افسانـﮥ نیلوفر آبی
نویسنده: هِلِنا بلاواتسکی، ترجمـﮥ منوچهر بیگدلی خمسه
عنوان هر نوشته باید معنایی داشته باشد؛ به ویژه در نوشتههای تئوزوفی حتماً باید چنین باشد. عنوان میباید بیانگر موضوع و نمادساز محتوای نوشته باشد. از آنجا که قیاس جوهر فلسفـﮥ غربی است، میتوان ایراد گرفت که در نام «نیلوفر آبی» چیزی نمیتوان دید غیر از یک گیاه آبزی: Nymphea cerulean یا Nelumbo.
برای اجتناب از این گونه کژفهمیها خواهیم کوشید خوانندگان خود را به نمادینگی کلی نیلوفر و بخصوص نمادینگی نیلوفر آبی رهنمون شویم. این گیاه مرموز و مقدس طی اعصار در مصر و هند، به مثابه مظهر گیتی تلقی شده است. هیچ یادماندی در درة نیل، هیچ پاپیروسی بدون این گیاه در جایی متبرک وجود ندارد. در سرستون های مصری، بر تختهای سلطنت و حتی دستارهای پادشاهان آسمانی، همه جا نیلوفر همچون نماد کیهان یافت میشود. لاجرم نیلوفر جزیی لاینفک از هر ایزد آفرینندة هر ایزدبانوی آفریننده است؛ از دیدگاه فلسفی، ایزدبانو تنها وجه زنانـﮥ ایزد است، نخست دوجنسیتی، سپس نرینه.
از پادمه ـ یونی Padma-yoni «سینـﮥ نیلوفر»، از فضای مطلق، یا از عالم برون از زمان و مکان است که کیهان، مشروط و محدود به زمان و مکان پدید میآید. هیرانیا گاربها Hir-anya Garbha «تخم» (یا زهدان) طلا، که برهما از آن ظهور میکنند، غالباً نیلوفر آسمانی خوانده میشود. ایزد ویشنو Vishnu، سنتز تریمورتی Trimurti یا تثلیث هندو، طی «شبهای برهما» در آبهای ازلی، لمیده بر غنچـﮥ یک نیلوفر، در خواب غوطهور میشود. الاهـﮥ او، لکشمی Iakshmi محبوب، که از سینـﮥ آن آبها برمیخیزد، همانند ونوس ـ آفرودیت، نیلوفری سپید در زیر ماه دارد. به هنگامی که خدایان یکجا گرد آمده بودند و اقیانوسِ شیر ـ نماد فضا و کهکشان راه شیری ـ را هَم میزدند، لکشمی، الاهـﮥ زیبایی و مادر عشق (کامه Kama) از تلاطم امواج کفآلود شکل گرفت و نزد خدایان شگفت زده، در محمل نیلوفر، و نیلوفری دیگر در دست، ظاهر شد.
چنین بود که دو عنوان عمدة لکشمی، پادمـﮥ نیلوفر Padma the Lotus و کشیرابدی تانایا Kshirabdi-tanaya، دختر اقیانوس شیر، پدید آمد. گوتاما بودا Gautama the Buddah هرگز به درجـﮥ یک ایزد تنزل نیافته است؛ با آنکه وی نخستین فانی در اعصار تاریخی و چنان بیباک بود که ابوالهول کر و لالی را که گیتی مینامیم بازخواست کند و از آن اسرار کامل مرگ و زندگی را بیرون کشد. اگرچه او، تکرار میکنیم، هرگز خداگونه نشده، معذلک نسلهای پیاپی در آسیا وی را سرور کائنات شمردهاند. به همین دلیل است که این فاتح و ارباب جهان اندیشه و فلسفه را نشسته بر نیلوفری تمام شکفته، نماد کیهانی پرداختـﮥ اندیشـﮥ او تجسم میبخشند. نیلوفر در هند و سیلان عموماً رنگمایهای طلایی دارد، امّا نزد بوداییان شمال رنگ آن آبی است.
امّا در قسمتی از دنیا نوع سومی از نیلوفر وجود دارد ـ زیزیفوس Zizyphus. هرکس آن را بخورد، وطن و عزیزانش، یعنی قدما را از یاد میبرد. اجازه دهید از این نمونه بگذریم. بیایید میهن معنویمان، گهوارة نژاد انسان، و زادگاه نیلوفر آبی را فراموش نکنیم.
بیایید حجاب فراموشی را که چهرة یکی از باستانیترین مثالها ـ یک افسانـﮥ ودایی Vedic را پوشانده است، برداریم؛ افسانهای که به هر حال، وقایعنویسان برهمن حفظ کردهاند. منتها همانطور که هر وقایعنگار به شیوة خود و با تصرفاتی به سلیقـﮥ خویش این افسانه را نقل کرده است، ما هم داستان را ـ نه طبق برداشتها و تراجم آن مردان شرقی، بلکه مطابق با روایت مردمی ـ باز میگوییم. لذا، این روایت همان است که راویان سالخوردة حماسه در راجستان نقل میکنند. پس اجازه دهید خاورشناسان را با تخیلاتشان به حال خود گذاریم. ما را چه که پدر شاهزادهای خودپسند و جبون که مسبب تغییر رنگ نیلوفر سپید به نیلوفر آبی شد، هاریسکارنا نام داشت یا اَمباریشا؟ اسمها به شعر سادة این افسانه، یا معنویت آن ـ زیرا اگر ژرف بنگریم، معنویت را در آن مییابیم ـ ربطی ندارند. به زودی خواهیم دید که بخش اصلی این داستان شباهتی شگفتانگیز به افسانهای دیگر ـ ماجرای ابراهیم و قربانی اسحاق ـ در کتاب مقدس دارد. آیا همین شباهت دلیلی دیگر بر اثبات این نکته نیست که آموزة رمزی شرق منطقاً معتقد باشد که نام رئیس قوم [ابراهیم. م] نه اسمی است کلدانی و نه نامی عبری، بلکه صفت و نام ثانی سانسکریت، و مشخص کنندة اَبرام a-Bram یعنی نابرهمن است؛ برهمن برهمایی زدایی شده، کسی که خوار گشته یا کاست خود را از دست داده است؟ از این پس چگونه میتوانیم از این گمان بپرهیزیم که وقتی این افسانههای عامیانـﮥ جنوب هند به داستانهای تورات شباهت دارند، میتوان در میان یهودیان امروزی، کلدانیهای زمان ریسی ـ آگاستیا، یعنی آجرپزانی را یافت، که تعقیب و آزارشان از هشتصد تا هزار سال پیش آغاز شد، امّا مهاجرت ایشان به کلده چهار هزار سال قبل از میلاد مسیح صورت گرفت؟ لویی ژاکولیو در چند جلد از اثر بیست و یک جلدی خود راجع به هند برهمایی، از این شباهت سخن میگوید و در این یک مورد، حق با اوست.
در این باره زمانی دیگر سخن خواهیم گفت، اینک افسانـﮥ ما.
نیلوفر آبی
از فرمانروایی اَمباریشا Ambarish، پادشاه اَیودهیا Ayodhya بر شهری که مانوی مقدس Manu، وایواسواتا Vaivasvata، فرزند خورشید، بنیاد کرده بود، قرنهای متمادی میگذشت. این پادشاه سوریا وانسی Suryavansi (از اعقاب نژاد خورشیدی) بود و خود را خدمتگزار وفادار خدا، وارونا Varuna، بزرگترین و مقتدرترین ایزد در ریگ ـ ودا Rig-Veda میدانست. امّا این خدا پرستندگان خود را از جانشین ساختن وارثان مذکرش منع کرده بود و همین امر پادشاه را سخت ناشاد میداشت.
او هر بامداد به هنگام اقامـﮥ پوجا Puja، به درگاه ایزدان کهتر، مینالید:
افسوس! افسوس چه سود که بزرگترین پادشاه روی زمین باشی امّا خدا جانشینی از خون تو را محروم کرده باشد. وقتی که من بمیرم و پیکرم را بر تل هیزم گذارند، چه کسی وظایف پارسایانـﮥ یک پسر را تحقق خواهد داد و جمجمـﮥ بیجانم را خواهد ترکاند تا روحم را از تختهبندهای زمینی رهایی بخشد؟ کدام دست بیگانه به هنگام مدّ ماهِ تمام برنج مراسم شرادا خواهد ریخت تا حرمت روح مرا نگاه دارد؟ آیا پرندگان مرگ [زاغها و کلاغها] از ضیافت تشییع روی برنخواهند تافت؟ چون به یقین روح تختهبند زمینی من از سر یأسی عظیم به آنها اجازة مشارکت نخواهد داد.
پادشاه بدینگونه میمویید که کاهن خانواده اندیشـﮥ بستن پیمانی را به او تلقین کرد: اگر خدا دو پسر دیگر به او عطا کند، به خدا قول خواهد داد پسر بزرگتر را پس از رسیدن به سن بلوغ برای او قربانی کند.
وارونا مجذوب وعدة قربانی گوشت سوخته شد ـ بویی که بسیار مطلوب خدایان بزرگ است ـ و قول پادشاه را پذیرفت؛ پس امباریشای شادمان صاحب یک پسر و سپس چند پسر دیگر شد. مهمترین پسر، ولیعهد عصر، روهیتا Rohita (سرخ) خوانده شد و نام دومش را دواراتا Devarata نهادند ـ که در لغت به معنی خداداد است. دواراتا رشد کرد و دیری نگذشت که شاهزادهای جذاب شد، امّا اگر به افسانه باور داشته باشیم، به همان اندازه زیبا بود، که خودپسند و نیرنگباز.
چون این شاهزاده به سن معهود رسید، خدا از دهان همان کاهن دربار از پادشاه خواست که به وعدة خویش وفا کند. امّا از آنجا که امباریشا هر بار عذری میتراشید تا ساعت قربانی را به تعویق افکند، سرانجام خدا به خشم آمد. این خدای حسود و غیور پادشاه را با تمامی غضب آسمانی خود تهدید کرد.
درازمدتی نه فرمانها مؤثر افتاد و نه تهدیدها. تا وقتی که امکان داشت گاوهای مقدس را از آغلهای سلطنتی به طویلـﮥ برهمنها برد، تا وقتی که در خزانه آن قدر پول وجود داشت که صندوقهای معابد را پر کند، برهمنها موفق شدند وارونا را آرام نگه دارند. امّا پس از اتمام گاوها و پولها، خدا تهدید کرد که پادشاه، کاخ و فرزندانش را نابود کند و اگر بگریزند، آنها را زنده در آتش بسوزاند. پادشاه درمانده، که دیگر آه در بساط نداشت، نخستزادهاش را فراخواند و او را از فرجامی که در انتظارش بود، آگاه کرد. امّا گوش دوارتا در برابر این سخنان کر بود. او از تن دادن به فشار مضاعف ارادة پدر و ایزد امتناع ورزید.
چنین بود که چون آتش قربانی افروخته شد و مردان نیک ایودهیا، سرشار از احساس، گرد آمدند، ولیعهد در این مراسم غایب بود، او در جنگل یوگیها پنهان شده بود.
این جنگل مسکن راهبان مقدس بود، و دوارتا میدانست که در آنجا مصون و دستنیافتنی خواهد بود. امکان دیدهشدنش وجود داشت، امّا هیچکس نمیتوانست معترض وی شود ـ حتی خود خدای وارونا. راه حل سادهای بود. زهد اَرانیاکاها Aranyakas (مردان مقدس جنگل) که بسیاری از آنان دایتییا Daytyas (تیتان، نژادی از غولها و عفاریت) بودند، به ایشان چنان سلطهای میداد که همـﮥ ایزدان در برابر قدرتهای فوق طبیعی آنها به لرزه درمیآمدند ـ حتی خود وارونا.
چنین مینماید که این یوگیان دیرینه چنانچه اراده میکردند، قادر بودند حتی آن خدا را نابود کنند ـ شاید به این علت که خالق آن ایزد خود آنها بودند.
دوارتا سالها در جنگل زیست و سرانجام از این زندگی خسته شد. او فهماند که با یافتن بدیلی که خود را به جای وی فدا کند، مشروط به اینکه قربانی از پسران یک ریشی Rishi باشد، میتواند وارونا را خوشنود گرداند. آنگاه سفری آغاز کرد و بالاخره یافت، آنچه را میجست.
در سرزمین پیرامون کرانههای پوشکارا Pushkara زمانی قحطسالی شد و مردی بسیار مقدس به نام آجیگارتا Ajigarta، مانند همـﮥ اعضای خانوادهاش از فرط گرسنگی مشرف به موت بود. او چند پسر داشت که دوّمی سوناسپها sunahsepha، جوانی با فضیلت، خود را برای ریشی شدن مهیا میکرد. دواراتای مکار با بهرهگیری از فقر او و به این دلیل صحیح که شکم گرسنه بیش از شکم سیر آمادة شنیدن است، پدر را از ماجرای او آگاه کرد. آنگاه به ازاء قربانی سوزان پسر در قربانگاه خدایان، یک صد رأس گاو به پدر پیشنهاد کرد.
پدر پرهیزگار نخست صراحتاً امتناع کرد، امّا سوناسپهای صبور به میل خود پذیرفت و خطاب به پدر گفت:
اگر بتوان بسیار کسان را نجات داد، جان یک تن چه ارزشی دارد. این ایزد خدایی است بزرگ و رحمتش بیپایان؛ امّا خدایی غیور نیز هست و غضبش سریع و کینتوزانه است. وارونا ایزد وحشت، و مرگ مطیع فرمان اوست. روح او تا ابد با سرکشان سازش نمیکند. آن را که آفرینندة بشر است پشیمان خواهد کرد و آنگاه صد هزار لک از مردم بیگناه را به سبب یک گنهکار زنده در آتش خواهد سوزاند. اگر قربانی از او بگریزد، یقیناً رود هامان را میخشکاند، زمین هامان را میسوزاند و از سر مهربانی بیحد و اندازهاش، زنان بچهدارمان را میکشد. آه! پس ای پدر، بگذار تا من خود را به جای این غریبه که یکصد گاو به ما میدهد، قربانی کنم. این مال مانع مرگ تو و برادرانم از فرط گرسنگی خواهد شد و هزاران تن دیگر را از مرگی فجیع نجات خواهد داد. جان سپردن به این قیمت کاری است دلپذیر.
ریشی پیر اشک بارید، امّا سرانجام رضایت داد و به تهیه تل هیمـﮥ قربانی پرداخت.
دریاچـﮥ پوشکارا یکی از نقاط زمین بود که ایزد بانوی لکشمی ـ پادمه (نیلوفر سپید) دوست میداشت و غالباً در آبهای زلال آن غوطه میزد تا شاید خواهر بزرگتری وارونی Varuni ، همسر ایزد وارونا را ملاقات کند. لکشمی ـ پادمه پیشنهاد دواراتا را شنید، شاهد دل افسردگی پدر شد و فداکاری سوناسپها را ستود. مادر عشق و شفقت، با دلی مملو از رحمت به سراغ ریشی ویسوامیترا Visvamitra، یکی از هفت مانو و یکی از پسران برهما فرستاد و توانست نظر او را به تحتالحمایـﮥ خود جلب کند، آن ریشی بزرگ به الاهه قول یاوری داد. ریشی، که از چشم همگان نامریی بود، بر سوناسپها ظاهر شد و دو شعر قدسی مانترا = منتر) از ریگودا به او آموخت و از وی قول گرفت که بر تل آتش این شعرها را بخواند. حال، او با ذکر این مانتراها مجمع خدایان را، که ایندرا Indra در رأس ایشان است، ناگزیر میکند که به نجاتش بشتابند و به همین سبب خود در حیات کنونی یا در حلول بعدیاش تبدیل به ریشی خواهد شد.
قربانگاه در ساحل دریاچه برپا شد، تل هیزم آماده گشت و مردم گرد آمدند. اجیگارتا پس از گذاشتن پسرش بر چوب صندل معطر و بستن او، کارد قربانی در دست گرفت. تازه با دستی لرزان کارد را بالای سر پسر محبوبش برده بود، که پسر خواندن شعر مقدس را آغاز کرد. بار دیگر لحظهای تردید و ماتمی بیحد، و چون پسر خواندن مانترا را به پایان آورد، ریشی پیر کارد را در سینـﮥ سوناسپها فرو کرد.
امّا، آه! چه معجزهای! در همان لحظه ایندرا، خدای گنبد مینا (کیهان) یک سره از آسمان در میان مراسم فرود آمد. تل هیزم و قربانی را در مِهی غلیظ و آبی پیچید و بند از او برگرفت. چنان بود که گفتی گوشهای از آسمان لاجوردی بر آن نقطه فرو افتاده و سراسر کشور را با آبیِ زرگون روشن و رنگین کرده است. جمعیت، حتی خود ریشی، سرشار از وحشت، نیمهجان، دمر بر زمین افتادند.
چون به خود آمدند، مه رفته و صحنه یکسره دگرگون گشته بود. آتش خود به خود دوباره شعلهور شده بود و روی آن گوزنی دیده میشد که کسی نبود جز شاهزاده روهیتا، دواراتا، که کارد قربانی در قلبش فرو رفته و به کیفر گناهانش در حال سوختن بود.
در فاصلهای کوتاه از قربانگاه، سوناسپها آرام بر بستری از نیلوفر خفته و به جای دشنهای در سینهاش، نیلوفر آبی زیبایی میشکفت. دریاچـﮥ پوشکارا نیز لحظهای بیشتر پوشیده از نیلوفر شده بود، که گلبرگهای آن همچون جامهای سیمین لبریز از آبهای اَمریتا Amrita [اکسیر حیات جاودانی] میدرخشید، و اکنون آسمان لاجوردین را باز میتاباند ـ نیلوفر سپید، آبی شده بود.
آنگاه صدایی آهنگین همچون نوای وینا Vina از اعماق آب برخاست که این کلمات و نفرینها را به گوش میرساند:
شهریاری که نداند چگونه برای اتباعش بمیرد لیاقت حکومت بر فرزندان خورشید ندارد. او در میان اقوام سرخ مو، نژادی وحشی و خودخواه دوباره زاده خواهد شد، و ملتی که از او پدید میآید پیوسته رو به انحطاط خواهد رفت. به جای او کهترین پسرِ تهیدستی پارسا، پادشاه فرمانروا خواهد شد.
همهمـﮥ تأیید، فرش گلپوش روی دریاچه را به جنبش درآورد. نیلوفران قلب خود را بر آفتاب زرین گشودند و خندان لب، شادمانه سرود و عطر خود را نثار سوریا Surya، خورشید و سَرور خویش کردند . تمامی طبیعت به شوق آمد، غیر از دواراتا، که جز مشتی خاکستر نبود.
سپس، ویسوا میترا، ریشی بزرگ، گرچه پدر یکصد پسر بود، سوناسپها را به عنوان مهمترین پسر خود، به فرزندی خواند و از سر احتیاط و تدبیر پیشاپیش هرکس را که از پذیرفتن آخرین تولد ریشی، مهمترین فرزند و جانشین مشروع سلطنت اَمباریشا سرباز زند، نفرین کرد.
به همین سبب، سوناسپها در تناسخ بعدیاش در خاندان سلطنتی ایودها Ayodha زاده شد و 84000 سال بر نژاد خورشیدی فرمانروایی کرد.
و امّا روهیتا ـ دواراتا یا خداداد. تقدیری که لکشمی پادمه برایش رقم زده بود، به تحقق پیوست. او در خانوادهای اجنبی، بدون کاست از نو متولد و نیای نژادی وحشی و سرخ مو شد که در غرب سکنا گزید.
***
به علت دگردینی این نژادهاست که نیلوفر آبی هستی گرفته است.
اگر هریک از خوانندگان ما اجازة تردید دربارة حقیقت تاریخی این ماجراجویی نیای ما؛ روهیتا، و دگرگونی نیلوفر سپید به نیلوفر آبی به خود دهد، از او دعوت میکنیم به اجمیر سفر کند. پس از رسیدن به مقصد، کافی است که به ساحل دریاچهای سه بار تقدیس شده، به نام پوشکارا برود، که هر زایری که در شب بدر ماه کرهتیکا Krhktika (اکتبر ـ نوامبر) در آن شست و شو کند، بیهیچ کوششی به والاترین حد تقدس نایل خواهد شد. آنجا شکاکان به چشم خویش محلی را خواهند دید که تل آتش روهیتا را ساختند، همچنانکه آبهایی را که لکشمی در روزگاران بس دور دیده بود.
حتی بعید نیست نیلوفرهای آبی را ببیند، مشروط به اینکه به دلیل دیگرگونی تازهای به فرمان خدایان، این نیلوفرها به تمساحان مقدسی مبدل نشده باشند، که هرکس حق دارد از آنها بیمناک باشد. همین تبدیل و تبدل باعث میشود از هر ده زایری که در آبهای این دریاچه غوطهور شوند، یکی تقریباً بلافاصله فرصت ورود به نیروانا Nirvana پیدا کند، در عین حال این تمساحان مقدس را بزرگ جثهترین تمساحان در نوع خود کند.
پینوشتها
1. هلنا پتروونا بلاواتسکی Helena Petrovna Blavatsky دختر یک اشرافزادة آلمانی مقیم روسیه، در یکاترینوسلاو Ekaterinslav زاده شد (1831). در سال 1848 با ژنرال روس نیکیفور بلاواتسکی Nikifor Blavatsky ازدواج کرد، امّا پس از مدتی کوتاه از او جدا شد. به مصر و اروپا سفر کرد و به علوم روحی و خفیه علاقهمند شد. در سال 1873 به امریکا رفت و به تابعیت آن کشور درآمد. در سال 1875 به اتفاق هنری استیل الکوت Henry Steel Olcott انجمن تئوزوفی را بنیاد نهاد. در 1877 کتاب الیسیس پرده برگرفته را نوشت. نام کتاب به مناسبت عبارت «هنوز کسی پرده از من برنگرفته» است که گویا بر مجسمـﮥ الیسیس منقوش بود.
در سال 1879 به مَدرَس رفت و آنجا را مرکز کار خود قرار داد و در همان سال مجلـﮥ رسمی تئوزوفیست را تأسیس کرد. سفری هم به تبت داشت. در هند بسیاری امور خالقالعاده از او دیده شد که پیروانش آنها را معجز شمردند. در سال 1891 در لندن درگذشت و به هنگام مرگ بیش از یکصد هزار تن پیرو داشت. برخی از آثار دیگرش عبارتند از: آموزة پنهان (1888) کلید ورود به تئوزوفی (1889) و صدای سکوت (1889). چند داستان کوتاه ـ به باور خود بلاواتسکی و پیروانش، وقایعی هر چند باورنکردنی، امّا کاملاً حقیقی ـ نیز نوشته که دانشگاه تئوزوفی امریکا، واقع در پاسادنای کالیفرنیا آنها را منتشر کرده است. افسانة نیلوفر آبی از جملـﮥ همین داستانهاست.
. مصوت اَ (a) در سانسکریت نشانة ضد یا نفی است. پس اَبرام، به معنای نابرهمن خواهد بود. نمونـﮥ دیگر اَویدا در برابر ویداست. ویدا دانش و اَویدا، نادانی و جهل معنی میدهد.
. لک lakh، واحد بزرگ شمارش هر چیز، اعم از انسان، حیوان، اشیاء و پول، برابر با یکصد هزار. م.
. در زمان ما این دریاچه را پوکر Pokker مینامند. در پنج مایلی اجمیر Ajmeer راجستان واقع است و از نقاطی است که معتقدان هرسال به زیارت آن میروند.
. اینجا با کلمات بازی شده است. rohit در سانسکریت به معنی گوزن و روهیتا Rohita به معنی سرخ است. شاهزاده به علت جبن و ترس از مرگ، به دست خدایان به گوزن مبدل میشود.
. نوعی ساز که ابداع آن را به شیوا نسبت میدهند.