ملّا محمّدکاظم هزارجریبی و دو رسالة غُلُو ستیزانهاش
نویسنده: جویا جهانبخش
. تمهید
نگاهی گُذَرا به فکر و فرهنگِ دینیِ سدههای أخیر جامعۀ شیعی بَسَنده است تا فرانماید که روندِ غُلُوستیزی در آن، برخِلافِ آنچه در نخستین سدههای فرهنگِ شیعی دیده میشود بسیار کَمرَنگ و ناپیوسته است و به هیچ روی واجدِ ژرفا و پهنائی که خورَندِ این موضوعِ عقیدتیِ بسیار مهم باشد نیست.
ایستارهایِ نمایانِ غُلُوستیزانهای که در دورانِ أخیرِ فرهنگِ شیعی و پس از برافتادنِ حُکمرَوائیِ صَفَویان دیده میشود، سوایِ آنچه به جریآنهای روشنفکری و تجدیدِ نظرطلبیِ مقارنِ مشروطه و پس از آن باز میگردد - و خود موضوعِ بخثی علی حِدَه باید بود- ، موسمی، و در واکنش به تحرّکاتِ اشخاص و گروههای خاص است. عمدهترین ایستارهایِ غُلُوستیزانۀ دانشورانِ سنّتی در این دوران، به موضعگیری در برابرِ صوفیانِ غُلُوگرا و شیخیان باز میگردد و ناشی از آن إحساسِ خطرِ ناگهانی است که از تحرّکاتِ اجتماعیِ چُنین جماعتهائی در میانِ متدیِّنان پدید میآمده. بمانَد که حتّی در رویاروئی با همین جریانهای حساسیّت برانگیز نیز کمتر تکاپویِ جدّی و عمیقِ فرهنگیِ غُلُوستیزانهای را شاهد بودهایم، و آنچه رُخ داده، بیشتر های و هوی و بانگ و فریاد بوده است تا گفت و گویِ تحقیق بُنیاد.
این چشم اندازِ کُلّیِ ماجَراست و مَعَ الأَسَف تا امروز هیچ بررسیِ دقیقِ جُزئی نگرانهای دربارة چون و چندِ غُلُوگرائی و غُلُوستیزی در این بُرهۀ مهمّ و سرنوشت سازِ فرهنگِ ما - که با امروزمان هم پیوستگیِ شگرف و ژرفی دارد - صورت نپذیرفته است.
بیگفتوگو، گامِ نخستِ چُنان کندوکاوِ موشکافانهای، بررسی و ملاحظه أسناد این چگونگیها و روندِ غُلُوگرائی و غُلُوستیزی در این دوران خواهد بود تا نرم نرم چشمانداز آن کشمکشها را بیغبار سازد و ما را به تصویری واقعیتر و روشنتر از آنچه رفته است نزدیک گرداند.
رسالههای غُلُوستیزانۀ ملّا محمّدکاظم هزارجریبی، یک جُزءِ بسیار کوچک از مجموعۀ أسنادی است که در چُنان بررسی و ملاحظهای باید از نظر گذرانید.
2. هزارجریبی و آثارش
آخوند1 ملّا محمّدکاظمِ هزارجریبی که به عنوانِ «فاضلِ هزارجریبی» هم از وی یاد شده است2، از دانشورانِ سدههای دوازدهم و سیزدهمِ هجری است. مرحومِ علّامه حاج شیخ آقا بزرگِ طهرانی در طبقات أعلام الشّیعه او را اینگونه معرّفی میکند:
«المولی محمّدکاظمبنالمولی محمّدشفیع الهزارجریبیالحائریّ، السّاکن فی الحائر فی محلّة النّقیب، و المتوفّی قبلَ سنۀ 1238ه . کما یظهرُ من سابعِ [مجلّدات] کتابِه معارف الأنوار [الّذی یُوجَد] فی کُتبِ السّیّد محمّدباقر الحجّة بکربلاء. العالم الجلیل، صاحب التّصانیفالکثیره، ینقلُ فیها عن مشایخهِ: الأستاذ الأکبر الوحید البهبهانیّ، و الأمیر محمّدمهدی الشّهرستانّی، و المیر السّیّد علی صاحب الرّیاض، و فرغ من بعضِ تصانیفه سنۀ 1232ه . و سمعتُ مِن بعضِ المُطّلعین أنّه مدفونٌ فی صندوقِ صاحب الرّیاض. و استُعیرَ بعضُ تصانیفِه، و کُتبَ علیه أنّه یُوصَلُ فی کربلاء إلی یَدِ ابنه المرحوم المؤلِّف فی سنه 1238ﻫ. فیظهر منه و فاتُه قَبلَ [ذلک] و أنّه انتقلت کُتبُه إلَی ابنتِه.
رأیتُ مِن تَصانیفِه: إرشاد المُنصِفین و إلزام المُلحِدین فی إبطال طریقة الصوفیّه، و مُنَبِه الجُهّال علی وصفِ رَئیسِ أهل الضّلال الحافظ الشّیرازیّ، و العوالم، و الإقناعیة فی أصول العقائد التّوحیدیّه فی معرفة الواجب- الّذی ذَکَرَه شیخُنا العلّامة النّوری فی النّجم الثّاقب-، و تحفة المجاورین- الّذی ینقل عنه شیخُنا فی دارالسَّلام- و البراهین الجلیّة فی تفضیل آل محمّدٍ علی جمیعِ البَریّه، و دعائم الإسلام، و محکّ الإیمان، و جواهر الأخبار، و خواصّ القرآن، و معارف الأنوار کبیرٌ فی عدّه مجلّدات- رأیتُ بعضَها-، و محکّ النّبییّن، و کاشف الغُلُوّ و هادی أهل العُلُوّ، و رافعة التّوهّم مختصرٌ کالتّکملة لکاشف الغُلُوّ، و منبِّه المُلحِدین، و السّلمانیّه فی فضائل سلمان، و البُرهانیّه فی الإمامة، و رسالة الجبر و الاختیار فرغَ منها فی 15 ع ا سنه 1232ﻫ.، و مجمع الفضائع لأرباب القبائع فی المَطاعِن، فرغَ منه سنه 1204ﻫ.، و رسالة فی تفصیل الأئمّة عَلَی الأنبیاء، و کنزالفوائد، و تنبیه الغافلین، و آدابالعشره، و الدُّرَرالصّافیه، و کاشفالعدل فیالعدل فیالجدلٌ، و إرشاد الصِّبیان، و الأربعین فی الأربعین المختصر، و گنج شفا، و مجمع الدّرر، و النّقمات النّازله.
و فی کُتبِ الحاج الشّیخ عبدالحسین الطّهرانّی مجموعةٌ مِن رسائلِه، ذَکَر فی آخِرِها تصانیفَه، و ممّا ذَکَره هُنا أیضاً غیر ما مَرّ مِمّا لم أرَه: هدایةالغافلین، و تحفةالأخیار، والأفلاکیّه، و ترجَمة الأحادیث القدسیّه، و المُناجاة القرآنیّه، و دُرَرالأخبار، و آداب نماز یومیّه، و مُنَنِّه المغرورین فی ردّالصّوفیّه، و الجدلیّه، و التّاریخیّه، و مُنَبِّه العوام، و رسالۀ المباهلة، و الاِحتجاجیّه، و ترجمۀ اعتقادات مجلسی، و تذکرة الفتن مجلّدان، و معارف الأنوار، و تحفة العابدین، و ذَکَرَ أنّ معارف الأنوار فی ثَمان مجلّدات، و تلک المجموعة بخطِّه، مع بعضِ مختصراته أیضًا بخطِّه، موجودهٌ فی کُتبِ الشّیخ عبدالحسین بکربلاء، لکنّ کلّها خالٍ عن التّحقیق، مقصورٌ عَلَی النَّقل. و فی نجوم السّماء ترجمةُ المولی مهدی بن محمّدشفیع الأسترآبادی المازندرانیّ، و المتوفّی بلکهنو سنۀ 1259ﻫ.، و ذَکَرَ تصانیفَه الکثیره، و لعلّه أخو صاحب التَّرجَمه، فراجع3.»
ملّا محمّدکاظم، بِنا براطّلاعیکه شیخآقابزرگ از دستنوشتِ عقایدحیدریّه وی که نزدِ مرحومِ آقا سیّدعلیِ فانیِ اصفهانی بوده است- به دست آورده، در 1236ﻫ.ق هم از نعمت حیات برخوردار بوده است4. تعابیرِ اَعلامِ آن دوران نشان میدهد که فاضلِ هزارجریبی از محترمینِ علمایِ عتباتِ آن روزگاران در شمار بوده است.
مرحوم علّامه حاج میرزا أبوالفضلِ طهرانی، صاحبِ کتابِ شِفاءالصُّدور، هنگامی که میخواهد به گُفتآورد از یکی از آثارِ مکتوبِ هزارجریبی دست یازد، او را چُنین یاد میکند: «فاضلِ زاهدِ وَرِع، آخوند ملّا محمّدکاظمِ هزارجریبی؛ که از تلامذۀ استادِ أعظم، آقایِ بهبهانی - قُدِّسَ سِرُّه - بوده و خود از فضلایِ محدِّثین و عرفایِ محصِّلین است5».
محدِّثِ نوری در دارالسّلام به گُفتآورد از یکی از آثارِ هزارجریبی پرداخته و او را بدینتعبیر یاد کرده است: «العالم الفاضل الجلیل المولی محمّدکاظم الهزارجریبی- رحمة اللّه علیه6-».
در نجم الثّاقب نیز حاجیِنوری به گُفتآوردی از کتابِ مناقبِ هزارجریبی پرداخته است و او را بدین عبارت یاد کرده: «فاضلِ صالح آخوند ملّا کاظم هزارجریبی، تلمیذ استاد أکبر علّامه بهبهانی»7؛ کما این که در أوائلِ همان کتاب هم به عنوانِ «فاضل آقا آخوند ملّا کاظمِ هزارجریبی»8 وی را مذکور داشته.
علّامه سیّدحسنِصدر در تکملة أمل الأمل وی را به عنوانِ «المولی محمّدکاظم الهزارجریبی» یاد فرموده و پس از گُفتآورد از دارالسّلام حاجی نوری، نوشته است: «فعُلِمَ أنّه من العلماء الأجلّاء الأفاضلِ المصنّفین9». حاج شیخ عبّاسِ محدّثِ قمی هم در [الـ] فوائد الرّضویّه وی را یاد کرده و در وصفِ او نوشته است: «العالم الفاضل منتلامذة [الـ] محقّقالبهبهانیّ و من علماء عصر العلّامةالطّباطبائیّ بحرالعلوم. له کتاب فصل الخطاب فیالاحتجاج یشبه احتجاج الطّبرسیّ» و سپس بهگفتآوردِ محدِثِنوری از وی در دارالسّلام پرداخته است10.
محمّدبنِ سُلَیمانِ تنکابنی، در قِصَصالعُلَماء، به مناسبتِ یادکردِ تحصیلات پدرش (سلیمانبنِمحمّدرفیع) در اصفهان، نوشته است: ... و در آن زمان در اصفهان، ملّا محراب بود که از أعاظم و مشاهیرِ عرفا بود و کشف از مُغَیَّبات مینمود. زمانی ملّا محراب به زیارتِ حضرتِ سیّدالشّهداء ـ ع ـ مشرّف شد؛ در بالاسر نشست؛ و ملّا کاظم نامی هزارجریبی که در علم پایهای11چندان نداشت و در بالایِ سر پیشنماز بود، این دو نفر پهلویِ هم نشستند. پس بعد از نمازِ صبح، ملّا محمّدکاظم، حکمایِ صوفیّه را اسم میبُرد و هر یک را یک تسبیح که صد دفعه باشد، لعن مینمود. پس یک تسبیح ملاصدرا را لعن کرد و یک تسبیح ملّا محسن فیض را لعن کرد. پس از آن، یک تسبیح ملّا محراب را لعن کرد. ملّا محراب از او سؤال کرد که: این شخص که او را لعن میکنی، کیست؟ گفت: ملّا محرابِ اصفهانی است. ملّا محراب گفت که: چرا او را لعن میکنید؟ گفت: به جهتِ این که او به وحدتِ واجب الوجود قایل است! ملّا محراب گفت که: الحال [که] او به وحدتِ واجب الوجود قایل است، او را لعن کُن تا چنین اعتقادی پیدا نکند12!! و ملّا محمّدکاظم، چون شنیده بود که صوفیه به وحدتِ وجود قایلند، پس او فرق میانِ وحدتِ وجود و وحدت واجب الوجود ننمود13!».
این قصّه را به گمانِ من، بدین صورت، کسانی ساختهاند که به زعمِ خود میخواستهاند مخالفانِ تَفَلسُف و تَصَوُّف را ریشخند کنند و از برخوردهایِ خُشک و ظاهربینانه أمثالِ ملّا محمّدکاظم هزارجرینی به تنگ آمده بودهاند.
اگر هم براستی، هزارجریبی، به جایِ «وحدت وجود»، «وحدتِ واجب الوجود» گفته باشد، به احتمالِ قریب به اطمینان، از مقولۀ سَبقِ لسان بوده است؛ چه، مَرد، اگرچه به گواهیِ آثارش نیز «در علم پایهای چندان نداشت»ﻪ است، آن اندازه هم تهیدست نمینماید که میانِ وحدتِ وجود و وحدتِ واجب الوجود فرق ننهاده باشد.
به گواهیِ اَسناد، برخی از عرفانگرایان برای فروکوفتنِ مخالفان و آزارندگانِ أهلِ طریقتِ خویش از برخی واکنشهای ناأخلاقی اجتناب نمیکرده14 و أحیاناً در تحقیر و تخریبِ سیمایِ این مخالفان کوتاهی نمینمودهاند!! پردازش و گزارشِ این قصّه هم - به گمانِ من- از همین سنخ واکنشها میتواند بود؛ و العلم عنداللّه.
به هر روی، هزارجریبی، به عنوانِ یکی از أثرآفرینان و دانشورانِ روزگارِ خوش مطرح و شناخته شده بوده است15 و از همین روی چنانکه دیدید تراجِمنگاران هم او را مورد توجّه قرار دادهاند16.
چنانکه اشارت رفت هزارجریبی آثارِ متعددی پدید آورده17 و او را باید نویسندهای مُکثِر قَلَم داد. رونویسیهای متعدّد از آثارِ هزارجریبی که دستنوشتهایِ موجود و مذکورِ آثارِ او نمودارِ آنست - و نقل نویسندگانِ دیگر از این آثار- مانندِ گُفتآوردهایِ محدِّثِ نوری و میرزا أبوالفضلِطهرانی که پیش از این یاد شد، و گُفتآوردِ نویسندهای دیگر که شیخ آقا بزرگ در الذّریعه18 بدان أشارت میکند-، گواهِ مُشارَکَتِ این شخص در شکل دِهیِ فکر و فرهنگِ دینیِ عصرِ خویش است.
هزارجریبی در فهرستی که به سالِ 1235 ﻫ. ق برایِ آثارِ خود نوشته است19 تصریح کرده که «مدّت سی سال عمرِ» خود را در تتبّعِ أخبارِ أهلِ بیتِ أطهار- علیهم صلواتٌ المَلِکِ الغفّار- و جمع و تألیف و ترجمۀ آنها» صرف نموده است. وجهِ غالب بر آثارِ هزارجریبی، منقولات است؛ لیک شاید نه به آن اندازه که از تعبیرِ مرحومِ شیخ آقا بزرگ مستَفاد میگردد که آثارِ او را «خالٍ عن التَّحقیق، مقصورٌ عَلَی النَّقل20» خوانده است21.
هزارجریبی بیشترینۀ آثارِ خود را به قصدِ انتفاعِ عموم به قلم آورده و به نوعی در پیِ همگانی کردنِ معارفِ دینی، بویژه آگاهیهای ضرورِ عقیدتی، بوده است و أغلب کوشیده تا از راهِ ترجَمه و تحریر ساده و همه فهمِ أخبار و أحادیثِ مربوط به موضوعِ بحثش، اطّلاعاتِ بایستۀ تودههای شیعی را در اختیارِ ایشان بنهَد. میتوان گفت که او فارسینویسیهای علّامه محمّدباقرِ مجلسی را در این زمینه سرمشقِ خویش قرار داده و البتّه قالبهائی کوچکتر و مسائلی جُزئیتر را برایِ نگرش و نگارش برگزیده است. وی در مکتوباتِ خود بارها از علّامۀ مجلسی و آثارش با تحسین و تَبجیل یاد کرده و توجّهِ خویش را به فائده بخشیِ عمومیِ آثارِ فارسیِ مجلسی نشان داده است22. تَصَفُّحِ آثارِ هزارجریبی (مانندِ کنزالفوائد23) بروشنی نشان میدهد که وی در بابِ تصحیحِ عقائدِ عوام و تحذیر از پندارهایِ بیبنیاد و أباطیل و أوهام بسیار اهتمام داشته است و کوشیده تا باورها و أخبارِ مجعول و موهوم را - بر حسبِ تشخیص خود- به نقد کَشَد. در همین راه و راستا، گاه قلم وی به نقدِ غُلُوّ و غُلُوگرائی نیز گرائیده است. هرچند که در این عرصه بسیار محتاط - و گاه: درمانده- ظاهر میشود و به اقتضایِ زمان و دورانی که در آن به سر میبَرَد بصیرت و شجاعتِ کافی برایِ چُنین مهمّی را از خود فرا نمینماید، از خاخارِ نقدِ غُلُو فارغ نیست.
در کنزالفوائد24، آنجا که دربارة نقد و تصحیح برخی باورها و زبانزدهایِ عوام، قَلَم میفرساید، از جمله مینویسد: «... و آنچه نقل میکنند بستنِ حضرتِ أمیرالمؤمنین علی -ع- دستِ دیو را در زمانِ حضرت آدم ـ ع ـ و إعانتِ آن جناب پیغمبران سابق را به شانهای ایشان در وقتی که به بلایی25 مبتلا میشدند و مانندِ ظاهر شدنِ آن حضرت در دشتِ ارژن و نحوِ آن از مناقبِ غریبه، آنست که بسیاری أخبار که این نوع است در کتابِ جماعتی مذکور است که آن جماعت را نسبت به غُلُو26 دادند. بعضی از اخبار را غیرِ غالیان نیز در27 کتاب خود ذکر کردهاند و ایشان رسمِ درست در ذکرِ أخبار و تتبّعِ تام در آثار نداشتهاند. لهذا نَفس به آن أخبار خاطر جمع28 نمیشود تا آنکه آدمی یقین نماید به صدق و راستیِ آنها، و انکار کردن آنها را بر سبیلِ جزم نیز مشکل است، زیرا که در أخبار بر وجهِ عموم وارد شده است که إسنادِ رُبوبیّت به ما ندهید، دیگر هر چه گوئید که گفته خواهید بود. پس به این29 نوع از أخبار است نه یقین میکنیم و نه درست إنکار میکنیم30 بلکه در معرضِ احتمال میگذاریم؛ واللّه العالم».
همین جا باید بصَراحت یادآور شد که هزارجریبی را با مشاربِ جماعتی که به اصطلاحِ «مُقَصِّره» خوانده میشوند، پیوندی نیست و خاستگاهِ نقدِ - البتّه محدودِ- او را نسبت به غُلُوگرائی، به هیچ روی نباید در زمینۀ مفروضی چون تقصیر باز جُست.
نه تنها درایستارهائی چون احتیاطِ إفراطآمیزِ وی در نقدِ مأثورات خطِّ غُلَُو، میتوان غایتِ بُعدِ وی را از هرگونه پیوند با مُقَصِّره نظاره کرد، نَفسِ باورها و اعتقاداتِ جَزمیِ شخصیِ وی نیز بر همین بیپیوندی تأکید میوَرزَد. نمونه را، هزارجریبی در آثارِ مختلفِ خود31 سخت با این سخن که پیامبرانِ پیشین از أئمّۀ أهلِ بیت- عَلَیهِم السَّلام- أفضل شمرده شوند میستیزد و آن را «سخنی بیراه» میخوانَد «که ناشی شده از عدمِ اطّلاع به آثار و أخبارِ أهلِ بیت».
بی هیچ گمان چُنین کسی را از «مُقَصِّره»یِ مُصطَلَح نمیتوان قلم داد. هزارجریبی، نه تنها از «مُقَصِّره» نیست، که به اقتضایِ فضایِ حاکم بر آن دوران و منهجِ أخبارگرایانۀ نه چندان نقّادانهای که در تحصیلِ عقائد دارد، و علی رغمِ حسّاسیتّی که به پارهای از خطوطِ بَرجَستۀ غُلُوگرائی نشان میدهد از جهاتی، میراثبَرِ گرایشهای غُلُوگرا نیز محسوب میتوانَد شد. به تعبیرِ دقیقتر، آثار و أفکارِ هزارجریبی را به هیچ روی نمیتوان از مرده ریگِ غالیان برکنار و منزّه شمرد، بلکه آشکارا بخش مُعتَنابِهی از مکتوباتِ او را واگویهگَریِ همان پندارها و گُفتارها و گُفتآوردهایِ نامعتبر و حَشویانۀ غُلُوّآلودی تشکیل میدهد که در عصرِ وی رواج داشته و بر زبان و قلم شماری از هَمخِرقگانِ وی جاری بوده است. با این همه، همینکه دستِ کم به پارهای از خطوطِ بَرجَستۀ اندیشههای غُلُوگرا حسّاسیّت و واکنشی نمایان نشان میدهد، هم خورندِ توجّه و هم حتّی سزاوارِ تقدیر و تحسین است.
هزارجرینی مانندِ شمارِگیری از شریعتمدارانِ همروزگارش سخت با تصوّف مخالف است و در کنزالفوائد32 بشَرح در نکوهشِ صوفیان قَلَم فرسوده، بویژه دربارة مولوی33 و شاه نعمة اللّهِ ولی و پیروانِ او همچُنین - بنابر آنچه خود گزارش کرده34- در رسالههائی به نامِ إلزام الملحِدین و مُنَبِّه الجُهّال و مُنَبِّه المغرورین به طورِ ویژه به نقد و ردِّ تصوّف دست یازیده است35. گزارشهائی که از تاریخ و پیشینه تصوّف به دست میدهد مانندِ بسیاری از آنچه دیگر تصوّف ستیزان و حتّی خود صوفیان و تصوّف گرایانِ آن روزگار نوشتهاند، آمیزهای مغلوط و نابهنجار از افسانهها و رَطب و یابِسهای مخلوط با بَدفَهمیهای عمیق و زیانبار است. آنچه در این میان بسیار درست مینماید و امروز هم به کار میآید، رویکردِ هزارجریبی و همخِرقگانش به قَدرِ مشترکِ هائلی است که بینِ تصوّفِ مُتَشَیِّعانۀ آن عهد و غالیگری در معنایِ مَدرَسیِ36 آن، وجود دارد.
در واقع، برَغمِ تَأَنُّف و تَأَبّیِ برخی از تُراث پژوهانِ روزگارِ ما، باید بدین واقعیّتِ نمایان خَستو گردیم که: مکتوباتِ أَمثالِ هزارجریبی- گذشته از ارزشهای سندی و تاریخیِ آنها که خواه ناخواه روشنگرِ بهرهای از تاریخ فکر و فرهنگ مایند-، از دیدِ محتوائی نیز، با همۀ کممایگیِ إنکارناپذیرشان، یکسَره بی ارج نیستند. آیا همین اندازه که أمثالِ هزارجریبی مأثوراتی از دستِ «نَزِّلونا عَنِ الرُّبوبیّه» را چونان چکِ سفیدِ عقیدتی خرج نمیکنند و دامنۀ مناقبگوئی و فضائلخوانی را محدود به حدود و کرانههای عَقلی و نَقلی ویژهای میدانند، حکایت از آن ندارد که توشۀ دانش و خِرَدشان از بعضِ مُدّعیانِ یاوه گویِ مبسوط الیَدِ روزگارِ ما بمراتب انباشتهتر و گِرانبارتر بوده است.؟!
افسوس که این مزرعه را آب گرفته
|
|
دهقان مصیبت زده را خواب گرفته... 37
|
آیا همین که هزارجریبی با روایاتِ غُلُوستیزانۀ میراثِمکتوبِ إمامیّه بیگانه نیست و بابِ نفیِ غُلُوِّ بِحارالأنوار را میشناسد، برایِ ما که برخی از همروزگارانِ خود را دیده و مُدَّعَیاتِ آسمانفرسای و لاف و گزافهای پوشالینشان را شنیده و در این راه خونِ جگرها خوردهایم، جایِ شُکر و إعجاب ندارند؟!
آه! کز کودک مِزاجیهای أبنایِ زمان
|
|
اَبجدِ أیّامِ طِفلی را ز سَر باید گرفت38
|
* * *
از همین رو دو رسالۀ هزارجریبی که پَسانتر خواهد آمد، برمیآید که دستِ کم یکی از بَواعِثِ جَلبِ انتباهِ فاضلِ هزارجریبی به نقدِ غُلُوگرائی و بایائیِ این نقد در آن روزگار، هنگامۀ نورعلیشاه اصفهانی و حسّاسیّت و واکنشهائی است که در آن عصر در عتباتِ عالیات برانگیخته بوده است، و أمثالِ فاضلِ هزارجریبی- بدُرُست- از نَهضَتِ وی بویِ غُلُوگرائی و نشر و ترویجِ آموزههای غالیانه میشنیدند.
أمّا نورعلیشاه اصفهانی که بود، و چه هنگامهای برانگیخت، و چرا غُلاة کَژروِ پیشین را در أذهان تدعی کرد؟ اگرچه شاید گفت و گو بر محورِ این پرسش لَختی به درازا کَشَد، چون به تناسبِ تأمّل و تنقیب و تفتیش در «تاریخِ غُلُوگرائی و غُلُوستیزیِ عصرِ قاجار» که گوشهای از آن را در این سخنگاه میکاویم، گفت و گو از هنگامۀ نورعلیشاه و باورهایِ او نیز ناگزیر مینماید، اندکی بشَرح بدان میپردازیم 39:
پس از «تجدیدِ حیاتِ سلسلۀ نعمة اللّهیّه» در ایران، با اهتمامِ فراوانِ سیّد معصومعلیشاهِ دَکَنی- که در همان آغازههای سدة سیزدهم هجری به قتل آمد-، نورعلیشاه یکی از بَرجَستهترین و مؤثرترین چهرههای این طریقۀ تصوّف بوده است40.
نورعلیشاه، میرزا محمّدعلی پسرِ میرزا عبدالحسین پسرِ ملّا محمّدعلی است. نیایِ او، ملّا محمّدعلی، طبسی و إمام جمعۀ آن سامان بوده است41. پدرِ نورعلیشاه، میرزا عبدالحسین از سرزمینِ پدری به اصفهان کوچیده و در آنجا تأَهُّل اختیار کرده بود و فرزندش محمّدعلی که پَسانتر نورعلیشاه خوانده شد، در همین شهر دیده به جهان گشود42. وقتی سیّد معصوم علیشاهِ دَکَنی که از طرفِ شاه علی رضایِ دَکَنی برایِ بسطِ طریقتِ تصوّفِ نعمة اللّهی به ایران آمده بود، در فارس بساط گسترده و آوازة إرشادِ طریقتیاش در دهانها افتاده بود، میرزا عبدالحسین با پسرش، میرزا محمّدعلی، هر دو، به شیراز رفته به او دستِ إرادت دادند و در جَرگۀ صوفیان درآمدند43. پدر و پسر که اینک برادرِ طریقتی محسوب میشدند از جانبِ سیّد معصوم علیشاه، به ترتیب، لقبهایِ «فیض علیشاه» و «نورعلیشاه» یافتند44.
پس از توقّفِ دو سه ساله در شیراز، کریمخانِ زند، بر أثرِ اصرار و تحریکِ بعضِ مخالفانِ صوفیّه، ایشان را از شیراز براند و فیض علیشاه و نورعلیشاه و جمعِ دیگری از این طائفه به اصفهان آمدند. علی مُراد خانِ زَند که در آن هنگام بر اصفهان فرمان میراند، در آغاز با ایشان طریقِ دوستداری پیمود و «تکیۀ فیض» را در تختِپولاد به نامِ همین فیض علیشاه بنیاد نِهاد، ولی پَسانتر روابطِ خانِ حاکم و این جماعت به تیرگی گرائید. در همین أوقات فیض علیشاه درگذشت و او را در همان تکیه به خاک سپاردند. تاریخ وفاتش بر سنگِ گور 1194 ﻫ.ق است لیک در منابعِ گوناگون، باختلاف، تاریخهایِ، دیگری به دست دادهاند که شاید خورای اعتنا نباشد.
نورعلیشاه که از پیش از درآمدن به جَرگۀ درویشی به تحصیلِ علوم پرداخته و توشهای از فنونِ عَرَبیّت و أَدَبیّت فراهم ساخته بود و سیّد معصوم علیشاه نیز او را «خلیفةالخلفاء والمرشدین» قرارداده و إذنِ إرشاد و هدایت بخشیده بود، پس از درگذشتِ پدر بساطِ إِرشاد گسترد. هر از چندگاهی در شهری میماند و مُریدانی مییافت. نورعلیشاه را مردی بسیار خوبروی و مشکین موی و دانشور و خوشخوی گفتهاند45 که رفتار و گفتار و أَحوال أَطوارش از معاشران دل میرُبود و پیرامونیان را شیفته و فریفتۀ وی مینمود. گفتهاند که بسیاری از أوقات شعرخوانان قَدَم میزد و از ازدحامِ مشتاقانی که برایِ شنیدن و دیدن گِرد میآمدند راهِ رهگذران بَسته میشد. از جمله گفتهاند که وقتی در حالِ «استغراقِ» صوفیانه این غزلِ خویش را خواندن گرفت که:
بازآمدم موسی صفت ظاهر یدِ بیضا کنم
|
|
فرعون و قومش سر بهسر مستغرقِ دریا کنم
|
«مُخالِف و مُؤالِف محوِ او شدند»! 46
نوشتهاند علی مُرادخانِ زند زمانی که در اصفهان سخت بر صوفیان بدگمان شده بود دستور داد تا ایشان را با خوارداشتِ فراوان از تکیۀ فیض برانند و در پی آن سیّد معصوم علیشاه و نور علیشاه و جماعتی از إرادتمندانشان را با آزارِ فراوان از شهر بیرون کردند. کار به همینجا نینجامید و دو «فرّاشِ غضب» در منزلِ مورچه خورت به ایشان رسیده گوشهایِ سیّد معصوم علی و نورعلی را بُریدند! و به سویِ طهران روانهشان کردند. در طهران آقا محمّدخانِ قاجار که به این جماعت بیتمایل نبود، ایشان را نواخت و هزینۀ سفرشان را به مشهدِ رَضَوی تأمین کرد.
نورعلیشاه پَسانتر یکچند در کرمان و لختی در شیراز به سر میبُرد ولی در پیِ هنگامۀ مخالفان سرانجام به سویِ عتباتِ عالیاتِ عِراق روان گردید. تجربۀ تلخِ قتلِ مشتاق علیشاه کرمانی که از یارانِ طریقتیِ نورعلیشاه بود و در زمانِ إقامتِ وی در کرمان به فتوایِ إمام جمعۀ شهر بهقتل آمد - و همین هنگامه فضایِ کرمان را بر نورعلیشاه تنگ میداشت -، و این که عَلَیالظّاهر در شیراز نیز رویِ خوشی از لطفعلیخانِ زند ندیده بود، در سوق داده شدنِ نورعلیشاه به سویِ عِراقِ عرب مؤثّر بود. به تعبیر مستعلیشاه شیروانی، صاحبِ بُستانالسّیاحه، نورعلیشاه «در کشورِ ایران بسی مکروه دیده و از علماء و حُکّامِ عصر بسی جور کشید. در ملکِ عراق و فارس و کرمان و خراسان، از تُرکُ و تاجیکِ و عرب ظلمِ فراوان» دید47.
آقا محمّدعلیِ کرمانشاهی معتقد است که کوچیدنِ أمثالِ نورعلیشاه به سویِ عتبات و بغداد از برایِ استفاده از فرصت و مجالی بوده است که در آن سرزمینها مییافتهاند و از آنجا که -به واسطۀ سیطره حکومتِ سُنّیِ عثمانی بر آن سرزمینها- «علمایِ شیعه را در آن بلاد بسطِ یدی نبوده» اینان میتوانستهاند «در نهایتِ خاطر جمعی» به نشر و ترویجِ آموزهها و مسلکِ خویش و به تعبیرِ آقا محمّدعلیِ کرمانشاهی: «إغوا و إضلالِ مردم از سکنه و مجاورین و زوّار و متردّدین» مشغول شوند48. بعضِ دیگر از بزرگانِ آن روزگار هم بیش و کم چُنین نظری دارند49. مدّتِ حضورِ نورعلیشاه را در عِراقِ عرب «پنج سال» گفتهاند. در این سالها کَشاکَشِ فراوانی دربارة او رُخ داد. مردمانی به او گرائیدند و عالمانی از دَرِ تفسیق و تکفیرِ وی درآمدند. شماری از وُعّاظ و زُهّاد و أهلِ منابر در مخالفت با او سرسخت و کوشا بودند50. در کربلا کار بر نورعلیشاه دشوار شده بود. به سُرودة خودش:
کربلایم چون مقام و جای شد
|
|
هر کناری شورشی بر پای شد
|
زآنکه در هر جا که گلزاری بود
|
|
لاجَرَم هر جانبی خاری بود
|
خارها در دامنم آویختند
|
|
زهرها در کامِ جانم ریختند
|
آری آری، در زمینِ کربلا
|
|
مردِ حق را نیست چاره از بلا51
|
در تنگنایِ کربلا، أحمد پاشا والیِ بغداد که به وی إرادت داشته قدری مایۀ آسایشِ خاطرِ وی را فراهم میسازد، تکیهای بر پا میدارد و به نورعلیشاه مَنصِبِ سقّائی میدهد52. بدین ترتیب فراغَتَکی حاصل میشود تا سَرایشِ مثنویِ جنّاتالوصال را بیاغازَد و آن را تحفۀ این أمیر سازد53.
نورعلیشاه در عتباتِعالیات سقایت میکرد ولی بر أثر فشارِ مخالفان عاقبت به بغداد رفت54. در بغداد موردِ إکرام و احترامِ همان أحمد پاشایِ والیِ بغداد واقع شد که مثنویِ جنّاتالوصال را چونان تحفهای به نامِ وی آراسته بود.
از نِکاتِ نمایان در سُرودههای مَدحیِ مسطور در دیوانِ نورعلیشاه، گزافه گوئی و تملّقی است که نثارِ همین أحمدپاشا والیِ بغداد کرده است.
صوفیِ بلندپروازی که خویش را «از هستی و نیستی منزّه55» «وز حق پُر، از خود خالی56» میدانست و ادّعایِ سلطنتِ عالَمِ باطن داشت57 و میگفت: «صاحب الأمرِ دیارِ جان و دل/ فاش گویم اندرین دوران منم58» ، و چُنین کوسِ استغنا میزد که: «ما محوِ تجلّیِ إلهیم/ آسوده ز حبِّ مال و جاهیم59»، و با زاهدانِ دغدغهمند بیش و کم طاعنانه میگفت: «مطلق از قیدِ هر کم و بیشیم60»، در مدّاحیِ والیِ بغداد چُنان گرمپوئی میکند که آدمی را به حیرت میاندازَد و هر ناظر متأمِّلی در نگاهِ نخست از خود میپُرسد که آیا این سَراینده همان کسی است که میگفت: «در جهان بَهرِ لقمهای باشند/ پادشاهان گدایِ درویشان61» و «عارف آن باشد که در أطوارِ سیر/ کرده زیرِ پا زمین و آسمان62».
قَدری از یک «قصیدة» او را «در مدح أحمد پاشا والیِ بغداد» با هم بخوانیم:
تویی که حمد و ثَنایِ تو در صباح و مَسا
|
|
بود وظیفة کَرّوبیانِ روحانی
|
سَمّیِ أحمد و محمود از آن تو را کردند
|
|
که همچو أحمد و محمود نیستت ثانی
|
شکوهِ آصفی 63 الحق تو را سزد امروز
|
|
که زیب یافت ز تو دولتِ سلیمانی
|
رخ تو مطلعِ أنوارِ صُنعِ بیچونی
|
|
دلِ تو مَنبَعِ أسرارِ فیضِ یزدانی
|
هزار چون شَهِ مصرت غُلام هست ولی
|
|
تویی به پاکیِ دامن چو پیرِ کنعانی
|
گواهِ دامنِ پاکِ تودر جهان این بس
|
|
که شُهرهای تو چو یوسُف به پاکدامانی
|
به یُمنِ تربیتت میشود فرشته خصال
|
|
گر التفات نمائی به نَفسِ شیطانی
|
چو میلِ خارقِ عادت کنی، به نیم نظر
|
|
محیط را به دلِ قطرهای بگُنجانی
|
فَلَک به گِردِ تو گَردَد به یادِ این که مگر
|
|
به زیرِ کُرسیَت او را چو عرش بنشانی
|
بر آستانِ فَلَک رفعَتِ تو کیوان را
|
|
مجال نیست که بَندَد میان به دربانی
|
به کشورِ تو یکی خانه ملکِ جمشیدی
|
|
ز دفترِ تو یکی نقطه علمِ لقمانی
|
گرش ز حفظِ تو لنگر نبود فُلکِ فَلَک
|
|
ز موجِ حادثة دهر بود طوفانی
|
محاسبانِ تو را میسزد که بستانند
|
|
قَلَم ز دستِ عُطارِد به جرمِ نادانی
|
ز نورِ رأی تو یک ذرّه مِهرِ عالَمتاب
|
|
ز بحرِ جودِ تو یک قطره ابرِ نیسانی
|
به طرفِ سفرة جودِ تو زلّه خوارانند
|
|
هزار حاتمِ طایی و معنِ شیبانی
|
رسید عید و به بزمِ تو از برایِ نثار
|
|
سزاست لعلِ بَدَخشیّ و دُرِّ عُثمانی
|
ولی چو نیست نثاری مرا دگر آن بِه
|
|
که جان نثار کنم در مقامِ قربانی!... 64
|
اگر ندانیم و نخوانده باشیم که این چکامه از نورعلیشاه صوفیِ اصفهانی است، البتّه گمان میبریم که زادة طبعِ یکی از همان مدّاحانِ کذائیِ دربارهاست که پایگاهشان را همواره در تاریخ و فرهنگمان معلوم داشتهایم و حتّی بر سخنورترینها و زبان آورترینهایمان هم دریغ و افسوس خوردهایم.
من همه قصیده را نیاوردم. حاجتی هم نبود. این تنها شعر نورعلیشاه در مدحِ أحمد پاشا نیز نیست. گزافه گوئیهایِ او را در ستایشِ والیِ بغداد در دیگر سُرودههای دیوان65 و جنّاتالوصالش66 نیز میتوان دید که بنَقد از دائرة سخنِ ما بیرون است (و اگر بعضِ گزارههای آن قابلِ تأویل باشد، باز آن اندازه برجا میمانَد که در حکمِ کُلّی خَلَلی نیندازَد).
البته این را هم باید به یاد داشت که این أحمد پاشایِ والی که نورعلیشاه اینگونه در مدّاحیِ او إفراط میکند و به وادیِ تَرکِ أدَبِ شرعی در غلتیده او را در هنگامۀ بیمِ جان و قیل و قالِ مخالفانِ صوفیِ آوارة پُر ادّعا را حمایت میکرده و آنچه نورعلیشاه کرده همان واکنشِ مألوفِ بیشترینۀ میانه حالان است. آنچه تعجّب انگیز است ضعفِ بَشَریِ او نیست. پُرمدّعائیِ او در عینِ چُنین ضعفِ بَشَریِ آشنا و بیوسیدهایست.
گفته شده است که در سالهائی که نورعلیشاه در عِراقِ عرب بود، در کربلایِ معلّی، دشمنانش دوبار او را زهر خورانیدند لیک چون أجَل نرسیده بود لاجَرَم کارگر نشد. نورعلیشاه در أواخِر عمر و پس از بیرون شدن از عتباتِعالیات یکچَند در قریۀ «ذهاب » به سر بُرده و سرانجام به موصل رفت67. درگذشتِ نورعلیشاه به سالِ 1212 ﻫ. ق در موصل رُخ داده است. او را در آنجا در جوارِ مرقدِ حضرتِ یونُسِ نبی - علی نَبِیِّنا و آلِه و علیهالسّلام - به خاک سپاردند. کلمۀ غریب را که به حسابِ جُمَل برابرِ «1212» است، مادّة تاریخِ وفاتِ وی گفتهاند.
افسانۀ قتلِ نورعلیشاه به دستورِ آقا محمّدعلیِ مجتهدِ بهبهانیِکرمانشاهی که در بعضِ منابع آمده از اشتباهاتِ تاریخی است، و آنکه به أمرِ مجتهدِ مذکور به قتل رسید، سیّد معصوم علیشاه بوده است، نه نورعلیشاه. آقا محمّدعلیِ کرمانشاهی با آنکه از انتساب به «درویش کُشی» باکی ندارد68 و به تعقیبِ أمثالِ نورعلیشاه مُباهات میکند و بصَراحت میگوید که «بعضی را روانۀ بلدة ذهاب» کرده بوده تا نورعلیشاه را به «تله» اندازد و او به واسطۀ آگاهی از همین تعقیب از آنجا رهسپار شده و راهش به موصل افتاده است، به این هم تصریح میکند که به نورعلیشاه دست نیافته و او در آنجا به «مرضِ طاعون» درگذشته است69. همسرِ نورعلیشاه، خواهرِ رونق علیشاه (میرزا محمّدحسینِ کرمانی) بوده است و طبعی موزون داشته و «حیاتی» تحلّص میکرده است.
نورعلیشاه یک فرزند بیشنیزنداشتهاست: دختری«طوطی»نام؛ که به همسریِ سیّدأبوالمعالی محمّدسعیدِ حُسَینیملقَّب به سُرخعلیشاه درآمده بوده است (و به سالِ هزار و دویست و هفتادواند درگذشته). حدودِ ده أثر برایِ نورعلیشاه برشمردهاند که أکثرِ قریب به اتّفاقِ آنها منظوماتِ اوست. أشعارِ نورعلیشاه را «پرشور و از ذوق و حال و وجد و استغراقِ گوینده حاکی70» دانستهاند. این داوری فراگیرِ همۀ سرودههای مَرد نمیتوانَد بود.
نایکدَستی و فراز و فرودِ عِیارِ شعر در سُرودههای نورعلیشاه کم نیست؛ و در جائی که بعضِ سُرودههای وی جُز تقلیدیّاتِ بیروح و سُستی از سَرمَشقهای گذشته نیست، در پارهای از سُرودههایش جوهرِ شعری و روحِ شاعرانۀ نمایانهای هست. این نایکدِستی و فراز و فرود، هم در صورت و ساختارِ لفظی، و هم در محتوا و درونمایۀ معنویِ سرودههای نورعلیشاه، ملحوظ است71.
بحثِ ارزشِ سَنَدی و تاریخیِ أشعار و أشاراتی که نورعلیشاه به سوانح أیّامِ خود و پیرامونیانش کرده است، البتّه بحثی دیگر است؛ و از اینحیث در سُرودههای وی و بویژه مثنویِ جنّاتالوصالش، موادِّ سودمندِ نگریستنی برایِِ پژوهشیان هست. نورعلیشاه در نظر داشته است جنّاتالوصال را به شمارِ درهایِ بهشت – در هشت جلد ترتیب دهد، لیک تنها دو دفترِ نخستِ آن را کامل کرده و قدری از دفترِ سوم را سُروده بوده که در گذشته است. پس از وی، رونقعلیشاه72 سَرایشِ کتاب را پی میگیرد، و پَسانتر، نظامعلیشاه73 بدین ترتیب، متنِ موجودِ جنّاتالوصال، سُرودة سه تن از صوفیانِ نعمة اللّهی است. در آثارِ منثورِ نورعلیشاه نیز تا آنجا که دیده و بر رسیدهایم، بَداعَتِ نمایانِ توجّه برانگیزی -دستِ کم آن اندازه که بعضِ هواداران و مریدان وی گفته و پنداشتهاند- ملحوظ نمیافتد74.
از بُن، پایۀ دانشِ خودِ نورعلیشاه را چندان بلند نمییابیم75. به هر روی، این شخصیّت، یکی از شخصیّتهایِ بسیار جَنجال برانگیزِ روزگارِ خود به شمار میرفته و تا مدّتها پسازوی و بهنوعی، تا همین امروز دغدغۀ مَدح و ذَمِِّ او در میان بوده است76 و حسّاسیّتِ فراوانی دربارة وی وجود داشته77. در خیراتیّه صورتِ استشهادی مندرِج است که نظرِ شماری از أعلامِ روزگار را دربارة نورعلیشاه و معصوم علیشاه و پیروانشان خواستار آمده و در ذیلِ آن گواهیهایِ نامورانی چون «آقا سیّد محمّدمهدیِ طباطبائی» و «آقا میرسیّدعلیِطباطبائی» و «میرزا محمّدمهدیِ موسویِ شهرستانی» به انحرافِ طریقۀ ایشان از جادة سَداد و طریقه رَشاد دیده میشود78.
در مقابلِ اینگونه أسناد، مدّعایِ برخی از مُریدان و هواداران قرار دارد که از تمایلِ بعضِ أعلامِ آن روزگارِ عتبات به مردِ صوفیِ جنجالی خبر میدهد، بی آنکه بر هیچ شاهدِ اطمینان بخشی استوار گردیده باشد. نمونه را، نقلی هست که مسلکِ عرفانیِ «سیّد مهدیِ بَحرالعلوم» را به «نورعلیشاه» میپیوندد و البتّه «ملّا حسینقلیِ همدانی» و «شیخ محمّدبهاری همدانی» را نیز در حلقههای سپسینِ همین زنجیره مینهد79. لیک این نقل، گذشته از انفرادِ آن80 غَرابت نیز دارد81. پارهای از آنچه دربارة دامنۀ اِستیزه و چالیشِ نورعلیشاه با بعضِ أعلامِ مُتَشَرِّعهگفته شده است هم به همین نحو موهوم مینماید؛ که نمونۀ آن قصّه مخاطَبَت نورعلیشاه با آقا محمّدعلیِکرمانشاهی است. به همان غزلِ غریبی که ردیفِ «هی هی جَبَلی قُم قُم» دارد82.
بعضِ دشمنانِ نورعلیشاه او را به ارتکابِ مناهیِ شنیع متّهم داشتهاند83 ولی با توجّه به بافتِ گفتارِ کسانی که اینگونه اتّهامات را مجالِ طرح میدهند و تسامح و شتابزدگیِ آمیخته با آن84 از یک سو، و نبودِ هیچ إشاره جدّی در گزارشهای بیطَرَف و هوادار که لزوماً به دستِ صوفیان و مُریدانِ فرقهای او هم نوشته نشده است، نباید چُنان تعابیر خصمانهای را نیز جدّی گرفت. تو گوئی بعضِ این سنخ اتّهامات که در متونِ جَدَلیِ پیشینیان آمده است و نمودارِ منعفِ «أخلاقِ نقدِ» ماست، بیشتر إبرازِ تنفُّرات و إحساسات است تا گزارشِ واقعات! گویا کانونیترین عاملِ حسّاسیّت برانگیز در هنگامهای که بر گِردِ این صوفیِ هنگامه آفرین برپا شده بوده است، همانا مُدَّعَیاتِ شَطحگونه او بودهباشد که با پارهای أحوال و أطوارِ غریب مقرون گردیده (یا- به تعبیری-: گردانیده) بوده.
مردِ صوفیِاصفهانی که دستپَروَردة یک متصوِّفِ هندی است، عَلَیالظّاهر، بمانندِ بسیاری از دیگر أهلِ ریاضات، خوارقِ عاداتی داشته که از دیدة دوستان، «کَرامت» و به چشم دشمنان، «شیّادیوحقّه بازی»، بوده است. مستعلیشاه شیروانی در بُستانالسّیاحه از «کرامات و خارق عاداتِ» نورعلیشاه یاد کرده آن را متواتر قَلَم میدهد و نمونههائی از آنچه را «کرامات و خارق عادات» میخوانَد یاد میکند و بدین نیز تصریح مینماید که بعضِ این أمور را «أشخاصی که أهلِ إنکار بودند حمل به سحر نمودند85».
آنچه کار را دشوار میکرده، به احتمالِ قریب به اطمینان، صِرفِ إظهارِ خوارقِ عادات نیست. بازارِ إظهارِ خوارقِ عادات، و دستِ کم: ادّعایِ آن و قبولِ این مدّعا، قرنها و قرنها در میانِ مردمانِ آن روزگاران رواجِ تام داشت و بسیاری از آن چیزها را که خِرَدِ نقّادِ نکتهسنجان به «لِمَ» و «لانُسَلِّم» میگرفت، مردمانِ عامی و عادی و تودة عوام و حتّی خواصِّ عَوامزدة پُرشمار، بآسانی و بیهیچ خاخارِ تردید میپذیرفتند و زبانزَد میساختند و مناقبنامه فلان صوفی و مَقامات نامۀ بهمان وَلی را از آن میانباشتند. پس صِرفِ صُدور - یا ادّعای صُدورِ- خوارق، برایِ جماعتی که به هزار آنچُنانی ترش در انبانِ ذهنِ پُرأوهامِ خویش مألوف بودند، پُربرانگیزاننده نبود. آنچه کَرامت نمائیِ صوفیِ اصفهانی را برانگیزاننده میگردانید، دعوی و دعوتی بود که بر زبانِ این مَرد جاری میشد، و مدّعاهایِ بزرگ و حسّاسیت برانگیزی بود که تو گوئی آن خوارقِ عادات، خود به خود، پشتوانۀ حقّانیّتِ آن به قلم میرفت.
حتّی اگر قصّۀ کرامت نمائیهم یکسره افسانه و بیبنیاد بوده باشد، همین مدّعاهایِ بلندپروازانه برایِ ایجادِ هنگامه بَسَنده مینموده است. نورعلیشاه بخشِ بزرگی از دیوانِ خود را (عَلَی الخُصوص در آن دسته از غزلها که با تخلّصِ «نورعلی» یا «نورعین ولام و یا» سُروده و هم اکنون بخشِ نخستِ دیوانِ مطبوعِ موجود را تشکیل میدهد)، از گزارههای ادّعائیِ پُر لاف و گزاف (ولی بیشور و حال) انباشته است؛ گزارههائی که به طرزِ مَلال آوری واگویه گَرِ «من چُنانم»، «من چُنینم»های یک صوفیِ لَفّاظاند؛ و از قضا گویا بخشی از همین ادّعانامههای غَزَلوار، باعثِ برانگیختگیِ خُرده گیران و مخالفانِ وی نیز بوده است86.
به هر روی، همین شعرها که گفتهاند نزدِ عوام هم خوانده میشده، بَس است تا وِلخَرجیِ صوفیِ اصفهانی را در لاف و گزافهای شَطح آمیز نشان دهد. آنچه هم مَزید بر علّت میشده است، مُعتَقَداتی است که بعضِ مُریدان در حقِّ وی مییافتهاند یا دستِ کم از ظواهرِ تعابیرشان مُستَفاد میگردیده و - خواه مقبول مُراد نیز بوده باشد و خواه نه- بر هیمۀ آن آتشِ زبانه کَش میافزوده است. نمونه را، میرزا محمّدتقی طبیبِکرمانی ملقَّب به مظفّرعلیشاه که دیوانِ مشتاقیّه را به نامِ مشتاقعلیشاه مقتول بهنظم کشیده، به خاطرِ مکتوبی که خطاب به نورعلیشاه نوشته بود و «در آن نورعلیشاه را به نحوی که متضمّنِ انتسابِ أوصافِ الوهیّت بهنظرمیرسید مخاطَب ساخته بود» سخت موردِ بدگمانیِ صوفیستیزانواقع شد، و شایدهمیننامه، مقدّمۀ رُخدادهائیگردیدکهبهحبس - وَایبسا، مرگِ مظفّرعلیشاه انجامید87.
مُنکر نمیتوان شُد که جنبشِ عقیدتی - اجتماعیِ نورعلیشاه و هوادارانش88 اتّجاهی غُلُوّآلود بوده که هم از أسالیبِ زبانی- بیانیِ مُتَعارَف نزدِ غالیان بهرة وافر بُرده است و هم در باطن گرائیِ تأویلیاش با نحلههای غالی قَرابت مینماید. اندیشههای تأویلیِ نورعلیشاه که در آثارِ گوناگونِ وی به چشم میخورد و یادآورِ سخنانِ غالیان و باطنیان است89، در واقع، قَدرِ مشترکِ تشیّعِ غالی و صوفیگری است که بویژه از سدة هفتمِ هجری به این سو، در قالبِ گرایشهای صوفیانه شیعی (اعمّ از خرقهای و فرقهای و غیرِخرقهای و فرقه ای) همواره نمود و بروز داشته است (و در زمانِ ما نیز، حتّی در میانِ برخی از گرایشهای بظاهر صوفی ستیز، در چارچوبِ پارهای معنویّت گرائیهای سالکانه و در پوستهای از تَشَرُّع مَآبی و پایبندی و آدابدانی، همچُنان به حیات و رواجِ خود إدامه میدهد).
سُرودههای برانگیزندهای که لاأَقَل موهِمِ انحرافِ عقیدتی باشد، در دیوانِ نورعلیشاه نادر نیست، و اگر مَشامِ ذهن و مَذاقِ خِرَدِ بعضِ مستمعان از پارهای از این سُرودهها بویِ باور به تناسُخ یا حُلول و اتّحادی که بعضِ صوفیانِ قدیم براستی بدان گرایش داشتهاند (و چیزی فراتر از یک تهمتِ صِرف بوده است) بشنَوَد، نمیتوان آن شخص را به اعوجاجِ سلیقه و نافَهمی متّهم ساخت. این که عقیدة راستین و مراد و مقصودِ نورعلیشاه از آن سُرودهها چه بوده، البتّه بحثِ دیگری است، ولی اینقَدَر هست که موهِمیّتِ پارهای از أشعار و مُدَّعَیاتِ این صوفیِ بلندپرواز را أنکار نمیتوان کرد:
«من دُرِّ تاجِ خسروان، آن لؤلؤ لالاستم
|
|
در قعرِ بحرِ بیکران آن گوهرِ یکتاستم
|
گَه نار و گَه نور آمدم، گَه مست و مخمور آمدم
|
|
بر دار منصور آمدم، هم لا و هم إلّاستم
|
من مستِ جامِ کوثرم، در قلزمِ جان گوهرم
|
|
من عکسِ رویِ دلبرم، در هر دلی پیداستم
|
گه خالد و سَلما شدم، گه وامق و عَذرا شدم
|
|
مجنون بُدم، لیلا شدم، در منزلِ أعلاستم
|
مخمور و مستم، چیستم؟ مفتونِ زلفِ کیستم؟
|
|
نی هستم و نی نیستم، یکتایِ بی همتاستم
|
گَه ساقی و گَه بادهام، گَه عاشقِ آزادهام
|
|
گَه نقش و گاهی سادهام، گَه جام و گَه میناستم
|
نورِ علیِّ عالیم، در کشورِ جان والیَم
|
|
وز حق پُر از خود خالیَم، مِهرِ جهان آراستم»90
|
«گاه ذاکر گاه مذکورم، نمیدانم کیَم»
|
|
گاه ناظر گاه منظورم، نمیدانم کیَم
|
گاه ناعم گاه منعم گاه نعمت گاه شکر
|
|
گاه شاکر گاه مشکورم، نمیدانم کیَم
|
... گاه کنزم گه طلسم و گه مسمّا گاه اسم
|
|
گاه مخفی گاه مشهورم، نمیدانم کیَم
|
گاه عرش و گاه کرسی، گاه لوح و گَه قلم
|
|
گَه مقدِّر گاه مقدورم، نمیدانم کیَم
|
... گَه مرکّب گَه بسیطم، گَه محاط و گَه محیط
|
|
گَه حصار و گاه محصورم، نمیدانم کیَم
|
آدم و إدریس و شیث و نوح و أیّوبم گَهی
|
|
گَه سلیمان و گَهی مورم، نمیدانم کیَم
|
گاه خضر و گاه الیا، گاه یوشع، گاه نوح
|
|
گاه موسی و گَهی طورم، نمیدانم کیَم
|
گه خلیل گاه إسماعیلم و گاهی غَنَم
|
|
گاه سِکّین، گاه ساطورم، نمیدانم کیَم
|
گاه یوسُف، گاه یعقوبم، گَهی پیراهنم
|
|
گاه غمگین، گاه مسرورم، نمیدانم کیَم
|
گَه مسیحایِ زمانم، روح بخشِ إنس و جان
|
|
گَه طبیب و گاه رنجورم، نمیدانم کیَم
|
... گاه سلمان، گاه بوذر، گَه اَُویس و گَه کُمیل
|
|
گاه شبلی، گاه طیفورم، نمیدانم کیَم
|
گَه حبیب و گاه واحد، گاه معروف و سری
|
|
گَه جنید و گاه منصورم، نمیدانم کیَم
|
نعمه اللّهِ والیّم گاه و محمودم گهی
|
|
گاه شمس الدّینِ بانورم، نمیدانم کیَم
|
گَه رضا و گاه معصومم، گَهی فیّاضِ فیض
|
|
گاه گنج و گاه گنجورم، نمیدانم کیَم. ...»91
|
«ما گهی یونُس و گهی حوتیم
|
|
گاه موسی و گاه تابوتیم
|
گاه دُرّیم و گاه مرجانیم
|
|
گاه لَعیم و گاه یاقوتیم...»92
|
«...
|
|
هر لحظه به کسوتی برآییم
|
«...
|
|
گه پادشهیم و گه گداییم»93
|
شادروان استاد دکتر عبدالحسینِ زرّین کوب، در گفت و گو از آثارِ نورعلیشاه مینویسد:
«در غالبِ این آثار، خاصه در آنچه منظوم است، تشیّع و تصوّف با بعضی عناصرِ حکمی که رنگِ حلول و اتّحاد به آنهاصبغهای از عقایدِ غلاۀ میبخشد، به هم در میآمیزد و کلامِ او را یادآورِ بعضی أشعارِ منسوب به شاه إسمعیلِ أوّل صفوی میکند.94»
گفتیم که جنبشِ صوفیانۀ نورعلیشاه اصفهانی از أسالیبِ زبانی- بیانیِ مُتَعارَف نزدِ غالیان بهرة وافر بُرده است. شاید بارزترینِ این أسلوبها، همان أسلوبِ شناختۀ «أنا کذا، أنا کذا» باشد که در متنهایِ غالیانۀ بَرساختهای چون خُطبةالبَیان و خبرِ نورانیّت و کتابی چون الهفت الشَّریف کاربردی نمایان دارد، و صورَتبَندیِ بخشی از مُدَّعانامههای منظومی که در دیوانِ نورعلیشاه مسطور است، بر همین أسلوب صورت گرفته. شایانِ توجّه و تأمّل مینماید که نورعلیشاه اصفهانی، خود یکی از گُزارندگانِ95 خُطبةالبَیان و یکی از نِقاطِ عطفِ توجّه تودههای إمامی مذهب بدین متنِ غالیانۀ بَرساخته، است، و یکی از آثارِ او که هم در سیاهۀ نوشتارها و سَرایشهایش پیوسته مذکور میگردد و هم جداگانه به چاپ رسیده، منظومتکی است در گزارشِ همین خُطبة البَیان.
این أثر که به نامِ تفسیرِ منظومِ خطبةالبیان یا شرحِ خطبةالبیان پیوسته در سیاهۀ آثارِ نورعلیشاه مذکور گردیده است، منظومهای است مشتمِل بر 157 بیت به بحرِ متقارب96 که نورعلیشاه در آن مضامینِ خُطبةالبیان را به نظمِ فارسیِ نه چندان استواری، تقریر (و نه شرح و نه تفسیر) کرده است. مناسب مینماید که متنِ این سُرودة نه چندان بُلَند را از نظرِ خوانندگانِ ارجمند بگذرانیم:
شرح خطبۀالبیان
«به نامِ خداوندِ عَزَّ و جَل
|
|
که هم لایَزالست و هم لَم یَزَل
|
بگیرم ز نیزارِ جان خامهای
|
|
نویسم بر اوراقِ دل نامهای
|
بیان بحرهایِ معانی کنم
|
|
عیان رازهایِ نهانی کنم
|
کشم دامن از دستِ جسمانیان
|
|
زنم دست بر ذیلِ روحانیان
|
شوم در مقامِ مناجاتِ یار
|
|
بیابم به درگاهِ حاجات بار
|
به چنگ آورم جامِ توفیق را
|
|
شوم ساقی اربابِ تحقیق را
|
چنانشان نمایم به یک جرعه مَست
|
|
که شویَند یکباره از خویش دست
|
ز أَسفَل همه رو به أعلی کنند
|
|
ز پَستی عروجی به بالا کنند
|
یقین جسته و جَسته از هر شکی
|
|
نمانَد دویی در میان جُز یکی
|
دویی ظُلمتست و یکی هست نور
|
|
بود لاجَرَم ظُلمت از نور دور
|
چو یار آمد و غیر رفت از میان
|
|
معانی لبِ یار سازد بیان
|
سخن هر چه کوتاه ومعنی بلند
|
|
برِ أهلِ دانش بُوَد دلپسند
|
مرا در خفا این سخن شد جَلی
|
|
ز شاهِ ولایت علیّ ولی
|
بیا و ببین چون به خطب البیان
|
|
خطیبِ سَلونی به اندک بیان
|
مُبَیَّن مَعانّی بی حَد کند
|
|
مُعَیَّن شُئوناتِ 97 سَرمَد کند
|
نخستین شد از خطبه این روشنم
|
|
که گفت: آدم و نوحِ أوّل منم
|
نشانه منم شأنِ 98 جبّار را
|
|
حقیقت منم جمله أسرار را
|
منم آنکه گردد ز من هر بهار
|
|
درختانِ این باغ پُربَرگ و بار
|
کُنَم چشمههای نهانی عیان
|
|
نمایم به هر جوی آبی روان
|
من أسماءِ حُسناییم آنچنان
|
|
که گفته مرا حق بدآنها بخوان
|
منم نور کز آن نمود اقتباس
|
|
هُدا 99 را کلیم خدا بی قیاس
|
منم صاحبِ صور و یوم النُّشور
|
|
برآرم همه مُردگان را ز گور
|
منم صاحبِ نوح و مُنجیِّ آن
|
|
منم یارِ أیّوب و شافّیِ آن
|
بود آسمآنها همه برقرار
|
|
به أمرِ من از أمرِ پروردگار
|
منم آنکه هرگز به نزدیکِ مَن
|
|
بَدَل هیچ قولی نخواهد شُدَن
|
کُنَم من حِسابِ خلایق تمام
|
|
به أَمرِ من آرَد قیامت قیام
|
منم آنکه او قَیِّمِ ساعتست
|
|
به من نیز واجب ز حق طاعتست
|
منم لاأموتی که پایندهام
|
|
نمیرم، چوم میرم، یقین زندهام
|
منم آنکه مخزون و سِرِّاللَّهَم 100
|
|
به هرچه که بوده ست و بود آگَهَم
|
منم مؤمنین را صلوۀ و صیام
|
|
منم مولی مؤمنین و إمام
|
شهِ نشرِ أوّل و آخر منم
|
|
مهِ برجِ نَعت و مَفاخِر منم
|
به گردون منم صاحبِ اختران
|
|
عذاب الله و رحمتم در جهان
|
منم مُهلِکِ جابرانِ دُوَل101
|
|
من آنم که هستم مُزیل الدُّوَل
|
منم صاحبِ رجف و هر زلزله
|
|
ز رجف افکنم در جهان ولوله
|
منم صاحبِ آفتاب و کُسوف
|
|
منم صاحبِ ماهتاب و خُسوف
|
در أشخاص دارد خدایم به پا
|
|
که ایشان نمایند اطاعت مرا
|
چو ظاهر شدم، جمله مُنکِر شدند
|
|
مرا خود ندانسته کافر شدند
|
منم نورِ أنوار فاش و نهان
|
|
منم حاملِ عرش با نیکوان
|
منم صاحبِ هر کتابی که رفت
|
|
منم بابِ اللّهَ چه بابی که رفت 102
|
یقین عابدانِ أقالیمِ دَهر
|
|
بَرَند از شناسایی ام جُمله بَهر
|
ندارند هرگز در آن کاذبین
|
|
نیابند ذوقِ بهشتِ برین
|
مرا در شب و روز پنهان و فاش
|
|
بود ازدحامِ مَلَک بر فِراش
|
منم طور و نوری که مذکور شد
|
|
منم آن کتابی که مسطور شد
|
منم بیتِ معمور اندر جهان
|
|
منم آن قَسیمِ جَحیم و جِنان 103
|
مَفاتیحِ خُلد و مَقالیدِ نار
|
|
بود بر کفِ من همه برقرار
|
منم با رسولِ خدا بر زمین
|
|
منم با وی اندر سَما همنشین
|
در آن دَم که روحی و نَفسی نبود
|
|
به تسبیح و تَهلیل بودم وجود
|
منم صاحبِ قرنهای أول
|
|
ز سنگ آورم بهرِ صالح جَمَل
|
محمّد بُوَد ناطق و من خَموش
|
|
درین نکته از رویِ دقّت بکوش
|
منم یارِ موسی به بحرِ عمیق
|
|
ز من گشته فرعون و خیلش غریق
|
بهایم چو آیند در همهمه
|
|
منم آگَه از حالِ ایشان همه
|
به هر جا که مُرغیست رَطب اللّسان
|
|
من آنم که دانم چه میگوید آن
|
منم آنکه در گردشِ یک نَظَر
|
|
کنم از سَماوات و أرضین گُذَر
|
منم ناطق از لعلِ عیسی به مَهد
|
|
کنم اقتدا در نمازم به جهد
|
من آنم کز امرِ خدا در صُوَر
|
|
به هر نوع خواهم شوم جلوه گر
|
من آنم که مصباحِ بزمِ هُداست
|
|
من آنم که مفتاحِ بابِ تُقاست
|
منم آخرت، نیز أوَّل منم
|
|
بر اعمالِ هر بنده بینا منم
|
منم خازنِ أرض و هفت آسمان
|
|
به أمرِ خدای زمین و زمان
|
منم آنکه قایم به قسط است آن
|
|
منم آنکه دَیّانِ دین است آن
|
منم آنکه أعمال بی حُبِّ من
|
|
نگردد قبول و نباشد حَسَن
|
به دور آگهم چرخ دوّار را
|
|
کنم کیل قطراتِ أمطار را
|
منم صاحبِ کیلِ رَملِ قِفار 104
|
|
به أمرِ خداوندِ أمُرزگار
|
شوم نیز مقتول و أحیا دوبار
|
|
به هر گونه خواهم شوم آشکار
|
شمارِ خلایق به من روشنست
|
|
حسابِ همه نیز نزدِ منست
|
هزارم کُتُب هست از أنبیاء
|
|
هزار أُمّت انکارِ من در ولا
|
نمودند و گشتند مَسخ آن همه
|
|
فتادند در قَعرِ نیران همه
|
بُوَد من محمّد، محمّد منم
|
|
به باطن من آن معنیِ روشنم
|
که نه اثم و شبهی بر آن واقعست 105
|
|
عیان گرچه در عین هر برقعست
|
به نورانیت هر که یابد مرا
|
|
بود دین و إیمانِ کامل ورا
|
گشاید خدا قلبِ بی کینه اش
|
|
شود مخزن اسلام را سینهاش
|
درین معرفت هر که سُستی کند
|
|
ز أعلی همه رو به پَستی کُنَد
|
دلش هست در ظُلمتِ شکّ و ریب
|
|
نتابد بَر او هیچ أنوارِ غیب
|
شناساییِ من به نورانیت
|
|
شناساییِ حق بود این صفت
|
بود دینِ خالص به نزدِ خدا
|
|
بیا و مشو یک دَم از ما جُدا
|
که سِرّ اللَّهِ فاش ماییم ما
|
|
یقین دآن که نورِ خداییم ما
|
خدا تا بُوَد نورِ او روشن است
|
|
سزاوارِ این نور کی کُشتن است؟!
|
همه نعمه اللّه ماییم ما
|
|
مر آن نعمتی که ندارد جزا
|
ز ما أوّل و أوسط و آخرین
|
|
محمّدبود شاهِ و دنیا و دین
|
هر آن کس که ما را یگانه شناخت
|
|
بتحقیق رایاتِ دین برفراخت
|
بود هم ز ما بعثتِ أنبیا
|
|
شرف یافته هر نَبیّی ز ما
|
مخوانید أرباب تا میتوان
|
|
نمایید أوصافِ ما را بیان
|
هلاک آمده هر هلاکی ز ما
|
|
ز ما یافته هم جا هر نجا 106
|
من و أهلِ بیتِ من آنهادیان
|
|
همه سِرِّ حقّیم و مکنون بدان
|
به حق اولیایِ مقرّب همه
|
|
یکی نیز ما راست مطلب همه
|
همه ما یک و أمرِ سِر 107 نیز یک
|
|
مکُن تفرقه، ورنه گردی هلک
|
نماییم در هر زمانی ظهور
|
|
ز بهرِ هر آنچه بخواهد غَفور
|
بود وای بر جان و ویلش وطن
|
|
کُنَد هر که إنکار گفتارِ من
|
کی است أهلِ إنکار؟ گُم کرده راه
|
|
که هم کور و کَر باشد و دل سیاه
|
منم طامّه و منم حاقّه
|
|
منم قارعه و منم صاخّه
|
منم آزفه و منم غاشیه
|
|
منم در جهان محنتِ نازله
|
دلالات و آیات وجه اللَّهَم
|
|
منم هم حُجُب، وز همه آگَهَم
|
نوشتند نامِ مرا در أَزَل
|
|
به عَرش و سَماوات و أَرض و جَبَل
|
به باد و به برق و به دق و به نور
|
|
به جنّ و به إنس و به وحش و طُیور
|
به ابر و به رَعد و به لیل و نهار
|
|
گرفتند بر جایِ خود تا قرار
|
مرا از خلایق بُوَد آن عیان
|
|
که جُز خالق از خلق باشد نهان
|
به سرِّ عجایب همه واقفم
|
|
در آنچه شُده ست و شود فارغم
|
مرا باشد أسرارِ آن کس عیان
|
|
که در عالم ذرِّ أوّل بُد آن
|
ز حق کشف این علم کردم دَمی
|
|
که آن دَم نه دَم بود و نه آدمی
|
نبودم گر اندیشهای بر شما
|
|
که دیوانه خوانید و مُرتَد مرا
|
شما را هر آیینه من سر به سر
|
|
بدان چیز میدادم اکنون خبر
|
که بودید و هستید و خواهید بود
|
|
در آن تا قیامت به غیب و شهود
|
بلی آن عزیزست در نزدِ من
|
|
چرا سازمش فاش در انجمن؟!
|
نهان علمِ آن هست بر انبیاء
|
|
بجُز صاحبِ شرع و دینِ شما
|
که کردیم تعلیم بر یکدگر
|
|
من و او همه عِلمِ خود سر به سر
|
منم عارف از فوقِ عرشِ بَرین
|
|
منم واقف از تحتِ هفتم زمین
|
بدانم هر آنچه در افلاک هست
|
|
عیان باشدم آنچه در خاک هست
|
ز علمِ إحاطه بود این عُلوم
|
|
نه از علمِ اخبار و علمِ رُسوم
|
قَسَم باد بر ربِّ عرشِ عظیم
|
|
خداوندِ یکتا رؤوف و رحیم
|
که گر خواهم اکنون شما را خبر
|
|
دهم از همه رفتگان و پدر
|
که کی جمله بودند و از که بُدَند
|
|
کجایند اکنون و در چه شُدَند
|
چه بسیار کس از شما از أخَیه
|
|
خورَد لَحم و نوشد ز رأسِ أَبیه
|
و حال آنکه پیوسته گریان و زار
|
|
بر آنهاست مُشتاق و امّیدوار
|
شود کشف اگر بر شما از وجود
|
|
زمین در قدیم أوّل آنچه بود
|
بود نیز در آخر آنچه مرا
|
|
هر آیینه ظاهر شدی بر شما
|
بسی از عظیماتِ مستعظمات
|
|
بسی از أُموراتِ108 مستعجبات
|
شما را صنایع نبودی نهان
|
|
أحاطات بر جمله گشتی عیان
|
همان نوحِ اوّل بُدی در عَدَم
|
|
که من صاحبِ خلقِ أوّل بُدَم
|
ز من گشت طوفانِ أوّل به جوش
|
|
ز من کرده طوفانِ دوّم خُروش
|
ز من گشته سیلِ عَرِم موج خیز
|
|
منم صاحبِ عاد و جنّات نیز
|
بلی صاحب و مُهلِکم بر ثَمود
|
|
ز من جمله آیات دارد نمود
|
بر ایشان سراسر مُدَمِّر منم
|
|
مُزَلزِل، مُرَجِّف، مُدَبِّر منم
|
منم بانی و داهی جملگی
|
|
دهم جمله را مرگ و هم زندگی
|
منم اوّل و نیز آخر منم
|
|
منم باطن و نیز ظاهر منم
|
نَبُد هیچ کوری و بودم به کور
|
|
نَبُد هیچ دوری و بودم به دور
|
همان بود لوح و قَلَم در عَدَم
|
|
که بودی مرا لوح و بودی قَلَم
|
منم صاحبِ أوّلیّه [ی] أَزَل
|
|
منم هر أَزَل را أَبَد هم أول
|
ز من هست جابلق و جابلص هم
|
|
یقین صاحبِ رفرف و بهر هم
|
نَبُد آن زمان آسمان و زمین
|
|
که کردم بنا عالمِ أوّلین
|
عیان رازهایِ بدایع نمود
|
|
بیان نکتههای بقایع نمود
|
ز آینده و رفته بسیار گُفت
|
|
پس آنگه چنین دُرِّ أسرار سُفت
|
کسی حلِّ109 أحوالِ من کی کند؟
|
|
کسی درکِ أقوالِ من کی کند؟
|
ندیدم چو درخوردِ آن آدمی
|
|
چه بسیار تَرکِ عَجَب کردمی
|
کسی کو ندیده صفای تفاق
|
|
گرفته در آیینه زنگِ نفاق
|
یقین گوید و باشدش در نیت
|
|
که بر خود علی بست ربّانیت
|
همه اندرین قول شاهد شوید
|
|
به هنگامِ حاجت شهادت دهید
|
که گوید علی نورِ مَخلوقیام
|
|
نیَم من خدا، عبدِ مَرزوقیام
|
کسی کو بگوید مرا غیر این
|
|
بَر او باد لعنِ حق و لاعِنین!
|
اَیا طالبانِ طریقِ هُدا
|
|
که هستید جویایِ راهِ خدا
|
نخستین بپویید راهِ طلب
|
|
نمایید رو سویِ درگاهِ رَب
|
ز مینایِ توفیق نوشید می
|
|
به صهبایِ تحقیق آرید پی
|
از آنجامِ بی غش لبیتر کنید
|
|
شرابِ حقیقت به ساغَر کنید
|
چو مستانِ میخانه مدهوش و مست
|
|
ز هر زرد و سُرخی بشویید دست
|
به دل از مَحَبَّت گُشوده دَری
|
|
ببندید دل بر رُخِ دلبَری
|
چه دِلبَر که آیینة وَجهِ هوست
|
|
مگو آیینه بلکه خود وَجهِ اوست
|
کند هر زمان در جهان جلوهای
|
|
چو خورشیدِ تابان به هر ذرّهای
|
دلِ عاشقان طورِ دیدارِ اوست
|
|
محلِّ تجلّیِ أَنوارِ اوست
|
چرا زین تجلّی چنین غافلید
|
|
مگر کور و گمراه و سنگین دلید
|
رُخی سویِ وادیِّ أَیمَن کنید
|
|
به نورِ علی دیده روشن کنید
|
چو او ظاهر اندر مظاهر بود
|
|
مظاهر ازو جمله ظاهر بود
|
دلی کان ز نورِ علی أَنوَرست
|
|
ظُهوراتِ حق را یقین مظهرست
|
چو أَسمایِ حُسنی ست فاش و نهان
|
|
میارید جُز نامِ او بر زبان
|
به ذکرش نمایید دل صیقلی
|
|
شود تا در آن وجهِ حق منجلی
|
به وجهی شده محو و حیران به وجه
|
|
توجّه نمایید چندان به وجه
|
کزین وجهِ فانی نماند أَثَر
|
|
همه وجهِ باقی شود جلوه گر
|
حجاب خودی از میان لا شود
|
|
به نفیِ خود إثبات إِلاّ شود
|
مُرَکَّب ز ترکیب گردد بسیط
|
|
یکی گردد آن دَم مُحاط و مُحیط
|
شود سرِّ توحید فاش و عیان
|
|
نمانَد کسی غیرِ او در میان»110
|
در جنّتِ سومِ جنّاتالوصال تقریری منظوم از خُطبةالبیان به فارسی عرضه گردیده است که با چند بیتی پیش از آن- که بر سبیلِ مقدّمۀ این متن توان خواند- و أبیاتی پس از آن، از این قرار است:
«... آنکه غایب از حضور شه نشد
|
|
نیست سرّی که از آن آگه نشد
|
چون که مرآتِ جمالِ حضرتست
|
|
مشرقِ نورِ جلالِ حضرتست
|
فیض بخشد از جلال و از جمال
|
|
بر همه أعیانِ عالَم لایزال
|
زین مقامست آنکه سلطانِ علی
|
|
منکشف فرموده أسرارِ ولی
|
بر فرازِ منبرِ کشف و شهود
|
|
کشف أسرارِ عجایبها 111 نمود
|
شرح خطبۀالبیان112
این بیان شد از أمیرِ مؤمنان
|
|
مختصر شرحی خوش از خطب البیان
|
گفت: نوح و آدمِ أوّل منم
|
|
آدمِ أوّل که داند چون کنم
|
چون کنم از آدمِ أوّل بیان
|
|
نیست با کس ز آدمِ أوّل نشان
|
آدمِ أوّل بود چون نور پاک
|
|
از کجا آن نورِ پاک و تیره خاک؟!
|
آیتِ جبّار فرماید منم
|
|
هم حقیقت بر همه أسرار هم
|
برگ بَخشایِ درختِ هستیَم
|
|
نهرها جاری ز جامِ مَستیَم
|
آن درختی کز صَفی ممنوع شد
|
|
راستی شاداب ازین یَنبوع شد
|
نامهایِ نیکِ سُبحانی منم
|
|
که به خواندن113 أمر حق شد بر أمم
|
نورِ طورِ اهتِدایم از کلیم
|
|
صاحبِ صورم در آن دورِ عظیم
|
مُردگان را من ز گور آرم برون
|
|
واقفم بر هر ظُهور و هر بُطون
|
صاحبِ نوحم من و مُنجیِّ او
|
|
یارِ أیّوبم من و شافیِّ او
|
آسمانها باشد از من برقرار
|
|
برقرار از من به أَمرِ کردگار
|
قول نزدِ من نمیگردد بَدَل
|
|
أوّل و آخر به من دان مرتحل
|
هم حسابِ خَلق جُمله با منست
|
|
از من آثارِ قیامت روشنست
|
در قیامت قیّمِ ساعت منم
|
|
بر خلایق واجب الطّاعت منم
|
من نمیرم، باقیِ 114پایندهام
|
|
گر بمیرم من نمیرم، زندهام
|
خازنِ مخزونة سِرّ اللَّهَم
|
|
هر چه را بوده ست و باشد آگَهَم
|
مؤمنان را هم صلاتم، هم صیام
|
|
هم أمیرم مؤمنان را، هم إمام
|
شاهِ نشرِ أوّل و آخر منم
|
|
صاحبِ نعت و مفاخر بیش و کم
|
بر سمایم صاحبِ استارهها
|
|
در جهان هستم عذابِ أَطغیا 115
|
جابران را مُهلِک از أوَّل منم
|
|
ای بسا دولت که من زایل کنم
|
هر کجا رجف اللّه هر جا زلزله
|
|
از من اندازد به جانها ولوله
|
آفتاب از من شود اندر کُسوف
|
|
ماهتاب از من روَد اندر خُسوف
|
حق در أشخاصم از آن دارد به پا
|
|
که مطیع از جان و دل باشند 116 مرا
|
چون شوم ظاهر همه مُنکِر شوند
|
|
حقِّ من نشاخته کافر شوند
|
نورِ أنوارم نهانیّ و عیان
|
|
عرش را حامل منم با نیکوان
|
هر کتابی را که آمد صاحبم
|
|
بابِ قُربِ کبریا را حاجبم
|
کافران را نزدِ این دَر بار نیست
|
|
بارِ کافر اندرین دَربار نیست
|
بر فِراشم روز و شب، فاش و نهان
|
|
ازدحامست از فرشته جاودان
|
عابدان اندر أَقالیمِ جهان
|
|
از شناسائیِّ من دارند جان
|
هم منم نور و منم من طور من
|
|
هر کتابی کان شده مسطور من
|
بیتِ معمورِ جهآنجان منم
|
|
هم قسیمِ جنّت و نیران منم
|
هست در دستم مفاتیخِ نعیم
|
|
هست در دستم مقالیدِ جحیم
|
با رسول اللّه هستم بر زمین
|
|
بر سمایم نیز با او همنشین
|
آن زمآنکه روحی و نَفسی نبود
|
|
بود در تسبیح و تهلیلم وجود
|
صاحبِ هر قرن هستم از أول 117
|
|
داده ام از سنگ صالح را جَمَل
|
خود محمّد(ص) ناطقست و من خَموش
|
|
دقّتی کُن جامِ این معنا بنوش
|
یارِ موسی من در آن بحرِ عمیق
|
|
قوم با فرعون از من شد غریق
|
چون بهایم آید اندر همهمه
|
|
آگهم از همهمه [ی] ایشان همه
|
هرکجا مُرغی بود رَطب اللِّسان
|
|
عالِمم هر چیز را میگوید آن
|
من کنم در طرفهالعینی گُذَر
|
|
از سماوات و زمینها سَر به سَر
|
ناطقم از لعلِ عیسی من به مهد
|
|
در نمازم اقتدا دارد بجهد
|
هان منم مصباح در بزمِ هُدا 118
|
|
هان منم مفتاح بر بابِ تُقا 119
|
آخرت من هستم و أولی منم
|
|
بر عملهایِ همه بینا منم
|
خازنم بر آسمآنها و زمین
|
|
از مثالِ أمرِ ربّ العالمین
|
قائم بالقسط دیّانم به دین
|
|
هست برپا هم زمن آن و هم این 120
|
آن منم کاعمالها 121 بی حُبِّ من
|
|
نی شود مقبول، نه باشد حَسَن
|
آگهم از گردشِ نُه آسمان
|
|
کیلِ قطراتِ مطر دانم عیان
|
عالم از ریگِ بیابآنها منم
|
|
از مثالِ پادشاهِ ذوالکَرَم
|
من شوم مقتول و من إحیا دوبار
|
|
من شوم هرگونه خواهم آشکار
|
نزدِ من باشد شمارِ جُمله خَلق
|
|
هست با من رویِ کارِ جُمله خَلق
|
ز انبیا باشد هزارم از کتاب
|
|
منکرم گشته هزار أمّت بیاب
|
کان همه گشتند مسخ از قهرِ حق122
|
|
آتشِ نیران به جانها مستحق 123
|
هم محمّد(ص) من، محمّد(ص) هم منم
|
|
در نهان آن معنیِ بس روشنم
|
که بر آن نه اسم و شبهی واقعست
|
|
گرچه پیدا از پسِ هر برقعست
|
هر که بشناسد به نورانی مرا
|
|
باشدش إیمان کامل از خدا
|
منشرح باشد دلِ بی کینهاش
|
|
مخزنِ إسلام باشد سینهاش
|
آنکه در این معرفت سُستی کُنَد
|
|
روی از بالا سریِ پَستی کُنَد
|
و آنکه نشناسد به نورانیّتم
|
|
از شک و ریبست قلبش در ظُلَم
|
هست عرفانِ من از نورانیت
|
|
عینِ عرفانِ خدائی وین صفت
|
دینِ خالص هست در نزدِ خدا
|
|
بشنو و یکدم مشو از ما جُدا
|
مخزنِ سِرِّ إله مائیم ما
|
|
از یقین نورِ خدا مائیم ما
|
تا خدا نورِ خدا روشن بود
|
|
کی سزایِ نورِ او کُشتن بود؟!
|
نعمۀ اللّه در جهان مائیم ما
|
|
نعمۀ اللّهی که باشد بی جزا
|
أوّل و أوسط زما و آخرین
|
|
شُد محمّدسَروَرِ دنیا ودین
|
هر که او ما را یگانه حق شناخت
|
|
رایتِ دین در حقیقت برفراخت
|
بعثتِ پیغمبران از ما بُوَد
|
|
هم شرافت هر نبی از ما بَرَد
|
ربّها ما را مخوانید و دگر
|
|
وصفِ ما گوئید پس بی حصر و مر
|
هر هلاک از ما هلاکت یافته
|
|
هر نجی سویِ نجات اشتافته
|
هم من و هم أهلِ بیتم هادیان
|
|
سِرِّ حقیم و همه مکنون چو جان
|
أولیایِ حضرتِ حقّیم ما
|
|
حضرتِ حق را مقرّب از ولا
|
مطلبِ ما أمرمان و سرّمان
|
|
یک ببین و تفرقه ناور میان
|
ورنه أهلِ تفرقه هالِک شوند
|
|
میهمانِ دوزخ و مالِک شوند
|
هر زمانی مینمائیم ما ظهور
|
|
از برایِ آنچه میخواهد غَفور
|
وای بر آن مُنکِرِ گُفتارِ من
|
|
کز جهنّم وَیل سازندش وطن
|
منکِرِ گُفتار من جُز گُمرهان
|
|
کَس نبوده ست و نباشد در جهان
|
که بودم مختوم قلب و سمعِ آن
|
|
چشمِ آن را غشوه124 باشد جاودان
|
طاقّه 125 من حاقّه 126 من قارعه 127
|
|
صاخّه 128من آزفه 129 من غاشیه 130
|
محنتِ نازل منم اندر جهان
|
|
از برایِ طایعان و طاغیان
|
آیۀ اللّه و دلالاتش منم
|
|
وجهِ اللّه است رویِ روشنم
|
هم حجاب اللَّه منم گرچه حجاب
|
|
نیست وجه اللّه را معنا بیاب
|
اسمِ من مکتوب کردند از أَزَل
|
|
بر سما و عرش و بر أرض و جَبَل
|
هم به باد و برق و باران و تمور
|
|
هم به جنّ و إنس و بر وحش و طُیور
|
هم به ابر و رعد و بر لیل و نهار
|
|
هر یکی بگرفت تابر جا قرار
|
از خلایق هست آن بر من عیان
|
|
که بجُز خالق بود از کُل نهان
|
بر عجایبها 131 تمامی واقفم
|
|
بر شونده بر شده کُل عارفم
|
بر من أسرارِ کسی باشد عیان
|
|
که به عالم ذرِّ أوّل بود آن
|
کشف این علم از خدا کردم دَمی
|
|
که نه دَم بود آن دَم و نه آدمی
|
گر نبود اندیشهای ام بر شما
|
|
کز جُنون مُرتَد بگوئیدم بسا
|
راست میگفتم خبرهایِ غریب
|
|
فاش میکردم ز أسرارِ عجیب
|
که بر آن بودید و هم خواهید بود
|
|
تا قیامت گاه غیب و گه شهود
|
لیک میباشد عزیز آن نزدِ من
|
|
فاش سازم از چهاش در انجمن؟!
|
علمِ آن باشد نهان از أنبیا
|
|
جُز محمّد(ص) صاحبِ شرعِ شما
|
که من و او علمِ خود بر یکدیگر
|
|
کردهایم تعلیم از رویِ نظر
|
بر فرازِ عرشِ أَعظم عارفم
|
|
بر زمینِ هفتمین من واقفم
|
عارفم بر آنچه در أفلاک هست
|
|
واقفم بر آنچه اندر خاک هست
|
از إحاطه باشد این جُمله علوم
|
|
نه ز اخبارست نزد علمِ رسوم
|
أقسم باللّهِ ربّ العرش اگر
|
|
خواهم و بدهم ز پیشینیان خبر
|
که چه کَس بودند و از چه کس بُدَند
|
|
در کُجا هستند و اکنون چه شُدَند
|
ای بَسا کَس از شماها کز أَخیه
|
|
میخورَد لَحم و نباشد زان نَبیه
|
ای بَسا کَس از شما کش مشربست
|
|
کاسة رأسِ پدر وین معجبست
|
که بود مُشتاقش و امّیدوار
|
|
پرده بردارم اگر از رویِ کار
|
کز قدیم اولم اندر وجود
|
|
بیم ز آخر هر چه باشد و آنچه بود
|
بر شما ظاهر شود مستعجبات
|
|
فاش گردد سر به سر مستعظمات
|
هم صنایع بر شما نبود نهان
|
|
هم إحاطاتِ شما آید عیان
|
بود نوحِ أوّلین اندر عَدَم
|
|
که به خلَقِ أوّلین صاحب بُدَم
|
أوّلین طوفان ز من آمد به جوش
|
|
آخرین طوفان ز من دارد خروش
|
موج خیز از من شده سیلِ ارم 132
|
|
صاحبم بر عاد و بر جنّات هم
|
صاحب و مُهلِک منم بهرِ ثَمود
|
|
آیههای حق ز من دارد نمود
|
هم مُرَجِّف هم مُدَمِّرشان منم
|
|
هم مُزَلزِل هم مُدَبِّرشان منم
|
بانی و واحی بر ایشان جملگی
|
|
هم دهم مرگ و ببخشم زندگی
|
در معارف أوّل و آخر منم
|
|
در حقایق باطن و ظاهر منم
|
نه ز کوری بد نشان و نه ز دور
|
|
که بُدَم من عینِ دور و عینِ کور
|
بود آن لوح و قَلَم اندر عَدَم
|
|
که مرا هم لوح بود و هم قَلَم
|
صاحبم بر أوّلیّه از أزل
|
|
هر أزل را من أبد هم من أول
|
یارِ جابلقا و جابرصا منم
|
|
صاحب رفرف منم وز بهر هم
|
پیش ازین که آسمآنها و زمین
|
|
من نمودم خلق عالم أوّلین
|
گفت از ماضی و مستقبل بسی
|
|
قابلِ سرّش نبود آنجا کسی
|
گفت: حملِ حالِ من کی میکند؟
|
|
درک این أقوالِ من کی میکند؟
|
چون ندیدم در خورِ آن آدمی
|
|
ای بَسا تَرکِ عجایب کردمی
|
گوئیا أَهلِ نفاقِ تیره رای
|
|
گفت: میگوید علی هستم خدای
|
جمله در این قولِ من شاهد شوید
|
|
در گَهِ حاجت شهادت آورید
|
که علی نوریست مَخلوقِ خدا
|
|
که علی عبدیست مَرزوقِ خدا
|
هر که گوید از ضلالت غیرِ این
|
|
باد بر او لعنِ حقّ و لاعِین
|
وعظِ سالک133
این کلامِ وعظِ سُلّاکِ هُداست
|
|
آنکه جانش ساکنِ کویِ رضاست
|
ای گروه طالبِ کویِ هُدا
|
|
که مطالبتان بود روی ِ رضا
|
أوّلاً پوئید در راهِ طلب
|
|
رویِ عجز آرید سویِ بابِ رب
|
بادة توفیق تا در جامتان
|
|
حضرتِ ساقی کُنَد إنعامتان
|
چون از آن پیمانه گردیدید مست
|
|
از همه رنگی یقین شوئید دست
|
بابهایِ وصلِ آنجانِ جهان
|
|
از محبّت واشود بر رویِ جان
|
رویِ آن کآئینة دیدارِ اوست
|
|
بلکه آئینه نباشد وجهِ هوست
|
در جهان هر دم نماید جلوهای
|
|
همچون نورِ مهر بر هر ذرّهای
|
تا به چند از آن تجلّی غافلید
|
|
تا به کی گمراه جان سنگین دلید
|
روی سویِ وادیِ أیمن کنید
|
|
دیده از نورِ علی روشن کنید
|
در مظاهر هست ظاهر نورِ او
|
|
هست ظاهر در مظاهر نورِ او
|
چون دل از نورِ علی أنور شود
|
|
بر ظهوراتِ حق آن مظهر شود
|
هست چون أسماء حُسنی سرّ و فاش
|
|
غیرِ رویِ او نبیند چشم جاش
|
چشمِ دل چون شد ز یادش منجلی
|
|
وجهِ حق را لاجَرَم بیند جلی
|
محو و حیران آنچنان سازید دل
|
|
سویِ وجهش از توجّه متّصل
|
که شود این وجهِ فانی بی أثر
|
|
وجهِ باقی جلوه گر اندر نظر
|
نه مرکّب مانَد آن دَم، نه بسیط
|
|
متّحد گردد مُحاطت با مُحیط
|
سرِّ عشق و حُسن گردد برمَلا
|
|
خوش ببین آراسته تختِ رضا» 134
|
این متن در بخشی از جنّاتالوصال جای دارد که گفته میشود سُرودة نورعلیشاه نیست، بلکه سُرودة رونق علیشاه است135. با این همه، لابُد خوانندگانِ دیدهور توجّه فرمودهاند که در ساختار و ألفاظ، بسیار بسیار به منظومۀ سابق که سُروده نورعلیشاه بود، نزدیک است، و بی هیچ شبهه در سَرایشِ یکی از این دو متن، دیگری پیشِ رویِ سَراینده بوده و گاه او تنها بعضِ ألفاظ را تبدیل یا اندکی پس و پیش کرده تا از آن وزن و بَحر به این وزن و بَحر درآیند و از آن منظومه به این منظومه منتقل گردند136.
علیای حال، توجّه و اعتقادِ عمیق به خُطبةالبَیان و نوعِ آموزههای خُطبةالبَیانی، در فکرِ نورعلیشاه و سنّتِ نورعلیشاهی بجِد نمایان است؛ و این خود نمودی است از إتِّجاهِ غالیِ این فکر و طریقت.
در بابِ مضمونِ خاتمۀ منظومۀ نورعلیشاه نیز نکتهای هست که دریغ است مذکور نگردد:
به گمانِ من، آن دیده روشن ساختن به نورِ علی که در خاتمۀ منظومه آمده و توجّه کردن به «وجه» به نحوی که از این وجهِ فانی أثَری نمانَد و حجابها برخیزد و ناظر در وجهِ باقی مستغرق گردد، به تلویح گونهای، شاید دعوتی باشد به رویکرد به خودِ نورعلیشاه و همان سنّتِ تصوّفِ نعمةاللّهی که در نظر گرفتنِ رویِ مُرشد را در نماز به مُریدان سفارش میکند137.
اگر استنباطِ من صحیح باشد و در واقع نورعلیشاه با چیدنِ آن مقدّمات، این دعوتِ طریقتیِ را مجالِ طرح داده باشد، و به تعبیرِ دیگر، اگر آن مُدَّعَیاتِ بلندپروازانۀ غُلُوّآلودِ خُطبةالبَیان را پُشتوانهٔ دعوت به سویِ شخصِ مُرشدِ نعمةاللّهی که در اینجا خودِ نورعلیشاه است کرده باشد، بیشتر در مییابیم که تصوّفِ نورعلیشاه بر چه بهرهبرداریِ عمیق و خطرناکی از میراثها و آموزههای غُلاة اتّکا دارد و رویکرد أمثالِ وی به خطبهالبیان به هیچ روی تَفَنُّنی نبوده و در متنِ برنامۀ تبلیغیِ ایشآنجای داشته و بسیار حساب شده بوده است.
مضمونِ موردِ گفتوگو، در آنچه از جنّاتالوصال آوردیمهمعیناً هست، وهرچند أیهامِ کارآمدِ «نورِعلی» در آن ضعف میپذیرد (چه اگر هم إرجاع به شخصی موسوم به «نورعلی» در آن مفروض باشد، آن «نورعلی» اینک مُرشِدِ متوفّایِ جماعت است، ولو آنکه عزّت و اعتبارش نزدِ ایشان همچنان محفوظ است و ملحوظ و برقرار)، باز همان سنّتِ تصوّفِ نعمةاللّهی را واگویهگر توانَد بود.
* * *
بازگردیم به هزارجریبی و رسالههای غُلُوستیزانهاش:
این هر دو رساله را که متنِ پِژوهیدهشان از نظرِ خوانندگانِ ارجمند خواهد گذشت، از مجموعهای خطّی که به شمارة 600 در کتابخانۀ آیةاللّه طبسیِحائری (معروف به «مکتبة امام رضا- علیهالسّلام-138» در قم) برگرفتهام139. از دو مجموعۀ خطّیِ دیگرِ آن کتابخانه به شمارههای 366 و 471 نیز برایِ بررسی و مطالعۀ پارهای از دیگر مواریثِ مکتوبِ هزارجریبی بهره بُردهام. در دسترس به تصاویرِ این مجموعهها وامدارِ مهربانی و یاریِ دوستِ دیدهورِ دانشمندم، استاد حجّهالإسلام و المسلمین حاج شیخ رضا مختاری، هستم. خدایش در دو جهان کامگار دارد!140
هزارجریبی را رسالۀ فارسیِ مختصری نیز هست موسوم به رافعةالتَّوَهُّم که چونان تکملهای از برایِ کاشفالغُلُو تألیف کرده و در آن به شرح بعضِ مأثوراتی که به گونهای غُلُو إشعار دارند پرداخته است141. دستنوشتی از این رساله را شیخ آقا بزرگِ طهرانی در سامرّا دیده و شناسانیده است. افسوس میخورم که به تصویری از این رساله دسترس نداشتم تا آن را نیز به همراهِ کاشفالغُلُو آمادة چاپ کنم.
3. مُنَبِّه المُلحِدین
ربِّ یَسِّر
بِسمِ اللهِ الرَّحمن الرَّحیم
الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین و صَلَّی اللّهُ علی خَیرِ خَلقِه محمّدٍ و آلِهِ الطّاهِرین
بعد، چُنین گوید عبدِ خاطی، ابنِ محمّدشفیع، محمّدکاظمِ هزارجریبی- عَفَا1 اللّهُ عَن جَرَائِمِهِما-، که: این رسالهایست در تنبیهِغافلینومُلحِدین که از دینِ حق منحرف گردیدند و از رویِ بیفکری برایِ أغراضِ فاسدة نَفسانی [و] وساوسِ شیطانی از جادة مستقیم بدَر رفتند و به خداوندِ عظیم شرک آوردند و عظمتِ خداوندِ عالَم را حقیر شمردند و ربوبیّت را در مخلوق قائل شدند و نصِّ آیۀ }لَیسَ کَمِثلِهِ شَیء2{ را که برهانِ قاطع است به حسبِ عقل و نقل، إنکارکردند؛ فَلَعنَةُ اللّهِعَلَیالکافِرینوالمُلحِدینوالمُشَبِّهین. و فقیر قلیلی از أخباری را که در ذمِّ ایشان وارد شده است در این رساله إیراد نمودم و این را به مُنَبِّهالمُلحِدین مسمّی گردانیدم و از ناظران توقّع دارم که به چشمِ عیب در آن نظر نفرمایند و اگر غلط در آن یابند به قلمِ عفو و مرحمت إصلاح فرمایند؛ واللّهُ حَسبی وَ هوَ نِعمَ الوَکیل.
ابنِبابویه- رَحِمَهُاللّه- به سندِ معتبر از هِشام بنِ الحَکَم روایت کرده است که گفت: حضرتِ إمام جعفرِ صادق - علیهالسّلام- فرمود که: لعنتِ خدا بر بنان و سری و برنعیا [!] - لَعنَةُ3 اللّهِ عَلَیهِم- که شیطانِ لعین به نیکوترین صورت مُصَوَّر شد از سَر تا قَدَم و به نزدِ ایشان آمد و خود را به ایشان نمود4. و شیخ کشّی- رَحِمَهُ اللّه- به سندِ معتبر از یونُس5 روایت کرده است که گفت: در خدمتِ إمام6 رضا - صَلَواتُ [الله] عَلَیه- بودم، شنیدم که مردی از طیّاره- یعنی از غالیان- به خدمتِ آن حضرت حدیث میکرد از یونس بنِ ظبیان که گفت: یونس گفت: من در بعضی از شبها در طواف بودم ناگاه ندایی7 از بالایِ سرِ خود شنیدم که کسی گفت: ای یونُس! بدرستی که منم خداوندی که نیست خدائی غیرِ من، پس مرا عبادت کُن و بهپادار نماز را برایِ من، و چون سربالا کردم جبرئیل را دیدم! و چون حضرتِ إمام رضا- صَلَواتُ الله عَلَیه-این را شنید به حدّی غضبناک گردید که ضبطِ خود نتوانست کرد. پس به آن مرد خطاب کرد که: بیرون رو از نزدِ من که خدا لعنت کند تو را و لعنت کند آن کسی را که تو را به این حدیث کرد و لعنت کند یونس بنِ ظبیان را هزار لعنت و متابعت کند آن لعنتها را هزار لعنِ دیگر که برسانند آن لعنتها تو را به قعرِ جهنّم، و من گواهی میدهم که ندا نکرد او را مگر شیطان! بدآنکه یونس با أبوالخطّاب در شدیدترین عذابها معذّبند و ایشان با أصحابِ ایشان با آن شیطانِ ندا کننده8 مقرونند9 با فرعون و آلِ فرعون در بدترین عذابها؛ و من این را از پدرِ بزرگوارِ خود شنیدم. یونس گفت: پس آن مرد از خدمتِ حضرت برخاست10 و ده قَدَم از درگاه گذشت، ناگاه بر زمین افتاد و رختِ خود را از نجاستِ خود مُلَوَّث کرد و در حال مُرد، و حضرت فرمود که: مَلَکی آمد و ضربتی از عمود [که] در دست داشت بر سرِ او چنان زد که اندرونِ او از آن ضربت شکافته شد تا آنکه فضلهاش بیرون آمد11 و حقتعالی تعجیل نمود روحِ او را به سویِ هاویه و او را مُلحَق نمود به رفیقِ او یونسبنِطبیان که او ازو حدیث مینمود، و دید آن شیطان را که ظاهر میشد از برایِ او12.
و أیضاً به سندِ معتبر روایت کرده است که زراره گفت: حضرتِ إمام محمّدباقر ـ علیهالسّلام13ـ به من فرمود که: مرا خبر ده از حمزه14 که15 گمان میکند که پدرِ من به نزدِ او میآید. عرض کردم که: بلی. فرمود که: والله دروغ میگوید. پدرِ من به نزدِ او نمیرود. آنکه نزدِ او میرود متکون است. بدرستی که إبلیس شیطانی را بر او مسلّط کرده است که او را متکون میگویند و به نزدِ مردم میرود به هر صورت که میخواهد، صورتِ بزرگان اگر خواهد و صورتِ کودکان اگر خواهد، و نه به خدا سوگند که آن شیطان قادر نیست که به صورتِ پدرِ من به نزدِ کسی رود16.
و أیضاً به سندِ معتبر از حفص بنِ عمرو نخعی روایت کرده است که گفت: نزدِ حضرتِ إمام جعفرِ صادق - صَلَواتُ اللهعَلَیه - نشسته بودم، مردی به آن حضرت گفت: جانم به فدایِ تو باد! أبومنصور17 مرا حدیث کرده است که او را بالا بُردند به سویِ پروردگارِ او و پروردگارِ او دست بر سرِ او کشیده است و به زبانِ فارسی به او گفته است که: یا پَسَر18! حضرتِ صادق
- علیهالسّلام - فرمود که حدیث کرد مرا پدرِ من از جدّم که رسولِ خدا - صَلَّیاللهعَلَیهِ وَ آلِه - [فرمود] که: إبلیس در مابینِ آسمان و زمین عرشی أخذ نمود و زبانیه گرفته به عددِ ملائکه پس وقتی که مردی را بخوانَد و آن مرد او را إجابت نماید و جمعی به إغوایِ شیطان پیرویِ آن مرد نمایند و به سویِ او قَدَم بردارند و از عقبِ او راه روند، پس إبلیس خود را به آن مرد مینماید و او را به سویِ خود بالا میبرد؛ و بدرستیکه أبومنصور رسول إبلیس بود؛ لعنتِ خدا بر أبومنصور باد19، لعنت خدا بر أبومنصور، تا سه مرتبه این را فرمود20.
مؤلّف گوید که: ای عزیز! چشمِ بصیرت بگشا و از این أحادیثِ شریفه عبرت بگیر و در معانی آنها فکر کُن، ببین که شیطانِ لعین چه سَعیها و تدبیرها میکند از برایِ إغوایِ فرزندانِ آدم و عرش و تخت گرفتنِ او در هوا 21و مشکّل شدنِ او به صورتهایِ مختلفه برایِ ربودنِ فرزندان آدم و22 گاهی به ایشان گوید که: من فلان إمام هستم، و گاهی به ایشان گوید که: من جبرئیلم، و گاهی به ایشان گوید که: من ربِّ شمایم، و شیاطینِ بسیار از أولادِ خود را حاضر گرداند و ایشان را زبانیۀ خود قرار دهد به عددِ ملائکه چنانکه در حدیثِ سابق گذشت، و در أخبارِ دیگر مذکور است آن قدر ملائکه که در شبِ قَدر بر إمامِ زمان- علیهالسّلام- نازل میشوند، أضعافِ آن ملائکه شیاطین به نزدِ ملاحدة آن زمان میروند و أکاذیب و أباطیل چند بر او إلقا مینمایند و مُلحِد به سببِ جهل و گمراهی ایشان را تصدیق مینماید چنانکه از برایِ إضلالِ خَلق در میانِ بُتان میرفت و در میانِ درختهایِ صنوبر میرفت و سخن میگفت و دعویِ ربوبیّت میکرد و جهلۀ خَلق تصدیقِ ایشان میکردند از رویِ بیفکری و غافل از آنکه صانعِ عالَم را مکان فرا نمیگیرد [و] محصور گردیدن در أماکن صفتِ مخلوقین است.
مردِ ثقهای در زمانِ ما در کربلا بود گفت که: من روزی در خانهای نشسته بودم، و یکی از مُریدانِ آن مُلحِد23 در آنجا حاضر بود، و نورعلی به دیدنِ آن مریدِ خود آمد. چون مُرید او را دید در حال از جا برخاست24 و از هر دو چشمهایِ او اشک بهغیرِ اختیار ریخت و افتاد و مدهوش گردید، و نورعلی در آن وقت سَرِ آن مُرید را در دامنِ خود گذاشت و چون به هوش بازآمد قَدری نزدِ او نشسته آنگاه بیرون رفت. آن مردِ ثقه گفت که: من از آن مُرید پرسیدم که: بهچه سبب او را دیدی چنان گریستی و بیهوش شدی؟ آن مُرید گفت که: تو ندیدی وقتی که او داخل شد علی- علیهالسّلام- با او بود.
مؤلّف [گوید] که: معلوم است بالبدیهیّه که علی - علیهالسّلام - از آن جلیلتر است که با چنین کسی باشد و شکی نیست که آن ملعون شیطان متکون بود که با این أشقیاء هست و به ایشان چنین خبر میدهد که: من فلان إمام میباشم چنانکه در أخبارِ سابقه مانندِ این گذشت. فَلَعنَةُ 25 اللهِ عَلَی المُلحِدین و الکاذبین مِن هذا الیَوم إلی یَومِ الدّین.
4. کاشف الغُلُوّ و هادی أهل العُلُوّ
بِسمِ اللهِ الرَّحمن الرَّحیم
الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین و صَلَّی اللّهُ علی خَیرِ خَلقِه محمّدٍ و آلِهِ الطّاهِرین.
چنینگوید بنده خاطی، ابنِ محمّدشفیع، محمّدکاظمِ هزارجریبی- عَفَا1 اللهُ عَن جَرَائِمِهِمَا- که: این رسالهایست در نفیِ غُلُو، یعنی إسناد دادن صفاتِ خالق را به مخلوق؛ و چنین کسی از دینِ خدا بهره ندارد و بیدین است بهچندین وجه: أوّل، آنست که چنینکس مُشرِکست زیرا که صفتِ خدا را در غیرِ خدا قائل شده و آن کس را شریکِ خدا قرار داده. دویّم، آنکه عظمتِ خدا را حقیر شمرده و خود را مستحقِّ لعنِ إمامانِ خود گردانیده. سیّم، آنکه افترا به خدا و حجّتهایِ او کرده است زیرا که خدا و واسطههای2 او نفرمودهاند که تقسیمِ روزی در دستِ ما است؛ و دلایلِ نفی را در این وُرَیقات ذکر کردم و آن را مسمّی گردانیدم به کاشفالغُلُوّ و هادی أهلالعُلُوّ3، و از ناظران توقُّع دارم که به چشمِ عیب در آن نظر نفرمایند، و اگر غلطِ لفظی و معنوی در آن یابند، به قلمِ عفو و مرحمت آن را إصلاح فرمایند؛ و اللهُ حَسبِی وَ هوَ نِعمَ الوَکیل.
بدانکه عقلِ هر عاقلی حکم میکند که موجودی که در عالَم هست از دو قِسم بیرون نیست: یا موجودیست که هرگز برایش نیستی متصوّر [نیست] و وجودِ او همیشه بوده است و هست و خواهد بود که آن صانع عالَم است، یا آنکه موجودیست که بودن و نبودنِ او هر دو به مقتضایِ عقل رواست، پس آن مخلوق است. و آن موجودی که هرگز نیستی بر او راه ندارد، آن خالقِ جمیعِ مخلوقین است که جمیعِ خلایق، از ذی روح و غیرِ ذی روح و مکان، همه را از عدم به وجود آورده است. او متّصف است به حسبِ ذات به جمیعِ کمال4، یعنی: هیچ گونه شائبۀ عجز و نقص در او نیست؛ یعنی: صانعتعالی آنست که او قادر است بر جمیعِ ممکنات و بر جمیعِ کارها قادر است و هر کاریکه خواسته باشد وجودِ آن شیء را خواستهباشد که آن کار صلاح است برایِ نظامِ عالَم در همانوقت آن کار به محضِ مشیّتِ جنابِ باریتعالی واقع میشود. حاصل آنست که شانِ باریتعالی آنست که او بر جمیعِ کارها قادر است و به هر چیز عالِم و دانا است و شانِ مخلوق عجز و نقص و جهل است. پس بنا بر این، هر کمال و نیکی که در غیرِ خالق است، یا از خالق است، یا به توفیق و یاری و عطاء و إعانتِ خالق است، و لهذا هر کمال از علم و عقل و خوارقِ عادتِ خلق مانندِ معجزه5 و نحوِ آنکه در نیکان مانندِ أنبیاء و أوصیاء - عَلَیهِمُ السَّلام- دیده شود، عقل دلالت میکند که آن أمر از صانعِ عالَم است؛ چه معلوم است که شانِ مخلوق عجز است. پس خلق کردنِ أرواح و أجسام مختصِّ ذاتِ باریتعالی است؛ بلکه أعراضی که از غیرِ مخلوقین صادر میگردد مانندِ باد و باران و مانندِ اینها از خداوندِ عالَم است، و کارهایِ بندگان از بندگان آنچه خیر است به توفیقِ إلهی است، و آنچه شر است به خذلانِ إلهی است، و آن أفعال تکوینِ بندگان است یعنی به إراده و اختیار و اکتسابِ ایشان از ایشان صادر میگردد، و آن افعال تقدیرِ خداست به این معنی که آلتِ آن أفعال از حقتعالی است.
و چون این را دانستی بدآنکه هر چه در عالَم موجود میگردد از أجسام و نحوِ اینها أصل یعنی6 به حسبِ عقل باید که آن کارِ خدا باشد چنانکه ابنِ بابویه- رَحِمَهُ الله- به سندِ معتبر از عبدالله بنِ سنان روایت کرده است که گفت: حضرتِ إمام جعفرِ صادق- علیهالسّلام- فرموده است که: در ربوبیّتِ عظمی و الهیّتِ کبری چُنین است که هیچچیز7 را تکوّن نمیگرداند یا از چیزی بیرون نمیآورد مگر خداوند تبارک و تعالی، و هیچ چیز را از جوهریّتِ آن چیز نقل نمیکند به جوهرِ دیگر مگر خدای تبارک [و] تعالی، [و] هیچ چیز را از وجود به عدم و نیستی نمیبرد مگر خدای تبارک و تعالی8. و از دلایلِ عقل و نقل ظاهر است که خالقیّت و رازقیّت و زنده گردانیدن و نحوِ اینها، کارِ صانِعِ عالَم است. مخلوق را بر این أمورِ صنع کاری نیست و از این قاعدة مُتقَنه واضح شدهاست که هرکه پیغمبر و أئمّه - عَلَیهِمُالسَّلام- را خالق یا رازق یا مُحیی یا مُمیت بدانَد، مُشرِکست زیرا که مخلوقین را قدرت بر چنین کارها کردن نیست، و این کارها مختصِّ خالق است، و أحدی از مخلوقین بر این أمور قادر نیستند چنانکه در أخبار وارد شده است: هرکه چنین گمان کند که خدا أمرِ خلق کردن یا روزی دادن را به ما أئمّه گذاشته است آن کس غالی و مشرکست. و غالی کسی را میگویند که از حد9 تجاوز کرده باشد و مراد در اینجا آن کسی است که صفاتِ خدا را در خلقِ او قایل گردد زیرا که خلق کردن و روزی دادن و روزی را تقسیم کردن و خلق را تربیت کردن و تدبیرِ أحوالِ ایشان نمودن، کارِ خداوندِ عالم و صفتِ اوست و شانِ هیچ مخلوق چنین کارها نیست؛ چنانکه حضرتِ أمیرالمؤمنین در دعایِ کمیل فرمود: یَا مَن بَدَأ خَلقی وَ ذِکری [و تَربِیَتی] و بِرِّی وَ تَغذِیَتی10، یعنی:ای آن کسیکه ابتداء کردی خلق کردن مرا و ذکر مرا و موجود گردانیدن مرا و نیکی کردن به من و روزی و غذا دادن مرا؛ و حق -عَزَّ شانُه- در کلامِ مجید میفرماید: } نَحنُ11 قَسَمنَا بَینَهُم مَعِیشَتَهُم فِیالحَیوۀِ الدُّنیا12{ یعنی: ما تقسیم کردیم روزیِ بندگان را در حیاتِ دنیا؛ و در أخبار بسیار وارد شده است که: بعد از نمازِ صبح تا طلوعِ آفتاب مشغولِ تعقیب و دعا باش که حقتعالی در آن وقت روزی را تقسیم میکند و حیوانات و گنجشکها و غیرِ ایشان در آن وقت روزیِ خود را از خدا سؤال میکنند.
و بتحقیق دانستی به دلالتِ أصل از آیات و أخبار و عقل و اعتبار که دادنِ روزی و تقسیمِ آن، مختصِ ذاتِ باریتعالی و کارِ اوست، نه شانِ مخلوقین و کارِ ایشان چنانکه شیخ طبرسی - رَحمةُالله عَلَیه - روایت کرده است که أبوالحسن علی13 بنِ أحمدِ دلّالِ قمّی گفته است که: جماعتی از شیعیان اختلاف کردند در این که حقتعالی أمرِ خلق کردن و روزی دادن را به أئمّه تفویض نموده است که ایشان خلق کنند و روزی دهند، و جماعتِ دیگر از ایشان گفتند که این محالست و جایز نیست بر خدایتعالی زیرا که أجسام را غیر خدا کسی نمیتواند خلق نماید، و آن جماعت أوّل گفتند که: حقتعالی أئمّه را قدرت به این عطا کردهاند و به ایشان واگذاشته است، پس ایشان خلق میکنند و روزی میدهند، و نزاعِ شدیدی در این باب نمودند، پس عریضه در این خصوص به حضرتِ صاحب الأمر - صَلَواتُ الله وَ سَلامُه عَلَیه- نوشتند و آن عریضه را به أبوجعفر محمّدبنِ عثمان - رَضِیَ اللهُ عَنه - که یکی از نایبان و نُوّابِ چهارگانه بود و پنجاه سال أمرِ نیابت با او14 [بود] دادند تا از حضرتِ صاحب الأمر - عَلَیهِالسَّلام - جوابِ آن را بگیرد. پس حضرتِ صاحب الأمر - عَلَیهِمالسَّلام - در جواب نوشته است که: حقتعالی خلق میکند أجسام را، و تقسیم میکند روزی را، و حقتعالی جسم نیست، و در جسم حلول نمیکند، و چیزی مثلِ او نیست، و اوست بسیار شنوا و بسیار بینا15 أمّا أئمّه
- عَلَیهِمالسَّلام - پس از حقتعالی سؤال میکنند و حقتعالی به سؤالِ ایشان خلق میکند از برایِ إیجابِ مسألتِ ایشان و عظیم شمردنِ حقِّ ایشان16.
و این حدیث را مولایِ ما، آخوند ملّا محمّدباقر مجلسی -رضوانُ الله [عَلَیه]-، در بِحار17 در بابِ غُلُو18 و غیرِ او از علمایِ أخیار نیز روایت کردهاند به همین نحو19 .
و صاحبِ قُربالإسناد به سندِ معتبر از حضرتِ إمام جعفرِ صادق- علیهالسّلام- روایت کرده است و آن حضرت از آبایِ کِرامِ خود از رسولِ خدا - صَلَّیاللهُ عَلَیهِ و آلِه - که آن حضرت فرمود: دو صنفند20 که شفاعتِ من به ایشان نمیرسد: پادشاهِ ظالم و غلوکننده21 در دین که از دین بدَر رفته باشد و رجوع به حق ننماید22. و شیخ کشّی - رَحِمَهُالله - به سندِ معتبر روایت کرده است که حجربنِزایده و عامربنِجزاعه أزدی به خدمتِ إمام جعفرِ صادق - صَلَواتُ الله و سَلامهُ عَلَیه - داخل شدند و گفتند که: جانِ ما به فدایِ تو باد! مفضّل بنِ عمر میگوید که شما قادرید به روزی دادنِ عباد. حضرت فرمود: والله که قادر بر روزیِ بندگان نیست مگر خدا. بتحقیق که من محتاج شدم به طعامی از برایِ عیالِ خود و سینۀ من تنگ شد و در فکر بودم تا آنکه قوتِ ایشان را تحصیل کردم، آنگاه خاطرم مطمئن شد؛ و خدا لعنت کند کسی را که چنین سخن گوید و خدا ازو بیزارست. ایشان گفتند که: ما او را لعن کنیم و بیزاری جوئیم؟ فرمود که: بلی، خدا و رسولِ او ازو بیزارند23. مؤلّف گوید که: این مفضّل غیرِ آن مُفَضَّل بنِ عُمَرِ مشهور است که از خواصِّ حضرتِ صادق - عَلَیهِمالسَّلام - بود که حدیثِ توحید را از آن حضرت روایت کرده است24.
و ابنِ بابویه - رَحِمَهُ الله- روایت کرده است که حضرتِ إمام رضا - صَلَواتُ الله وَ سَلامُهُ عَلَیه25 - در دعایِ خود پیوسته این کلمات را میفرمود که:
خداوندا! من بریام به سویِ تو از هر حول و قوّه و حول و قوّتی [نیست] مگر به تو. خداوندا! من پناه میبرم به تو و بیزاری میجویم به سویِ تو از آن جماعتی که ادّعا مینمایند از برایِ ما آن چیزی را که حق نیست. و خداوندا! من بریام به سویِ تو از آن جماعتی که میگویند در شانِ ما چیزی را که ما به ایشان نگفتیم که برایِ ما چنین چیزی بگویند. خداوندا! از تو است خَلق و از تو است روزیِ بندگان، و تو را عبادت میکنیم و بس و استعانت از تو میجوئیم و بس. خداوندا! توئی خالقِ ما و خالقِ پدرانِ ما. پروردگارا! سزاوار نیست ربوبیّت مگر از برایِ تو و صلاحیّت ندارد إلهیّت مگر از برایِ تو. خداوندا! لعنت کُن نصاری را که صغیر شمردند عظمتِ تو را، و لعنت کُن آنها را که سخنانِ ناشایسته گفتند نسبت به تو مانندِ نصاری از خلقِ تو. خداوندا! ما بنده و فرزندانِ بندة توایم و مالک نمیشویم از برایِ نفسِ خود نفعی را و نه ضرری را و نه موت را و نه حیات و نه زنده شدن را. پروردگارا! هر که گمان کند که ما پروردگاریم پس ما ازو بیزاری میجوئیم، و هر که گمان کند که خَلق از ما است و روزیِ ایشان بر ما است پس ما ازو بیزاریم مانندِ بیزاریِ عیسی بنِ مریم از نصاری. خداوندا! ما ایشان را نخواندهایم26 به آن چیزی که ایشان میکنند؛ پس مؤاخذه مکن ما را به آنچه که ایشان میگویند. در گذر از ما از آنچه را که ایشان ادّعا مینمایند و کسی از ایشان را در رویِ زمین نگذار. بدرستی که اگر ایشان را در رویِ زمین بگذاری بندگانِ تو را گمراه میکنند و فرزندان از ایشان به وجود نمیآید مگر آنکه فاجر و کافر خواهند [بود]27.
مؤلّف گوید که: بعضی از بیخردان میگویند که حضرتِ أمیرالمؤمنین - علیهالسّلام- و فرزندانِ طاهرینِ او - عَلَیهِمالسَّلام- روزیِ خلق را تقسیم میکنند و چون دلیلِ این سخن را از ایشان کسی سؤال کند گویند که: چه ضرر دارد؟! خداوندِ عالَم به این أمر قادر است، و حضرتِ أمیرالمؤمنین - عَلَیهِالسَّلام- نزدِ او صاحب جاهِ عالی است.
و این سخن لغو باطل است زیرا که هر چیز28 را که خدا قادر است لازم نیست بر او که آن را به خَلق گذارد، و اگر چنین باشد پس باید که أمرِ إیجادِ خلایق و تربیت و تدبیرِ أمورِ ایشان و سایرِ أمورِ ربوبیّت را به ایشان گذارَد. تَعالَی اللهُ عَن ذلک29 عُلُوًّا کَبیرًا. و بتحقیق30 که از أًخبارِ سالفه دانستی که این أمور صفاتِ مختصّۀ ربّ العالَمین است. این سخنِ بیهودة جاهلان شبیه است به دروغِ یهودآنکه گفتند: دستِ خدا العِیاذُ بالله31 بسته است؛ دیگر خلق نمیکند. و شبیه است به هذیانِ فلاسفه که گفتند که: خدا یک خلق آفریده است که آن عقلِ فعّال است32 و سایرِ خلایق را عقولِ عشره خلق میکند. و شبیه است به هذیانِ أشاعره که میگویند: جایز است که حقتعالی کارهایِ عبث و بی فائده که مُنافیِ حکمت است به جا آورَد و کفر و معاصی و قبایح را بیإراده و اختیارِ عباد بر دست و زبان و سایرِ أعضا و جوارحِ ایشآنجاری میگردانَد؛ و أسنادِ چنین چیزها نسبت به ذاتِ باری تعالی هیچگونه روا نیست نه به حسبِ عقل و نه به حسبِ نقل. تَعالَی اللهُ عمّا یقولُ الظّالمون عُلُوًّا کَبیرًا. و أیضًا دانستی به دلیلِ عقل و اعتبار و آیات33 و أخبار که روزی دادن و روزی به خلق رساندن کارِ کیست که34 قادر باشد بر خلقِ أجسام چنانکه حدیثِ سابق بر این تصریح نمود زیرا که جمادات مانندِ أشجار و نباتات آنها محتاجِ روزیِ حقتعالیاند زیرا ریشههای35 آنها گاه است که چندین ذرع36 به زمین فرورفته است و برایِ آب دهن گشوده است که چه مقدار آب به هر شاخ و برگ رسانَد تا آنکهتر و تازه و سبز و خرّم بمانَد و برایِ آن حکمتی که خلق شده است به آنجا رسد؛ و چنین است أعضا و جوارحِ إنسان و حیوآنکه هر عضوی محتاج، چه مقدار از غذا حاجت دارد برایِ بدلِ مایتحلّل؛ و اینگونه تربیت و غذا رساندن به جمیعِ عروق و أعضا کسی قادر نیست مگر باری تعالی که به هر عضوی جزئی از غذا که به مقتضایِ حکمت و مصلحتِ هر ذرّه است رسانده چنانچه در حدیث وارد شده است که: چون حضرتِ یوسف - علیهالسّلام- تعبیرِ خوابِ آن دو کس را که در زندان به او گفتند نمود و به آنکه ظنِّ نجات داشت فرمود که: نزدِ پادشاه مرا ذِکر کُن که من تقصیری ندارم و چون آن دو کس از زندان بیرون رفتند حقتعالی جبرئیل- علیهالسّلام- را به نزدِ آن حضرت فرستاد پس جبرئیل بالِ خود را بر زمین زد و طبقه أوَّلِ زمین را شکافت و فرمود که:ای یوسُف! نظر کنُن که چه میبینی؟ حضرتِ یوسُف- علیهالسّلام- آنچه دید گفت، و بر هر طبقهای زد و چنین گفت تا آنکه به طبقۀ هفتمِ زمین رسید و آن را شکافت، گفت چه میبینی؟ گفت: دریایِ عظیمی میبینم و چون بالِ خود را به دریا زد و شکافت و گفت: چه میبینی؟ گفت: سنگی میبینم و چون سنگ را شکافت گفت: چه میبینی؟ گفت: کرمِ ضعیفی را میبینم که برگِ سبزی در دهنِ اوست میخورَد. گفت: حقتعالی میفرماید که: من از آن کِرم در چنین جای غافل نیستم و از تو غافل میگردم؟ اکنون که به مخلوق گفتی أمرِ خود را چند سال در زندان باید بمانی37.
مؤلّف [گوید:] رسانیدنِ38 أوراق به آن کِرمِ ضعیف در چنین جا کارِ کسی است که آن ورقِ سبز را در آنجا خلق کند. فَتَبَارَکَ اللهُ أحسَنُ الخَالِقینَ! و بعضی از جُهّال میگویند که: حقتعالی تقسیمِ جنان و نیران را در آخرت به حضرتِ أمیرالمؤمنین- عَلَیهِالسَّلام- به أهلش تقسیم میکند39. و تقسیمِ روزی از این پستر40 است!
و این سخن غلط است به چندین وجه:
أوّل، آنکه آن تقسیم، محتاج به خلق کردنِ أَجسام نیست مانندِ روزی چنانچه به دلایلِ سابقه دانستی.
دویّم، أَهلِ جنّت و أَهلِ نار در آنها علامت چند هست که برایِ أَهلش واضح میگردد چنانچه در أخبار وارد شدهاست که: حقتعالی به مَلَکِ أرحام أمر میکند که هر خیر و شَر را که آن مولود بهجا میآورَد همۀ آنها را با سعادت و شقاوتِ او و روزیِ او همۀ آنها را در میانِ دو دیدة آن کودک بنویسد و به لوحِ محفوظ آنها را نظر کند و در میانِ دو ابرویِ او ثبت نماید به مقدارِ گوشِ موشی آن را بنویسد41؛ و به این إشاره است آیۀ شریفۀ }إِنَّ فی ذلِکَ لِایاتٍ لِلمُتَوَسِّمِینَ42{ یعنی: این علامت است از برایِ أهلِ فراست؛ و أئمّه - صَلَواتُالله عَلَیهِم- میفرمودند که: مائیم أهلِ توسُّم که هر که را نظر کنیم از جبینِ او میدانیم إیمان و کفرِ او را43. هرگاه أئمّه - عَلَیهِمُ السَّلام- در دنیا خَلق را به نظر کردن بشناسند و سعادت و شقاوتِ او را، چگونه در آخرت نمیشناسند؟
و سیّم، آنکه تقسیمِ جنّت و نار مقتضایِ أَخبارِ متواتره است که از برایِ أحدی از شیعیان در آن شکّی نیست، و تقسیمِ روزی از برایِ غیرِ خالق ممنوع است به سببِ دلایلِ گذشته؛ والله الهادی إلی الهادی إلی الحّق و الصّواب و إلیه المرجع و المَآب.
بدآنکه بعضی از مردم که ثمرة عقل و أصل و ریشۀ آن را که فکر است بهمقتضایِ کلامِ حضرتِ أمیرالمؤمنین- علیهالسّلام44-، دست برداشتند و از رویِ بیفکری متمسّک شدند به حدیثِ «نَزِّلونا عن الرُّبوبیّه45و46»: فرود آورید و به خدائیِ ما قائل نگردید آنگاه در شانِ ما بگوئید آنچه را که میخواهید؛ غافل از آنکه این حدیث دلالت نمیکند که أمرِ ربوبیّت در دستِ ایشان باشد زیرا که روزی دادن و تقسیم کردن و تربیت نمودن صفاتِ مختصّۀ ربّالعالمین است و همین حدیث دلیل است که صفتِ رَب47 را از برایِ غیرِ رَب48 قائل شدن جائز نیست زیرا که دلالتِ حدیث آن است که ما را از ربوبیّت فرود آورید و صاحبِ این سخن ایشان را از ربوبیّت فرود نیاورد، و با آنکه در أَخبار بسیار وارد شده است که: خدا لعنت کند کسی را که بر ما تشنیع نماید و خدا لعنت کند کسی را که در شانِ ما بگوید چیزی را که ما آن را نگفته باشیم و إطلاقِ آن حدیث معارضِ این أخبار است. پس از اینجا دانستیم که مرادِ ایشآنکه فرمودند در شانِ ما بگوئید آنچه را که میخواهید، یعنی: چیزی را که ما گفتهباشیم که آن چیز دلالت49 بر علوّ مرتبۀ ما کند، شما آن را إنکار50 نکنید، نه آنکه صفاتِ باریتعالی را برایِ ما بگوئید با آنکه ما شما را از آن نهی کرده باشیم. و أخبارِ ناهیه51 را سابقا شنیدی و در آنها عبرت بگیر و خود را از قید رها مکُن که مؤمن مقیّد است به قُیودِ شرعیّه و تکالیفِ ألهیّه و مانندِ کافر نیست که هر چه میخواهد میگوید و هر چه میخواهد میکند و قید و بندی برایِ خود قرار نداده است و نامقیّد و بی دین است.
پینوشتهایِ بخشِ اوّل و دوم
- خوانندگانِ أهلیََّتمَندِ این سطور از توضیحِ این معنا بینیازاند که واژة «آخوند» که امروز بر مُطلَق دستاربندانِ حوزوی إطلاق میشود (و بعضِ أهلِ زمانه هم به عللی که بر بنده معلوم نیست- از آن احتراز دارند و ترجیح میدهند «روحانی» [مقابلِ «جسمانی»؟] باشند تا آخوند که واژه جاافتاده ریشهدارِ این معناست)، در زبانِ قُدَما و لسانِ أهلِ اصطلاح پایگاهی بلند داشته و بر أمثالِ علّامۀ مجلسی و ملّاصدرایِ شیرازی و صاحبِ کفایۀ الأصول إطلاق میگردیده است و غالباً صِغارِ طُلّاب را بدین تعابیر نمیخواندهاند.
چندی پیش که نگارنده در نوشتاری پِژوهشیانه، به مناسبت، از مرحومِ «آخوند ملّا محمّدتقیِ مجلسی» - رضوانُ اللهِ عَلَیه- یاد کرده و او را به همین لقبِ درستِ تاریخی و تاریخمَندش «آخوند» خوانده بود، یکی از أربابِ عَمائم که بر یکی دو مؤسَّسۀ پِژوهشی و فرهنگی ریاسَتی بیریا دارد، تَذکارِ کَتبی فرموده بود که: «محترمانه نام بُرده شود»!
هم اکنون مخلص این توضیحِ واضحات را مرتکب گردید تا أهلِ قالِ عصرِ دیجیتال زیتِ فکرت نسوزند و بیهوده قَلم رنجه نفرمایند و من بنده را از این که برایِ پیشینیان و دیرینگان از ألقاب و تعارفاتِ امروزینه مایه بگذارم و مانندِ بعضِ قلمفرسایانِ این روزها، مثلاً «شیخعبّاسِقمی»- قُدِسَ سِرّه- را «آیةالله العظمی» بخوانم، مُعاف دارند! چه، معتقدم کاربُردِ ألقابِ امروزینهای چون «آیةاللهالعظمی» برایِ محدِّثان و فقیهان و مفسِّرانِ دیرین، همان اندازه مُضحِک و مُبتَذَل است که فی المَثَل کسی بگوید: «دکتر بوعلی سینا» یا «پروفسور خواجه نصیر» یا «سپهبد سعدبنِ أبی وقّاص»!!
- نگر: مجموعۀ خطّیِ شمارة 366 از کتابخانۀ آیةاللهطبسیِحائری معروف به «مکتبة إمام رضا
- علیهالسّلام-» در قم، رویۀ نخست.
- الکِرام البَرَرَه، 3/265-267، ش 400؛ با إصلاحِ یک نادرستیِ چاپی.
- نگر: الذّریعة ألی تصانیف الشّیعه، 15/282.
دو یادآوری:
ألف) در پیشگفتارِ الفوائدالحائریّهیِ وحیدِ بهبهانی که مجمع الفکر الإسلامی چاپ و پخش کرده است (ص 19)، در یادکردِ شاگردانِ او، در ردیفِ هشتم، به «المولی محمّد کاظم الهزارجریبی، الشّهید فی حملة الوهّابیّین» علی کربلا (ت: 1216)» بازمیخوریم؛ که یا هزارجریبی ما نیست و یا در تعیینِ تاریخِ وفاتش خطائی افتاده است، زیرا که هزارجریبی ما تا پس از این تاریخ هم- چنانکه گفته شد- در زیِّ حیات بوده است.
ب) یک جُنگِ خطّیِ مشتمِل بر مطالبِ متفرّقه در یکی از کتابخانههای شخصی اصفهان هست که بر هامِشِ یکی از برگهای آن این یادداشت آمده است. «این کتاب مجموعاً خطِّ مرحومِ مغفور آخند ملّامحمّدکاظم هزارجریبی میباشد و آخندِ مرحوم بسیار فاضل و ملّا بوده، در بسیاری از علوم استادِ ماهر بوده مثلِ أصول و فقه و تفسیر و غیرها، و در اصفهان مشغولِ تدریس بوده، و در اصفهان وفات فرموده و جسدِ او را به عتباتِ عالیات نقل نمودند ....»
البتّه فهرستنگارِ آن کتابخانه (نگر: فهرستِ نسخههای خطّیِ کتابخانۀ آیۀ الله حاج سیّدحسنِ فقیهِ إمامی، 1/36) بعضِ تعابیرِ این یادداشت را به گونهای دیگر خوانده است، لیک چون- خوشبختانه- تصویرِ برگۀ یاد شده در پایانِ فهرستِ کتابخانه به چاپ رسیده است استدراکِ قِرائت و بازخوانیِ آن بدین سان ممکن شد.
باری، در این مجموعه کاتب تاریخهائی هم نِهاده که از 1230 تا 1237 ﻫ.ق را در برمیگیرد و در بعضِ جایها به کتابتِ نسخۀ مذکور در اصفهان تصریح کرده و حتّی یک جا به حضورِ خود در مدرسۀ نماورد (نیماورد) که از مدارسِ مشهور و دائرِ اصفهان است إشارت نموده (نگر: همان فهرست، 1/35 و 36). چند صفحهای از مجموعه را نیز «رسالۀ أدبیِ عرضِ أحوالِ کاتب هنگامِ إقامت در اصفهان سال 1232» إشغال کرده است (نگر: همان، 1/34).
اگر این هزارجریبی همان فاضل هزارجریبی ما باشد- که گویا هست-، میتوان گفت: از رهگذرِ این جُنگ بر آگاهیهای تازه و ذیقیمتی درباره فاضلِ هزارجریبی دست یافتهایم؛ از جمله حضورِ دراز مدّتِ وی در اصفهان و همچُنین نزدیکتر شدن به تاریخِ دقیقِ وفاتِ وی در اصفهان و همچُنین نزدیکتر شدن به تاریخِ دقیقِ وفاتِ فاضلِ هزارجریبی؛ چه بر بنیادِ یادداشتهای مسطور در این جُنگ، هزارجریبی در دهه آخرِ محرّمِ 1237 ﻫ.ق هم در قیدِ حیات و مشغولِ کتابت بوده است.
- شِفاء الصُّدور، ط.موحِّدِ أبطحی، 2/378.
- تکملة أمل الآمل، ط. محفوظ و...، 5/472و 473.
- نجم الثّاقب، چ مسجدِ جمکران، ص 525.
- همان، همان چ، ص 12.
- تکملة أمل الآمل، ط. محفوظ و. ..، 5/472 و 743.
- نگر: [ال] ـفوائد الرضویّه، ص 598.
- در مأخذِ چاپی: پایۀ.
- یکی از معانیِ «پیدا کردن»، به ظهور رسانیدن و إظهار کردن است؛ و باحتمال همین معنا اینجا مقصود بوده باشد.
- قِصَص العُلَماء، به کوششِ محمّدرضا برزگرِ خالقی و عفّتِ کرباسی، ص 84. جایِ چاپِ علمیِ پاکیزهای از قِصَص العُلَماء تُنکابنی هنوز خالی است.
- یک نمونۀ غریب و نابَرتافتَنیِ آن، سفارشِ «سیّد معصومعلیشاههندی» است که «همۀ أوقات به مریدان میفرمودند: چون علمایِ ظاهر درباره شماها تهمت گویند و أذیّت نمایند، شماها در مجالسِ خود از بی إدراکی و کمیِ دقّتِ ایشان حرف بزنید تا خداوند به عوضِ حرف زدن از شما، از آنها بگذرد، و مبادا از صبرِ شما و رنجشِ خاطرها، خداوند آنها را رسوا کند و به عِقاب برسانَد و شعارِ إسلام را زیان رسد» (أبحاثِ عَشَره، ص 125)! زهی إشفاق! زهی أخلاق!...
- از شیخ أبوتراب بنِ محمّد سلیمِ ساروی (که از دانشورانِ إمامی سدة سیزدهمِ هجری است)، مُجَلَّدی در «تقریراتِ» درسِ أصولِ فقهِ استادش «ملّامحمّدکاظم» برجای مانده است، و مرحومِ شیخ آقا بزرگ استظهار میفرماید که این «ملّامحمّدکاظم» همان هزارجریبی باشد. نگر: الذّریعة إلی تصانیف الشّیعه، 4/369.
اگر حدسِ مرحومِ شیخ آقا بزرگ صائب بوده باشد، پیدا میگردد که فاضلِ هزارجریبی به تدریسِ دروسِ عالیِ حوزوی نیز اشتغال میورزیده است.
- از دیگر کسانی که به ترجَمۀ ملّا محمّدکاظمِ هزارجریبی پرداختهاند، علّامهسیّد محسنِأمینِ عامِلی است در أعیان الشّیعه. نگر: أعیان الشّیعه، ط.دارالتَّعارُف، 10/42.
آن «محمّدکاظم بن محمّدشافع» هم که در معجمالمؤلّفینِ عمر رضا کحّاله (11/157) به عنوانِ محدِّثِ درگذشته در کربلا مذکور است، عَلَیالظّاهر همین «هزارجریبی» است که نامِ پدرش «محمّد شفیع» را از کتابِ بروکِلمان بَد خوانده و «محّمد شافع» پنداشتهاند!
- از برایِ آثارِ هزارجریبی نیز نگر:
کشف الحُجُب و الأستار، ص 476، و: الذّریعة إلی تصانیف الشّیعه، 1/21 و 22 و 26 و 33 و 424 و 514 و 522 و 523، و 2/262 و 275 و 289، و 3/80 و 102 و 103 و 418 و 450 و 466، و 4/42 و 49 و 74 و 447 و 448، و 5/82 و 90 و 259 و 7/273، و 8/117 و 127 و 197، و 10/61، و 11/34 و 99 و 100 و 134 و 266، و 12/220، و 13/259، و 15/282 و 357، 17/238 و 239، و 18/161 و 238 و 239، 19/47، و 20/ 28 و 39 و 155 و 156، و 21/188 و 189 و 191 و 192، و 22/240، و 25/186.
- نگر: الذّریعة إلی تصانیف الشّیعه، 3/434.
- نسخهای از این فهرست، در مجموعۀ خطّیِ 600 محفوظ در کتابخانۀ آیۀاللهطبسیِحائری معروف به «مکتبة إمام رضا- علیهالسّلام» در قم هست و تصویرِ همین دستنوشت موردِ استفادة من بوده است.
- الکِرام البَرَره، 3/267.
- بمانَد که در این صورت، شاید جایِ سؤال نیز باشد که مرحومِ شیخ چرا چُنین نویسندهای را «العالم الجلیل» (نگر: همان، 3/265) میخوانَد؟
- از یاد نَبَریم که یکی از آثارِ هزارجریبی - که در فهرستِ خودنوشتِ آثارش هم از آن یاد کرده- ترجَمۀ رسالۀ اعتقاداتِ علّامۀ مجلسی است.
- نگر: مجموعۀ خطّیِ 366 در کتابخانۀ آیة الله طبسیِ حائری.
- ۀ خطّیِ 366 در کتابخانۀ آیة الله طبسیِ حائری.
- چون در محلِّ صحّافیِ دستنوشت واقع شده، پس از ألف بروشنی خوانده نمیشود.
- به غلو/ در دستنوشت: بلغلق (!)
- در/ در دستنوشت: از.
- خاطر جمع/ در دستنوشت: خواطر جمع.
- به این/ در دستنوشت: ناین؛ یا چیزی شبیه به آن. و به هر روی، لَختی مبهم است.
- میکنیم/ در دستنوشت: میکنم.
- نگر: کنزالفوائد (مجموعۀ 366) و محکالنّبییّن (مجموعۀ 600) و برهانیّه کوچک (مجموعۀ 600)؛ جملگی از کتابخانۀ آیةاللهِطبسیِحائری.
- ۀ خطّیِ 366 در کتابخانۀ آیة الله طبسیِ حائری.
- تا حدّی که دو بار این مضمون را در پرسش و پاسخهای کنزالفوائدش میآورد که: «خوب نمیدانند ملّایِ رومی را مگر کسی که در گمراهیِ مثلِ اوست یا مایل با اوست. طایفه[ای] إنکارِ گمراهیِ او را میکنند و میخواهند که به او محلق گردند»! (کنزالفوائد، همان مجموعۀ خطّی).
وی در پاسخِ پرسشی که دربارة شعر خواندن و شعر گفتن شده است نیز «مثنوی و نحوِ آن» را نمونۀ شعری دانسته است که «باعث گمراهی» میگردد و گفته: «خواندنش حرام است، بلکه خریدنِ چنین کتابها نیز حرام است، زیرا که کتابِ أهلِ ضلالت است»! (همان، همان مجموعه)
- نگر: فهرستِ آثارِ وی در مجموعۀ خطّیِ 600 در کتابخانۀ آیةاللهطبسیِحائری.
- منبّه المغرورین- به گفتۀ وی- «در ردّ صوفیّه و فلسفه» است.
-
- أدیبالممالکِ فراهانی.
- صائبِ تبریزی
- در آگاهیهای تَراجِمنگاشتی دربارة نورعلیشاه، افزون بر آنچه در ضمنِ بازبُردها خواهد آمد، بهره بردهایم از: ریاضالسّیاحه، چ حامدِ ربّانی، صص 654-663؛ و بُستانالسّیاحه، چ سنائی و محمودی، صص 116-122؛ و مکارمالآثار، 2/443-448؛ و رَیحانةالأدب، 6/254-259؛ و طرائقالحقائق، چ محبوب، 3/197-203؛ و أبحاثِ عَشَره، چ ذکاوتی، صص 113-124؛ و خیراتیّه، چ مؤسَّسۀ علّامۀ مجدِّد وحیدِ بهبهانی، 1/11؛ تذکره دلگشا، چ شیراز، صص 686-688، و أثَرآفرینان، 6/69 و 70؛ و دیوانِ نورعلیشاهِ اصفهانی، چ نوربخش، صص 3- 13؛ و جنّاتالوصال، چ نوربخش، صص «ألف»- «ز» و «ص»- «ع»؛ و ریاضالعارفین، ط.مِهرعلیِ گَرَکانی، صص 561-571؛ و مجمع الفُصَحا، ط. مظاهرِ مصفّا، بخشِ سوم از مجلّدِ دوم، ص 1031 و 1032؛ و سفینةالمحمود، چ خیّامپور، 1/322-324؛ و حدیقة الشّعراء، چ نوائی، 2/1039-1043؛ و دنبالۀ جستجو در تصوّفِ ایران، صص 319-332.
- درباره آن بُرهه، نگر: دو رساله در تاریخِ جدیدِ تصوّفِ ایران، ص 36.
- این که در بعضِ منابع، عِلاوه بر نسبتِ «اصفهانی» و «طبسی»، نسبت «رَقی» را هم برایِ نورعلیشاه یاد کردهاند، از آنجاست که پدرش از قریۀ «رَقِه»یِ طبس برخاسته است.
- به گفتۀ صاحبِ بُستانالسّیاحه، هم نورعلیشاه و هم پدرش زادة اصفهاناند و نیای نورعلیشاه از خراسان به اصفهان کوچیده بوده است. نگر: بُستان السّیاحه، چ سنائی و محمودی ص 116 و 121.
- به قولی، پدرِ نورعلیشاه را، پیش از پیوستن به سیّد معصومعلیشاه، اشتغالاتِ باطنی و مهارت در «علومِ غریبه و احضار و اعداد و جفر» بوده است ولی پس از پیوستن به جرگۀ تصوّفِ نعمةاللّهی، پدر و پسر، «از علوم غریبه... که باعثِ إقبال و میلِ عوام و خواص بود، تائب و تارِک گردیدند» (أبحاثِ عَشَره، ص 114)
- در منابع، گاه «فیضعلیشاه» را «فیّاضشاه» نیز خواندهاند.
- از برایِ نمونههای مختلفِ نقّاشیهائی که به عنوانِ تصویرِ نورعلیشاه بهدست داده و خواستهاند او را «خوبروی و مشکین موی» فرا نمایند، نگر: رَیحانةالأدب، 6/255؛ و جنّاتالوصال، چ نوربخش، میانِرویههای «چ» و «ح»؛ و: دیوانِ نورعلیشاهِ اصفهانی، چ نوربخش، ص 10؛ و کیمیا، 7/232.
- حاجعلیأکبرِنوّابِشیرازی، دانشمندِ بلندپایه همروزگارِ نورعلیشاه (که از مخالفان و نکوهندگانِ وی نیز هست)، در تذکرة ذلگُشایش تصریح میکند که حُکّام از فراوانیِ هواخواهانِ مَرد و کَثرَتِ أقبالِ مردمان به نورعلیشاه بیمناک میگردیده و او را خطری سیاسی قَلَم داده از قَلَمروِ خویش میراندهاند. نگر: تذکرة دلگُشا، ص 686 و 687.
- ة تلقّیِ سیاسی از پیدائی و فعّالیّتهایِ نورعلیشاه و بعضِ متصوّفانِ نعمةاللّهیِ آن دوران، نیز نگر: دنباله جستجو در تصوّفِ ایران، ص 324.
- ، چ سنائی و محمودی، ص 118.
- نگر: خیراتیّه، چ مؤسَّسۀ علّامۀ مجدِّد وحیدِ بهبهانی، 1/11.
- سنج: تذکره دِلگُشا، ص 687.
- حاجعلی أکبرِ نَوّابِشیرازی، همین خصومتهایِ آشکار با نورعلیشاه را از أسبابِ افزایشِ إقبالِ عوام به او قَلَم داده است: «زُهّاد را طعن و لعنش وردِ زبان است، و واعظان بر منابر به توبیخ و تکفیرش رَطباللِّسان، و همانا لَعن و طَعنِ ایشان، موجبِ ازدیادِ سیلِ مردمِ بیکار و باعثِ افزونیِ اشتهار گشته، تخمِ محبّتش در مزرعِ قُلوب کِشته میشد؛ که: الإنسانُ حَریصٌ عَلی ما مُنِع.» (تذکره دلگُشا، ص 687).
- ، چ نوربخش، ص 8.
- نگر: همان، ص 9 و 10.
- سنج: همان، ص 124 به بعد.
- آقامحمّدعلیِکرمانشاهی در خیراتیّه ماجَرایِ بیرون شدنِ نورعلیشاه و هوادارانش را از عتبات اینگونه حکایت میکند: «...چون بعضی از مُریدانِ مُخلصِ ایشان به تقریبِ معاشرتِ تامّه بر کمالِ فسادِ عقیده و کسادِ طریقه ایشان مطّلع شدند، در مقامِ إخلالِ أمرِ ضَلالمَآلِ ایشان برآمده. بحمدِالله موفّق شدند و ایشان را به دستیاریِ أهلِ آن ولا نیز از آنجاها إخراج نموده، و نورعلی به طرفِ سایرِ بلادِ روم آواره شده...» (خیراتیّه، 1/11)
بیشک تحوّلِ أوضاعِ داخلیِ ایران هم که أغلب بر جماعتِ شیعۀ ساکنِ عتبات بیتأثیر نبوده است، میتوانسته در برهم خوردنِ فضائی که نورعلیشاه و أمثالِ او از آن برخورداری مییافتند، تأثیرگذار بوده باشد.
با جلوسِ فتحعلیشاه قاجار و تحتِ تأثیرِ صوفی ستیزانِ پیگیر و پایفشاری چون آقا محمّدعلیِ کرمانشاهی (که دربارِ فتحعلیشاه را تا اندازهای از رویکردِ خود متأثّر ساخته بود)، سعی و کوششی ویژه در مبارزه با تصوّف آغاز گردید و فضایِ ایران تا حدودی از این حیث دگرگون شد (سنج: خیراتیّه، 2/452و 453). این دگرگونی، بالطَّبع، بر فضایِ فرهنگی و اجتماعیِِ عتبات هم تأثیر میگذاشته و أمواجی از این طوفان بدانجا نیز میرسیده است.
حاج علیأکبرِنوّابِشیرازی تصریح کرده است که «إخراجِ مشارٌ إلیه از آن أماکنِ شریفه»، درخواستِ رسمیِ حکومتِ ایران بوده (نگر: تذکره دِلگُشا، ص 587). دراینباره، نیز نگر: سفینةالمحمود، 1/322.
- ، چ نوربخش، ص 115.
- همان، ص 116.
- نمونه را، سنج: همان، ص 151.
- همان، ص 118.
- همان، ص 121.
- پیمان، ص 125.
- همان، ص 127.
- همان، ص 128.
- در چاپی: عاصفی.
- ، چ نوربخش، صص 225-228.
- نگر: دیوان، همان چ، ص 228 و پس از آن.
- نگر: جنّاتالوصال، چ نوربخش، ص 124 و پس از آن.
- علّتِ این را که نورعلیشاه در یک دیوان نورعلی (یا: نورعین و لام و یا) تخلّص میکند و در دیوانِ دیگر نور، آن دانستهاند که به هنگامِ نظمِ دیوانِ دوم در بِلادِ أهلِ تسنّن بوده و به سببِ تقیّه به لفظِ «نور» اکتفا نموده است. نگر: ریاض السّیاحه، چ حامدِ ربّانی، ص 657 و 658؛ و بُستان السّیاحه، چ سنائی و محمودی، ص 119.
در شعرهایِ نورعلیشاه پارهای تعابیر هم دیده میشود که در عُرفِ بیانِ شیعه رایج نیست و به نظر میرسد به ملاحظۀ همزیستیِ با أهلِ تسنّنِ عِراق گفته باشد یا به ملاحظۀ أحمد پاشا والیِ بغداد که به او توجّهی داشته و نورعلیشاه نیز بدین عنایتِ والی سخت إحساسِ نیاز میکرده است. نمونه را، در غزلی که در «ذهاب» سروده است، خداوند را مخاطَب ساخته میگوید:
به حقِِِّ رسولت، به آل و صحابه
|
|
کزین پس مسازم أسیرِ مخالف
|
(دیوان، چ نوربخش، ص 186).
یا در چکامهای که در مدحِ «أحمد پاشا»یِ پیشگُفته ساخته است، گفته:
تو را سزد به جهان رتبۀ اولوالأمری
|
|
که هست حکمِ تو جاری به إنسی و جانی
|
(همان، ص 227).
در مثنویِ جنّاتالوصال (چ نوربخش، ص 8 و 9) هم گوید:
اینک اینک میرسد خطِّ أمان
|
|
خطِّ بطلانِ خداعِ موذیان
|
از اولوالأمری که در فرمانِ آن
|
|
هست هرجا هست شاهی کامران
|
آنکه باشد زو جهان دارالسّلام
|
|
آنکه آمد أحمدِ پاشاش نام ...
|
ایندرحالی است که «أولوالامرِ» قرآنی، بِنابر قولِ معروفِ ریشهدار در مأثورات میانِ شیعه، أئمۀ أهلِ بیت - عَلَیهِم السَّلام-اند و زین رو شیعیان از کاربُردِ این اصطلاح در حقِّ فرمانروایانِ عادی میپَرهیختهاند.
آشنایان به تاریخِ قاجار البتّه به یاد دارند که سَیِّدحسنِ واعظِکاشی با کاربُردِ این تعبیر در حقِّ ناصرالدّینشاه، خشمِ بسیاری از دستاربندان را برانگیخت و در اصفهان هنگامهای برپا شد که مورّخان نوشتهاند.
درباره این واقعه، از جمله، نگر: تاریخِ اصفهان (سلسلۀ سادات و....)، جلالالدّینِهُمائی، چ: ا، تهران: پِژوهشگاهِ علومِ إنسانی و مطالعاتِ فرهنگی، 1390 ﻫ.ق، ص 485.
- سنج: خیراتیّه، چ مؤسَّسۀ علّامۀ مجدِّد وحیدِ بهبهانی، 2/452.
- نگر: همان، همان چ، ص 453.
- رَیحانة الاَدَب، 6/255. طابعِ دیوانِ نورعلیشاه میگوید:
«جنابِ نورعلیشاه علاوه بر فضایلِ صوری و معنوی و کمالاتِ ظاهری و باطنی در سُرودنِ أنواعِ شعر و نظم، یدِ طولایی داشت. در قطعه و رباعی و دو بیتی و قصیده و ترجیح بند و مثنوی خامهای رسا و قریحهای وقّاد داشت. از همه والاتر غزلیّاتِ او است که در انسجام و روانی و زیبایی درخورِ نهایتِ أهمّیّت [؟] است. در لحنِ او آهنگی است که در معاصرینش شنیده نمیشود و در بیانش لطفی است که در آثارِ دیگران دیده نمیشود.» (دیوانِ نور علیشاهِ اصفهانی، چ نوربخش، ص 13).
- عجالةً بصیرانهترین ارزیابیی که از سُرودههای نورعلیشاه دیدهام، از آنِ استاد دکتر زرّین کوب است در: دنباله جستجو در تصوّفِ ایران، صص 330-332.
- میرزا محمّدحسینِ کرمانی/ ف : 1225 یا 1230 ﻫ.ق
- أحمدبنِ عبدالواحدِ کرمانی/ ف : 1241 ﻫ.ق.
- به عنوانِ مثال، نورعلیشاه را رسالهای است موسوم به جامعالأَسرار که گفتهاند بهاُسلوب و طرزِ گلستان است (نگر: ریاضالسّیاحه، چ حامدِ ربّانی، ص 657؛ و: طرائقالحقائق، 3/200)
جامع الأسرار که وجیزهای است، به ضمیمه دیوانِ نورعلیشاهِ اصفهانی که به کوششِ أحمدِ خوشنویس چاپ شده است (صص 227-270) انتشار یافته، و هر چند در ملاحظۀ آن نشانههائی از تقلیدِ گلستانِ سعدی هست، آن را به طرز و أُسلوبِ گلستان نتوان گفت. اینکه بعضِ صوفیانِ دوستدارِ نورعلیشاه این رساله را به أُسلوبِ گلستان و حتّی بهتر از آن! (سنج: بستانالسّیاحه، چ سنائی و محمودی، ص 119) قَلَم دادهاند، بیشتر حاکی از خوش باوری و بیوُقوفیِ إظهارِ نظرکنندگان است در چُنین أبواب. شادروان زرّینکوب در دنباله جستجو در تصوّف ایران (ص 328-330) در این باره لَختی بشَرحتر سخن گفته که خواهندگان را بدان حوالت است.
- آقا محمّدعلیِ کرمانشاهی در خیراتیّه (1/127 و 128) با استشهاد به نامهای از نورعلیشاه که «ظنّاً بهخطِّ خودش [بوده] و جزماً بهنظرشرسیده»، از نقصان اطّلاع وقوفِ وی (حتّی بر مقدّماتِ أَدَبیّت) سخن میدارد.
- محمودمیرزا قاجار در کتابِ سفینةالمحمود که به سالِ1240 ﻫ.ق تألیف کرده است در گزارشِ أَحوالِ نورعلیشاه گوید: «در عقایدش آرا مختلف است: علما و فضلا و حکما و أکثر صوفیّین او را بد میدانستند. بعضی که عواقبِ أُمور در نظرِ آنها مستور بود إرادتی ورزیدند.»
- 1/323).
گفتهاند که «فتحعلیشاه قاجار به مجلسِ خویش با معطّرعلیشاه تکلیف کرد که پیرِ خویش نورعلیشاه را لعنکند و او گفت که: نورعلیشاه مرکّب است از سه کلمۀ نور و علی و شاه، و نور از أسماءِ حق است- حقّت کلمةُ-، الله نُورُ السّموات و الأرض، و علی نامِ مولی است- علیهالسّلام- و از این روی این دو نام لعن نتوان کرد. حال اگر خواهی شاه را لعن کنم!» (دو رساله در تاریخِ جدیدِ تصوّف ایران، ص 66). شبیهِ این قصّه را به عنوانِ مکالمهای میانِ فتحعلیشاه و سُرخعلیشاه (دامادِ نورعلیشاه) نیز نقل کردهاند (نگر: رَیحانةالأدب، 6/258). درباره این قصّه نیز نگر: حدیقة الشّعراء، چ نوائی، 2/1045.
- حاجعلیأکبرِ نوّابِشیرازی در تذکِرۀ دلگُشا که سالها پس از درگذشتِ نورعلیشاه نوشته است، در أواخِر ترجَمۀ حالِ وی گوید: «دیوانِ أَشعارش به نظر نرسیده و اگر کسی داشته باشد از بیمِ تهمتِ تصوّف پنهان دارد.» (تذکِرة دلگُشا، ص 688).
این عبارتِ أَخیرِ نوّاب نمودار سختگیریِ شدیدی است که در واکنش به نورعلیشاه و هوادارانِ وی پدید آمدهبوده. چه، با کَثرَتِ دلبستگانِ وی و طریقتش، به طورِ عادی میبایست نسخههای فراوانی از سُرودههای وی در آن دوران در دسترس بوده باشد.
- نگر: خیراتیّه، 1/76-80.
- نگر: دو رساله در تاریخِ جدیدِ تصوّفِ ایران، ص 110.
- نگر: همان، همان ص.
- سنج: همان، ص 140. از برایِ داستانِ إرادت یافتنِ سیّدِ بحرالعلوم به نورعلیشاه که جماعتی از هوادارانِ خرقهای و فرقهای نورعلیشاه یاد میکنند، نگر: طرائق الحقائق، 3/199 و 200. علّامه میرزا محمّدعلیِمدرّسِخیابانی در سرگذشتِ بسیار هوادارانهای که در رَیحانةالأدب برایِ نورعلیشاه قَلَمی کرده است، گفته: «أصلِ ملاقات و کیفیّتِ ملاقاتِ او با سیّدِ بحرالعلوم (چنانچه [کذا] در بعضی أَلسنه دایر میباشد) موکول به تتبّع و تحقیقِ خودِ أربابِ رجوع میباشد.» (رَیحانه الاَدَب، 6/256) مرحومِ میرزا محمّدعلیِمعلّمِحبیبآبادی نیز در مَکارِم الآثار (2/446) «حکایتِ» یاد شده را تنها به عنوانِ آنچه در بعضِ منابع آمده موردِ إشارت- و نه حتّی نقل- قرار دادهاست و گویا بدان وثوقی نداشته. این هم که سَیِّدِ بَحرالعلوم با کسانی که در خونِ نورعلیشاه ساعی بودند همراه نشده باشد، «ظاهراً از بابِ احتیاطِ او در صدورِ اینگونه أَحکام باشد» نه آنچه «روایاتِ صوفیّه» گزارش میکنند. نگر: دنباله جستجو در تصوّفِ ایران، ص 323.
- محمّدبنِسُلَیمانِتُنکابنی در قِصَصالعُلَماء (ط. خالقیوکرباسی،ص249)، اینسُروده نورعلیشاه را به مُراسلهای میانِ او و آقا محمّدعلیِ بهبهانی مربوط دانسته گوید:
«نورعلیشاه، با آن جمعیّت از مریدان، به جانبِ کرمانشاه آمد و مراسلهبهنظمبهآقا [=آقا محمّدعلیِ بهبهانی] نوشته، چون کرمانشاهان بالایِ قلّۀ کوه واقع است، از جمله أشعارش این بود که: ما جوهر ناسوتیم هی هی جبلی قُم قُم چون آن مُراسله به آقا محمّدعلی رسید، جواب به نظم به همان و زن نوشت؛ و از جمله أشعارش این بود که: تو خرسک دُم داری هی هی دغلی گُم گُم» گذشته از آنکه أصلِ تعبیر «هیهی جبلی قُم قُم» ریشهای کهنتر دارد و اگر هم در این مقام به کاررفتهباشد از بابِاستخدامِ «عام»در«خاصّ»است، ذیلِ گزارشِ تنکابنیکهپسازاین بلافاصله مینویسد: «پس آقا محمّدعلی، حکم به قتلِ نورعلیشاه کرده و [کذا] او را کشتند» - و این از اشتباهاتِ تاریخیِ قصصالعلماء است -، و أصلِ وقوع آن مُراسله را نیز بشدّت زیرِ سؤال میبَرَد و توگوئی آن «صَدر» نیز - به دیدة اعتبار - به همین «مُلحَق» میگردد! طابعانِ خیراتیّه این قصّه را بیش و کم به همان أُسلوبِ حکایتِ قِصَص العلماء تُنکابنی - وای بسا، از بُن، بر بنیادِ همان کتاب - در پیشگفتارِ چاپِ حروفیِ خیراتیّه (نگر: ص 65 از پیشگفتارِ یادشده) تقریر کردهاند؛ ولی متنِ طولانی هر دو سُروده که در متنِ خیراتیّه (1/130 و 131) آمده است به هیچ تصریح یا حتّی إشارتی که نشان دهد آقا محمّدعلی «هیهیجبلی قم قم» را ناظر به خود یا سفرِ نورعلیشاه به کرمانشاه دانسته باشد، مقرون نیست. أبیاتِ جوابیّه («... هیهی دغلی گم گم») را نیز از قولِ «ظرفا»، و نهخویشتن، در ردِّ شعرِ نخست آورده؛ که البتّه بعید نیست آنگونه که در پیشگفتارِ طبعِ آن کتاب ادّعا شده است منظور خودِ او باشد (نگر: همان پیشگفتار، ص64)؛ ولی عجالۀً (و بدونِ قرائنِ مؤیِّدِ اطمینان آور) جَزم بدین معنی دشوار است.
- سنج: خیراتیّه، 2/457.
- نمونهای نمایان از این رویکردِ خصمانهاست که نویسندة مِفضالش از غایتِ حدّت و حرارت، حرمت و حریمِ نزاهتِ قلمِ خود را نیز پاس نداشتهاست و گاهألفاظی بر قلمرانده که حامیانِ أُسلوبِ نگارشِ آن کتاب هم از واگویهگریِ بی پرده آنها اجتناب کرده و جانبِ آزَرم را گرفتهاند. (نمونه را، خیراتیّه، پیشگفتار، ص 63؛ و سنج با أصلِ عبارتِ ناخوشایندی که صاحبِ خیراتیّه بارها تَکرار کرده است).
- نگر: بُستان السّیاحه، چ سنائی و محمودی، ص 121.
محمدّبنِ سُلَیمانِ تُنکابنی در قِصَص العُلَماء (ط. خالقی و کرباسی، ص 249)، در ضمنِ گزارشِ مغلوطی که دربارة نورعلیشاه به دستدادهاست (سنج: مَکارِم الآثار، 2/446)، از کَرامت نمائی نورعلیشاه که مبتنی بر حیلهگری و حقّهبازی بودهاست سخن میدارد.
هرچند جزئیّاتِ گزارشِ تنکابنی در این باره خورَندِ اعتماد نمینماید، به حیثِ سَنَدی که واگویهگرِ تصویرِ تصوّراتِ بعضِِ مردمانِ آن روزگار باشد، خورایِ اعتناست.
- به گزارشِ صاحبِ طرائقالحقائق، أشعاری مانندِ:
من در تاجِ خسروان، آن لؤلؤ لالاستم
|
|
در قعرِ بحرِ بیکران آن گوهرِ یکتاستم
|
گَه نار و گَه نورآمدم، گَه مست و مخمور آمدم
|
|
بر دار منصور آمدم، هم لا و هم إلّاستم
|
|
|
|
ما ابرِ گهرباریم، هیهی جبلی قُم قُم
|
|
ما قلزِم زخّاریم، هیهی جبلی قم قم
|
گر نورِ خدا جوئی، بیهوده چه میپوئی
|
|
ما مشرقِ أنواریم، هیهی جبلی قم قم
|
و:
|
|
|
در کعبه و سومنات مائیم
|
|
عالَم صفتندذات مائیم،
|
أسبابِ همهمه و قیلوقال در میانِ مخالفانِ نورعلیشاه شده بوده است. نگر: طرائقالحقائق، 3/199.
- نگر: دنبالۀ جستجو در تصوّفِ ایران، ص 322.
- که گاه چونان خطّی برجسته و متمایز از حرکتِ عمومیِ تصوّفِ نعمةاللّهی، «نورعَلیشاهیان/ نورعَلیشاهیّه» هم خوانده میشوند.
- شادروان دکتر زرّینکوب به این جنبه توجّهی ویژه نشان دادهاست. نگر: دنباله جستجو در تصوّفِ ایران، ص 326.
- دیوانِ نورعلیشاهِ اصفهانی، چ نوربخش، ص 115 و 116.
- همان، ص 119 و 120.
- همان، ص 123.
- همان، ص 126.
- دنباله جستجو در تصوّفِ ایران، ص 324.
- گزاردن را، شیوا سخنانِ پارسیگوی، هم بهمعنایِ ترجَمه به کار بُردهاند و هم بهمعنایِ شرح و تفسیر؛ و در اینجا بههمین عُمومِ استعمال نظر داشتهام؛ چه برخی، کارِ نوعلیشاه را شرح/ تفسیرِ خطبةالبیان دانستهاند، لیک واقع آناست که چنانکه باز خواهیم گفت آنچه از او به دست است ترجَمه گونهای است منظوم که بارِ عنوانِ «تفسیر» یا «شرح» را بتکلُّف نیز بر دوش نتوانَد کَشید.
- یعنی همان وزنِ شعریِ شاهنامهیِ فردوسی و بوستانِ سعدی.
-
- کذا فی المطبوع
- کذا فی المطبوع
- کذا فی المطبوع. طابعِ منظومه که در آماده سازیِ آن از یک چاپِسنگی و یک نسخۀ خطّی بهره بُرده است، نسخه بَدَلِ «منم آنکه مخزون سرّاللهم» را از چاپِ سنگی در حواشیِ خود نقل کردهاست. این ضبط (یعنی بدونِ واوی که در متن هست) با آنچه از جنّاتالوصال عَن قَریب نقل خواهیم کرد سازگارست.
- کذا فی المطبوع. در چاپ سنگیِ موردِ مراجعه طابع، «جابران اوّل» بودهاست و گویا همان درست باشد. علاوه بر آنچه عَن قَریب از جنّاتالوصال خواهیم آورد، مقایسه فرمائید با بیتِ 48 از همین منظومه.
- در چاپِ سنگیِ موردِ مراجعۀ طابع، «چوپانی کهرفت» بوده است.
- در متنِ چاپی جیم را زبر دادهاند؛ که غلط است.
- «قِفار» جمعِ «قَفر» است، و «قَفر» هم یعنی: زمینِ ناآباد که آب و گیاه در آن نباشد، بیابانِ بی آب و عَلَف.
- در چاپِ سنگیِ موردِ مراجعۀ طابع، به جایِ «اثم»، «اسم» بوده است؛ و آنچه عَن قَریب از جنّاتالوصال نقل خواهیم کرد نیز مؤیّدِ همین ضبط است.
- کذا فی المطبوع. هیچ نسخه بَدَلی هم از برایِ آن ندادهاند. گمانِ من آن است که ضبطِ صحیح این باشد: «ز ما یافته هر نجی هم نجا».
- در چاپی: سرّ. بطَبع این واژة أصالهً مشدَّد را در اینجا بهتشدید نمیتوان خواند.
-
- چُنین است در متنِ چاپی. در آنچه عَنقَریب از جنّاتالوصال نقل خواهیمکرد، واژة «حمل» آمده است.
- ، 7/237-243.
- چُنین است در أصل. و جمع بستنِ دوباره جمعهای شکستۀ عَرَبی (/ جمعهای مُکَسَّر) در أدبِ فارسی پیشینهای دراز دارد.
- این سرنویس از متنِ چاپیِ جنّاتالوصال است؛ لیک باید فرا یاد داشت که طابعِ جنّاتالوصال در أواخرِ پیشگفتارِ خود بر آن کتاب یادآور شدهاست: «... در نسخِ موجود مطالبِ کتاب مسلسل بود و برایِ مطالبِ هر قسمت عنوانی نداشت. عنوانهای کتاب را اینجانب [= دکتر جوادِ نوربخش] برایِ سهولت در مطالعۀ کتاب انتخاب [کرد] و بر آن افزود.» (جنّاتالوصال، چ نوربخش، ص «ف»)
- چُنین است در متنِ چاپی. خوانشِ «بخواندن» (به جایِ «بهخواندن») هم إمکانپذیر مینماید.
- در هامِشِ متنِ چاپی با یادکردِ رمز سه دستنوشت از دستنوشتهای موردِ استفادة طابِع، نسخه بَدَلِ «دائماً» آمده است.
- مانا که«أطغیا»را گوینده به مَثابتِ جمعِ «طاغی» به کار بُردهباشد، لیک در تَصَفُّح بعضِ معاجمِ عربی و فرهنگهای فارسی که در دسترس بود، این واژه را نیافتیم. دور نیست از سنخِ لغاتِ عَرَبیانهای باشد که عوامِ فارسی زبان خود با قیاسی علیل بَرمیسازند.
- در هامِشِ متنِ چاپی با یادکردِ رمزِ دو دستنوشت، نسخۀ بَدَلِ «باشد» آمده است.
- در هامِشِ متنِ چاپی با یادکردِ رمزِ یک دستنوشت، نسخه بَدَلِ «أول» آمده است.
- و 119. چُنین است در متنِ چاپی.
- در هامِشِ متنِ چاپی با یادکردِ رمزِ سه دستنوشت، «دینمبین، به عنوانِ نسخه بَدَل مذکور گردیده است.»
- چُنین است در متنِ چاپی.
- در هامِشِمتنِ چاپی آمدهاست: «نسخه بد: من».
- در هامِشِمتنِ چاپی آمدهاست: «نسخۀ بدل: ممتحن». از قافیه ساختنِ «حق» و «مستحق» هویدا میشود که به گوینده، واژه«مُستَحِق»را، بر وَفقِ تَداوُلِ امروزیان به زبرِ حاء میخوانده/ میگفته است.
- «غُشوه» نیز مانندِ «غشاوه» به معنایِ پوشش است.
- در هامِشِ متنِ چاپی آمده است: «سختی و بلا و قیامت»
- در هامِشِمتنِچاپیآمده: «واقعه ثابته که البته واقع شود و قیامت»
- در هامِشِ متنِ چاپی آمده: «حادثه و سختی»
- در هامِشِ متنِچاپی آمده: «آواز سخت و قیامت»
- در هامِشِ متنِچاپی آمده: «نزدیک شونده (قیامت)».
- در هامِشِ متنِ چاپی آمده: «قیامت و آتشِ دوزخ»
- چُنیناست در أصل.
- چُنیناست در متنِ چاپی.
آیا مُراد «سیلِ عَرم»، یعنیهمان (سَیلَالعَرِم)کهدر قرآن کریم (س34،ی16) آمدهاست، نبوده؟ آیا...؟
- خوانندهگرامیتوجّهداشتهباشدکه این سَرنویسهمچنانکهآمد بر افزوده طابعِ جنّاتالوصال قَلَمداد میگردد.
- جنّاتالوصال، چ نوربخش، صص 309- 315
- در اینکه تا کجایِ جنّاتالوصال سُروده نورعلیشاه است و سُرودههای رونقعلیشاه از کجا میآغازَد، سه قول هست (نگر: جنّاتالوصال، چ نوربخش،ص«ص»و«ض»)و هر یک از این أقوال کهصحیح باشد، باز این بخشِ موردِ گفتو گو بیش از پنجاه صفحه بعد از آن خواهد بود، بر این بنیاد انتسابِ آن را به رونقعلیشاه باید جدّیگرفت؛ مگر آنکه احتمال دهیم این بخش از جنّاتالوصال را نورعلیشاه پیشاپیش سُروده و به سَواد آورده بوده باشد و پَسانتر رونقعلیشاه به مناسبت آن را در میانِ این بخشِ کتاب جایسازی کردهباشد. لیک عِجالةً شاهدی بر این احتمالِ صِرف نداریم.
- به هرروی، قَرابَتِ این دو منظومه چندانست که - أوّلاً - اگر دوگانگیِ سَرایندگان را مُسَلَّم داریم و - ثانیاً - پیوندی را که میانِ سَرایندگان و أجزایِ جنّاتالوصال هست و مجوِّزِ چُنین نقل و انتقالاتی تواند بود در نظر نیاوریم، بِنا بر عُرفِ نقدِأدبی، باید به انتحال و سرقتِ أدبی در بازسَرائیِ یکی از دو منظومه قائل شویم.
- درباره این سنّتِ تصوّفِ نعمةاللّهی (واینکه نورعلیشاه در رساله أصولوفروغِ خود تصریحی بهآن نکرده)، نگر: دنباله جستجو در تصوّفِ ایران، ص 326.
- درباره اینکتابخانه و از برایِ ملاحظۀ فهرستِ نامگویِ دستنوشتهایِ آن، نگر: نسخهپِژوهی، به کوششِ أبوالفضلِحافظیانِبابُلی، 1/111-137.
- براین مجموعه خطّیِ شماره600 وَقفنامهای هست که حکایت میکند واقفِ آن «ملّا رمضانعلی روضهخوان قاری حکّاک اصفهانی، مجاورکربلای معلّی» بوده است و به سالِ «1238» ﻫ.ق آن را وقف کرده.
- از دوستِ دانش پژوهِ سختکوش، آقایِ حمیدِعطائیِنَظَری، هم سپاسگُزارم. که در بازخوانیِ استنساخ کردههای من با تصویرِ دستنوشت یاریام کرد. وَفَقَّه اللهُ تَعالی لِما- یُحِبُّ و یَرضَی.
- نگر: الذّریعة إلی تصانیف الشّیعه، 10/61، 17/238 و 239، و 22/362، و الکِرام البَرَرة، 3/266.
پینوشتهای بخشِ سوم
- عفا/ در دستنوشت: عفی.
- س 42، ی 11.
- فلعنة/ در دستنوشت: فلعنته. () لعنه/ در دستنوشت: لعنته
- گویا هزارجریبی را در نقلِ این رِوایت از «ابن بابویه» سهوی افتادهباشد.
حدیثِ موردِ نظرِ او از مَرویّاتِ کَشّی است که شیخِ طوسی در اختیار معرفة الرّجال آورده است:
«سَعد، قال: حَدَّثنی احمدُ بنُ محمّد بنِ عِیسَی، عَنِ الحُسَینِ بنِِ سَعید، عن ابنِ أبِی عُمَیرٍ، عَن هِشَامِ بنِ الحَکَمِ، عن أَبِی عَبدِاللهِ- علیهالسّلام-، قَالَ:
إنَّ بناناً و السَّرِیَّ وَ بَزِیعًا- لَعَنَهُمُاللهُ تَرَاءَی لَهُمُ الشَّیطَانُ فی أحسَنِ مَا یَکونُ صُورَةُ آدَمِیٍّ مِن قَرنِهِ إِلَی سُرَّتِهِ.
قَالَ: فَقُلتُ: إنَّ بنَانًا یَتَأَوَّلُ هذِه الایَهَ: }وَ هُوَ الَّذِی فِیالسَّماءِ إلهٌ وَ فِیالأرضِ إلهٌ{ أَنَّ الّذِی فِی الأَرضِ غَیرُ إلهِ السَّمَاء، وَ إلهَ السَّمَاءِ غَیرُ إلهِ الأرضِ، وَ أَنّ إلهَ السَّمَاءِ أَعظَمُ مِن إلهِ الأرضِ، وَ أَنَّ أهلَ الأَرضِ یَعرِفُونَ فَضلَ إلهِ السَّمَاء وَ یُعَظِّمُونَهُ!
فَقَالَ: وَاللهِ مَا هُوَ إلَّا اللهُ وَحدَهُ لَا شَریکَ لَهُ، إلهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَ إلهُ مَن فِی الأَرَضِینَ! کَذَبَ بَنَانٌ! عَلَیهِ لَعنَةُاللهِ! لَقَد صَغَّرَ اللهَ- جَلَّ وَ عَزَّ- وَ صَغَّرَ عَظَمَتَهُ!» (اختیار معرفة الرّجال، ط.رجائی، 2/592، ش 547؛ و: همان، ط. قیّومی، ص 254 و 255 – با ضبطِ ـ«عزّ و جلّ» به جایِ «جلَّ و عزّ»-)
چنانکه دیده میشود هزارجریبی ترجَمه واژهای از صَدرِ خبر به دست داده و احتمالاً به سببِ نادرستیِ نسخهای که در اختیار داشتهاست «بزیعاً» را نیز که منصوبِ «بزیع» است، بهریختِ «برنعیا» تلقّی کرده!
- مقصود، یونُس بنِ عبدالرَّحمن است.
- إمام/ در دستنوشت: اما.
- ندایی/ در دستنوشت: ندای.
- نداکننده/ در دستنوشت: ندا کنند
- مقرونند/ در دستنوشت: مقروّند (یا چیزی مانندِ آن)
- برخاست/ در دستنوشت: برخواست.
- برآمد/ در دستنوشت: برامد
- رِوایتِ کَشّی که در اختیار معرفة الرّجال آمده،ایناست:
«حَدَّثَنی مُحَمَّدُبنُ قُولَوَیهالقُمّی، قَالَ: حَدَّثَنی سَعدُ بنُ عَبدِاللهِ، قالَ: حَدَّثَنی محمّدُبنُ عِیسَی، عَن یُونُسَ قالَ:
سَمِعتُ رَجُلاً مِنَ الطَّیَّارَۀِ- یُحَدِّثُ أَبَاالحَسَنِ الرِّضَا- علیهالسّلام- عَن یونُسَ بنِ ظَبیَانَ، أًنَّهُ قَالَ: کُنتُ فی بَعضِ اللَّیالِی وَ أَنَا فِیالطَّوافِ فَإذَا نِدَاءٌ مِِن فَوقِ رَأسِی: یَا یُونُسُ! إنِّی أنَا اللهُ لَا إلهَ إلَّا أَنَا، فَاعبُدنِی وَ أقِمِ الصَّلَاۀَ لِذِکرِی، فَرَفَعتُ رَأسِی فَإذَا ج.
فَغَضِبَ أَبُوالحَسَنِ- علیهالسّلام- غَضَبًا لَم یَملِک نَفسَهُ، ثُمَّ قَالَ لِلرَّجُلِ: أُخرُج عَنِّی! لَعَنَکَ اللهُ، و لَعَنَ مَن حَدَّثکَ، وَ لَعَنَ یُونُسَ بنَ ظَبیَانَ أَلفَ لَعنَةٍ یَتبَعُهَا أَلفُ لَعنَةٍ، کُلُّ لَعنَهٍ مِنهَا تُبلِغُکَ قَعرَ جَهَنَّمَ! أَشهَدُ مَا نَادَاهُ إلَّا شَیطَانٌ! أَمَا إنَّ یُونُسَ مَعَ أَبِیالخَطَّابِ فِی أَشَدِّ العَذابِ مَقرُونانِ وَ أَصحَابَهُمَا إلی ذلکَ الشَّیطانِ مَعَ فِرعَونَ وَ آلِ فِرعَونَ فِی أَشَدِّ العَذَابِ! سَمِعتُ ذلکَ مِن أَبِی – علیهالسّلام.
قَالَ یُونُسُ: فَقَامَ الرَّجُلُ مِن عِندِهِ فَمَا بَلَغَ البابَ إلَا عَشرَ خُطًی حَتَّی صُرِعَ مَغشِیًّا عَلَیهِ وَ قَد قاءَ رَجِیعَهُ وَ حُمِلَ مَیِّتًا.
فَقَالَ أبُوالحَسَنِ- علیهالسّلام-: أَتَاهُ مَلَکٌ بِیَدِهِ عَمُودٌ فَضَرَبَ عَلَی هَامَتِهِ ضَربَهً قُلِبَ فیها مَثَانَتُه حَتَّی قَاءَ رَجِیعَهُ وَ عَجَّلَاللهُ بِرُوحِهِ إلَی الهَاوِیَةِ، و ألحَقَهُ بِصَاحِبِهِ الَّذِی حَدَّثَهُ، بِیُونُس بنِ ظَبیان، وَ رَأَی الشَّیطان الَّذِی کَانَ یَتَرَاءَی لَهُ.» (اختیار معرفة الرّجال، ط.رجائی، 2/657 و 658، ش 673- با درست گردانیِ دو سه نادرستیِ چاپی-؛ و همان، ط. قیّومی، ص 305 و 306، - با تفاوتهائی اندک در ضبط-).
مرحومِ آیةاللهخوئی در مُعجَم رجالِ الحَدیث (21/205) پس از نقلِ این رِوایت میفرماید: «هذِهِالرِّوایة صَحیحَةُ السَّنَد، و دالّةُ علی خُبثِ یونُس بنِ ظَبیان و ضَلالِهِ.»
خورندِ نگرش است که بر بنیادِ این رِوایت، إمام- علیهالسّلام- از ادّعایِ یونُس بنِ ظبیان مبنی بر دیدار با جبرئیل و دریافتِ پیامِ إلهی از او، سخت خشمناک میگردد و بهآن تندی بهرَدّ و نَفیِ مدّعایِ او میپردازد.
پیشرُوانِ این مذهب و شاگردانِ راستینِ مکتبِ پیشوایان پاک- عَلَیهِمُ السَّلام- نیز به یاوهگویانِ مدّعی إجازة عرضِ اندام و به بازی گرفتنِ أذهانِ عوام را نمیدادند. نمونۀ آن، برخوردِ تُندِ علیّ بنِ حُسَین بنِ بابویه، والدِ شیخِ صدوق- رَضِیَاللهُ عَنهُما- است با حلّاجِ مدّعیِ هنگامهگر که شرحِ خواندنیِ آن در کتابِ غَیبَتِ شیخ الطّائفة طوسی- قََدَّسَاللهُ سِرَّه القُدّوسی- مسطور است.
اینَک، مُشتی «پَردهدارانِ معبدِ أَوهام» را چه میشود که بابِ ترویجِ مدّعیانِ پندار فروش را میگُشایند و توده عاری از تحقیق را به گردَنسپاری به هر رَطب و یابِسی که این و آن بربافتهاند میگرایانند و مُدَّعَیاتِ بزرگِ آسمانفرسای را سَهل میگیرند و آسان میشمرند و از کشف و شُهود و تشرّفِ هزار عارف و عامی قصههای هوشرُبا به گوشها فرومیخوانند و پروایِ إسناد و أسناد و ضعف و قوّتِ حکایاتِ خویش ندارند، و آنگاهباز خود را رهسپَران کیشِ آن بزرگانکه دیدیم و شنیدیم میخوانند!!
وَجد و منعِ باده؟ صوفی! این چه کافر نعمتی است؟!منکرِ میبودن و هَمرَنگِ مَستان زیستن!!
- در نقلِ کَشّی -چنانکه خواهد آمد-، گفتوگو، میانِ زُراره و أمامِ صادق («أبوعبدالله»)- علیهالسّلام- صورت میگیرد، نه إمامِ باقر (أبوجعفر)- علیهالسّلام.
- مقصود «حمزة بن عمارة» است که از غُلاة و منحرفانِ زشتکار به شمار میروَد.
- که/ در دستنوشت: +11. شاید تحریفِ «او» باشد.
- «وَجَدتُ بِخَطِّ جبرِیلَ بنِ أَحمَدَ: حَدَّثَنی مُحَمَّدُ بنُ عِیسَی، عَن عَلِیِّ بنِ الحَکَمِ، عَن حَمّادِ بنِ عُثمانَ، عَن زُرَارَةَ، قَالَ: قَالَ أبُوعبدِاللهِ -علیهالسّلام-: أَخبِرنِی عَن حَمزَةَ أَیَزعُمُ أَنَّ أَبِی آتِیهِ؟ قُلتُ: نَعَم. قَالَ: کَذَبَ وَاللهِ مَا یَأتِیهِ إلّا المُتَکَوِّنُ! إنَّ إبلِیسَ سَلَّطَ شَیطانًا یُقالُ لَهُ: المُتَکَوِّنُ، یَأتِیالنَّاسَ فی ایِّ صُورةٍ شَاءَ، إن شَاءَ فی صُورةٍ صَغیرةٍ، وَ إن شاءَ فی صُورَةٍ کَبِیرةٍ، وَلا وَاللهِ مَا یَستَطِیعُ أَن یَجِیءَ فی صُورَةِ أَبِی - علیهالسّلام-.» (اختیار معرفة الرّجال، ط.رَجایی، 2/589، ش 537؛ و همان، ط.قَیّومی، ص 251 و 252).
- مراد از «أبومنصور»، همانا أبومنصورِ عجلی که از غُلاةِ فتنهگر بوده است و فرقۀ «منصوریّه» را به نامِ او باز میخوانند.
- پَسَر/ در دستنوشت: بَسَر.
- در دستنوشت + خدا بر امور.
- «سَعد، عَن أَحمَدَ بنِ مُحَمَّدٍ، عَن أَبِیهِ، وَ یَعقُوب بن یَزیدَ، وَالحُسَینِ بنِ سَعِیدٍ، عَنِ ابنِ أَبِی عُمَیرٍ، عَن إبراهِیمَ بنِ عَبدِالحَمِیدِ، عَن حَفصِ بنِ عَمرٍ و النَّخَعِیِّ، قَالَ:
کُنتُ جَالِساً عِندَ أَبِیعَبدِاللهِ- علیهالسّلام- فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: جُعِلتُ فِدَاکَ! إنَّ أَبَا مَنصُورِ حَدَّثَنِی أَنَّهُ رُفِعَ إلَی رَبِّهِ وَ تَمَسَّح عَلَی رَأسِهِ وَ قَالَ لَهُ بِالفَارِسِیَّۀِ: یا پسر!
فَقَالَ لَهُ أبُوعَبدِاللهِ- علیهالسّلام-: حَدَّثَنِی أبِی عَن جَدِّی أَنَّ رَسُولَ اللهِ- صَلَّیاللهُ عَلَیهِ وَ آلِه- قَالَ: إنَّ إبلیسَ اتَّخَذَ عَرشًا فِیمَا بَینَ السَّمَاءِ وَ الأَرضِ، وَاتَّخَذَ زَبَانِیَةً کَعَدَدِ المَلَائِکَهِ، فإذَا دَعَا رَجُلاً فَأَجَابَهُ و وَطِیءَ عَقِبَهُ وَ تَخَطَّتِ إلَیهِ الأَقدَامُ، تَرَاءَی لَهُ إبلِیسُ وَ رُفِعَ إِلَیهِ، وَ إنَّ أَبا مَنصُورٍ کَانَ رَسُولَ إِبلِیسَ، لَعَنَ اللهُ أبَا مَنصُورٍ، لَعَنَ اللهُ أَبَا مَنصُورٍ، ثَلَاثًا.» (اختیار معرفة الرِّجال، ط.رَجائی، 2/592، ش، 546؛ و: همان، ط.قَیّومی، ص 254- با ضبطِ «مسح» به جایِ «تمسّح»-).
- هوا/ در دستنوشت: هوی
- و/ در دستنوشت مکرّر نوشته شده است.
- آن مُلحِد/ از باقیِ عبارت چُنین برمیآید که مقصودِ نویسنده، نورعلیشاه است.
- برخاست/ در دستنوشت: برخواست.
- فلعنة/ در دستنوشت: فلعنته.
پینوشتهای بخشِ چهارم
- عَفَا/ در دستنوشت: عفی.
- واسطههای/ در دستنوشت: واسطهای.
- بر رویِ برگۀ نخستِ مجموعه خطّیِ366 در کتابخانۀ آیةاللهِ طبسیِحائری، از این رساله چُنین یاد شده: «رسالۀ کاشفالغلو و دافعالعلو در ردّ غالین است».
- جمیع کمال/ چُنین است در دستنوشت. احتمالاً «جمیعِ صفاتِ کمال» باید باشد.
- معجزه/ در دستنوشت: معجزة.
- أصل یعنی/ زائد به نظر میرسد و در دستنوشت نیز دایرة کمرنگی بر گِردِ آن کشیدهاند که به معنایِ ترقین توانَد بود.
- هیچ چیز/ در دستنوشت: بهیچ چیز.
- «أَبِی- رَحِمَهُالله- قَالَ:حَدَّثَنا أَحمَدُ بنُ إدریسَ، عَن مُحَمَّدِبنِ أَحمَدَ، عَن سَهلِ بنِ زِیادٍ، عَن أَحمَدَ بنِ بِشرٍ، عن مُحَمَّدِبنِ جُمهُورٍ العَمِّیِّ، عَن مُحَمَّدِ بنِ الفُضَیلِ بنِ یَسَارٍ، عَن عَبدِاللهِ بنِ سِنانٍ، عَن أَبِی عَبدِاللهِ- علیهالسّلام-، قال:
قال فیالرُّبُوبیَّهِ العُظمَی وَ الإلهِیَّهِ الکُبرَی لَا یُکَوِّنُ الشَّیءَ لَا مِن شَیءِ إلّا اللهُ، وَلَا یَنقُلُالشَّیءَ مِن جَوهَرِیَّتِهِ إلَی جَوهَرٍ آخَرَ إلَّا اللهُ، وَلَا یَنقُلُالشَّیءَ مِنَ الوُجُودِ إِلَی العَدَمِ إِلَا اللهُ.» (التّوحید، ط.طهرانی، ص 68، ش 22).
- حد/ در دستنوشت: حدّ.
- مِصباح المُتَهَجِّد، ط. مؤسَّسة فقه الشّیعه، ص 846.
- نَحنُ/ در دستنوشت: و نحن.
- س 43، ی 32.
- علی/ در دستنوشت مُکَرَّر نوشته شده است.
- با او/ در دستنوشت نخست همینگونه نوشته شدهاست و سپس ألفِ «او» را خط زده و زیرِ باء کسرهای نِهادهاند (عَلَیالظّاهر- تا عبارت «به او دادند» خوانده شود و قَدری سَر راست گردد! غافل از آنکه باز جمله افتادگی دارد.).
- بینا/ در دستنوشت: بیناء.
- «أَبُوالحَسَنِ عَلِیُّ بنُ أَحمَدَ الدّلالُ القُمِّیُّ قَالَ:
اختَلَفَ جَمَاعَهٌ مِنَ الشِّیعَةِ فِی أَنَّ اللهَ- عَزَّ وَ جَلَّ- فَوَّضَ إلَی الأَئِمَّهِ- صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیهِم- أَن یَخلُقُوا وَ یَرزُقُوا، فَقَالَ قَومٌ: هذَا مُحَالٌ لَایَجُوزُ عَلَیاللهِتَعَالی، لِأنَّ الأَجسَامَ لَا یَقدِرُ عَلَی خَلقِهَا غَیرُ اللهِ- عَزَّ وَ جَلَّ-، وَ قَالَ آخَرُِونَ: بَلِ اللهُ أَقدَرَ الأئِمَّةَ عَلَی ذلِکَ وَ فَوَّضَ إلَیهِم فَخَلَقُوا وَ رَزَقُوا، وَ تَنَازَعُوا فی ذلِکَ نِزَاعاً شَدِیدًا، فَقَال قَائِلٌ: مَا بَالُکُم لَا تَرجِعُونَ إلی أَبِیجَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عُثمَانَ فَتَسألوه عَن ذلِکَ لِیُوضِحَ لَکُمُ الحَقَّ فِیه، فَإِنَّهُ الطَّرِیقُ إِلَی صَاحِبِالأَمرِ. فَرَضِیَتِ الجَمَاعَۀُ بِأَبِیجَعفَرٍ وَ سَلَّمَت وَ أَجَابَت إلَی قَولِهِ، فَکَتَبُوا المَسأَلَةَ وَ أَنفَذُوهَا إِلَیهِ، فَخَرَجَ إِلَیهِم مِن جِهَتِهِ تَوقِیعٌ، نُسخَتُهُ:
إِنَّ اللهَ تَعَالی هُوَ الَّذِی خَلَقَ الأَجسَامَ وَ قَسَمَ الأَرزَاقَ،لِأَنَّهُ لَیسَ بِجِسمٍ وَ لَا حَالٍّ فی جِسمٍ، لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ، وَ هُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ.
وَ أَمَّا الأَئِمَّةُ- عَلَیهِمُ السَّلَامُ-، فَإِنَّهُم یَسأَلُونَ اللهَ تَعَالی فَیَخلُقُ، وَ یَسأَلُونَهُ فَیَرزُقُ إِیجَاباً لِمَسأَلَتِهِم وَ إعظَاماً لِحَقِّهِِم.» (الاِحتِجاجِ طَبرسی، ط. خِرسان، 2/284 و 285).
- ۀ کهنتر این خبر به کتاب الغَیبَهیِ شیخِطوسی میرسد. نگر: کتاب الغَیبَۀ، ط. مؤسَّسۀ المعارف الإسلامیّه، ص 293 و 294، ش 248.
- نگر: بِحارالأنوار، 25/329.
- در دستنوشت: غلّو.
- سنج: مُعجَم أَحادیثِ الإمامِ المَهدیّ- علیهالسّلام-، ط. مؤّسَّسة المعارف الإسلامیّه، 4/300.
- دو صنفند/ در دستنوشت: دو صفند.
- غلوکننده/ دردستنوشت: غلّوکننده.
- «و عنه [= هارون بن مسلم]، عن مسعدة بن صَدَقَة، قالَ: حَدَّثنی جَعفَرُبنُ محمّدٍ، عَن أَبِیهِ، قالَ:
قالَ رَسُولُاللهِ- صَلَّیاللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ-: صِنفَانِ لَاتَنَالُهُمَا شَفَاعَتِی: سُلطَانٌ غَشُومٌ عَسُوفٌ، وَغَالٍ فِی الدّینِ مَارِقٌ مِنهُ غَیرُ تَائِبٍ وَ لَا نَازِعٍ.» (قُربالإسنادِ حِمیَری، ط. مؤسَّسۀ آل البیت -علیهم السّلام-، ص 64).
- «حَدَّثَنی الحُسینُ بنُ الحُسَینِ بنِ بُندَارالقُمِیّ، قَالَ: حَدَّثَنیسَعدُ بنُ عَبدِاللهِ بنِ أَبِیخلفالقُمِّی، قَالَ: حَدَّثَنیمحمّدُ بنُ الحُسَین بن أَبِیالخَطَّابِ وَالحَسَنُ بنُ مُوسَی، عَن صَفوَانَ بنَ یَحیَی، عَن عَبدِاللهِ بنِ مُسکَانَ، قَالَ: دَخَلَ حُجرُ بنُ زَائِدَةَ وَ عَامِرُ بنُ جذَاعَةَ الأَزدِیُّ عَلَی أَبِیعَبدِاللهِ- علیهالسّلام- فَقَالا لَهُ: جُعِلنَا فِدَاکَ! إنَّ المُفَضَّلَ بنَ عُمَرَ یَقُولُ إنَّکُم تُقَدِّرُونَ أَرزَاقَ العِبَادِ.
فَقَال: واللهِ مَا یُقَدِّرُ أَرزَاقَنا إِلّا اللهُ، وَ لَقَدِ احتَجتُ إلَی طَعَامٍ لِِعِیَالِی فَضَاقَ صَدرِی وَ أَبلَغَت إلَیَّ الفِکرَةُ فِی ذلِکَ حَتَّی أَحرَزتُ قُوتَهم فَعِندَها طَابَت نَفسِی. لَعَنَهُ اللهُ وَ بَرِﺉَ مِنهُ. قَالَا: أَفَتَلعَنُه وَ تَتَبَرَّأُ مِنهُ؟ قَالَ: نَعَم، فَالعَناهُ وَ ابرءَا مِنهُ. بَرِئَ اللهُ وَ رَسُولُهُ مِنهُ!» (اختیار معرفة الرّجال، ط. رَجایی، 2/614 و 615،
ش 587- با ضبطِ «بریء» به جایِ «برئَ» در هر دو مورد- ؛ و همان، ط. قَیّومی، ص 271). خوانندگانِ فاضلِ این یادداشت لابُد توجّه فرمودهاند که از عبارتِ هزارجریبی چُنین برمیآید که نسخۀ موردِ مراجعۀ او از این رِوایت، در سؤالِ أَخیرِ حُجر و عامر، «أفنلعنه و نتبرّأ منه» داشته بوده باشد. گفتنی است رِوایتهائی نیز در نقد و نقضِ ایستارِ حجربنِ زائده و عامربنِ جذاعه دربارة مُفَضَّل بنِ عُمَر هست (نگر: مُعجَم رجالِ الحَدیثِ آیةالله خوئی، 5/216و217)، که شاید برخاسته بعضِ علاقهمندان و هوادارانِ پُرشمارِ مُفَضَّل بنِ عُمَر در خطِّ غُلُوِّ جامعۀ شیعی باشد. شاید هم توجیهی دیگر داشتهباشد. عجالةً، خوض در بحث از این رِوایات و رسیدگی به دامنۀ ناسازیِ موجود در این میان، در حوصَلۀ این یادداشت نیست.
از برایِ نمونهای از رویکردهایِ رجالیِ أخیر بدین ناهمسازی و ناهمسوئی، نگر: تهذیب المقالِ آیةالله أَبطحی، 5/355-357.
- راست آنست که مَرویّاتِ موجود در میراثِ مکتوبِ ما، دربارة مُفَضَّل بنِ عُمَر،همسو و هَمسُخَن نیستند. در پارهای از رِوایتها وی نکوهش میشود و برخی از رِوایتها وی را میستاید. رای و سخنِ دانشمندانِ إمامیّه نیز دربارة مُفَضَّل یکدست نیست. در جائی که شماری از بَرجَستهترین دانشمندانِ سَلَف به «جَرحِ» او گرائیدهاند، عدّهای دیگر بویژه در میانِ متأخّران- به «تعدیلِ» او متمایلاند و میکوشند رِوایات و گزارشهای مشتمِل برنکوهشِ مُفَضَّل را به نحوی توجیه کنند.
- روی، بحث از چون و چند ِارزیابیِ رجالیِ شخصیتِ مُفَضَّل عُمَر، از گنجائیِ چُنین یادداشتی بیرون است، لیک راهِ حلِّ کسی چون هزارجریبی که به دوگانه انگاریِ«مُفَضَّل»میانجامد، بسیار غریب و دور از واقع به نظر میرسد.
- / در دستنوشت مُکَرَّر نوشته شده است.
- / چُنین است در دستنوشت. کاربُردِ «خوندن» (/خُندَنَ)، به جایِ «خواندن» (/خاندَن)، هنوز در گفتارِ باشندگانِ بعضِ أقالیم فارسی زبان روان و مسموع است.
- «وَکانَ الرِّضَا- علیهالسّلام- یَقُولُ فِی دُعَائهِ:
اللّهُمَّ! إنِّی أَبرَأُ إلَیکَ مِنَ الحَولِ وَ القُوَّهِ، فَلَا حَولَ وَ لَا قُوَّهَ إلّا بِکَ.
اللّهُمَّ! إنِّی أَبرَأُ إلَیکَ مِنَ الَّذِینَ ادَّعَوا لَنَا مَا لَیسَ لَنَا بِحَقٍّ.
اللهُمَّ! إنِّی أبرَأُ إلَیکَ مِنَ الَّذینَ قَالُوا فِینَا مَا لَم نَقُلهُ فِی أَنفُسِنَا.
اللهُمَّ! لَکَ الخَلقُ وَ مِنکَ الأَمرُ، وَ إیَّاکَ نَعبُدُ وَ إیَّاکَ نَستَعِینُ.
اللهُمَّ! أنتَ خَالِقُنَا وَ خَالِقُ ابَائِنَا الأَوَّلِینَ وَ ابَائِنَا الاخِرِینَ.
اللهُمَّ! لَاتَلِیقُ الرُّبُوبِیَّهُ إلّا بِکَ، وَ لَا تَصلُحُ الإلهِیَّهُ إلّا لَکَ، فَالعَنِ النَّصَارَی الَّذِینَ صَغَروا عَظَمَتَکَ، وَالعَنِ المُضَاهِینَ لِقَولِهِم مِن بَرِیَّتِکَ.
اللهُمًّ! إنًّا عَبِیدُکَ وَ أَبنَاءُ عَبِیدِکَ، لَا نَملِکُ لِأنفُسِنا ضَرًّا وَ لَا نَفعًا وَ لَا مَوتاً وَ لَا حَیَاةً وَ لَا نُشُورًا.
اللّهُمَّ! مَن زَعَمَ أَنَّنَا أَربَابٌ فَنَحنُ ألَیکَ مِنهُ بِرَاءٌ، و مَن زَعَمَ أَنَّ إلَینَا الخَلقَ وَ عَلَینَا الرِّزقَ فَنَحنُ إلَیکَ مِنهُ بِرَاءٌ کَبَرَاءَةِ عِیسَی- علیهالسّلام- مِنَ النَّصَارَیا.
اللّهُمَّ! إنَّا لَم نَدعُهُم إلَی مَا یَزعُمُونَ، فَلَا تُؤَاخِذنَا بِمَا یَقُولُونَ وَاغفِرلَنَا مَا یَزعُمُونَ.
رَبِّ! لَا تَذَر عَلَی الأَرضِ مِنَ الکَافِرِینَ دَیَّارًا إنَّکَ إن تَذَرهُم یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفّارًا.» ( الاعتقاداتِ صدوق، ط. عصام عبدالسّیّد، ص 99 و 100)؛ نیز نگر: بِحارالأنوار، 25/343.
- هرچیز/ در دستنوشت: هر که چیز.
- ذلک/ در دستنوشت: ذالک.
- بتحقیق/ در دستنوشت: بتحقّیق.
- بالله/ در دستنوشت: باالله.
- در اینجا نویسنده یا رونویسگر را سهوی افتادهو«عقلِدهم»- موسوم به «عقلِ فعّال»- را با «عقلِ أوّل» اشتباهگرفتهاست. جامی در تقریرِ این معانی و مُعتَقَداتِ أَهلِ فلسفه گوید:
صانعِ بی چون چو عالَم آفرید
|
|
عقلِ أوّل را مُقَدَّم آفرید
|
دَه بود سلکِ عُقولای خُرده دان
|
|
وان دَهُم باشد مؤثِّر در جهان
|
کارگر چون اوست در گیتی تمام
|
|
عقلِ فَعّالش از آن کردند نام
|
اوست در عالم مُفیضِ خیر و شَر
|
|
اوست در گیتی کَفیلِ نَفع و ضَر...
|
(هفت اورنگ)
- آیات/ در دستنوشت: ایات.
- که/ در دستنوشت: + که.
- ریشههای/ در دستنوشت: ریشهای.
- ذرع/ در دستنوشت: زرع.
- رِوایتِ موردِ نظرِ نویسنده نظیرِ مُرسَلهای است از تفسیرِ عَیّاشی؛ بدین قرار:
«عَن عَبدِاللهِ بنِ عَبدِالرَّحمنِ عَمَّن ذَکَرَه عَنهُ، قَالَ: لَمَّا قَالَ لِلفَتَیا: اذکُرنِی عِندَ رَبِّکَ، أَتَاهُ جَبرَیِیلُ فَضَرَبَه بِرِجلِهِ حَتَّی کُشِطَ لَهُ عَنِ الأَرضِ السَّابِعَۀِ، فَقَالَ لَهُ: یَا یُوسُفُ! انظُر مَاذَا تَرَیا؟ قَالَ: أَرَیا حَجَرًا صَغیِرًا. فَفَلَقَ الحَجَرَ فَقَالَ: مَاذَا تَرَی؟ قَالَ: أَرَیٰ دُودَۀً صَغِیرَۀً. قَالَ: فَمَن رَازِقُهَا؟ قَالَ: اللهُ. قَالَ: فإنَّ رَبَّکَ یَقُولُ: لَم أَنسَ هذِهِ الدُّودَةَ فی ذلِکَ الحَجَرِ فی قَعرِ الأَرضِ السَّابِعَۀِ، أَظَنَنتَ أَنِّی أَنسَاکَ حَتَّی تَقُول لِلفَتَی: اذکُرنِی عِندَ رَبِّکَ؟ لتَلبَثَنَّ فِی السِّجنِ بِمَقَالَتِکَ هذِهِ بِضعَ سِنِینَ! قَالَ: فَبَکَی یُوسُفُ عِندَ ذلِکَ حَتَّی بَکَیا لِبُکَائِهِ الحِیطَانُ، قَالَ: فَتَأَذَّی بِهِ أَهلُ السِّجنِ، فَصَالَحَهَمُ عَلَی أَن یَبکِیَ یَومًا وَ یَسکُتَ یَومًا، فَکَانَ فِیالیَومِ الّذِی یَسکُتُ أَسوَءَ حَالًا.» (تفسیرالعَیّاشی، ط. مَحَلّاتی، 2/177، ش 27؛ و: بحارالأنوار، 12/302، ش 103، و 68/150، ش 48- در گُفتآورد از تفسیرِ عَیّاشی، با تفاوتِ لفظیِ بسیار جُزئی). گذشته از ضعفِ إسنادیِ این روایت، دربارة درونمایۀ آن هم سخنی است که از گُنجائیِ این پینوشت بیرون میافتد. از راهِ بَسَندهگری، تنها یادآور میشویم که أمین الإسلامِ طَبرسی، پس از یادکردِ رِوایتهائی از این دست که بر یاری خواستنِ یوسُف- علیهالسّلام- از آن زندانی انگشتِ خُردهگیری مینهَند، مینویسد:
«والقولُ فی ذلک: إنَّ الإستعانةَ بالعِبادِ فی دفعِ المَضارّ والتّخلُّصِ مِن المَکارِه، جائزٌ غَیرُ مُنکَرٍ ولا قَبیح، بل رُبَّما- یَجِبُ ذلک. و کانَ نبیُّنا ـ صَلَّیاللهُعَلَیهِ وَ الِهِ وسَلَّم ـ یَستعینُ فیما ینوبه بالمُهاجرین والأنصار و غَیرِهِم، و لو کانَ قبیحاً لم یَفعَله. فلو صَحَّت هذِهِ الرِّوایاتُ فإنَّما عُوتِبَ یوسُفُ- علیهالسّلام- فی تَرکِ عادتِه الجمیلۀ فیالصّبرِ والتّوکُّلِ عَلَیاللهِ سُبحانَه فیکُلِّ أُمورِه، دونَ غیره، وقتا ما ابتلاء و تشدیداً، و إنّما کان یکون قبیحاً، لو ترک التوکّل علیاللهِ سُبحانَه و اقتصر علیٰ غَیرِه. و فی هذا ترغیبٌ فی الإِعتصامِ باللهِ تعالی و الاِستعانةِ به دونَ غَیرِه عِندَ نُزولِ الشَّدائد؛ و إنجازَ أَیضاً أن یُستَعانَ بغَیرِه.» (مجمعالبیان، ط.أَعلَمی، 5/405).
گفتنیاست که علّامهمجلسی را بر گوشهای از این بیانِ أَمین الإسلامِ طَبرسی مُلاحَظَتی و مناقَشَتی است. نگر: بِحارالأَنوار، 12/231.
- در دستنوشت: رسانندة.
- چُنین است در دستنوشت؛ و جُملۀ گِرِهناکی است.
- پستر/ چُنین است در دستنوشت.
- سنج: بِحارالأنوار، 5/154 و 155، ش 6- در گُفتآورد از عِلَل الشّرائعِ صدوق-، و 38/66، ش 6. در گُفتآورد از تفسیرِ منسوب به إمامِ عَسکَری -علیهالسّلام-، و 24/126 و 127- در گُفتآورد از الاختصاص- و 41/290 و 291- در گُفتآورد از الإختصاص و بصائرالدّرَجات-، و 58/132و 133 در گُفتآورد از بصائر و تفسیر فُرات- و 137 – در گفتآورد از بصائر و الاختصاص-؛ و: کنزالعُمّال، 1/120 و 121، ش 572 و 573؛ و: تفسیرفُرات الکوفی، ط. محمّد الکاظم، ص 229.
- س 15، ی 75.
- در این باره نگر: تفسیر نورالثّقلَینِ حویزی، ط.مَحَلّاتی، 3/22- 27.
- از قولِ أمیرِ مؤمنان علی- علیهالسّلام- آوردهاند: «أَصلُ العَقلِ الفِکرُ وَ ثَمَرَتُهُ السَّلَامَهُ» (عُیونُ الحِکَم و المَواعِظِ لیثیِ واسطی، ص 121).
- الربوبیّه/ در دستنوشت: الربوبیّته.
- راقمِ این پینوشتها را دربارۀ این مأثوره و رِوایت و درایتِ آن گفتاری درازست که در سه گفتار در غُلُوپژوهی (صص21-182) بهچاپ رسیده. لذا در اینجا سخن را به درازا نمیکشانَد و خواهندگان را بدان دفتر حوالت خواهد بود.
- رَب/ در دستنوشت: ربّ.
- رَب/ در دستنوشت: ربّ.
- بر/ در دستنوشت: و.
- إِنکار/ در دستنوشت: انکا.
- ناهیه/ در دستنوشت: یاهبه.
- أبحاثِ عَشَره ← رسالۀ عرفانیِ أبحاثِ عَشَره...
- (زندگینامه نامآورانِ فرهنگیِ ایران ... تا سال ِ1300 ﻫ . ش)، زیرِ نظرِ دکتر سیّد کمالِ سیّدجوادی، با همکاریِ دکتر عبدالحسینِ نوائی، تکمیل و انجام [؟]: حسینِ محدِّث زاده (و) حبیب اللهِ عبّاسی، ج 6، چ 1، تهران: انجمنِ آثار و مفاخرِ فرهنگیِ ایران، 1380 ش.
- اختیار معرفۀ الرِّجال المعروف بـ : رجال الکَشّی، شیخ الطّائفه أبوجعفر محمّد بن الحسن الطّوسیّ (ف : 460 ﻫ.ق)، تحقیق: جواد القَیّومیّ الاصفهانیّ، ط: ا، قم: مؤسَّسۀ النّشر الإسلامیّ، 1427 ﻫ.ق.
- اختیار معرفةالرّجال المعروف ب : رجال الکَشیّ، شیخ الطّائفه أبوجعفر الطّوسیّ، تصحیح و تعلیق: المعلّم الثّالث میرداماد الاسترابادی، تحقیق: السّیّد مهدی الرّجائی، 2 ج، ط: ا، قم: مؤسَّسۀ آلالبیت
- علیهالسّلام-، 1404 ﻫ.ق.
- أعیان الشّیعه، السّیّد محسنالأَمین، حقّقه و أخرجه: حسنالأمین، بیروت: دارالتّعارُف للمطبوعات، 1403 ﻫ.ق.
- ، أبومنصور أحمد بن علیّ الطَّبرسی، تعلیقات و ملاحظات: السّیّد محمّدباقرالخِرسان، ج 2، النّجف الأَشرف: منشورات دارالنّعمان، 1386 ﻫ.ق).
- ، الشّیخالصّدوق ( ف :1381ﻫ.ق)، تحقیق: عصامعبدالسّیّد، ط:2، بیروت: دارالمُفید، 1414 ﻫ.ق .
- ، الشّیخالصّدوق (أبوجعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القُمی/ ف : 1381 ﻫ.ق)، صحّحه و علّق علیه: السّیّد هاشم الحُسَینیّ الطّهرانیّ، قم: منشورات جماعة المدرّسین فی الحوزة العلمیّه.
- الذّریعة إلی تصانیف الشّیعه: الشّیخ آقا بزرگ الطّهرانیّ، ط: 3، بیروت: دارالأَضواء، 1403 ﻫ.ق.
- الفوائد الحائریّه، الوحیدالهبهانیّ، ط: 1، قم: مجمع الفکر الإسلامیّ، 1415 ﻫ.ق.
- [الـ] فوائدالرّضویّه فیأحوال علماء المذهب الجعفریّه، حاج شیخ عبّاسِ قمی، تهران: کتابخانۀ مرکزی، 1327 ش.
- الکِرام البَرَره ← طبقات أعلام الشّیعه ... .
- بِحارالأَنوار الجامعۀ لدُرَر أَخبارالأئمّة الأطهار [علیهمالسّلام]، العلّامه محمّدباقر المجلسیّ (ف : 1110 ﻫ.ق)، ط: 2، بیروت: مؤسَّسة الوفاء، 1403 ﻫ.ق.
- ، زین العابدینِشیروانی، چ: ا، کتابخانۀ سنائی و کتابفروشی محمودی، بی تا.
- تاریخِ اصفهان (سلسه سادات و مشجّرات و مسطّحات، أنساب و نسبِ إمامزادههای اصفهان)، جلالالدّین هُمائی شیرازی اصفهانی، به کوششِ ماهدختبانو هُمائی، چ: ا، تهران: پِژوهشگاهِ علومِ انسانی و مطالعاتِ فرهنگی، 1390 ش.
- ۀ دلگُشا، حاجعلیأکبر نوّاب شیرازی (بِسمِل/ 1187-1263 ﻫ. ق)، بهتصحیح و تحشیه دکتر منصورِ رستگارِ فَسائی، چ: 1، شیراز: انتشاراتِ نویدِ شیراز، 1371 ش.
- ۀ ریاضالعارِفین، رضاقلیخانِهدایت، به کوششِ مِهرعلی گَرَکانی، تهران: کتابفروشیِ محمودی، 1344 ش.
- تفسیر العیّاشی ← کتاب التّفسیر.
- ، فُرات بن إبراهیم الکوفّی، تحقیق: محمّد الکاظم، ط: ا، طهران: مؤسَّسة الطّبع و النّشر التّابعة لوزارة الثَّقافة و الإرشاد الإسلامیّ، 1410 ﻫ.ق.
- ، السّیّدحسن الصّدر (1272-1354 ﻫ.ق)، تحقیق: د. حُسَینعلی محفوظ (و) عبدالکریم الدّبّاغ (و) عدنان الدّبّاغ، 6 ج، ط: ا، بیروت: دارالمؤرِّخ العَرَبّی، 1429 ﻫ.ق.
- تهذیبالمقال فی تنقیحِ کتاب الرّجال للشّیخالجلیل ابیالعبّاس أحمد بن علیّ النّجاشی، السّیّد محمّد علّی الموحِّد الأَبطَحّی، ج 5، ط: ا، قم، 1417 ﻫ.ق.
- ، نورعلیشاه (و) رونقعلیشاه (و) نظامعلی شاه، به سعیِ دکتر جوادِ نوربخش، تهران: انتشاراتِ خانقاهِ نعمت اللّهی، 1348 ش.
- ، سیّدأحمد دیوانبیگیِشیرازی، با تصحیح و تکمیل و تحشیة دکتر عبدالحسینِ نوائی، ج 2، چ: 1، تهران: انتشاراتِ زرّین، 1365 ش.
- خیراتیّه در إبطالِ طریقة صوفیّه، آقا محمّدعلی بن وحیدِ بهبهانی (ف : 1216 ﻫ.ق)، تحقیق: سَیِّد مَهدیِ رَجایی، 2 ج، چ: 1، قم: مؤسّسۀ علّامۀ مجدِّد وحیدِ بهبهانی/ انتشاراتِ أَنصاریان، 1412 ﻫ.ق.
- ۀ جستجو در تصوّفِ ایران، دکترعبدالحُسَینِ زرّینکوب، چ 3، تهران: مؤسَّسۀ انتشاراتِ أَمیرکبیر، 1369 ش.
- دو رساله در تاریخِ جدیدِ تصوّفِ ایران، کیوانِ سمیعی (و) منوچهرِ صَدوقی (سُها)، چ: ا، تهران: پاژنگ، 1370 ش.
- دیوانِ نورعلیشاه اصفهانی، بهسعیِ دکتر جوادِ نوربخش، چ:2، تهران: انتشاراتِ یلدا قلم، 1381 ش.
- دیوانِ نورعلیشاهِ اصفهانی، به انضمامِ دو رساله جامع الأسرار و کنزالأسرار)، بهکوششِ أَحمدِ خوشنویس منوچهری، 1370 ش.
- رَیحانۀ الأدب فی تراجِمِ المعروفین بالکنیۀ أواللّقب، میرزا محمّدعلی مدّرِستبریزی (خیابانی)، چ: 2، کتابفروشیِ خیّام، بی تا.
- رساله عرفانیِ أَبحاثِ عَشَره (در إثباتِ ذِکرِ خَفی)، حاج محمّدخانِ قراگوزلو، تصحیح و مقدّمه: علیرضا ذکاوتی قراگوزلو، چ: ا، تهران: انتشاراتِ حقیقت، 1385 ش.
- ، تصحیح و مقابله: أَصغرِ حامدِربّانی، مقدّمه: حسین بدرالدّین، تهران: انتشاراتِ سعدی، بی تا.
- ← تَذکِره ریاض العارفین
- سه گفتار در غُلُو پِژوهی، جویا جهانبخش، چ: ا، تهران: انتشاراتِ أَساطیر، 1390 ش.
- ، محمود میرزا قاجار، به تصحیح و تحشیة دکتر [عبدالرّسولِ] خیّامپور، ج ا، چ: ا، تبریز: مؤسَّسۀ تاریخ و فرهنگِ ایران، 1346 ﻫ.ق.
- شِفاءالصُّدور فیشرح زیارةِ العاشور، حاج میرزا أبوالفضلِ طهرانی، تحقیق: سیّدعلیِ موحِّدِ أبطحی، ج 2، چ: 3، قم، 1409 ﻫ.ق.
- طبقات أعلامِ الشّیعه: الکِرام البَرَره فی القرن الثّالثِ بَعدَ العَشَرَة، الشّیخ آقابزرگ الطّهرانیّ (1293-1389 ﻫ.ق)، ج3، تحقیق و تعلیق: حَیدَر محمّدعلی البغدادیّ (و) خیلالنّایفیّ، ط: ا، قم: مؤسَّسۀ الإمام الصّادق- علیهالسّلام-، 1427 ﻫ.ق. /1385 ش.
- ، محمّدمعصومِ شیرازی (معصومعلیشاه/ نایبالصّدر)، با تصحیحِ محمّدجعفرِ محجوب، 3 ج، تهران: کتابخانة سنائی، بی تا.
- عیونالحِکَم والمواعظ، کافیالدّینأَبوالحسنعلیّ بنمحمّداللّیثیّالواسِطی، تحقیق: حسین الحَسَنّی البیرجندیّ، ط: ا، قم: دارالحدیث، 1376 ش.
- فهرستِ نسخههای خطّی کتابخانهآیةالله حاج سیّدحسنِفقیهِإمامی، سیّدصادقِ حُسَینیِ اِشکَوَری، ج 1، چ: 1، قم: مجمعِ ذخائرِ إسلامی، 1389 ش.
- قُرب الإسناد، أبوالعبّاسعبدالله بن جعفر الحِمیَریّ، تحقیق و نشر: مؤسَّسۀ آلالبیت- علیهم السّلام- ط: ا، قم: 1413 ﻫ.ق.
- ، محمّدبنسلیمانِتنکابنی (1234-1302 ﻫ.ق)، بهکوششِ محمّدرضا برزگرِ خالقی (و) عفّتِ کرباسی، چ: ا، تهران: شرکتِ انتشاراتِ علمی و فرهنگی، 1383 ش.
- کتاب التّفسیر، أبوالنّضر محمّد بن مسعود بن عیّاش السّلمیّ السّمرقندیّ المعروف ﺒ: العیّاشی، وقف علیتصحیحه و تحقیقه و التّعلیق علیه: السّیّدهاشم الرّسولّیالمحلّاتّی، 2 ج، طهران: المکتبۀ العلمیّة الإسلامیّة.
- ، شیخالطّائفه أبوجعفر محمّد بن الحسن الطّوسّی (385-460 ﻫ.ق)، تحقیق: عبادالله الطّهرانیّ (و) علی أحمد ناصح، ط: ا، قم: مؤسَّسة المعارف الإسلامّیه، 1411 ﻫ.ق.
- کشف الحُجُب والأَستار عنأسماء الکتب والأسفار، السّیّد إعجاز حسین النّیسابوریّ الکنتوریّ (1240-1286 ﻫ.ق)، ط: 2، قم مکتبة آیةالله العظمی المرعشیّ النّجفیّ، 1409 ﻫ.ق.
- کنزالعُمّال فی سُنَن الأقوال و الأَفعال، علاءالدّین علیّ المتّقی بن حُسامالدّین الهندیّ البرهان فوری (ف : 975 ﻫ.ق) ضبطه و فسّر غریبَه: بکری حیانی، صحّحه و وضع فَهارِسَه و مفتاحَه: صفوةالسّقا، بیروت: مؤسَّسةالرّساله، 1409 ﻫ.ق.
- کیمیا (دفتری در أدبیّات و هنر و عرفان)، به اهتمامِ سیّد أحمدِ بهشتیِ شیرازی، ج 7، چ: 1، تهران: انتشاراتِ روزنه، 1385 ش.
- مجمعالبیان فیتفسیرالقرءان، أمینالإسلام أبوعلیالفضل بن الحسنالطَّبرسیّ، ط: ا، بیروت: منشورات مؤسَّسة الأَعلَمّی للمطبوعات، 1415 ﻫ.ق.
- ، رضاقُلیخانِ هدایت، به کوششِ مظاهرِمصفّا، بخشِسوم از مجلّدِ دوم، تهران: مؤسَّسۀ چاپ و انتشاراتِ أمیرکبیر، 1340 ش.
- ، الشّیخ أبوجعفرمحمّدبنالحسن بن علی بن الحسنالطّوسی (385-460 ﻫ.ق)، ط: ا، بیروت: مؤسَّسۀ فقه الشّیعه، 1411 ﻫ.ق.
- معجمأَحادیثالإمامالمهدی - علیهالسّلام- تألیف و نشر: مؤسَّسۀ المعارف الإسلامیّه(تحت إشراف الشّیخ علی الکورانیّ)، ج 4، ط: ا، قم: 1411 ﻫ.ق.
- معجمالمؤلِّفین (تَراجِم مُصَنِّفی کتبالعَرَبیّه)، عمر رضا کحّاله، ج 11، بیروت: مکتبۀ المثنّی (و) دار إحیاء التّراث العَرَبّی.
- مکارمالآثار در أحوالِ رجالِ دورۀ قاجار، میرزا محمّدعلی معلّمِ حبیبآبادی، ج 1 و 2، چ: ا، اصفهان: انجمنِ کتابخانههای عمومیِ اصفهان، 1337 ﻫ.ش./ 1377 ﻫ.ق
- نجمالثّاقب (در أحوالِ حضرتِ ولیِّ عصر صاحب العصر و الزّمان بقیّۀ الله الأعظم- عَجَّلَ اللهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّریف)، میرزا حسینِطبرسیِ [؟] نوری، چ: 7، قم: انتشاراتِ مسجدِ مقدّسِ جمکران، 1382 ش.
- نسخه پژوهی (مجموعۀ جُستارها...)، به کوششِ أبوالفضلِ حافظیانِ بابُلی، ج 1، چ: 1، قم: مؤسَّسۀ اطّلاع رسانیِ إسلامیِ مرجع، 1383 ش.