاوری و دلاوری خود استفاده کنند. در نوشته­های لقمان تغییر کاملاً محسوس در نوع نگاه به سلطان عثمانی به چشم می­خورد. این امر بیشتر ناشی از شیوة حکمرانی مراد سوم است که به عنوان فرمانروا غالباً در پایتخت استقرار داشت و از مرکز به ادارة امپراتوری می­پرداخت. او از چنان کفایت و توانمندی برخوردار بود که اداره امور جنگ را به اطرافیانش واگذار می­کرد و از بروز اختلال در امور نظامی جلوگیری می­کرد. نه فقط مراد سوم که اغلب سلاطین عثمانی عموماً خود را حامی سرسخت شعر و ادب مي‌دانستند. بیشتر اعضای برجستـﮥ خاندان عثمانی شعر مي‌گفتند، به ویژه محمد دوم و سلیمان، هر دو مفتخر به داشتن دیوان شعر بودند، چنان که پیشتر اشاره شد. تعلیقی­زاده یک بخش مفصل از کتاب شمائل­نامـﮥ خود را به موضوع مورد علاقه سلاطین عثمانی، یعنی شعر اختصاص داده بود. سلاطین عثمانی علاوه بر ذوق شخصی، اعتقاد داشتند که دربار فرمانروا باید نظم و نثر را در خدمت امور نظامی و اداری امپراتوری قرار دهد و از شعر و مردان اهل قلم استفاده کند. این امر به قدری اهمیت داشت که غفلت از آن برازندة یک دربار سلطنتی نیست. اشاعه و ترویج ادبیات درباری سیاستی بود که از سوی مراد دوم (55ـ824/51ـ1421) اعمال شد و محمد دوم با قوت و شدت آن را ادامه داد. فتح استانبول 857ق/1453م به عنوان شهری که صدها سال پایتخت بود، به جنبش مزبور تحرک خاصی بخشید، زیرا فتح این شهر دولت عثمانی را از وضعیت یک دولت مرزی کم اهمیت خارج ساخته و در آستانـﮥ تبدیل شدن به یک امپراتوری قرار داد. از این پس بود که مرکز امپراتوری به یک فرهنگ مترقی و پیشرو و به بدنـﮥ فکری احساس نیاز پیدا کرد. در طول دوران سلطنت محمد دوم (و نیز دست کم برای یک سدة بعد، آن گونه که عارف و افلاطون شاهد آن بودند) شمار زیادی از مردان علم و ادب و هنر، یا با دعوت مستقیم سلطان و یا صرفاً به امید کسب درآمد و یا اشتغال در برخی مناصب دولتی که بتوانند حرفه ادبی - هنری خود را به کار گیرند؛ جذب پایتخت عثمانی (استانبول) شدند.54 در چنین شرایطی است که منصب شاهنامه­نویس، با این هدف ایجاد می­شود که بر حمایت بی­دریغ سلطان از شعر و ادب صحه بگذارد. اما اهمیت این منصب در آن مقطع زمانی در این واقعیت نهفته است که دربار عثمانی مورخی را به منظور تاریخ­نویسی به کار گمارده است. البته چنان که گفته شد، ادبیات یکی از جنبه­های اصلی یک حکومت پادشاهی متمدن به شمار می­آمد سلطنت سلطان از راه ارزشی که متعلقاتش داشت و یا از میزان سرزمین­ها و رعایایی که در اختیار داشت ارزیابی مي‌شد. ممکن است که تصویری که بدین طریق از سلطان ارائه می­شد، بسیار مهم­تر از تصویری باشد که از خلال محتوای شاهنامه انعکاس مي‌یافت. از آنجا که آثار مشابه شاهنامه می­توانست از سوی مورخان غیر رسمی به صورت موقتی ارائه شود لذا سلیمان هیچ نیازی نداشت که تنها به دلیل داشتن مورخ درباری اقدام به ایجاد منصب شاهنامه­نویسی کند. این منصب و محصولی که از آن حاصل مي‌شد، برایشان اهمیت داشت.

عاشق چلبی می­نویسد که در کاخ توپ قاپی سرای برای شهنامه­چی و کارکنانش ساختمان مجزا و جداگانه­ای ایجاد کرده بودند. این امر نشان دهنده میزان توجه و عنایتی است که به این منصب جدید می­شد و حاصل کار آن مورد تشویق و حمایت قرار می­گرفت. احتمالاً برای همـﮥ هنرمندان و اهل قلم (از جمله مقامات رده بالای حکومتی) نسخـﮥ خطی شاهنامه را در طول مدت تهیه مورد ملاحظه و ارزیابی قرار می­دادند و برای هر چه بهتر شدن آن پیشنهادهایی نیز ارائه می­دادند. این فرایندی بود که افراد متعددی درگیر آن بودند و اثر تکمیل شده در نهایت به جای آن که از سوی عموم خوانده شود، از طرف افراد خاصی به دقت ملاحظه و مطالعه می­شد. این فرایند از آن جهت دارای اهمیت بود که بنا به فرمان سلطان، متن نهایی شاهنامه تقریباً کمی بعد از پایان مراحل مختلف کار بر روی آن، در کتابخانـﮥ سلطنتی سپرده می­شد، یعنی در جایی که امکان دسترسی به آن بسیار محدود بود. بنابراین سخن دوراندیشانـﮥ تعلیقی­زاده دربارة تاریخ که معتقد بود تاریخ باید به گونه­ای نوشته شود که اسباب تهذیب نسل­های آینده شود، در خصوص شاهنامه کاربرد چندانی نداشت. کارکرد ادبی مورخ درباری در واقع معطوفِ شأن و منزلت بخشیدن به فرمانروا در میان همعصرانش بود.

به نظر می­رسد که منصب شهنامه­چی از آن جهت از بین رفت که فایده و کارکردش را از دست داده بود، اگرچه این به آن معنا نیست که این منصب ضرورتاً به اهداف خود جامع عمل پوشانده بود، البته این امر قابل تعیین و تشخیص نیست. احتمالاً تا پایان سده، سلطان عثمانی دیگر نیازی به داشتن یک سخنگوی رسمی در قالب مورخ درباری نبوده است. در واقع از جلوس سلیم دوم به تخت سلطنت در 974/1566 نوعی نزاع درباری که مشکلات زیادی برای بایزید دوم و سلیمان به بار آورد، عملاً متوقف شد. در حالی که یکی از پسران متعدد مراد به نام محمد سوم از آن جهت از جانشین پدرش متمایز می­شود که به بیرون از دربار رانده شد و حکومت یکی از ایالات به او سپرده شد. احمد اول که فرد جوانی بود سرانجام بدون وجود هیچ مخالفی در 1012/1603 به­ تخت سلطنت رسید، یعنی در زمانی که منصب شاهنامه­نویسی به عنوان یک مقام رسمی تعطیل شده بود. جانشینان سلیمان برای حفظ موقعیت­شان دیگر با دشمنان داخلی و خارجی نمی­جنگیدند (البته به استثنای لشکرکشی محمد سوم در 1004/1596) و به این جهت احساس امنیت و آرامش می­کردند. اشاره به این نکته واجد اهمیت است که چند مورد شاهنامه در نیمـﮥ اول سده 11/17 به دستور عثمان دوم و مراد چهارم تألیف و تدوین شد. سلاطین مزبور در آرزوی احیای نقش نظامی سلطان عثمانی بودند و هر دو، خود شخصاً فرماندهی سپاه را بر عهده گرفتند و هر دو نیز قربانی دسیسه­های درباری شدند. به ویژه عثمان دوم بعد از خلع مصطفی اول در 1027/1618 به تخت سلطنت رسید و حدود سه سال بعد در 1031/1622 در اثر شورش ینی چریها معزول و کشته شد.

دو مورد از سه اثر تعلیقی­زاده که بعد از انتخابش به منصب شهنامه­چی تدوین شده، در اصل تک نگاری نظامی هستند، بنابراین بر عکس جریان تاریخ‌های درباری که با لقمان شروع شده بود، تدوین شده‌اند. این امر شاید تا حد زیادی ناشی از ترجیح شخصی تعلیقی­زاده باشد، (باید به یاد داشت که نخستین غزانامه­های او در باره جنگ­های ایران و عثمانی بود)، اما از طرفی این امر منعکس کننده این دیدگاه سنتی است که امپراتوری عثمانی عمدتاً یک دولت نظامی بود که در رأس آن سلطان عثمانی نقش بارز و برجسته­ای داشت. این امر اگرچه از سوی شمار زیادی از مردم استانبول مورد تقدیر و ستایش قرار می­گرفت اما از سوی خود سلطان چندان مطلوب و پسندیده نبود. چنان که محمدسوم در لشکرکشی به مجارستان در 1596 داوطلبانه شرکت نکرد، بلکه در اثر اجبار وزرای خود که می­خواستند سپاهیان مورد حمایت معنوی قرار گیرند، ناچار به حضور در جنگ شد. احتمالاً در این زمان نقش سلطان به عنوان فرمانده نظامی موضوع خوشایند و مقبولی بوده باشد. احتمالاً تا اواخر سلطنت مراد سوم، واژه شهنامه، به یک اصطلاح عام و فراگیری تبدیل شده و به هر نوع اثری که به دستور سلطان شخص شهنامه­چی تدوین می­کرده، اطلاق مي‌شده است. بدین ترتیب تاریخ­های خاندانی لقمان و وقایع­نامه­های دربار او، همانند تک­نگاری نظامی تعلیقی­زاده، بیشتر به کتاب شاهان شبیه بود. با این وجود اصطلاح شاهنامه هنوز تداعی کننده اثر حماسی فردوسی با تأکید بر مسائل نظامی بود. بنابراین تعلیقی­زاده با نوشتن غزانامه­ها که در زمان نسبتاً نامناسبی اقدام به تألیف آنها کرده بود، درصدد بود تا تقابل و تضادی که میان محمد سوم و سلاطین اهل غزای سابق عثمانی وجود داشت را نشان دهد. شهنامه­چی برای محمد سوم دیگر نقش یک سخنگوی شخصی نداشت بلکه یکی از منتقدان اصلی او به حساب می­آمد. آرزوی محمد سوم برای در امان ماندن از مقایسه نابجا بر مبنای «معیارهای شاهنامه» می­بایست یکی از ملاحظات اصلی در ناکامی او و بعدها در ناکامی احمد اول در حمایت از منصب شهنامه­چی باشد.

اکنون اگر محصولات ادبی شهنامه­چی برای سلطان دردسر به حساب می­آمد، هنوز برای او وظیفه دومی که تصدی مقام رسمی دفتر روزنامه بود، باقی مانده بود. اما این امر کارکردی بود که هر کاتب خوب آموزش دیده­ای می­توانست از عهده آن برآید. چنان که در برات انتصاب حسن حُکمی بر توانایی منشیانه تأکید شده بود. بنابراین یک بار دیگر موقعیت و جایگاه منصب شهنامه­چی تا حد یک کاتب تنزل پیدا کرد. از این رو دیگر هیچ دلیل و توجیهی برای تداوم منصب شهنامه­چی به صورت منصب رسمی مستقل باقی نمانده بود، آن هم به ویژه مفهوم ضمنی قدیمی اصطلاح شهنامه.

شهنامه­نویسی به عنوان یک تجربه در تاریخ­نویسی رسمی تنها تا زمانی دوام و بقا یافت که برای سلطان وقت مفید بود. سلیمان و مراد سوم هر دو علاقـﮥ زیادی به تولیدات ادبی شهنامه­چی داشتند به این جهت شهنامه­چی تا حد زیادی دست پرورده و بر کشیده سلطان بود. کارکرد و وظیفـﮥ اصلی مورخ درباری قرن 10/16 ثبت و ضبط وقایع گذشته برای ارائـﮥ طریق به دولتمردان حال و آینده نبود بلکه بیشتر وظیفـﮥ او ارائـﮥ تصویری مطلوب از سلطان و به ویژه ترسیم شخصیتی حامی ادبیات از سلطان در متن شاهنامه بود. از بین رفتن منصب شهنامه­چی در اوایل سده 11/17 را می­توان ناشی از دو عامل دانست: یکی عدم علاقـﮥ آشکار محمد سوم و احمد اول و دیگر پیوند بسیار زیادی که میان وظیفـﮥ شهنامه­چی و کاتب به وجود آمد و طبقـﮥ منشیان عهده­دار وظیفـﮥ شهنامه­نویسان شدند.

 

پی­نوشت­ها

1. Mustafa ‘Âli, Künhü ‘l-ahbar (4 th rükn, Süleymaniye Esad Efendi 2162), 603a-605a: Necib ‘Âsim, Osmanlı ta’rıh-nüısleri ve müverrihleri: şehnameciler, Ta’rıh-i Osmanı Encümeni Mecmu’sı I (Istanbul 1911) 425-35, 498-99. Cemaleddin (d. 1846), Osmanlı ta’rıh ve müverrihleri (Ayıne-I zürefa) (Istanbul 1314/1896) 40-43.

2. See below, p.xx. Cf. al.

همچنین فصل مربوط به لقمان در کتاب احمد رفیق با این مشخصات:

‘Alimler ve san’atkarlar (İstanbul 1924) 81-94.

3. در منابع به طور کلی اصطلاح شهنامه­چی ترجیح دارد. اگرچه در سده10/16 دو اصطلاح دیگر نیز یافت مي‌شود: یکی شهنامه­گو و دیگر شهنامه­خوان (تعبیر شهنامه­خوان اگرچه تداعی­کننده کسانی است که شاهنامه فردوسی را از حفظ مي‌خواندند، اما با آن نباید اشتباه شود.) شهنامه­نویس شکل متفاوتی است که در قرن 19/13 رایج بوده و با اصطلاح معروف واقعه­نویس قابل قیاس است.

4. برای آگاهی از سنت قصه گویی در میان عموم در امپراتوری عثمانی نگاه کنید به:

Köprülü, Edebiyat Araştırmaları (Ankara 1966), chap. XI ‘Meddah’ ,361-412;

شهنامه­خوانها هنوز در اواخر سده 17/11 در دربار عثمانی حضور داشته‌اند. برای نمونه، مهدی (وفات: 1680) که به نوبـﮥ خود شاعر برجسته­ای نیز بود. همچنین نگاه کنید به:

H. İnalcık, The Rise of Ottoman Historiography, in B. Lewis and P. M. Holt (eds.) Historians of the Middle East (London 1962) 162-3.

5. برای آگاهی از تحول مشابه در تاریخ نگاری اسلامی در هند سدة 14/8 نگاه کنید به:

P. Hardy, Historians of Medieval India (London 1960) 94ff.

6. İnalcık, 163: R. Anhegger, ‘Mu’alı’nin Hünkarnamesi’, Tarih Dergisi 1/1 (1949) 145-46.

برای آگاهی از شهنامـﮥ سروده شده توسط شاعر ترک، شهدی، نگاه کنید به:

‘Aşık Çelebi, Meşa’ir üş-şü’ara (ed. G. M. Meredith-Owens, London 1971) 253a-b; Necıb ‘Asım, 426-27.

7. For şehnames commissioned from other writers, see for example: İ. Parmaksızoğlu, “Abdurrahman Gubarı’nın hayatı ve eserleri’ Tarih Dergisi I/1-2 (1949-50) 349-354: for commission to Lokman in 970/1562. see his Zübdetü.

8. For ‘Arif, see: ‘Aşık Çelebi, 165a-66b: ‘Ahdı, Gülşen-i şu’ara (British Library (BL) Add. 7876) 121b-22b; kınalızade, Tezkire-i şu’ara (BL Add. Ma. 24957) 170-71a. Short notices appear in ‘Ata’i Zeyl-i şaka’ik) İstanbul 1269) 31; Mehmed Süreyya, Sicill-i Osmanı (Istanbul 1890-1)IV, 8; Bursalı mehmed Tahir, Osmanlı Mü’ellifleri (İstanbul 1333-42)III, 116.

عالی در کنه­الاخبار (‘Alı, Künhü ‘l-ahbar, 604a,) تنها پنج سطر به عارف اختصاص داده ولی با این حال از او به عنوان یک شاعر خوب و برجسته که بهتر از همـﮥ همعصرانش شعر سرده، یاد کرده است. در بارة افلاطون نگاه کنید به:

‘Ahdı, 46b-47a; Ahmed Tevhid, ‘Hünername’, Ta’rıh-i Osmanı Encümeni Mecmu’ası I, 107; Necıb ‘Asım, 429-30.

هیچ شهنامـﮥ کاملی به افلاطون نسبت داده نشده است.

9. شاه قلی یک مهاجر ایرانی دیگری بود که از اواخر سلطنت بایزید دوم از شهر تبریز به عثمانی مهاجرت کرده و به خدمت دولت عثمانی در آمده بود. به گفتـﮥ عاشق چلبی (‘Aşık Çelebı, 56a-57b) شاه قلی یک شخصیت کاملاً بدنامی بود. همچنین نگاه کنید به: ‘Aşık Çelebi, 165b; ‘Ahdı, 46b.

10. ‘Ahdı, 47a; Ahmed, 108-9.

11. Künhü ‘l-ahbar,

در بارة لقمان نگاه کنید به:

Ahmed Tevhıd, 103-11; Necıb ‘Asım, 430; Ahmed refık, 81-94; Osmanli Mü’llifleri III, 135-36; F. Babinger, Geschichtschreiber der Osmanen und ihre Werk (Leipzig 1927) 164-67.

12. Künhü ‘l-ahbar, 604a.

لقمان همچنین عهده دار منصب کم اهمیت کاغذ امینی بود. برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به:

N. Anafarta, Hünername: Miniyatürleri ve Sanatçıları (İstanbul 1969) ix-x. cf. also article ‘Müteferrika’ , İslam Ansiklopedisi 8, 853-6.

13. Anafarta, ix.

14. Künhü ‘l-ahbar, 605a.

15. Cf. article ‘Fenarı-zade’, Encyclopaedia of Islam (2nd ed.) II, 879.

16. برای آگاهی از یک گزارش کامل در بارة زندگی و حرفـﮥ تعلیقی زاده نگاه کنید به:

C. M. Woodhead, ‘From scribe to litterateur: the areer of a 16th-century Ottoman katib’, Bulletin of the British Society for Middle Eastern Studies, 9/1 (1982), 55-74.

17. See Sarı ‘Abdullah, Düsturü ‘l-inşa (Istanbul University Library T 3110), 281b-82a.

در این اثر متن برات انتصاب حسن حکمی آمده است.

18. Resmi ahmed Efendi, Sefınetü ‘r-rü’esa (İstanbul 1269) 28. cf. also Cemaleddin, 40-43.

19. برای آگاهی از بازگشت حسن حکمی به موقعیت کاتب در 1012/4-1603 نگاه کنید به: Necıb ‘Asım, 434-5. نمونه‌هایی از سبک نثر او در منشآت صاری عبدالله آمده است.

Sarı ‘Abdullah, 143b-45a, and 162b-65a.

20. برای آگاهی از این آثار و یک مأموریت احتمالی از سوی عثمان دوم از طاش کوپری زاده کمال الدین نگاه کنید به:

A. S. Levend, Gazavat-nameler (Ankara 1956) 104-5, 109-11. Cf. also Necıb ‘Asım, 498-9.

21. این رقم شامل شهنامـﮥ عارف(که به نظم ترکی و تا حد زیادی ناشناخته است) نمی­شود. نگاه کنید به ‘Aşık Çelebi, 165b-66a, and Levand, 76, این رقم همچنین شامل آثار لقمان (یعنی شهنامـ همایون و اغوزنامه) و آثار تعلیقی­زاده (یعنی فراست نامه، گرجستان سفری یا روانیه و تبریزیه) که پیش از تصدی مقام شهنامه­چی تدوین کرده بودند، نمی­شود. نگاه کنید به:

Zübdetü ‘i-Tevarıh, 76b/ Ahmed Tevhıd, 107, and Flügel, Die arabischen, Persischen und türkischen Handschriften der Kaiserlich–Königlichen Hofbibliothek (Vienna 1865) II, 225, resp.)

22. برای توصیف این اثر نگاه کنید به:

E. J. Grube, Islamic paintings from the 11th to the 16th century in the collection of Hans P. Kraus (New York 1971) 216-38.

23. 1 complete copy: Topkapı Sarayı Library (TSL) Hazine 1517. Cf. H. Sohrweide, ‘Der Verfasser der als Sulaymannama bekannten Istanbuler Prachthandschrift’, Der Islam 4 (1971) 286-9.

24. Ta’lıkı-zade, Şehname-i Hümayun (Türk ve İslam Eserleri Müzesi, 1965) 12b.

25. 1 copy: V. Minorsky and J. V. S. Wilkinson, The Chester Beatty Library: A Catalogue of the Turkish manuscripts and miniatures (Dublin 1958) 22.

 بنا به یادداشت مندرج در ورق اول، این اثر در اصل به عنوان تکمله­ای بر اثر قبلی لقمان دربارة سلیمان با عنوان شاهنامـ همایون، طراحی و تدوین شده بود.

26. 3 copies: TSL Ahmed III 3595, Revan 1537: BL Or. 7043.

27. 1 copy: BL Add. Ms. 7931.

28. 6 copies: TSL Hazine 1624, Ahmed III 3110, Hazine 1321 (entitled Silsiename); Türk ve İslam Eserleri Müzesi, 1973; BL Or. 1135 (entitled Mücmelü i-tomar); Chester Beatty Library, cat. No. 414. Cf. G. Renda, ‘Topkapı Sarayı Müzesindeki H. 1321 no. 1u Silsilename’nin minyatürleri’ Sanat Tarihi Yıllığı 5 (1972-3) 444, fn. 4.

29. See generally N. Atasoy and F. Cağman, Turkish minature painting (İstanbul 1974) 28ff; I. Stochoukine, La Peinture turgue d’apres les manuscrits illustres, 1 partie, de Sulaiman 1 a Osman II, 1520-1622 (Paris 1966) 66ff. More specifically, see: Renda, ‘Silsilename’nin minyatürleri’; F. Cağman, Şahname-i Selim Han ve minyatürleri’, Sanat Tarihi Yıllığı 5 (1972-3) 411-43.

30. 1 copy each volume: TSL Hazine 1523, 1524.

31. 1 copy each volume: İstanbul University Library, F 1404; TSL Bağdat 200; Göttingen, Ms. Pers. 67 for which see, Verzeichnis der orientalischen Handschriften in Deutschland XIV/2, Persische Handschriften: Göttingen, comp. S. Divshali and J.P. Luft (Wiesbaden 1980) 36-8

 از دکتر لوفت به جهت این که نظر مرا به نسخـﮥ مزبور جلب کرد سپاسگزارم.

32. 8 copies: TSL Hazine 1562, 1563, Revan 1265; BL Add. Ms. 7880; Nationalbibliothek, Vienna, cat. no. 1211, 1212; İstanbul University Library, Yıldız 2653/261, 2654/262.

نسخه‌های این اثر که در سدة 17/11 تدوین شده بعدها با افزودن تصاویر سلاطین بعدی به روز شده است.

33. Cf. N. Atasoy, ‘Nakkaş Osman’ın Padişah Portereleri Albümü, Türkiyemiz 1972 no. 6, 2-15.

34. Künhü’l-ahbar, 604a-b.

35. 1 copy: Yürk ve İslam Eserleri Müzesi, 1965.

برای آگاهی از بررسی و تصحیح انتقادی این نسخـﮥ خطی نگاه کنید به:

C. M. Woodhead, Ta’lıkı-zade’s Şehname-i Hümayun: A history of the Ottoman campaign into Hungary 1593-94, Berlin 1983.

36. 1 copy: TSL Hazine 1609

این اثر اشتباهاً به شاعری به نام نصاری نسبت داده شده است.

37. 1 complete copy: TSL Ahmed III 3592; an incomplete draft also exists, entitled Ta’rih-I Al-i Osman, Nationalbibliothek, Vienna cat. no. 1014

(نسخـﮥ خطی مشتمل بر یک اثر است، در حالی که در فهرست نسخه‌های خطی به اشتباه دو مورد ذکر شده است.)

38. در متن اثر تنها از 17 موضوع بحث شده است. بعضی قسمت‌های آن باید مفقود شده باشد. برای آگاهی از نوع مشابه این اثر که در مصر تدوین شده نگاه کنید به:

M. Winter, ‘A seventeenth-century Arabic panegyric of the Ottoman dynasty’ , Asian and African Studies 13/2 (1979) 130-56.

39. Şema’ilname, 14b-17b.

40. Egri Fethi Ta’rıhi, 7b.

41. Şehname-i Hümayun, 11b.

42. L. V. Thomas, A study of Naima, ed. N. Itzkowitz (New York 1972) 40-41.

43. برای آگاهی از ارتباط تاریخ نعیما با منابعش نگاه کنید به: Thomas, 132ff.

44. Thomas, 116-17.

45. Cf. İnalcık, 163-67.

46. برای آگاهی از ادبیات سلیم­نامه­نویسی نگاه کنید به:

Ahmed Ugur, The reign Sultan Selım in the light of the Selım-name Literature, unpublhshed ph.D thesis, Edinburgh 1973.

47. سایلی برای نوشتن کتاب رصد خانه در اسلام، از اطلاعات زیادی از جلد نخست شاهنشاه ناهه گرفته است. نگاه کنید به

A. Sayılı, The Observatory in Islam (Ankara 1960), 286-305.

48. Sarı ‘Abdullah, 281b.

49. ‘Aşık Çelebi, 166a-b.

50. ‘Ahdı, 46b-47a.

51. اما برای آگاهی از اهانت آشکار و بی­پرده عالی نسبت به شخصیت و آثار لقمان نگاه کنید به: Künhü l-ahbar, 604a-604b..

52. Sarı ‘Abdullah, 281b.

53. Necıb ‘Asım, 435.

54. Cf. H. Sohrweide, Dichter und Gelehrte aus dem Osten im Osmanischen Reich (1453-1600): Ein beitrag zur türkisch-persischen Kulturgeschichte, Der Islam 46, 263-302.

دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
دی ان ان