Menu

بیدلی گر رفت اقبالی رسید

نویسنده: دکتر اکبر ایرانی

نسخه PDF نوشته:
| بیدلی گر رفت اقبالی رسید |

محرم رازیم با ما راز گوی         آنچه میدانی ز ایران باز گوی

 

 ستایش و سپاس خدای بزرگ راست و درود بی پایان بر رسول خدا و خاندان پاك او (علیهم صلوات الله) سزاست.

 مركز پژوهشی میراث مکتوب از آغاز، عطف توجه به احیای میراث حوزه‌های زبان فارسی  ایران را از نظر دورنداشت و این اهتمام با تصویب طرح احیای میراث فارسی ایران و شبه قاره هند و پاكستان، شكل جدّیتری به خود گرفت.

از همین روست كه برگزاری جشن یادبود علامه اقبال لاهوری، معمار اندیشه اسلامی را سرلوحه کارهای خود قراردادیم.

 اقبال لاهوری در سال 1294ق در ایالت پنچاب زاده شد. تحصیلات عالیه را در آلمان و انگلیس به پایان برد. او بی آنكه گفت و شنود فارسی بداند و نوشتن آن بتواند و با ایرانیان عهد خویش آمد و شدی كند، زبان به سرودن شعر فارسی گشود و آنچه از اسرار خودی و رموز بی خودی بود، بر زبانِ قلم خویش جاری نمود، هر چند آرزوی دیدارش از ایران هیچگاه بسر نیامد، زودا كه اندیشه‌های ترانگیز و طربناكش، شور و شرری در میان جوانان كشورش و دیگر ملل مسلمان افكند.

از یك سو، سبك و سیاق شعرش، میان اهلِ ذوق و ادب، اقبال خاص یافت و به قول ملكالشعرای بهار:

بیدلی گر رفت اقبالی رسید
 


       


 

بیدلان را نوبت حالی رسید


 



 


 

 

و از دیگر سوی، اندیشه‌های اصلاحی و نوگرایانه و ضد استعماریش، خاص و عام را شیفته اقبال كرد. قالب شعری مولوی و سعدی و لسانالغیبِ حافظ شیرازی را برگزید، اما در این باده، از نغمه اتحاد مسلمین، تحت لوای قرآن مبین لبریز گردانید.

نغمه كجا و من كجا؟ ساز سخن بهانه است         سوی قطار می‌كشم، ناقه بی زِمام را

او به جوانان آموخت كه ابزار شعر و سخن، برای رسایی و گیرایی اندیشه هاست نه تفنّن و تغزّل محض:

بهر زمانه به اسلوب تازه می گویند        
 


       


 

حكایت غم فرهاد و عشرت پرویز
 




 



 


 

 

حال چرا، او كه زبان مادریش اردو و زبان علمیاش انگلیسی و آلمانی بود، زبان شیرین فارسی را برای تبیین اندیشه های سیاسی و اجتماعی خود برگزید؟ این نیست جز تأثیر شگرفی كه او از اندیشه های حكیمانه مولوی و سنایی پذیرفت و به اسلوب و شیوه سعدی و حافظ شیراز شعر گفت. با این حال ارادتش را به زبان مادریش مخفی نكرد:

گر چه هندی در عذوبت شكّر است        
فكر من از جلوهاش مسحور گشت        

 


 

طرز گفتار دری شیرین تر است
خامۀ من، شاخ نخل طور گشت
 

           

کتابش که بنوشته بد بخردان
چه اظهار این گفته را داشتم
 

 

او هر چند مولوی را مرشد خود می خواند، ولی وقتی به حافظ میاندیشد، می گوید: چنان است كه روح او را در كالبد خود می بینم.

و البته یكی از دلایل توجه ما نیز به او، به خاطر توجه او به میراث گذشتگان ماست. او تاریخ ادب و عرفان و حكمت و دانش و هنر اسلامی / ایرانی را به داستان و قصه و افسانه خیالی و اساطیری نمیداند، كه خودشناسی و پند و عبرتگیری و درس زندگی و تلاش و كوشش و خیزش، برای راهنمایی نسل خود میانگارد. تصور او از توجه به میراث گذشتگان، كهنه پرستی و زوال گرایی نیست كه پیوند دیروز به امروز است و ساختن امروز از تجارِب دیروز.

چیست تاریخ ای ز خود بیگانهای 
فكر من از جلوهاش مسحور گشت        

 


 

داستانی، قصهای، افسانهای؟
خامۀ من، شاخ نخل طور گشت
 

           


 

 

 

این ترا از خویشتن آگه كند 
چشم پر كاری كه بیند رفته را
ضبط كن تاریخ را پاینده شو
دوش را پیوند با امروز كن
سر زند از ماضی تو حال تو
 


 

آشنای كار و مردِ ره كند
پیش تو باز آفریند رفته را
از نفسهای رمیده زنده شو
زندگی را مرغ دست
آموز كن خیزد از حال تو استقبال تو
           
ورا جای بادش بهشت برین
کتابش که بنوشته بد بخردان
چه اظهار این گفته را داشتم
 

 

بی شك برای او این افتخار بزرگی است كه نخستین سرودهاش را در منقبت و مدح مولیالموحدین امیرالمؤمنین علی (ع) سرود، بر او هزاران درود كه شمع جانش را از وجود سالار شهیدان پر فروغ نمود.

تیغ بهر عزّت دین است و بس
خون او تفسیر این اسرار كرد
رمز قرآن از حسین آموختیم  
ای صبا ای پیك دور افتادگان

 


 

مقصد او حفظ آئین است و بس
ملّت خوابیده را بیدار كرد
از فروغش شمع جان افروختیم
اشك ما بر خاك پاك او رسان


کتابش که بنوشته بد بخردان
چه اظهار این گفته را داشتم
 

 

زنده یاد محمد اقبال لاهوری، اصول و مبانی تعلیمات فلسفی و افكار اجتماعی خود را بیشتر در دو كتاب اسرار خودی و رموز بیخودی به سلك تحریر كشیده، در یكی می گوید: نخست خود را بشناس و هویتِ خود را باز یاب؛ و در دومی می گوید: چون خویشتن خویش یافتی، باید كه در ملت خود ذوب شوی و ملتِ یك مسلمان، جامعه اسلامی اوست، نه فقط كشور او. وطن پرستی، اساس ملیت نیست كه نظام ملت به دین و قرآن سامان گیرد و آلام مسلمین در یكتاپرستی و اتحاد و یگانگی درمان پذیرد.

قوم را اندیشه‌ها باید یكی 
اصل ملت در وطن دیدن كه چه؟
گر تو می‌خواهی مسلمان زیستن
ای صبا ای پیك دور افتادگان

 


 

در ضمیرش مدّعا باید یكی
باد و آب و گل پرستیدن كه چه؟
نیست ممكن جز به قرآن زیستن
اشك ما بر خاك پاك او رسان


کتابش که بنوشته بد بخردان
چه اظهار این گفته را داشتم
 

 

او دریافته بود كه زیبایی اشعارش و گیرایی سروده‌هایش و پویایی اندیشه‌هایش، در میان همه مسلمین شرر افكنده، هر چند عرب هنوز از شور اشعارِ شیرینش بی بهره مانده بود.

نوای من، به عجم آتش كهن افروخت
فكر من از جلوهاش مسحور گشت        
به نظم و به کاتب کنند آفرین
چه نثرش شنیدم مِن موبدان
ز زند و ز پازند برداشتم
 


 

عرب ز نغمه شوقم هنوز بیخبر است
خامۀ من، شاخ نخل طور گشت
 


چو گوید ز بالا و پهنای پارس6           
ورا جای بادش بهشت برین
کتابش که بنوشته بد بخردان
چه اظهار این گفته را داشتم
 

 

او فهمیده بود كه نغمه‌هایش فرداهای بسیار دور فهمیده خواهد شد و برقهای خوابیده در جانش، روشنایی بخش جانِ نسلهای آینده خواهد گشت.

نغمهام، از رخمه بی پرواستم 
نغمه من از جهانِ دیگرست    
ای بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد
برقها خوابیده در جان من است  
هیچكس رازی كه من گویم نگفت 
 


 

من نوای شاعر فرداستم
این جرس را، كاروان دیگر است
چشم خود بر بست و چشم ما گشاد
كوه و صحرا باب جولان من است
همچو فكرِ من درِ معنی نسفت


 

 

اقبالِ اقبال در این بوده است كه زبان و ادب فارسی را با آن همه پیشینه و نفوذ تاریخی كه داشت به دستِ استعمارگران بیگانه شبه قاره، به كلّی از میان میرفت، جان تازهای بخشید. او با شعر استوار و شیوای فارسی خویش، كه زبان مادریاش هم نبود، صدها نكته تازه، دلكش و شیرین و مضمونهای نغز و دلنشین را در 9 هزار بیت و در قالبهای رنگارنگ ریخت و با آفریدن پارهای از تركیبها و واژگان زیبا و ابتكاری، ژرفترین اندیشه ها و تصوّرات فلسفی را پدید آورد. با این وجود این، همه كار و شاهكار اقبال نبود و او هماره خود را آغازی را می دید:

گمان مبر كه به پایان رسید كارِ مغان        
فكر من از جلوهاش مسحور گشت        
به نظم و به کاتب کنند آفرین
چه نثرش شنیدم مِن موبدان
ز زند و ز پازند برداشتم
 


 

هزار باده ناخورده در رگ تاك است
خامۀ من، شاخ نخل طور گشت
 


چو گوید ز بالا و پهنای پارس6           
ورا جای بادش بهشت برین
کتابش که بنوشته بد بخردان
چه اظهار این گفته را داشتم
 

 

اقبال چه در قالب انواع شعر ـ و بیشتر مثنوی ـ كه بهانهای برای رساندن و نمایش پیام، اندیشه و آرمانش به انبوه میلیونی مسلمانان و مردم جهان بود و چه در چارچوب سخنرانیهای گرم و پر شور و عمیق و دقیق خویش و یا در ساختار نثر زیبا و فخیم خود، به زبان مادری (اردو) و انگلیسی، روزنهای باز و گسترده بر اندیشه و تجربه دینی گشود. او توانست به آرمانها و اندیشه های تنی چند از پیشاهنگان نواندیشی و جنبش اسلامی مانند سید جمالالدین اسدآبادی و دیگران، جامه تفكّر علمی، پخته و سامان یافته پوشانید. اكنون جهان اسلام و اندیشه مندان و پویندگان اندیشه نوین دینی وامدار كوششها و جوششهای علمی و شهامت متعهدانه این بَرَهمَن زاده مسلماناند كه تا واپسین دم زندگی، دلش در هوای شهروندان مسلمانِ خویش و همگی مسلمانان در سراسر جهان می تپید.

و سرانجام، او چنین روزی را میدید كه نسل جوان ایرانی امروز، اشعار حكیمانه و اندیشه‌های نوگرایانه‌اش را درخواهند یافت و نام و یاد و افكارش را زنده خواهند كرد، چنان كه می گفت:

پس از من شعر من خوانند و دریابند و می گویند        
فكر من از جلوهاش مسحور گشت        
به نظم و به کاتب کنند آفرین
چه نثرش شنیدم مِن موبدان
ز زند و ز پازند برداشتم
 


 

جهانی را دگرگون كرد، یك مردِ خودآگاهی


خامۀ من، شاخ نخل طور گشت
 


چو گوید ز بالا و پهنای پارس6          
ورا جای بادش بهشت برین
کتابش که بنوشته بد بخردان
چه اظهار این گفته را داشتم
 

 

 

دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
دی ان ان