نکتههایی از پزشکی در شاهنامة فردوسی
نویسنده: دکتر حسن تاجبخش
برخی از شعرا و عرفای بزرگ ایران از جمله حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی (ف حدود 411 ق) و مولانا جلالالدین بلخی (ف 672 ق) و بسیاری دیگر از این خجسته تباران در برخی از سرودههای خویش، گاهی پزشکی را چنان دقیق توصیف کردهاند که موجب شگفتی است. اینان طب را به عنوان بخشی از حکمت تحصیل کرده و یا به هر ترتیب در مورد آن شناخت داشتند ولی طبیب عملی نبودند و شغل طبابت نداشتند. بنابر تعبیر سید اسماعیل جرجانی (متوفی 531 ق) درکتاب الاغراض الطبیعه و المباحث العلائیه، آنانکه طب علمی و عملی را بدانند طبیب کاملاند، اگرچه شغل طبابت نداشته باشند. همو گوید:
از بهر آنکه منفعت طب یاری دادن طبیعت است و تدبیر نگاه داشتنِِ تندرستی و زایل کردن بیماری به استعمال چیزهای سودمند و دور نگاه داشتن چیزهای زیان کار، و طبیب باید که نخست موضوع طب که یادکرده آمدست بداند و تن درستی و بیماری و اسباب هر دو بداند بجمله و تفصیل، این جمله را جزو علمی گویند. و جزو علمی آنست که بداند که طبیعت را چگونه یاری توان داد و تندرستی را چگونه بکار باید داشت. هر شخصی که این معانی برین جمله بداند، طبیبی تمام باشد اگر عمل کند و اگر عمل نکند، از بهر آنکه غرض از جزو عمل و شرط طبیبی نه آنست که عمل کند، لکن غرض آنست که بداند که عمل چگونه باید کرد.1
مولانا جلالالدین بلخی حکیم و طبیب را مترادف هم دانسته است.
حکیمیم و طبیبیم و ز بغداد رسیدیم
|
|
بسی علّتیان را که ز غم باز خریدیم
|
طبیبان فصیحیم که شاگرد مسیحیم
|
|
بسی مرده گرفتیم و در او روح دمیدم
|
طبیبان الهیم زکس مزد نخواهیم
|
|
که ما پاک روانیم نه ناپاک و پلیدیم
|
حکیمان خبیریم که قاروره نگیریم
|
|
که ما در تن رنجور چو اندیشه دویدیم2
|
حکیم ابوالقاسم فردوسی، حماسۀ ملی ایرانیان یا شاهنامه را سرود که از زیباترین جلوههای فکر بشر است. شاهنامه، دیباچۀ حکمت و سند استقلال قوم ایرانی است. فردوسی که حکیمی والا مقام است، از پزشکی زمانۀ خویش نیز اطلاع کامل دارد و نمونۀ آن، مطالب پزشکی در جای جای کتاب شاهنامه است ؛ چنانچه اگر بخشهایی از شاهنامه را که در بردارندۀ اطلاعات طبی حکیم توس است، جداگانه استخراج کنیم و به بحث دربارۀ آن بپردازیم خود کتابی ارزنده خواهد بود.
به گفتۀ فردوسی، جمشید چون به آتش دست یافت آهن را از دل سنگ استخراج کرد و وسائل مختلف را ازآن تهیه نمود. در ضمن گیاهان معطر تهیه کرد، پزشکی را سر و سامان داد، بیماریها را شناخت و به چارۀ آنها پرداخت. ولی حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده گوید علم طب در زمان او پدیدار شد: « علم طب در زمان او آغاز کردند و اول کسی که درآن شروع نمود، یابال بن لامح بن متوشلح بن محوئیل بن.. .آدم بود».3
فردوسی در چند شعر که در مورد جمشید گفته از گیاهان معطر بحث کرده که همانا صیدله و صیدلانی یعنی داروسازی و دارو ساز است که از پایههای استوار پزشکی است. همو داروها را برای درمان جوید و چگونگی تن درستی و راه گزند را یادآور میشود که خود همۀ «نگهداشت بهداشت» با به اصطلاح قدما «حفظالصحه» است که از طریق رعایت «ششگانه شاید بود: ستّه ضروریه » حاصل آید.4
فردوسی در همان بیت:«پزشکی و درمان هر دردمند…» به خوبی دانش پزشکی را تعریف کرده و آنرا به همان زیبایی و ژرف اندیشی تعریف کرده که بیش از یک قرن بعد سید اسماعیل جرجانی سخن گفته است:
بباید دانستن که طب علمی است که طبیب بدان علم، اندر حالهای تن مردم و درستی و بیماری او نگاه کند تا چون درست باشد، تن درستی بر وی نگاه بدارد و چون بیمارگردد او را به حال تن درستی باز آرد، چندانکه ممکن گردد، حدّ طب اینست. 5
گرچه نثر سید اسماعیل جرجانی نیز از زیباترین و شیواترین آثار زبان فارسی است، اما فردوسی ایجاز را به حد اعجاز رسانیده است:
به فرّ کیی نرم کرد آهنا
|
|
چو خود و زِره کرد و چون جوشنا
|
...زخارا گُهَر جُست یک روزگار
|
|
همی کرد زو روشنی خواستار
|
دگر بویهای خوش آورد باز
|
|
که دارند مردم به بویش نیاز
|
چو بان6 و چو کافور و چون مشک ناب
|
|
چو عود و چو عنبر، چو روشن گلاب
|
پزشکی و درمان هر دردمند
|
|
درتندرستی و راه گزند
|
همان رازها نیز کرد آشکار
|
|
جهان را نیامد چنو خواستار7
|
درمان و چاره سازی با گیاهان دارویی در طب سنتی جایگاه ویژهای داشته است؛ از درمانهای نابجا و آگاهی از ناسازگاری برخی از داروها با یکدیگر، این اهمیت را دوچندان میکند. جستجوی گیاهان دارویی را در شاهنامه به نیکوترین وجه، در داستان کلیله و دمنه میتوان بازجُست ؛ از این قرار که برزویه، پزشک چیره دست دربار انوشیروان، به جستجوی گیاهی کیمیاوش که میپنداشتند جسمِ مرده را جان میبخشد، روانۀ دیار هند میشود؛ او نشانِ این گیاه را درکتابی هندی خوانده است:
پزشک سراینده برزوی بود
|
|
به نیرو رسیده سخنگوی بود
|
...چنان بد که روزی به هنگام بار
|
|
بیامد بر نامور شهریار
|
چنین گفت کای شاه دانش پذیر
|
|
پژوهنده و یافته یادگیر
|
من امروز در دفتر هندوان
|
|
همی بنگریدم به روشن روان
|
چنین بُد نبشته که در کوه هند
|
|
گیاییست چینی چو رومی پرند
|
.. چو بر مرده بپراکند بیگمان
|
|
سخنگوی گردد هم اندر زمان 8
|
نوشین روان، درِ گنج شاهی میگشاید و برزویه را با سیصد شتروار، دینار و دیبا و خز و حریر و ظرایف و طرایف، به نزد رای هند میفرستد، برزویه به بارگاه پادشاه هند میرسد و برای جُستن گیاه، از او کمک میجوید. او دستور میدهد «دانشی مردانِ» هند، برزویه را در یافتن این گیاه جان بخش همراهی کنند. سرانجام برزویه، به دستیاری رهنمایان و پزشکان فرزانه، سرسوی کوه مینهد و گیاهان بسیار – از خشک وتر – بر میچیند. همه را بر جسم مرده میپراکند و آزمون میکند، اما هیچیک مرده را زنده نمیکند.
....گیاهان ز خشک و ز تر برگزید
|
|
ز پژمرده و آنج رخشنده دید
|
ز هرگونه دارو ز خشک و ز تر
|
|
همی بر پراکند بر مرده بر
|
یکی مرده زنده نگشت از گیا
|
|
همانا که سست آمد آن کیمیا9
|
برزویه از این کار بیفرجام، تنگدل و غمگین میشود و به نزد دانای راز میرود. «داننده پیر» زبان بر میگشاید که: گیاهی در جهان نیست که مرده را زنده کند، آنچه جان مرده را زنده میکند، دانش است، جان بیدانش، کالبدی مرده است و تنها علم و سخن، در کالبد مرده، روحی تازه میدمد. سپس میگوید این دست سخنان پُر گوهر را باید در کتاب کلیله جست:
گیا چون سخن دان و دانش چو کوه
|
|
که همواره باشد مر او را شکوه
|
تن مرده چون مرد بی دانش است
|
|
که دانا به هرجای با رامشست
|
به دانش بود بی گمان زنده مرد
|
|
چو دانش نباشد به گردش مگردد
|
چو مردم ز نادانی آمد ستوه
|
|
گیا چون کلیله ست و دانش چو کوه 10
|
سیریل الگود در کتاب تاریخ پزشکی ایران، برزویه را همان بزرگمهر طبیب، وزیر دانشمند انوشیروان میداند و میگوید: فرمول برخی از داروها که در کتاب تریاق سرابیون آمده است، مربوط به اوست. از جملۀ این داروها، قرص برزویه (پیلوله برزویتیس ساپی نیتیس:
pillulae barzuiatis sapinitis) است که در ترجمۀ لاتینی کتاب فوق وجود دارد. به گفتۀ الگود، رازی نیز از نوشتجات بزرگمهر یا برزویه اطلاع داشته و در کتاب الحاوی از آنها نام برده است. او کتاب زیرکی هندوان را که در سال ۱۰۷۰م. به دست سیمون انطاکیهای از عربی به فارسی برگردانده شد و نیز کتابی را که دربارۀ فالگیری به زبان فارسی نوشته شده و در موزۀ بریتانیا محفوظ است، از بزرگمهر میداند. اما پژوهشگران و نویسندگان دیگر از جمله یان ریپکا، رضازادۀ شفق، ذبیحاللّه صفا (در تاریخ ادبیات)، دهخدا (در لغتنامه)، معین (در فرهنگ فارسی)، مصاحب (در دائرةالمعارف)، عباس اقبال (در مقالهای در مورد کلیله و دمنه)، و صدیق (در تاریخ فرهنگ ایران)، برزویه و بزرگمهر را دو شخصیت جداگانه میدانند؛ همچنانکه در شاهنامۀ فردوسی نیز، برزویه، دگر و بزرگمهر، دیگر است. بزرگمهر پسر بختکان نام حکیم بزرگوار و نجیب ایران است که سالها وزارت انوشیروان را به عهده داشت و وقتی برزویه علاوه بر
کلیله و دمنه، بازی شطرنج را به ایران آورد، اسرار آن را کشف کرد و در برابر آن بازی «نرد» را اختراع نمود.11
از مسائل دیگری که در دایرۀ دانش پزشکی میگنجد، و در داستانهای شاهنامه طرح شده است، آزمون ادرار است. ادرار را در گذشته به مَجاز، «آب»، «دلیل» و «قاروره» میخواندند و ادرارشناسی (urology) را «علم تفسِره» یا «علم آب» مینامیدند؛ بوی ادرار، رنگ و رسوبات آن، از جمله علامات راهنمای طبیب بوده است؛ نظامی عروضی درمقالت چهارم از کتاب خویش مینویسد: «تفسره را نیز همچنان الوان و رسوب او نگاه داشتن و از هر لونی برحالتی دلیل گرفتن، نه کاری خُرد است.»12
در اهمیت ادرار در تشخیص و تداوی بیماریها، این سخن بس که بوعلی سینا در رسالۀ «رگشناسی»، ادرارشناسی یا علم تفسره را علم حال خلطها خوانده است. همو گوید:
و علم رگ که علم نبض خوانند علم حال روح است و علم آب که علم تفسره خوانند، علم حال خلطهاست، و بیشتر دلیل بودن نبض بر حال دل است زیرا که دل جایگاه (زایش) روح است. و بیشتر دلیل بودن آب بر حال جگر است، زیرا که جگر جایگاه زایش خلطهاست.13
سید اسماعیل جرجانی، اندر تفسره گوید:
اندر آنکه دلالت تفسره بر احوال هضم معده و جگر و بر احوال اخلاط دلالتی درست است: ... و آب که خورده شود، قوام خون را رقیق کند و اندر رگهای باریک بگذراند و بجانب محدّب جگر برآرد، آنجا بیشتری آب از خون جدا گردد و بجانب گُرده و مثانه فرودآید، و لختی غذا را بگذراند و اندر صحبت آن برود تا غذا آنجایگه رسد. و بعضی هم آنجا که رسیده باشد، به تحلیل و به عرق دفع شود و بعضی هم بدان طریق که رفته باشد، بازگردد وبه گُرده و مثانه آید. پس به ضرورت، از هرچه با خون تولد کرده باشد، اثری با آن بمثانه رسد، بدین سبب گفتهاند که آب از مثانه بیرون آید از احوال همه تن و احوال هضم جگر و احوال اخلاط به تحقیق خبر دهد.14
همۀ اینها را فردوسی به زیبایی و با اشاره و اندک گویی چنان استادانه گفته است که از آن بسی نکتهها بتوان دریافت: فردوسی از «ادرار» با واژۀ «سرشک» یاد میکند؛ در داستان اسکندر و کید هندی، در چند موضع کلمۀ «سرشک» در معنای مذکور، به کار رفته است؛ در عین حال که بارها سرشک را به عنوان اشک به کار برده است:
همی خون فشانم به جای سرشک
|
|
همیشه گرفتارم اندر پزشک
|
که تا زندهام خون، سرشک منست
|
|
یکی تیغ هندی پزشک منست 15
|
کید هندی به داشتن چهار چیز نازش میکند: یکی دختر گیسو کمند که بالای او، قامت سرو بُن را خَم آرد، دوم، جامی که اگر آن را پُر میکنی و به ده سال با ندیمان بنشینی و از آن بنوشی، هیچ از آن کم نگردد و هم میدارد، و هم آبِ سرد. سوم طبیبی که با نگریستن به قارورۀ ادرار، نوع بیماری را تشخیص میکند: فردوسی از زبان کید میگوید:
سوم آنکه دارم یکی نو پزشک
|
|
که علت بگوید چو بیند سرشک
|
اگر باشد او سالیان پیش گاه
|
|
ز دردی نپیچد جهاندار شاه 16
|
و چهارم، فیلسوفی پیش بین که از وضع و سیر خورشید و ماه همه بودنیها را بگوید؛ اسکندر شرط میگذارد که اگر کید این چهار چیز را به نزدیک او بفرستد، بر و بوم هندوستان را درهم نکوبد؛ کید، به خواستۀ سکندر تن میدهد و مُلک هند را از خرابی باز میخَرََد. آن پزشک هوشمند که با نظارۀ پیشاب، علاج مرض میکرد، نزد سکندر میرود:
بفرمود تا رفت پیشش پزشک
|
|
که علت بگفتی چو دیدی سرشک
|
سر دردمندی بدو گفت چیست
|
|
که بر درد زان پس بباید گریست
|
بدو گفت هرکس که افزون خورد
|
|
چو بر خوان نشیند خورش ننگرد
|
نباشد فراوان خورش تن درست
|
|
بزرگ آنک او تن درستی بجست
|
بیامیزم اکنون تو را دارویی
|
|
گیاها فراز آرم از هر سویی
|
که همواره باشی بدان تن درست
|
|
بباید به دارو تو را روی شست17
|
پزشک به اسکندر نوید میدهد که اگر داروی گیاهی مرکبی را که او میآمیزد به کار گیرد، آرزو (= میل و اشتها)یش به غذا افزون میگردد:
همان آرزوها بیافزایدت
|
|
چو افزون خوری چیز نگزایدت
|
همان رنگ چهرت به جای آورد
|
|
به هر کار پاکیزه رای آورد
|
..پزشک سراینده آمد به کوه
|
|
بیاورد با خویشتن زآن گروه
|
ز دانایی او را فزون بود بهر
|
|
همی زهر بشناخت از پایزهر
|
گیاهای کوهی فراوان درود
|
|
بیفگند زو هرچه بیکار بود
|
ازو پاک تریاکها برگزید
|
|
بیامیخت دارو چنان چون سزید
|
تنش را به داروی کوهی بشست
|
|
همی داشتش سالیان تندرست18
|
اسکندر چنانکه طبیب وعده داده بود، جامۀ تندرستی میپوشد، اما راه میانه در پیش نمیگیرد و در خُفت و خیز با زنان افراط میکند:
به کار زنان تیز بودی سرش
|
|
همی نرم جایی بجستی برش
|
از آن سوی کاهش گرایید شاه
|
|
نکرد اندر آن هیچ تن را نگاه
|
چنان بُد که روزی بیامد پزشک
|
|
زکاهش نشان یافت اندر سرشک 19
|
پزشک از سرشک (= ادرار) او که نشان کاهش دارد، حال را درمی یابد:
بدو گفت کز خفت و خیز زنان
|
|
جوان پیر گردد به تن بیگمان
|
برآنم که بیخواب بودی سه شب
|
|
به من بازگوی این و بگشای لب
|
سکندر بدو گفت من روشنم
|
|
از آزار سستی ندارد تنم
|
پسندیده دانای هندوستان
|
|
نبود اندر آن کار همداستان
|
پس نسخۀ دارو را باز میجوید و اسکندر هم آن شب، تنها به خوابگاه میرود:
چو شب تیره شد آن نبشته بجست
|
|
بیاورد داروی کاهش درست
|
همان نیز تنها سکندر بخفت
|
|
نیامیخت با ماه دیدار جفت
|
پس از پرهیز و دارو، پزشک به قارورۀ اسکندر مینگرد و آن را بیبار یعنی بیرسوب میبیند که یکی از نشانیهای اساسی سلامت گُرده و در ضمن جگر است.
به شبگیر هور اندر آمد پزشک
|
|
نگه کرد و بی بار دیدش سرشک20
|
اما چاره سازی و تدابیر پزشکی سیمرغ در داستان زادن رستم، چیز دیگری است؛ در دبستان مذاهب میخوانیم که: «حضرت مه آباد فرمود اگر زن آبستنی بمیرد، شکم او را بشکافند و پور، بیرون آورند و پرورند و جنین همۀ حیوانات را»۲۱ چنین است که در روزگار قدیم، هرگاه زن آبستن پا به زا بر اثر حادثهای در میگذشت، شکم او را شکافته، زهدان را پاره کرده و نوزاد را بیرون میآوردند. اعمال این شیوه از دستکاری (جراحی) که در قانون رومیهای قدیم نیز ذکر آن رفته بود، تنها بر روی جسد ممکن بود. دانسته بودند که اگر این کار بر روی مادر زنده انجام گیرد، در حین عمل به سبب درد فراوان و یا پس از آن به واسطۀ عوارض ناشی از عفونت، جان میبازد. از این روی، این شیوۀ جراحی در سخت زاییها کاربردی نداشت. تنها از اوائل سدۀ بیستم به اینسو، روش سزارین به طور معمول در مورد سخت زاییهای انسان و حیوانات به کارگرفته شد. در افسانه منقول است که رستم و ژولیوس سزار (یولیوس قیصر) با این روش به دنیا آمدند و نام این روش از نام «سزار» مذکور گرفته شده و به روش سزاری یا قیصری مشهور شده است. ۲۲
در شاهنامه در داستان زاده شدن رستم آمده است که: رودابه (مادر رستم) گرفتار دشواری زایمان شد؛ به گونهای که با مرگ دست و پنجه نرم میکرد، زال بسیار غمگین و درمانده شد و از سیمرغ چاره جویی کرد.
چنانکه میدانیم جنین در زهدان مادر، سر، سوی بالا و به طرف پدر آسمان دارد. به بیان علمی، سرش به سمت قلب است تا نسیم هوا (اکسیژن) بگیرد، اما در وقت زادن، ژنهایی در بدن فعال میشوند و دستور میدهند که یک گردش ۱۸۰ درجه روی دهد و سر جنین به طرف مهبل و دهانۀ زهدان قرارگیرد و پاها به سمت بالا باشد. حال اگر پهلوی مادر را بشکافند، پای جنین بیرون است و اگر بخواهند پا را بیرون بکشند، مراق را پاره میکند و به یقین سبب مرگ مادر میشود.۲۳
سیمرغ یا مرغ درمانگر که بنابر مندرجات بندهش، «هماک پزشک» (= پزشک و درمانگر همۀ دردها) است۲۴، دستور میدهد تا موبدی چیره دست (یعنی دستکار: جراح ماهر) و نیک آزموده را بر بالین بیمار بیاورند، مادر را با می بیهوش کنند، پهلوی او را بشکافند، رحم را پاره کرده، سر بچه را از راه طبیعی خروج بگردانند، یعنی به آهستگی سرِ بچه را برگردانند و او را از زهدان بیرون بیاورند. سپس محل زخم را دوخته، گیاهی دارویی را در شیر و مشک بسایند، از آن مرهمی ساخته، به محل زخم بمالند. بنا بر گفتۀ فردوسی، دارو حالت نابودکردن درد را داشت و محل زخم را ضدعفونی میکرد. در عین حال سیمرغ دستور میدهد از پَر نوازشگر او بر زخم بمالند؛ یعنی از معنویت و برکت او استمداد طلبند که نوعی درمان روحانی یا دعا – درمانی است و بر سلسلۀ اعصاب بیمار و اطرافیانش اثر میگذارد. در اینجا سه شیوۀ اصلی پزشکان ایران قدیم، یعنی درمان گیاهی، دستکاری (جراحی) و دعا – درمانی مطرح است.
در این حادثه، برخلاف شیوۀ سزارین معمول در قدیم که تنها بر روی زنهای مُرده انجام میگرفت، جراحی بر روی زنی زنده انجام شد و نتیجه، موفقیتآمیز بود. این داستان، گویا حقیقی است و آن، اینکه: در ایران قدیم، پارهای وقتها شیوۀ سزارین بر روی زنهای زنده انجام میگرفته و گاهی نتیجه بخش بوده است. شاید اگر «سزارین» را «روش رستمی» بگوییم، شایستهتر باشد، این داستان را از زبان فردوسی میخوانیم:
چنین گفت سیمرغ کاین غم چراست
|
|
به چشم هژبر اندرون نم چراست
|
بیاور یکی خنجر آبگون
|
|
یکی مردِ بینا دلِ پُر فسون
|
نخستین به میماه را مست کن
|
|
ز دل بیم و اندیشه را پست کن
|
تو بنگر که بینا دل افسون کند
|
|
ز پهلوی او بچه بیرون کند
|
بکافد تهیگاه سرو سهی
|
|
نباشد مر او را ز درد آگهی
|
وزو بچۀ شیر بیرون کشد
|
|
همه پهلوی ماه در خون کشد
|
وزان پس بدوزد کجا کرد چاک
|
|
ز دل دورکن ترس و اندوه و باک
|
گیاهی که گویمت با شیر و مُشک
|
|
بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
|
بسای و بیالای بر خستگیش
|
|
ببینی هم اندر زمان رستگیش
|
بر آن مال از آن پس یکی پرّ من
|
|
خجسته بُوَد سایۀ فرّ من
|
بر آن کار نظاره بُد یک جهان
|
|
همه دیده پر خون کهان و مهان
|
فروریخت از دیده سیندخت خون
|
|
که کودک ز پهلوی کی آید برون
|
بیامد یک موبد چیره دست
|
|
مر آن ماهرخ را به می کرد مست
|
موید، پهلوی رودابه را میشکافد و سر بچه را به آرامی از راه خروج میگرداند، به بیان دیگر، بچه را بر میگرداند تا سر او که به سمت دهانۀ رحم قرار دارد، به سوی پهلو قرار گیرد و به آسانی از شکافی که بر پهلو زده خارج شود:
بکافید بی رنج پهلوی ماه
|
|
بتابید مر بچه را سر ز راه
|
چنان بی گزندش برون آورید
|
|
که کس در جهان این شگفتی ندید
|
همه موی سر سرخ و رویش چو خون
|
|
چو خورشید رخشنده آمد برون
|
دو دستش پُر ازخون ز مادر بزاد
|
|
ندارد کسی این چنین بچه یاد
|
شگفت اندرو مانده بُد مرد و زن
|
|
که نشنید کس بچهای پیلتن
|
شبانروز مادر ز میخفته بود
|
|
ز ِمِی خفته و دل زِ هُش رفته بود
|
همان زخمگاهش فرو دوختند
|
|
به دارو همه درد بسپوختند
|
چو از خواب بیدار شد سرو بُن
|
|
به سیندخت بگشاد لب بر سخن
|
مرآن بچه را پیش او تاختند
|
|
بسان سپهری برافراختند
|
یکی خوبرو پیکری پاک تن
|
|
چو شب مو و رخ روز و تن چون سَمن
|
به یک روزه گفتی که یک ساله بود
|
|
یکی تودۀ سوسن و لاله بود
|
بگفتا به رستم غم آمد به سر
|
|
نهادند رستمش نام پسر25
|
سیمرغ یا حکیم درمانگر، در داستان رستم و اسفندیار نیز با همان شیوۀ اصلی، یعنی دستکاری (جراحی)، درمان دارویی و دعا پزشکی، جان رستم و رخش را نجات میدهد که نموداریکی بودن پزشکی و دامپزشکی در ایران قدیم است. سیمرغ درآن داستان با منقار، هشت پیکان از زخمهای رستم و شش تیر از بدن رخش بیرون میکشد. خون درون زخمها را میمکد تا عفونت ایجاد نشود، دستور زخمبندی و یک هفته مداوا را میدهد و میگوید که بر زخمها، شیر که نوعی داروی حیوانی است بمالند. در عین حال، پَر نوازشگر خود را بر زخمها میمالد تا از برکت پَرِ خود به بیماران تقویت روحی ببخشد؛ در اینجا پزشک و دامپزشک، یکی و همان سیمرغ است که رستم و رخش را به یک شیوه درمان میکند. ۲۶
تن رستم شیر دل خسته شد
|
|
ز تیمار او کارمن بسته شد
|
همان رخش گویی که بی جان شدست
|
|
ز پیکان چنان زار و پیچان شدست
|
سزد گر نمائی به من رخش را
|
|
همان سرفرازِ جهان بخش را
|
خبر چون به نزدیک رستم رسید
|
|
خود و رخش هر دو به بالا کشید
|
نگه کرد مرغ اندر آن خستگی
|
|
بِجُست اندرو روی پیوستگی
|
به منقار زان خستگی خون مکید
|
|
وزو هشت پیکان به بیرون کشید
|
بر آن خستگیهایش مالید پر
|
|
هم اندر زمان گشت با زور و فر
|
بدو گفت این خستگیها ببند
|
|
همی باش یک هفته دور از گزند
|
یکی پرّ من تر بگردان به شیر
|
|
بمال اندر آن خستگیهای تیر
|
ببینی همانگاه پیوستگی
|
|
بر آن سان که گویی نبُد خستگی
|
بر آن هم نشان رخش را پیش خواست
|
|
فروکرد منقار بر دست راست
|
برون کرد پیکان شش از گردنش
|
|
نبُد ایچ پیکان دگر بر تنش
|
هم آنگه خروشی برآورد رخش
|
|
بخندید شادان دل تاجبخش27
|
کنون با بحث دربارۀ مرغ درمانگر پروردۀ کیمیایِ قلمِ حکیم فردوسی مقاله را به پایان میرسانیم.
سیمرغ، مرغ افسانهای مرکب از سین و مرغ است که همان «مرغوسئن»۲۸ اوستایی است. که در زبان پهلوی «سین مورو»۲۹ و در فارسی سیمرغ است. برخی از مستشرقین، سیمرغ را همان شاهین و عقاب میدانند که مرغی قوی و بزرگ است. از «سئن»: سیمرغ در فقرۀ ۱۷ «رشن یشت» اوستا یاد شده است:
اگر هم تو ای رشن پاک در بالای آن درخت سئن (سیمرغ) باشی که در وسط دریای فراخکرت برپاست، آن درختی که داری داروهای نیک و داروهای مؤثر است و آن را ویسپوبیش (همه درمان بخش) خوانند و در آن تخمهای کلیۀ گیاهها نهاده شده است، ما ترا به یاری میخوانیم۳۰
رشن یا « رشنو »31 ی اوستایی، فرشتۀ دادگستری است که روز هجدهم هر ماه شمسی به نام او نامیده شده است. درمجموع از اوستا چنین بر میآید که آشیانۀ سیمرغ بر بالای درختی در دریای فراخکرت (بحر خزر) است که در آن درخت، تخمۀ همۀ گیاهان درمان بخش نهاده شده است. در فقرۀ 3 « زامیاد یشت » از کوه « پائیری سئن » یاد شده که پر از برف است.32
در فقرههای 97 و 126 فرودین یشت، سَئن (سیمرغ) و خانوادۀ او به عنوان پیرو راستین «مزد یسنا» ذکر شده است که در اینجا، سیمرغ به عنوان حکیمی فرزانه است.33
در شاهنامه، سیمرغ، مرغ افسانهای است که در البرزکوه زال را پرورش داده و در مواقع حیاتی به کمک زال و رستم میرسد و چنانکه یادآور شدیم در بسیاری از گاهها به درمان رودابه، رستم، و رخش یعنی پزشکی و دامپزشکی میپردازد. حکیم ابوالقاسم فردوسی گوید:
یکی کوه بُد نامش البرز کوه
|
|
به خورشید نزدیک و دور از گروه
|
بدان جای سیمرغ را خانه بود
|
|
بدان خانه از خلق بیگانه بود
|
چو سیمرغ را بچه شد گرسنه
|
|
به پرواز بَر شد بلند از بُنه
|
یکی شیرخواره خروشیده دید
|
|
زمین را چو دریای جوشیده دید
|
خداوند، مهری به سیمرغ داد
|
|
نکرد او به خوردن از آن خرد یاد
|
ببردش دمان تا به البرز کوه
|
|
که بودش بدانجا کنام گروه34
|
البرز کوه با کوه پر برف یادشده در فروردین یشت مطابقت دارد.35 از آنچه که در مورد سیمرغ با استناد به مندرجات اوستا گفته شد، چنین بر میآید که در ایران، خاندانی از حکیمان به نام سئن(سیمرغ) وجود داشتند. یکی از نکات جالب آن که شادروان « محیط طباطبائی » در خطابۀ « جستجو در لفظ سینا » که در اردیبهشت ماه 1333ش در کنگره هزارۀ بوعلی سینا ایراد کرده با توجه به آنچه در کتاب تحدید نهایات الاماکن ابوریحان بیرونی درمورد درجۀ طول شهر جرجان درمورد ابن سینا وجود دارد و او را « ابو علی السنوی » نامیده و با توجه به نظر یکی ازفضلای سخنران کنگرۀ هزارۀ ابن سینا در بغداد، سال 1331 ابوعلی سینا را از خاندان حکمای « سئن: سینا » یِ خراسان دانسته است. ابوریحان بیرونی (متوفی پس از 440ق) در تحدید نهایات الاماکن گوید: « طول جرجان ف یدأ و هو قریب مما ذکره ابوعلی السنوی فی رسالته الی زرین کیس بنت شمسالمعالی». «پس طول جرجان میشود 1 ً 14 ً80 که نزدیک است به آنچه ابوعلی سینوی در رسالۀ خود برای زرین گیس دختر شمس المعالی آورده »36 اینکه با همین دلیل ابن سینا را از خاندان سئن بنامیم در قبول و یا در نفی آن به جایی نمیرسیم.
سیمرغ در عرفان و فلسفۀ اسلامی ایران، مقام برجستهای دارد. سیمرغ که گاهی « عنقای مُغرب »37 نامیده میشود، حالت مثالی گوهر وجود انسان را میرساند. شیخ عطار در منطقالطیر سیمرغ را روح والای انسانی میداند که نفخهای از روح ازلی است. چنانکه در داستان مرغان، از انبوه آنها، تنها سی مرغ به مقام سیمرغ رسیدند و چون نگاه کردند، تنها خود را درآن مقام دیدند، یعنی سیمرغ همان سی مرغ است. آری این نکته را دریافتند که حقیقت سیمرغ خود ایشانند.
چون نگه کردند آن سی مرغ زار
|
|
درخط این رقعۀ پر اعتبار
|
جان آن مرغان، ز تشویر و حیا
|
|
شد فنای محض و تن شد توتیا
|
هم زعکس روی سی مرغ جهان
|
|
چهرۀ سیمرغ دیدند آن زمان
|
خویش را دیدن سیمرغ تمام
|
|
بود خود سیمرغ، سی مرغ تمام
|
چون سوی سیمرغ کردندی نگاه
|
|
بود خود سی مرغ در آن جایگاه
|
کشف این سر قوی درخواستند
|
|
حلّ مایی و تویی درخواستند
|
بی زمان آمد از آن حضرت جواب
|
|
کاینه است آن حضرت چون آفتاب
|
چون شما سی مرغ، اینجا آمدید
|
|
سی در این آیینه پیدا آمدید
|
گرچه بسیاری به سر گردیدهاید
|
|
خویش میبینید و خود را دیدهاید38
|
سیمرغ را برخی نفس ناطقه محسوب میدارند۳9. شیخ شهابالدین سهروردی (شیخ اشراق شهید مقتول به سال ۵۸۷ ق) داستان زال و مرغ را با حالتی طبیعیتر چهرهپردازی میکند. وی یادآور میشود که سام، بچه را که رنگ مویش سپید بود (زالی = آلبینیسم) از خشم به صحرا افکند و مادر زال پس ازچند روز به جستجوی او رفت. سیمرغ را دید که نوزاد را زیر بال گرفته و بعد متوجه شد که شبها ماده آهویی بچه را شیرمیدهد. خلاصه کودک نوزاد تنها چند روز تحت حمایت سیمرغ ماند و پس از آن مادر او را به خانه آورد. شیخ اشراق، سیمرغ را انسان کامل میداند:
پیر را پرسیدم که گویی در جهان همان یک سیمرغ بوده است؟ گفت آنکه نداند، چنین پندارد، و اگر نه هر زمانی سیمرغی از درخت طوبی بزمین آید و اینکه در زمین بود، منعدم شود.۴۰
باید گفت: سیمرغ نوعی، پیر، مرشد، طبیب روحانی و جسمانی است که تربیت زال و حمایت از او را به عهده گرفته است. وچون حدّ دانش و بینش او بسی برتر از خرد و درک مردم زمان بود، حالت افسانهای و صورت مرغی دور پرواز را به خود گرفته است.
پینوشتها:
- الاغراض الطبیعة، ج1/8-7
- کلیات شمس/ 617
- تاریخ گزیده/ 81
- نگ تاریخ دامپزشکی و پزشکی ایران، ج1/138.
- الاغراض الطبیعه، چ1/5،
- گیاهی از تیره « بانها» جزو راستۀ « دو لپهای » هاست و برخی آن را بیدمشک میخوانند.
- شاهنامه، چاپ امیرکبیر ص 27
- شاهنامه برپایۀ چاپ مسکو /1561
- همان /1562-1563
- شاهنامه فردوسی همراه با خمسۀ نظامی، نسخۀ خطی قرن هشتم هجری، چاپ عکسی /848
- نگ. تاریخ دامپزشکی و پزشکی ایران چ1/359-360
- چهار مقاله /68 نیز نگ . فرهنگ اغراض طبی، تألیف حسن تاجبخش /73
- رگشناسی /9
- الاغراض الطبیعه ج1/103
- شاهنامه، ج امیر کبیر /98 و 200.
- شاهنامه بر پایه ج مسکو /1113.
- همان / 1118.
- همان /1118-11119
- همان /1119.
- همانجا.
- دبستان مذاهب /108.
- تاریخ دامپزشکی و پزشکی، ج1/388.
- یادداشتهای چاپ نشدۀ حسن تاجبخش.
- بندهش هندی /69.
- شاهنامه، چ امیرکبیر /65-64 همان برپایه چ مسکو / 139-138.
- تاریخ دامپزشکی و پزشکی ج 1 /166
- شاهنامه، چ امیرکبیر /331
- mergeho-saena
- senmurv
- یشتها، ج 1 /-573-575
- rashnu
- یشتها، ج 2 / 326-327
- یشتها ج 2 /82و 99، نیز نگ .فرهنگ ایران باستان /313 -303، تاریخ دامپزشکی و پزشکی ایران، ج1/159-158
- شاهنامه خطی /52
- فرهنگ ایران باستان /304
- تحدید نهابات الاماکن / 214، جشن نامه ابن سینا، ج 2/239
- عنقای مغرب: سیمرغ عجیب و غریب که مقصود از آن عقل فعال است.
- منطق الطیر/ 276-274 ؛ نیز نگ، تاریخ دامپزشکی و پزشکی ایران، ج 2: دوران اسلامی / 100.
- عرفان نامه / 209
- مجموعه مصنفات شیخ اشراق، عقل سرخ /234
کتابنامه
- الاغراض الطبیعة و المباحث العلائیۀ، سید اسماعیل جرجانی، دو جلد تصحیح و تحقیق و مقدمۀ حسن تاجبخش:ج 2، انتشارات دانشگاه تهران و فرهنگستان علوم 1388.
- بندهش هندی(بندهش کوچک) فَرنبغ دادگی، تحریر یکی از زردتشتیان ایرانی، در سال 1351 م، در نزدیک بمبئی – ترجمه رقیه بهزادی، موسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران 1368
- تاریخ دامپزشکی و پزشکی ایران، حسن تاجبخش، جلد اول: ایران باستان، جلد دوم: دوران اسلامی، چ 3، انتشارات دانشگاه تهران 1385
- تاریخ گزیده، حمد اللّه مستوفی، به اهتمام عبدالحسین نوائی چ 2،امیرکبیر، تهران، 1357
- تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات المساکن، ابوریحان محمدبن احمد بیرونی ؛ ترجمۀ احمدآرام، انتشارات دانشگاه تهران، 1352
- جشننامۀ ابن سینا، مجلد دوم: خطابههای فارسی جشن هزاره ابن سینا، به کوشش ذبیحالله صفا، انجمن آثارملی، تهران، 1334
- چهارمقاله، احمد بن عمربن علی نظامی عروضی سمرقندی، تصحیح محمد بن عبدالوهاب قزوینی، لیدن هلند، 1327 ق.
- دبستان مذاهب: کیخسرو اسفندیار بن آذر کیوان: با یادداشتهای رحیم رضازاده ملک، جلد اول: متن جلد دوم: تعلیقات کتابخانه طهوری، تهران، 1362
- رگشناسی یا رساله در نبض (علم النبض) شیخالرئیس ابو علی سینا، با مقدمه و حواشی و تصحیح سید محمد مشکوة، ج 2، انجمن آثارو مفاخر دانشگاه بوعلی سینا، همدان، 1383.
- شاهنامه، حکیم ابوالقاسم فردوسی، بر پایه چاپ مسکو، دو جلد با کشف الابیات چ 3، انتشارات هرمس، تهران، 1386.
- نسخه خطی مربوط به سدۀ 8 هجری قمری همراه با خمسۀ نظامی، چاپ عکسی، مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، تهران، 1379
- عرفان نامه، کیوان قزوینی، به کوشش نورالدین مدرسی چهار دهی، چاپخانه کاویان، تهران، بی تا .
- فرهنگ اغراض طبی، حسن تاجبخش، به ضمیمۀ جلد دوم اغراض طبیعه، چ 2، انتشارات دانشگاه تهران، 1388
- کلیات شمس، دیوان جلالالدین محمد بلخی (مولوی) بر اساس چاپ (تصحیح) بدیعالزمان فروزانفر، انتشارات هرمس چ 2، تهران، 1386
- مجموعه منصفات شیخ اشراق، شهابالدین یحیی سهرودی، چ 3: مجموعه آثار فارسی شیخ اشراق (رسالۀالطیر، عقل سرخ) تصحیح سید حسن نصر، انجمن فلسفه ایران: تهران، 1355
- منطق الطیر، شیخ فریدالدین عطار نیشابوری: تصحیح محمدجواد مشکور، چ 4 کتابفروشی تهران، تبریز، 1353
- یادداشتهای چاپ نشدۀ حسن تاجبخش
- یشتها: گزارش ابراهیم پور داوود، به کوشش بهرام فرهوشی، دو جلد، چ 3، انتشارات دانشگاه تهران، 1356.