Menu

جانشینان امیرتیمور گورکان

نویسنده: پروین استخری

امیرتیمور شب چهارشنبه 17 شعبان 807 / 14 اسفند 326 جلالی در اترار به هنگام لشکرکشی به چین پا از دایرة هستی بیرون نهاد. مولانا بهاءالدین جامی در تاریخ مرگ وی می‌سراید:

سلطان‌تمور آنکه چرخ را دلخون کرد
در هفده شعبان سوی علیین تاخت
 

 

وز خون عدو روی زمین گلگون کرد
فی‌الحال ز رضوان سروپا بیرون کرد
 

 

شاعر دیگری سروده:

شهنشاهی که مأوایش بهشت جاودان آمد
 

 

 

وداع شهریاری کرد و تاریخش همان آمد1
 

     
 

زندگانی او 71 سال و مدت فرمانروائیش 36 سال بود.2

 

بازماندگان امیرتیمور

امیرتیمور به هنگام مرگ 36 فرزند و فرزندزاده (نوه) داشت که پسر بزرگش میرانشاه در ایام فوت او 38 سال داشت و فرزند دیگرش شاهرخ 28 ساله بود و دو فرزند دیگرش یعنی جهانگیر و عمرشیخ در حیات پدر زندگانی را وداع گفته بودند.

بازماندگان تیمور به هنگام مرگ او عبارت بودند از:3

1. فرزندان جهانگیر: 2 تن به اسامی میرزا محمد سلطان با 3 پسر: جهانگیر 9 ساله، سعد وقاص 6 ساله و یحیی 5 ساله؛ فرزند دیگر پیرمحمد 29 ساله با 7 پسر: قیدو 9 ساله، خالد 7 ساله، بوزَنجِر، سعدوقاص، سنجر، قیصر و جهانگیر.

2. فرزندان عمرشیخ: 6 پسر و 3 نوه: پیر محمد 26 ساله با یک پسر: به نام عمر شیخ 7 ساله، رستم 24 ساله با 2 پسر: عثمان 6 ساله، سلطان علی یکساله، اسکندر 21 ساله، احمد 18 ساله، سیدی احمد 15 ساله، بایقرا 12 ساله.

3. فرزندان میرانشاه: 38 ساله با 7 پسر و نوه: ابابکر 23 ساله با 2 پسر، ایلنگیر 9 ساله و عثمان چلبی 4 ساله؛ عمر 22 ساله، خلیل سلطان 21 ساله، ایجِل 10 ساله، سیورغتمش 6 ساله.

4. فرزندان شاهرخ: 28 ساله با 7 پسر: الغ بیک و ابراهیم سلطان هر دو 11 ساله، بایسنقر 8 ساله (در حیات پدر درگذشت)، سیورغتمش 6 ساله، محمد جوکی 3 ساله، جان اوغلان 2 ساله، یاروی بیک یا یاردی بیک یکساله.

 

اوضاع ایران از مرگ تیمور تا استقرار کامل شاهرخ به سلطنت

تیمور در زمان حیات، فرزندان و فرزندزادگان را بر نواحی مختلف حکومتی خویش به عنوان فرمانروا فرستاده بود و در زمان حیات او از وی تبعیت داشتند، پس به هنگام مرگ تیمور برخی از آنان در قلمرو خود مدعی سلطنت شدند. به شرح ذیل:

1. میرزا خلیل سلطان [پسر میرانشاه] در تاشکنت [= تاشکند]

2. میرزا شاهرخ [پسر تیمور] در هرات

3. میرزا عمر [پسر میرانشاه] در آذربایجان

4. محمد سلطان [پسر میرانشاه] در بغداد

5. پیرمحمد [پسر محمد شیخ] در فارس و عراق عجم (و دو برادرش رستم و اسکندر در اصفهان و همدان از وی تبعیت می‌کردند)

6. پیر محمد [پسر جهانگیر] که تیمور او را در ایام حیات ولیعهدی داده بود، در غزنه و قندهار1

میرانشاه فرزند بزرگ تیمور در زمان حیات پدر، دچار اختلال حواس شده بود و در اواخر حیات وی نزد فرزندش محمد سلطان بسر می‌برد. تیمور پیش از فوت، قلمرو وسیع حکومتش را میان فرزندان و نوادگان تقسیم کرده بود و پیرمحمد پسر جهانگیر را هم بر آنان ریاست صوری داده بود. فردای درگذشت او منازعات میان فرزندان و نوادگان او شروع شد. خلیل سلطان که از همه به سمرقند نزدیکتر بود و در اردوی تیموری بسر می‌برد، با اغوای فرمانده سپاه و ارغون شاه محافظ شهر سمرقند قبل از همه خود را به سمرقند رسانده، در 16 رمضان 807 ق، به تخت سلطنت نشست.

با به تخت نشستن خلیل سلطان، پیرمحمد پسر جهانگیر درصدد مخالفت با او برآمده و برای احقاق حق خود به طرف سمرقند لشکر کشید6 و از طرف دیگر پیرمحمد پسر عمر شیخ نیز که با سلطنت و جانشینی خلیل‌سلطان مخالف بود، به اتفاق دو برادرش رستم و اسکندر و پس از شور با امرای خویش تصمیم گرفت که در این میان از عموی خویش شاهرخ تبعیت کند. چه، شاهرخ پس از مرگ عمر شیخ، همسر او یعنی مادر پیرمحمد را به همسری برگزیده بود و نیز شاهرخ هم به خاطر تبعیت پیرمحمد و برادرانش، ایشان را در حکومت عراق عجم ابقا کرد.7

پیرمحمد پسر عمر شیخ در آغاز با برادران خلیل سلطان و میرانشاه پدر او درگیر شد، ولی با به سلطنت رسیدن شاهرخ با نهایت کفایت و عدالت به ادارة قلمرو حکومتی خویش پرداخت و دربار او مجمع فضلا و علمای غرب ایران گشت. پیرمحمد بن جهانگیر که از قلمرو خود بلخ، غزنین، قندهار به سوی خلیل سلطان لشکرکشی کرده بود در نسف یا قرشی از خلیل سلطان شکست خورده به سوی قلمرو خویش بازگشت و یک سال بعد به دست وزیر خود پیرعلی بقتل رسید (809ق.) و پیرعلی نیز به نوبـﮥ خود پس از دو شکست و فرار از مقابل شاهرخ به دست دو تن از سردارانش بقتل رسید.8 با مرگ پیرمحمد پسر جهانگیر، قلمرو افغانستان، خراسان و سیستان عملاً در اختیار شاهرخ قرار گرفت و بخش اعظم ماوراءالنهر در اختیار خلیل سلطان.

خلیل سلطان پس از تکیه بر اریکـﮥ سلطنت بر ذخایر تیمور دست یافت و عمدة ذخایر را صرف محبوبـﮥ خود شادملک خانم کرد و چنان اسیر این زن بود که امرا از اعمال او به ستوه آمده او را دستگیر و فرزند چهارم شاهرخ، الغ‌بیک را در سمرقند به حکومت رساندند9 و به معنای دیگر ماوراءالنهر نیز ضمیمـﮥ حکومت شاهرخ گشت و خلیل سلطان را نیز به نزد شاهرخ فرستادند و شاهرخ او را حکومت ری داد و در 812 خلیل سلطان در ری درگذشت.10

با مرگ خلیل سلطان، شاهرخ بر قسمت اعظم فرمانروائی امیرتیمور به جز آذربایجان، بغداد، اران، ارمنستان و گرجستان دست یافت. زیرا حکومت آن نواحی در اختیار فرزندان میرانشاه بود و بخش شرقی آن عرصـﮥ تاخت و تاز میان پیرمحمد پسر عمر شیخ و آنان بود و گاه نیز میان برادران کدورت و اختلافی پیش می‌آمد. ظهورترکان قره قویونلو و آل جلایر سبب ضعف فرزندان میرانشاه و مرگ خود او شد. پایان حیات این سه تن که به فاصله کمی از هم درگذشتند غم‌انگیز و شنیدنی است.

میرانشاه اختلال دماغ و عارضـﮥ جنون داشت و دو پسر او یعنی ابوبکر و عمر مدام با یکدیگر در نزاع بود و حتی ابوبکر توسط عمر در سلطانیه زندانی شد. همین امر سبب شد که فرمانروایان سابق بغداد و آذربایجان یعنی سلطان احمد جلایر و قرایوسف ترکمان که تیمور آنها را از قلمروشان رانده بود، برای پس گرفتن قلمرو خود به ایران بازگردند.11

احمد جلایر بغداد را پس گرفت و میرانشاه به خراسان نزد شاهرخ پناهنده شد. قرایوسف آذربایجان را متصرف شد و عمر نیز به نزد شاهرخ رفت. پس از چندی ابوبکر از سلطانیه فرار کرده به نزد پدر رفت و او را تشیوق به پس گرفتن آذربایجان کرد و در ذی قعده 810 در نبرد با قرایوسف میرانشاه کشته شد. گرچه ابوبکر به تبریز رفت و مردم از او استقبال کردند، اما در نبرد دیگری از قرایوسف شکست خورده به کرمان گریخت و در آنجا بقتل رسید.12

عمر نیز که در نزد شاهرخ بود علیه عموی خود شورید و در نزاع کشته شد (809 ق.) با مرگ میرانشاه و ابوبکر و عمر و خلیل سلطان در ری، شاهرخ وارث حقیقی امیرتیمور گشت.13

 

سلطنت شاهرخ

شاهرخ شایسته‌ترین و لایق‌ترین سلاطین خاندان تیموری است. او فرماندهی شجاع و بسیار صلح دوست بود و چون مردی سلیم‌النفس بود، هیچ گاه درصدد مزاحمت برادر (میرانشاه) و برادرزادگان خود برنیامد. شاهرخ شیفته ادب پارسی بود و دربار او مرکزی برای ارباب هنر و ادب و معرفت بشمار می‌رفت.

رنه گروسه می‌نویسد:

این فرزند تیمور مخوف یکی از بهترین سلاطین است که در آسیا پا به عرصـﮥ وجود گذاشت. همان طور که از چنگیزخان، پادشاهی به خلق و خوی قوبیلای قاآن بوجود آمد، از تیمور نیز شاهرخ پدیدار گشت.14

اکثر مورخین، سلطنت او را از 807 ق یعنی وفات امیرتیمور می‌دانند و گروهی اندک از 810 ق به بعد یعنی بعد از مرگ مدعیان سلطنت و رقبای او می‌دانند که به هر صورت او تا 850 ﻫ.ق سلطنت کرد.

شاهرخ، هرات را پایتخت خود و سمرقند را اقامتگاه فرزندش الغ بیک قرار داد و در ضمن حکومت ماوراءالنهر را نیز بدو واگذاشت. در دورة حکومت شاهرخ، شهرهای هرات، سمرقند، شیراز، اصفهان مرکز علم و ادب ایران گشت و بویژه هرات و سمرقند بعنوان دو کانون ادبی و هنری در تاریخ شهره شدند، تا آنجا که در مکتب هنری ایران، مکتب هرات سرآمد شد و تا ظهور صفویه و سقوط تیموریان در ایران موقعیت هنری خود را حفظ کرد.15 سرزمینی که تحت ادارة او بود، گاه‌گاه عرصـﮥ منازعات نوادگان تیموری قرار می‌گرفت و شاهرخ خیلی زود توانست با حکمیت میان آنان صلح و آرامش برقرار سازد. اما دورة سلطنت او مصادف با ظهور قدرت ترکمانان (قراقویونلو و آق‌قویونلو) در غرب ایران بود.

نخستین رقیب قدرتمند شاهرخ که سبب مرگ برادرش میرانشاه نیز شد، قرایوسف ترکمان بود. زمانی که شاهرخ تصمیم گرفت به آذربایجان برود (8223 ق)، رقیب سرسخت او قرایوسف ترکمان نیز درگذشت16 و فرزندش اسکندر ترکمان جانشین او از شاهرخ شکست خورده و فرار کرد17 و در جنگ دوم (832 ق) و سوم (838 ق) باز شاهرخ بر ترکمانان غلبه کرد و در جنگ سوم جهانشاه برادر اسکندر و پسر دیگر قرایوسف، اطاعت شاهرخ را پذیرفته و از طرف او حاکم بر آذربایجان شد.18

با این انتصاب، عملاً شاهرخ بر قدرت ترکمانان صحه گذاشت و با مرگ شاهرخ، جهانشاه بر قسمت اعظم غرب و مرکز ایران یعنی تا حدود اصفهان و کرمان تسلط یافت. اقتدار قراقویونلوها را جانشینان شاهرخ پایان ندادند، بلکه رقیب دیگر یعنی آق‌قویونلوها پایان بخشیدند و خود چون صاعقـﮥ دیگری بر تیموریان فرود آمدند.

شاهرخ پیوسته تصمیم داشت که به چین لشکرکشی کند، اما این فکر با آمد و شد سفرا میان دربار شاهرخ و یونگ لو امپراتور چین تبدیل به روابط تجاری شد.19 اما شاهرخ اقدام به یک لشکرکشی به خانات جغتائی در مغولستان کرد و این لشکرکشی توسط پسرش الغ بیک صورت گرفت و الغ بیک تا کاشغر پیش رفت. شاهرخ در سال آخر حیات خود سفری به عراق عجم کرد. چه، سلطان محمد پسر بایسنقر را که حکومت عراق داده بود، پا از حد خود بیرون گذاشته بود به قلمرو اصفهان و شیراز حمله برد. زیرا امرای او مشوق این کار بودند و معتقد بودند که چون شاهرخ پیر است، به عراق عجم لشکرکشی نخواهد کرد. با وجود این شاهرخ به طرف مرکز ایران حرکت کرد و در این ایام، سلطان محمد شیراز را محاصره کرده بود و چون شنید که جدش به طرف او حرکت کرده است دست از محاصره برداشته به لرستان رفت. شاهرخ به اصفهان رسید و سلطان محمد را احضار و به سیاست رساند و به هنگام بازگشت در ری فوت کرد (25 ذی حجه 850 ق)20

 

فرزندان شاهرخ

چنانکه گفته شد، شاهرخ 7 پسر داشت و به هنگام مرگ او، فقط الغ بیک زنده بود. از میان فرزندان او، غیر از الغ بیک، بایسنقر (799ـ837 ق) اشتهار وافری دارد. او که مردی با ذوق و هنرمند و ادب دوست بود، از کارهای حکومتی کناره گرفت و عمر خود را به جمع‌آوری کتاب و حشر و نشر با اهل هنر و ادب گذراند. همت او مصروف بر گردآوری هنرمندان و شعرا و اهل ادب به دور خود بود. شعر نیز می‌گفت و در نوشتن اقسام خط استاد بود و همو بود که شاهنامه مشهور به بایسنقری را ترتیب داد. وفات او در 7 جمادی الاولی 837 ق در هرات روی داد و در مسجد گوهرشاد در مشهد بخاک سپرده شد.21

 

از الغ بیک تا سلطان ابوسعید

با مرگ شاهرخ، الغ بیک پسر او که سالها در ماوراءالنهر از طرف پدر حکومت داشت (812ـ850 ق)، بر تخت سلطنت نشست. نخستین مدعی او برادرزاده‌اش میرزا علاءالدوله بود که در هرات خود را پادشاه خواند و حتی عبداللطیف پسر الغ بیک را زندانی کرد. علت زندانی شدن و طغیان علاءالدوله علیه الغ بیک آن بود که به هنگام فوت شاهرخ، عبداللطیف در اردوی شاهرخ بود و خیمه و خرگاه گوهرشاد آغا همسر شاهرخ را دستور غارت داد و همین امر سب طغیان علاءالدوله و به تخت نشستن او شد.22 الغ بیک برای رهائی پسر به طرف هرات حرکت کرد، از طرفی طغیان میرزا ابوالقاسم بابر برادر علاءالدوله سبب شد که او با الغ بیک کنار آمده و عبداللطیف را آزاد سازد.23 اما دیری نپائید که باز میان علاءالدوله و الغ بیک نزاع برخاست و در 852 ق. علاءالدوله از طرف الغ بیک، از هرات بیرون رانده شد و علاءالدوله به برادر خود میرزا ابوالقاسم بابر پناه برد.24

الغ بیک شاهزاده‌ای با فضل و دانشمند بود و در ایامی که از طرف پدر بر مارواءالنهر حکومت داشت، در دربار خود به شیوة برادرش بایسنقر جعمی از علما و فضلا و دانشمندان را به دور خود جمع کرده بود. از علوم بیشتر به ریاضی و نجوم علاقمند بود و در 823 ق به کمک جمعی از علمای ریاضی و نجوم همچون صلاح‌الدین موسی فاضل‌زادة رومی، مولانا علی قوشچی و غیاث‌الدین جمشید کاشانی، زیج مشهور الغ‌بیکی را استخراج کرد.25 هرچند او در علم و دانش برتر بود، ولی از اصول کشورداری بیگانه بود و بقدری در این امور ساده بود که بیشتر اوقات ملعبـﮥ دست اطرافیانش می‌شد تا اینکه پسر عبداللطیف علیه او طغیان و در دهم رمضان 853 ق پدر را کشت.26

میرزا عبداللطیف پس از کشتن پدر به جای او نشست و علت قتل پدرش آن بود که ظاهراً الغ بیک نسبت به فرزند دیگرش عبدالعزیز مهربانتر بود و گویا همین امر سبب رویاروئی پدر و پسر شده بود که منجر به قتل الغ بیک و سلطنت عبداللطیف شد.

عبداللطیف بواسطـﮥ تندخوئی و بدگمانی، سلطنتش بیش از 6 ماه طول نکشید (رمضان 853 ـ ربیع الاول 854) و او نیز به دست اطرافیان خود کشته شد. مؤلف روضةالصفا می‌گوید27 که: میرزا عبداللطیف پس از قتل پدر، این بیت نظامی را از خسرو و شیرین دربارة شیرویه که پدرش خسرو پرویز را کشته بود پیوسته می‌خواند:

پدرکش پادشاهی را نشاید
 

 

وگرشاید به جز شش مه نپاید
 

 

قاتلین عبداللطیف به اتفاق امرا و بزرگان سمرقند، میرزا عبدالله شیرازی پسر میرزا ابراهیم سلطان، پسر شاهرخ را به سلطنت برداشتند.28 همزمان با به تخت نشستن میرزا عبدالله، ابوسعید پسر سلطان محمد بن میرانشاه در بخارا قیام کرده خود را پادشاه خواند و در نبردی که با میرزا عبدالله کرد، شکست خورده به ابوالخیرخان ازبک پناهنده شده و از او یاری گرفته در جمادی‌الاولی 855 ق در 4 فرسنگی سمرقند، عبدالله را مغلوب و مقتول کرد.29

با مرگ الغ بیک عملاً قلمرو تیموری از هم گسسته شد. زیرا همزمان با پادشاهی عبداللطیف و حتی اندکی پیش از آن، میرزا بابر که قبلاً ذکر او رفت، در هرات قدرت را به دست گرفته بود30 و در ایامی که عبداللطیف و الغ بیک به نزاع پرداخته و نتیجـﮥ آن مرگ الغ بیک بود و باز در ایام سلطنت شش ماهـﮥ عبداللطیف و پس از او میرزا عبدالله (854ـ855 ق)، میرزا بابر عملاً در هرات حکومت مستقلی برای خود فراهم آورده و خود را پادشاه می‌خواند (852ـ861 ق) و دامنـﮥ حکومت او تا عراق، فارس و کرمان بود که در 855 ق جهانشاه قرایوسف، مناطق مذکور را از تحت تصرف بابر بیرون آورد. وفات بابر به سال 861  و میدان برای ظهور و تاخت و تاز ابوسعید خالی ماند.31

 

سلطان ابوسعید گورکان

سلطان ابوسعید که در 855 به کمک ابوالخیرخان اوزبک، میرزا عبدالله را شکست داده بر ماوراءالنهر مسلط شد و بر اریکـﮥ سلطنت تکیه زد. با مرگ میرزا بابر (861 ق)، ابوسعید خراسان را نیز به تصرف درآورد و با غلبه بر شاهزادگان تیموری، قدرت خود را بر هرات، غزنه، کابل، سیستان و خوارزم تثبیت کرد.

سلطان ابوسعید با دو دشمن قوی نیز می‌بایستی دست و پنجه نرم می‌کرد که نخستین خوانین جغتائی بودند که به شیوة خود آنان، با حمایت یکی علیه دیگری آنان را سرگرم کرد و عملاً جغتائیان را به دو شعبـﮥ مخالف هم تقسیم کرد،32 از طرف دیگر دشمن سرسخت او، جهانشاه قراقویونلو بود که تا حدود هرات پیش آمده بود. ابوسعید که در این ایام در بلخ بود بازگشته و پیر بداق پسر جهانشاه را در مرغاب شکست سختی داده، خراسان را از دست ایشان بدر آورد و سمنان و دامغان حد فاصل مرز قلمرو او با قراقویونلوها شد.33

قراقویونلوها خود دچار ظهور قدرت آق قویونلوها به فرمانروائی اوزن حسن شدند و در نبردی که میان اوزن حسن و قراقویونلوها در نزدیکی ارزنجان رخ داد، قراقویونلوها شکست خوردند و بیشتر قلمرو آنان بویژه آذربایجان به دست آق قویونلوها افتاد.34

با شکست قراقویونلوها و مرگ جهانشاه قراقویونلو در جنگ، امرای عراق و آذربایجان و کرمان، ابوسعید را به سلطنت خود خواندند و ابوسعید نیز به قصد تصرف آذربایجان بدان نواحی لشکر کشید. اوزن حسن که تصور می‌کرد اقدامات او خوشایند تیموریان باشد و از حمایت سلطان ابوسعید نیز برخوردار گردد، وقتی که شنید ابوسعید به طرف آذربایجان حرکت کرده، از او تقاضای صلح کرد. لیکن ابوسعید با کمال غرور، پیشنهاد او را رد کرد. شاید این مسئله به دلیل سماجت حسنعلی قراقویونلو پسر جهانشاه صورت گرفته باشد. به هر صورت ابوسعید از راه اردبیل به ارّان تاخت، اوزن حسن، اردوی او را محاصره کرد. در نتیجـﮥ محاصره، قحطی در سپاهیان ابوسعید بروز کرد و در حمله‌ای سپاه ابوسعید شکست خورد و خود او اسیر شد (16 رجب 873 ق). اوزن حسن او را به یادگار محمد از شاهزادگان تیموری سپرد و یادگار محمد، او را بقتل رساند.35

سلطان ابوسعید آخرین فرمانروای تیموری بود که سعی در احیاء امپراتوری تیموری نمود. گرچه از کاشغر تا ماوراءالنهر را در ید قدرت درآورد و باشکست قراقویونلوها بر قسمت دیگری از قلمرو قدیم تیموری دست یافت، ولی با شکست در مقابل اوزن حسن و قتل ابوسعید، تمامی قلمرو ایران غربی به دست آق قویونلوها افتاد و اوزن حسن بلامعارض، تبریز، بغداد،شیراز، اصفهان، سلطانیه، ری و کرمان را به تصرف درآورد و قلمرو تیموریان محدود به خراسان و ماوراءالنهر و افغانستان شد. ایام حکومت ابوسعید جمعاً 18 سال بود.

 

آخرین شاهزادگان تیموری

با مرگ ابوسعید، آخرین بارقـﮥ امید سلسلـﮥ تیموری نیز به خاموشی گرائید. با وجود این شاهزادگان باقی مانده در ماوراءالنهر و خراسان به جان یکدیگر افتادند. گرچه سلطان احمد پسر ابوسعید در سمرقند خود را پادشاه خواند (873ـ899 ق)، در خراسان نیز سلطان حسین میرزا بایقرا نوة بایقرا پسر عمر شیخ قدرت‌نمائی می‌کرد (875ـ911 ق). قریب به دو سال یعنی از سال 873ـ875 ق خراسان عرصـﮥ تاخت و تاز میان یادگار محمد با حمایت اوزن حسن و سلطان حسین میرزا گشت.36

سلطان احمد که خود را جانشین سلطان ابوسعید می‌دانست، خود درگیر منازعه با برادر دیگر خود عمرشیخ شده بود که مورد حمایت یونس خان جغتائی بود. مرکز قدرت عمرشیخ شهر فرغانه بود و در 899 ق دار فانی را وداع گفت.37 با مرگ عمر شیخ، برادر او سلطان احمد درصدد تسخیر فرغانه برآمد و در جنگی که میان ایشان روی داد، سلطان احمد کشته شد و فرغانه نصیب همایون بابر پسر عمر شیخ شد و او همان است که مؤسس سلسلـﮥ گورکانیان در هند شد.38

با مرگ سلطان احمد، نزاع میان یک تن از برادران او محمود و سه پسرش: مسعود، بایسنقر و علی درگرفت و هریک چند صباحی قدرت را به دست می‌گرفتند. محمود که جانشین رسمی سلطان احمد بود، قریب به یکسال حکومت کرد (899ـ900 ق) و با مرگ او نزاع میان شاهزادگان تیموری ادامه داشت.39

سلطان حسین بایقرا که پس از شکست دادن یادگار محمد، رسماٌ از 875 ق در هرات حکومت می‌کرد و بر خراسان تسلط کامل داشت40، بر محدودة کوچکی از قلمرو تیموریان تا سال 911 ق قریب به 37 سال حکومت کرد و در پایان گرفتار هجوم ازبکان به خراسان شد. سلطان حسین بایقرا به قصد سرکوبی ازبکان از هرات حرکت کرده، هنوز چند منزلی از هرات دور نشده بود که اجل سر رسید و طومار هستی او را درهم پیچید (16 ذی ججه 911 ق).

با مرگ سلطان حسین بایقرا و شکست فرزندان او از ازبکان، سلسلـﮥ تیموریان به حیات خود خاتمه بخشیدند. سلطان حسین بایقرا در طول 37 سال پادشاهی خود، یکی از مشهورترین امرای تیموری است و عصر او یکی از درخشانترین ادوار تمدنی دورة فرمانروائی تیموریان است. خود او مردی فاضل و شاعر بود و جمعی کثیر از فضلا و اهل هنر را در دربار خود جمع کرده، در هرات مدرسه و کتابخانه‌ای برای طلاب دایر کرد که تا آن زمان نظیر نداشت. قریب به 10000 طلبه به هزینـﮥ او مشغول کسب علم و دانش بودند و آثار و بناهای ساخته شده در عصر او در هرات از بهترین شاهکارهای معماری و صنایع اسلامی است و این همه مرهون زحمات وی و وزیر فاضل او امیرعلیشیر نوائی بود41 (864ـ906 ق). از فضلا و شعرای معروف دربار او مولانا عبدالرحمان جامی بود و از نقاشان مشهور دربار وی بهزاد بود. دربارة او و عصرش شعرا شعرگفته و مورخان آثار تاریخی نگاشته‌اند که از آن جمله میرخواند مؤلف روضةالصفاست.

 

 

پی‌نوشت‌ها

1. شرف‌الدین علی یزدی، ظفرنامه، به اهتمام محمد عباسی، ج 2 (تهران: امیرکبیر، 1336) ص 469؛ میرخواند، روضةالصفا، تهذیب و تلخیص عباس زریاب‌خوئی، ج 6 (تهران: علمی، 1373) ص 1122.

2. پورگشتال او را پادشاهی ظالم، بیرحم و بی‌مروت می‌داند و ادامه می‌دهد که مملکت‌ها را خراب کرد و مردم را قتل عام نمود، از او سبع‌تر و درنده‌تر هرگز کسی از انسان سراغ ندارد. هامر پورگشتال، تاریخ امپراتوری عثمانی، ترجمه میرزا زکی مازندرانی؛ به اهتمام جمشید کیان‌فر، ج 1 (تهران: زرین، 1367) ص 308.

3. ظفرنامه یزدی، ج 2، ص 521ـ522؛ روضةالصفا. ج 6، ص 1125؛ خواندمیر. حبیب‌السیر. باهتمام محمد دبیر سیاقی، ج 3 (تهران: خیام، 1353) ص 541.

4. رضاقلی خان هدایت. فهرست التواریخ؛ به تصحیح و تحشیه عبدالحسین نوائی، هاشم محدث (تهران: پژوهشگاه علوم انسانی، 1373) ص 185.

5. روضةالصفا، ج 6، ص 1124.

6. حبیب السیر. ج 3، 557.

7. همان، 571.

8. همان 564؛ روضةالصفا. ج 6، 1133.

9. روضةالصفا، 1143.

10. همان، 1145.

11. همان 1134؛ حبیب‌السیر. ج 3، 576.

12. روضةالصفا. ج 6، 1136.

13. حبیب‌السیر، ج 3، 564.

14. رنه گروسه، امپراتوری صحرانوردان، عبدالحسین میکده (تهران: علمی فرهنگی، 1368، چ 3) ص 758.

15. عباس اقبال آشتیانی. تاریخ مفصل ایران. (تهران: خیام، ؟) ص 644.

16. حبیب السیر. ج 3، ص 626؛ روضةالصفا، ج 6، 1154.

 

17. روضةالصفا. ج 6، 1166.

18. همان 1166؛ حبیب السیر، ج 3، 626.

19. امپراتوری صحرانوردان، 761.

20. حبیب السیر، ج 3، 6360.

21. روضةالصفا. ج 6، 1164.

22. تاریخ مفصل ایران، 645.

23. روضةالصفا، ج 6، 1173.

24. همان، 1175.

25. حبیب السیر. ج 4، 34ـ39.

26. روضةالصفا. ج 6، 1178.

27. همان، ج 6، 1182.

28. حبیب السیر، ج 4، 65.

29. همان، ج 4، 48.

30. روضةالصفا، ج 6، 1186.

31. همان، ج 6، 1190.

32. امپراتوری صحرانوردان، 763ـ764.

33. حبیب السیر، ج 4، 74ـ75.

34. روضةالصفا، ج 6، 1201.

 

35. روضةالصفا، ج 6، 1202ـ1204؛ حبیب السیر، ج 4، 93.

36. حبیب السیر، ج 4، 139ـ140.

37. امپراتوری صحرانوردان، 769؛ حبیب السیر، ج 4، 95.

38. حبیب السیر، ج 4، 95.

39. همان، ج 4، 96.

40. همان، ج 4، 110ـ112.

41. حبیب السیر، ج 4، 180.

 

منابع

اقبال آشتیانی، عباس (؟) تاریخ مفصل ایران، تهران: خیام.

پورگشتال، هامر (1367ـ1369) تاریخ امپراتوری عثمانی، ترجمه میرزا زکی مازندرانی، باهتمام جمشید کیان‌فر، تهران: زرین.

خواندمیر، غیاث‌الدین بن همام‌الدین الحسینی (1353) حبیب السیر فی اخبار افراد بشر؛ مقدمه از جلال‌الدین همائی؛ فهارس و تصحیح محمد دبیر سیاقی. تهران: خیام.

گروسه، رنه (1368) امپراتوری صحرانوردان. ترجمه عبدالحسین میکده. تهران: علمی و فرهنگی.

میرخواند، محمدبن خاوندشاه بلخی (1375) روضةالصفا. تهذیب و تلخیص عباس زریاب‌خوئی. تهران: علمی.

ــــــــــــــــــــــــــــــ (1266 ق) روضةالصفا. دهلی. چاپ سنگی.

هدایت، رضاقلی خان (1373) فهرست التواریخ، به تصحیح و تحشیه عبدالحسین نوائی؛ میرهاشم محدث. تهران: پژوهشکده علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

یزدی، شرف‌الدین علی (1336) ظفرنامه. به تصحیح و اهتمام محمد عباسی. تهران: امیرکبیر.

 

مزدک نامه 3 | موضوع : تاریخ

نوشته قبلی : بجستجوی شهزاده‌ای بودایی | نوشته بعدی : علم رجال یا تبارشناسی دینی

مشاهده : 2307 بار | print نسخه چاپی | لینک نوشته |

دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
دی ان ان