قو (شعر)
نویسنده: منوچهر خمسه بیگدلی
قـوی سپـیـد بود که تنهـا گـذشت و رفت
هنگام مرگ خویش به دریا گذشت و رفت
بـا آن سکـوت تـلـخ که در دل نهفتـه بود
آهسته چـون نسیم به صحرا گذشت و رفت
خـط شهـاب بود که یـک لحـظه در فضـا
پرتو فشاند و سوخت زگرما گذشت و رفت
در شعلـههای خویش تنش لالهوار سوخت
دلهای ما گداخت ز غم تـا گذشت و رفت
آن مـاه نـاتمـام کـه در پـشـت ابـر خفت
افسوس تا چه زود ز شبها گذشت و رفت
چـون سـایـهای بلنـد شفـق را وداع گفت
نـاگـاه سایـهوار ز دنـیـا گـذشت و رفـت
در قلـب خـود گریست ولی دم نـزد ز درد
خود را غریب دید، از اینجا گذشت و رفت