Menu

يك نامه تاريخي [نامه عبدالمؤمن خان ازبك به شاه عبّاس يكم و پاسخ آن]

نویسنده: شادروان دکتر جمشید قائمی

اين نامه تاريخي از سوي عبدالمؤمن خان ازبك به شاه عبّاس يكم در سال 1003 ه‍ نگاشته شده كه با پاسخ شاه ايران همراه است.

عبدالمؤمن‌خان ازبك فرزند عبدالله خان ازبك بود كه در سال1006 ه‍ پس از مرگ پدر خود، جانشين وي شد. امّا كمي بعد در شب چهارشنبه23 ذيقعده 1006 ه‍ در هنگامي كه به بلخ مي‌رفت در قريه ضامن‌آباد از آن رو كه در صدد از بين بردن امراي دوره پدرش بود، به دست همان امرا كشته شد. امرا پس از قتل او، شخصي به نام پير محمّد سلطان را به جاي او برگزيدند. عبدالمؤمن خان در سال 996ق در محاصره شهر هرات كه يازده ماه به طول انجاميد از سوي پدرش فرماندهي سپاه را بر عهده داشت كه به تسليم شدن شهر و قتل علي‌قلي خان شاملو منتهي شد. پس از اين پيروزي ميانه پسر و پدر بر سر حاكميّت شهر هرات تيره شد، زيرا عبدالله خان ازبك به تمايل فرزندش براي حكومت آن شهر توجّهي نكرد و فرد ديگري را به حکومت هرات منصوب كرد. پس از اين كه شاه عبّاس خبر سقوط هرات و قتل حاكم آن جا را شنيد، در انديشه انتقام افتاد و به خراسان لشكر كشيد كه حمله عثمانيها اورا وادار كرد رو به سوي آذربايجان آورد. عبيدالله‌خان هم از سوي پدر به خراسان لشكر كشيد و پس از چهار ماه محاصره مشهد موفّق به تسخير شهر شد و بسياري از سادات و فضلا را از پاي درآورد و جواهرات صحن حضرت رضا(ع) را غارت كرد. بين اين عبدالمؤمن‌خان در روزگار پدرش در سال 1003 ه‍ با شاه عبّاس يكم نامه‌هاي متعدّدي ردّ و بدل شد. نامه مورد نظر يكي از آن نامه‌هاست كه خان ازبك از شاه ايران خواسته بود كه نورمحمّد‌خان و پسران حاجي محمّد‌خان را تحت‌الحفظ به نزد او بفرستد و نسبت به مناطق واقع از بسطام تا ابتداي خراسان ادّعايي نداشته باشد و تهديد كرد چنانچه غير از اين باشد قزلباشان خراسان را قتل عام خواهد كرد. شاه، پاسخ سختي به او داد و او را ترسو خواند و در خصوص استرداد نورمحمّد‌خان و پسران حاجي‌محمّدخان هم نوشت اين رسم سلاطين صفوي است كه دربارش پناهگاه پناهندگان است. سپس شاه تا اسفراين رفت امّا به دلايلي فرهادخان قرامانلو او را از اين كار باز داشت. با بازگشت شاه از خراسان، عبدالمؤمن‌خان دوباره به سوي سبزوار رفت و آن جا را در محاصره گرفت و از پشت بام مسجد جامع شهر فرمان قتل عام داد. اسكندر بيگ منشي مي‌نويسد: سربازان او اطفال شيرخوار را روي سينه مادران نهاده با شمشير دو پاره مي‌كردند. شاه عبّاس دوباره عازم سبزوار شد. با شنيدن خبر حركت شاه عبّاس به سمت شرق، عبدالمؤمن خان ازبك به بلخ گريخت و شاه عبّاس حكومت سبزوار را به بوداق سلطان قاجار سپرد و خود به قزوين باز گشت.

‌‌[متن نامه]

كتابت عبدالمؤمن‌خان ولد عبدالله‌خان به نواب نامدار گردون وقار خورشيداقتدار انّ الله يامر بالعدل و الاحسان مهدت قواعد نصفته و عدالته و حشمته و اقباله و اجلاله الي يوم المبعث و القيامت مظفّرالدين ميرزا عبّاس را بعد از ابلاغ دعوات وافيات مقرون مال بجانب محبت استمال انهاي راي عقده‌گشاي آنكه هميشه سلاطين نامدار و خواقين عاليمقدار و معرّف حال و فراغ بال كفاه عبادالله و عموم خلق‌الله بوده همچنان كه مضمون بلاغت مشحون التعظيم لامرالله منظور داشته بر جميع مكلّفين واجب و لازمست و مكنون فصاحت مقرون الشّفقه علي خلق‌الله كه قرين آنست لازم مي‌نمايد. مخفي نماند كه اگر حكّام سلاطين و گماشتگان اين سلسله عتبه بتوفيق الله تعالي بر نهج آثار عدل و احسان بمجاري امور خجسته خواست ملك نموده كه دستورالعمل ملوك ماسبق شده و بر مضمون فرموده رحمة‌الله امر اعرفنا اياس انداخت كه:

خدايي بر آن بنده رحمت كناد

كه پايه قدر خود بشناسد و پاي از حدّ خود برتر ننهد. امروز بحمدالله تعالي كه ممالك دشت قبچاق و فرغانه و كاشغر و بدخشان و ماوراءالنّهر و اندجان و خورستان و خوارزم و خراسان بلا نزاع در تحت تصرّف ماست و بسيط روي زمين جولانگاه يكران سلاطين عالم، و ملوك اطراف مطيع و منقاد و مامور فرمانروايي ما برحسب آرزو نهج مراد سروران آفاق اوامر و نواهي ما را گردن نهاده‌اند و گردنكشان جهان باطاعت ما سر نهاده‌اند؛

ز دريا به دريا سپاه منست
 

 

جهان زير پرّ كلاه منست
 

ملوك جهان صف زده بر درم
 

 

بسيط زمين تنگ بر لشكرم
 

بروي زمين حكمراني كجاست
 

 

كه از جان نه منقاد فرمان ماست
 

 

غرض از تعيّن اين مقدّمات و تقرير اين مقالات آنكه پارسال جهت استحكام اتّحاد و يگانگي تحف و هدايا من الجانبين ايلچيان نكته‌دان مرسل گردانيده، مقصود و مطلوب از جوانب اين بود كه قاعده يگانگي و اتّحاد آنچنان استحكامي پذيرد كه بسخن افواه جمعي از ارباب غرض در ثناي او خلل و نقصان راه نيابد و با وجود مطلب و مقصد اين كه قاعده يگانگي به تحريك جمعي بي عاقبت گرايلي خود را تصديع داده، عنان عزيمت بصوب خراسان منعطف داشتند بي آنكه مقصد و مطلب كه مكنون ضمير منير ايشان بوده باشد حاصل نكرده، مراجعت نموده انواع خسارت و نقصان به جميع سپاهي و رعايا و عجزه و مساكين راه يافته، درين ولا نورمحمّدسلطان و ولدان حاجم خان از كمال اضطرار و غايت گمراهي باراده آنكه بتازگي انواع خصومت و منازعت‌انگيز نمايند رجوع بدانجانب نموده‌اند. ماجَعَل آمدن آن جماعت از كمال بي دولتي و گمراهي كار آن طايفه است كه بكجا منتهي شده و خواهدشد اگر بهمان عهد و پيمان كه بطور مكتوب شريف قلمي نموده، خلل در آن راه نيافته، آن طبقه را گرفته مصحوب اعتمادي بدرگاه عالي ما فرستد والله كه اين مضمون بخاطر شريف راه نمايد كه از ولايت سمنان كه ابتداي ملك خراسانست بجهت جمعي مساكين كه در آنحدود واقع‌اند، بدينجانب گذارند كه برفاهيّت خود اشتغال نموده بدعاگويي قيام و اقدام نمايند. و گماشتگان ايشان بي آنكه جمعي را بقتل و فساد رسانند، مدخل درين ملك نكنند و ملك عراق را بي آنكه كسي را در آن دعوي و تسخير بوده باشد متصرّف شوند تا رفاه حال و امنيّت عجزه و فقرا و كافه عبادالله و عموم خلق الله گردد و باقي حالات و واقعات اينجايي مصحوب علي يار بيگ است كه در محلّ حضور لعنته‌الله بمسامع محرمان درگاه عالي خواهد رسانيد.ظلّ ظلايل شوكت و جلالت و عظمت مستدام باد.

[پاسخ نامه]

نامه نامي و ملاطفه گرامي كه از جانب نوّاب نامدار سلطنت شعار گردون وقار خورشيد طلعت مريخ صولت رفيع منزلت درّ درج سلطنت و شهرياري، اختر برج كامكاري الخاقان بن خاقان جلال‌الدّين عبدالمؤمن‌خان كه مصحوب امارت پناه كمال‌الدّين علي يار بيگ عزّ ورود يافته بود و در خوبترين وقتي بمطالعه نوّاب هميون ما رسيد و بر مضمون مطلع شد. بيت:

بشاهان نوشتن چنين نامه‌ها
 

 

سراسر بود عيب فرزانه‌ها
 

مگر قول اوستاد نشنيده‌ای
 

 

چنين نام‍ه‌ای را پسنديده‌ای
 

بزرگش نخوانند اهل خرد
 

 

كه نام بزرگان به زشتي برد
 

اگر پادشاهي، ادب پيشه كن
 

 

وگر هم سپاهي، خرد پيشه كن
 

بود نزد شاهان عاليمقام
 

 

كه هست اينچنين نامه عيبي تمام
 

تمرخان كه بُد از شهان بزرگ
 

 

كه بود افتخار سلاطين ترك
 

قضا را گذارش به خاك نجف
 

 

فتاده همي‌كرد ازو صد شعف
 

بسادات و خدّام جدّم امير
 

 

عليّ ولي خسرو شير گير
 

نمود آنقدر عزّت و احترام
 

 

كزو يافت كار جهانشان نظام
 

بمشهد اگر شاهرخ پادشاه
 

 

بنا كرد خود مسجد و خانقاه
 

بتعظيم و تكريم هشتم امام
 

 

عليّ بن موسي عليه السّلام
 

طواف درش شد بقول رسول
 

 

برابر بهفتاد حجّ قبول
 

تو كردي چنان روضه ای را خراب
 

 

رسول خدا را چگويي جواب
 

 

سلطنت شعار الحمدالله و المنّه كه قيامتي كه دامنگير ما بوده باشد نيست. بلي، كليّه خواطر نصرت مآثر انتظام مهمّات ممالك عراق و فارس و آذربايجان و جيلان و مازندران جمع نموده، عمريست كه هواي ملاقات بر ضمير منير راه يافته، آرزويي نمانده تا آنكه پارسال خاطر عاطر از اعمال ناهنوار نوّاب جهانباني كشورستاني جلال‌الدّين خان احمد، پادشاه جيلان غبار آلود شده، بدان سبب نوّاب سلطنت شعار اعتمادالدّوله العلّيه والاليه كمال‌الدّين فرهاد خان قرمانلو را بدان ممالك فرستاديم تا با اندك فرصتي بتصرّف اولياء قاهره درآورد و بعد از فتح آن محال چون مهمّات مازندران و استراباد و بسطام انجام نداشت نامدار سلاطين نصرت شعار را بدان حدود فرستاديم كه سروران ممالك را بدرگاه عرش اشتباه عالم پناه در آورد. بعضي كه سر از اطاعت و فرمانبرداري ما تافته بودند سرهاي ايشان را به تيغ بي‌دريغ برداشته، بباد فنا داديم و جمعي ديگر را بمرتبه امارت سرافراز نموده، آن ممالك را بديشان ارزاني داشتيم و در اثناي اين حال مراجعت نمودن ايشان در ولايت نيشابور نزول نمودند و در آن سفر اين بمسامع عزّ و جلال رسيد. با وجود كثرت عدّت يساق و اراده عزيمت عراق و عساكر منظوره از قلّت مايحتاج، طاقت طاق و رزق ملاقات طالب شد. بي‌اختيار نزديكان و مردم اعتباري روانه آنسفر گرديده كه بشرف ملاقات مشرّف گردد. چون آن ممالك رقاب توجّه رايات استماع از اسفر [اين‌‌‌ٍٍ] كوچ نموده و متوجّه نيشابور گرديده بودند تا آنكه عساكر گردون مآثر در اسفراين توقّف نمود، ايشان از نيشابور متوجّه مشهد مقدّس شده بودند.حقيقت حال بعرض اشرف اقدس رسانيدند. جمعي از امرا را رفتن سلطنت شعار خان الزّماني فرهاد خان نموده از عقب ايشان فرستاد شايد در مشهد مقدّس بملازمت رسد، آنجا توقّف ننموده از راه جام متوجّه بلخ شده بودند. امراي مذكور نوميد و مايوس معاودت نموده بپايه سريرخلافت معير رسيدند. مقارن اين حال، مكتوب محبّت اسلوب ايشان بعنواني كه مضمون خاطر نشان شريف است، رسيد. چون از روي اتحاد و يگانگي دولتخواهي نوشته بودند مضمون را صدق دانسته، عنان عزيمت را بجانب عراق و فارس معطوف داشت و درين ولا نيز بعرض اشرف رسيد كه به نشابور تشريف شريف آورده‌اند.

آن دولتي كه مي‌طلبيديم سالهـا        پرسيده راه خانه و خود بر در آمده

ممالك پناها اگر اراده پادشاهي و فكر مملكت‌گيري داري پاي استقامت بر دامن صبر و شكيبايي مي‌بايد كشيد كه ما نيز بهيچ چيز مقيّد نشده، بسرعت تمام‌تر به بخت مي‌رسيم. نه آنكه بقاعده پارسال كه هنوز آفتاب عالم تاب برقي و از علم اژدها پيكر، اثري ظاهر شده بود چون بنات النّعش پراكنده و غايب شد. بتوفيق قادر ذوالجلال و ايزد متعال بهمه حال در بلخ و در آن محال در هر محلّ كه نصيب بوده باشد ملاقات واقع خواهد شد. خورشيد اشتها داد و كلمه كه منشيان عطارد نشان درين ولا مرقوم قلم خجسته رقم بيان نموده بودند كه خداي بر بنده بخشايد كه پاي از حدّ خود بيرون ننهد و پايه قدر خود را بشناسد. الحمدالله و المنّه كه بر عالميان مشهور و هويداست كه حضرت قادر پروردگار و قادر ذوالجلال جميع خلق الله و خاندان حضرت محمّد رسول‌الله را كه جدّ و اباني نواّب همايون ماست طفيل ايشان آفريده تعيّن حاصل است كه هر جاهلي، عاقلي و هر بي‌عاقبتي، بلا حاصل كه روي نياز ازين آستان بگرداند و سر از اطاعت اين خاندان بپيچد، خسرالدّنيا و الآخره خواهد بود و چند بيت ديگر قلمي نموده بودند:

كه دريا به دريا سپاه منست
 

 

جهان زير فرّ كلاه منست
 

زچرخ برين برتر است افسرم
 

 

بسيط زمين تنگ بر لشكرم
 

بروي زمين حكمراني كجاست
 

 

كه از جان نه منقاد فرمان ماست
 

 

بدان ممالك پناه مسطور نمود.

چو صبح سعادت شود آشكار
 

 

كشد لشكر ليل صف بر كنار
 

چو پيدا شود رايت آفتاب
 

 

كشد ماه رخشنده سر در نقاب
 

اگر في المثل از كران تاكران
 

 

شود بحر و برّ پر ز مرغابيان
 

ز پرواز شهباز فرخنده فال
 

 

بود طاقت صبر از وي محال
 

كجا بوده‌ای در شمار و حساب
 

 

كجا بوده‌ای با شهي هم ركاب
 

كجا بوده‌ای هم عنان شهی
 

 

كجا مجلس افروختي ياي‍هی
 

كجا كرده‌ای خانه زين تهي
 

 

كجا ديده‌ای فرّ شاهنشهي
 

مكن تندخويي مكن ترك تاز
 

 

بحدّ گليمت بكن پا دراز
 

عنان كش شو اي خسرو خيره سر
 

 

كه طفل از دويدن در آيد بسر
 

بتوفيق فرمان ده لايزال
 

 

به امداد گويندۀ ذوالجلال
 

نمايم بتو تاج و ‌تخت و كلاه
 

 

نمايم بتو خود و خود شمار سپاه
 

نمايم بتو زور و بازو چنان
 

 

كه احسنت گويند كرّوبيان
 

 

آنچه در باب سلاطين جنگريز و اخراج نمودن از قلمرو اعلام نموده بودند بر همگنان اظهر من الشّمس است كه پادشاهان عاليمقدار و خواقين گردون وقار و سلاطين نامدار كه پناه بر آستان كامياب خاقان زمين آشيان شاه بابا ام ان الله برهانه آورده بودند، اعانت و دست ياري نموده، ايشان را بر سرير خلافت و شهرياري متمكّن ساخت. همگي همّت والا نهمت مايزلي مطرّف و مطوّف راست بتوفيق الله تعالي و ائمّه معصومين كه پادشاهان چنگيز را بر سرير خلافت و شهرياري متمكّن سازيم لايق مناسب حالست كه ممالك ايشان را كه به غير حقّ تصرّف نموده‌اند بس ماجرا و نزاع بوكلاي ايشان باز گذارند. اگر درين باب تعلّل و اهمال واقع شود فرمان قضا جريان صادر شود كه بيست هزار جوان بره گذار تا ري سوار در ملازمت اخوي‌ام محمّدقلي‌سلطان بخدمت نوّاب سپهر ركاب ابوي‌ام حاجي محمّد‌خان رفته، مر سرداران را و لشكريان كه در ممالك چنگيز مقرّر داشته دستگير كرده، اهل و عيال ايشان را به درگاه عالم پناه آورند و خود با نقش نفيس با برادر اعزار نشد.

كامكار جهاني كشورستاني، خلاصه دودمان چنگيزي نورمحمّدخان با لشكريان عراق و فارس و كرمان و مازندران استراباد و آذربايجان، ممالك او را بنوعي تاخت و تالان نمايم كه تا قيام قيامت در صفحه روزگار نمايد و اگر اراده نمايد كه از سر لشكر قيامت اثر كشتي مراد بر كنار برد از عقب القار كرده، جهانرا برو تنگ و تاريك سازيم و اگر از آفتاب عالم تاب پناه بر ظلّ خسرو بلاد هند برد كتابت بدو نويسم كه بطوق گران و زنجير حصران مقيّد نموده، بدرگاه كين شاه همايون ما بفرستد. الا آنكه گردن طاعت از فرمان‌برداري ما پيچي كه عجزه و مساكين آن ديار پايمال سمّ ستوران دليران و شجاعان شوند و دماغ خود را به آن خوش دارند. والسّلام والاكرام.

پی‌نوشت‌ها

 عضوسابق هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرری (1339-1389ش)

. این نامه در مجموعه چهار جلدی کراسه المعی غلامحسین افضل‌الملک در کتابخانه مجلس شورا نگهداری می‌شود و در کتابنامه مازندران پژوهشگر کوشای مازندرانی آقای حسین صمدی تحت عنوان حکم وزارت مازندران در منشات ش 179 آمده است.

. اسكندر بيگ منشي تركمان، تاريخ عالم آراي عبّاسي، ج 1، تصحيح محمداسماعيل رضواني، تهران، دنياي كتاب، 1377، 573- 574.

. محمّد يوسف واله اصفهاني، خلد برين، به كوشش ميرهاشم محدّث، تهران، موقوفات دكتر محمود افشار يزدي، 1372، 431 ؛ قاضي احمد بن شرف‌الدّين الحسيني القمي، خلاصة التواريخ، ج 2، تصحيح احسان اشراقي، تهران، دانشگاه تهران، 1383، 898.

. ر.ك اسكندر بيگ منشي، ج 2، 808- 810 ؛ عبدالحسين نوائي، شاه عبّاس، ج 2، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1352، 154 و 242.

. همانا خداوند متعال دستور مي‌دهد به دادگري و نيكوكاري و قواعد انصاف و عدالت و جاه و جلال و روي آوردن و بزرگداشت تا روز بر انگيختن و ديدار.

. كامل، تمام

. رسانيدن پيغام، اطّلاع دادن

. اطاعت دستور خدا

. خدا او را بيامرزد، امري است كه به ما مي‌شناساند.

. متن: خارزم

. اسب اصيل و خوب، اسبي كه رنگ آن ميان زرد و سرخ باشد.

. درنگ كردن جهت رسيدن به چيزي

. منظور حاجي محمّد خان است.

. كه باعث شد.

. سايه‌اي كه دايم ماند، سايه تمام

. سپاسگزاري از آن خداوند است.

. متن: غيامدي،

 بوي خوش دارنده، عطر دوست

. چريك، آمادگي جنگ

 عاريت دهنده، به عاريت دهنده

. هفت ستاره در آسمان كه چهار تاي آن را نعش و سه تاي آن را بنات گويند و آن دو قسم‌اند؛ بنات النّعش كبرا و بنات النّعش صغرا.

. ابان = به صيغه تثنيه، پدر و مادر، نياكان، اجداد.

. همانا خدا و برهانش.

. آرزو، مراد، همّت در امري.

. مزيّن، پر زينت.

. طواف كننده، حلقه زن.

. متن: القار، به معني: چپاول، حمله.

دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
دی ان ان