Menu

خواستگاه پارتی خاندان رستم

نویسنده: دکتر علی‌رضا شاپور شهبازی؛ ترجم‍ۀ: دکتر سجّاد آیدنلو

توضیح مترجم

این مقاله را شادروان دکتر علی رضا شاپور شهبازی (1321- 1385 ش) در سال (1993 م) در شماره ای از نشریّۀ موسّسۀ آسیایی  که ویژه نکوداشت استاد ا.د. بیوار بوده است، چاپ کرده و در آن به پیروی از نظریّۀ این دانشمند و پیش از او، ژوزف مارکوارت کوشیده اند تا شخصیّت، خاندان و داستانهای پهلوان ملّی ایران، رستم، را با توجّه به تاریخ پارتیان بررسی کنند و برای او منشأ و جایگاه تاریخی بیابند. تصوّرِ هویّت یا الگوی تاریخی برای رستم به ویژه رابطۀ او با گُندفر/ گُندفارِس، فرمانروای سکایی- اشکانیِ نواحی جنوب شرق ایران همچنان که دکتر بهمن سرکاراتی در مقاله‌ای عالمانه نشان داده اند به قطعیّت و صراحتی که در تحقیقات بعضی پژوهشگران دیده می شود پذیرفتنی نیست. مقالة دکتر سرکاراتی در یادداشت شماره 54 گفتار حاضر مورد استناد و توجّه بوده است ولی دانسته نیست که چرا مرحوم دکتر شاپور شهبازی با تفصیل و توضیح بیشتری دربارة دلایل مذکور در آن بحث نکرده اند. در هر حال رستم در مقام نامدارترین و محبوب ترین پهلوان روایات ایرانی شخصیّتی است که دیدگاههای گوناگونی دربارة او مطرح شده است (برای ملاحظۀ شماری از مهمترینِ این نظریّات، رک: آیدنلو، سجّاد؛ دفتر خسروان (برگزیدۀ شاهنامه فردوسی)، تهران، سخن1390، صص738- 740) و ترجمة این مقاله به معنای تأیید مطلق آن از سوی مترجم نیست بلکه مقصود از این کار آشنایی محقّقان و علاقه مندان با یکی از نظریّاتِ معروف و متداول در این باره آن هم به قلم یکی از برجسته ترین پژوهشگرانِ تاریخ و فرهنگ ایران باستان است که مرتبه علمی و بسیاری از نوشته های ایشان هنوز در ایران آن گونه که باید شناخته شده نیست.

خداوند بر زنده یادان مهندس مزدک کیان‌فر (1362- 1386) و دکتر علی رضا شاپور شهبازی، رحمت بی کران و بر استاد جمشید کیان‌فر و خاندانشان صبر و سلامتِ دیریاز عنایت کناد.

*         *         *

استاد بی همتا و برجسته‌ام پروفسور ا.د. بیوار چند بار دربارة ارزش مستندِ شاهنامة فردوسی در شناخت بهتر تاریخ کهن اشکانیان بحث و احتمالِ تعلّقِ رستم، نماد پهلوانی ایرانیان، به ساختار تاریخ پارتیان را بررسی کرده است.1 بنابر این مایه شادمانی بسیار است که به نشانۀ ادای دین، آگاهی ها و قراین آشکاری در تأیید این نظریّه استوار ایشان به جشن نامه شان تقدیم بکنم.2

 

مقدّمه

همان گونه که مارکوارت و نولدکه سالها پیش ثابت کرده اند3 داستانهای ملّی- پهلوانیِ ایران که شکل نهایی آنها در تاریخ رسمی ساسانیان، خدای نامه، تدوین4 و در شاهنامة فردوسی جاودانه شده است،5 با جزئیّاتِ درخور توجّهی از تاریخ پارتیان درآمیخته و در قالب روایاتِ مربوط به ادوار آغازین سلسلة ساسانی نمود یافته است. نژادگان پارتی همچون      نجیب زادگانِ بزرگ انگلیسی در سده های چهارده و پانزده میلادی قلمرو، سپاه، بارگاه و نشان خاندانی6 داشتند که در تاریخ سنّتی/ رواییِ ایران در هیأتِ مهترانی که در خدمت شهریاران کیانی هستند به ظهور درآمده اند.7

غیر از خاندان رستم، این بزرگان پارتی هم در تاریخ ملّی ایرانیان نقش نمایانی دارند: گودرز از تبار قارن و فرزندانش به ویژه گیو و پسرش بیژن، میلاد و فرزندش گرگین میلاد و خسرو میلادان. فرهاد از خاندان بُرزینیان، اشکش و زنگه شاوران. این پهلوانان آشکارا مربوط به تاریخ پارتها هستند.8 اشکش نمایندۀ نام خاندان ارشک است و گیو و گودرز جایگزین گوترزیس پسر گیو در کتیبۀ یونانی بیستون هستند. بیژن همان ویزن (Oūazanēs) شاهزاده پارتی است که مارکوارت در کتاب اعمال توماس یافته9 و میلاد میلادان (<Mehrdād/ Mithridates) و نیز فرهاد (Phrates) و خسرو (Chosres) نامها و شخصیّتهای سلسلة اشکانیند. زنگه شاوران و بیژن در آثار دورة ساسانیان پادشاهان اشکانی معرّفی شده اند امّا گراز (<Varāz) نام یک خاندان بزرگ اشکانی دانسته شده.10 هماوردانِ مهتران اشکانی نیز نمودهایی در شاهنامه دارند چنان که شونطرخ11 که با گیو نبرد می کند نمایندۀ سیناتروس (سنتروک) است و بلاشان (با ضبط: پلاشان) که بیژن او را می کشد کسی جز پسر بلاش/ ولوگس نیست به همان سان که کوشانها به عنوان متّحدان تورانیان12 و دشمنان گیو، گودرز و رستم13 همان کوشانیانِ منابع تاریخیند. با اینکه خاندان اشکانیان در طول عصر ساسانی از امتیازات نژادگی و تشخّص تاریخی بهره مند بودند،14 نگه داشتِ خاطرة باستانی آنها در تاریخ ملّی- روایی ایران- هرچند به صورتِ تغییر یافته و بازسازی شده- برای ایشان کافی بود.

 

1. قدمت داستانهای رستم

بزرگترین و دلاورترین پهلوان تاریخ ملّی ایران، رستم، پسر دستان/ زال است.15 از این روی بسیار عجیب می نماید که او پیش نمونة روشنی در میان نژادگان اشکانی نداشته باشد. این نکته را هم باید خاطر نشان کرد که هرچند فردوسی در گسترش شهرت رستم بسیار موثّر بوده است، این پهلوان ساخته و پرداخته او نیست و از اواخر روزگار ساسانیان داستانهای تهمتن در سراسر ایران زمین از سغد در شرق16 تا ارمنستان در غرب17 شناخته شده و مجموعه ای از آنها در کتابی به زبان پهلوی گردآوری شده بود که مسعودی به آن اشاره کرده است.18

ایرانیان روایاتی دربارة کارهای کیخسرو و چیرگی او بر کشندگان سیاوش، پسر کاووس، و نبردهای ایران و توران داشتند که اخبار رستمِ دستان به تفصیل و بی آنکه موجب گسست و انحراف نمایانی در روند این داستانها شود در ضمن آنها آمده بود. همۀ این داستانها به همراه روایات اسفندیار فرزند گشتاسپ بن لهراسب و کشته شدن او به دست رستم و قتل رستم توسّط بهمنِ اسفندیار19 و نیز دیگر روایتهای شگفت ایرانیان باستان در کتابی به نام سگزیکان (سکاها/ سیستانیان) گردآوری شده بود20 که ابن مقفّع آن را از پهلوی به عربی ترجمه کرد. ایرانیان این کتاب را سخت گرامی می داشتند زیرا دربردارنده تاریخ نیاکان و پادشاهان پیشین آنها بود.

کاربرد نام رستم در قرن پنج میلادی در ارمنستان21 – که محلّ استمرار و رواجِ سنّتهای پارتی بود- نشان دهنده کهن پیشینگی داستانهای او در میان مردمان پارتی تبار است. از همین روی به نظر برخی22 رستم پهلوانی پارتی است که در متن منظومی با منشأ پارتی یعنی درخت آسوریک23 از او یاد شده. بعضی دیگر بر این باورند که رستم تجسّدی از همۀ شخصیّتهای اساطیری است و داستانهای او بازسازی شدۀ روایات ایزدان و نیمه خدایان باستانی است.24 البتّه تردیدی نیست که اسطوره های مهم از منابع گوناگون (نظیرِ مثلاً روایات ورثرغن و هراکلس/ هرکول)25 در مجموعۀ اخبار رستم وارد شده و با آنها درآمیخته است ولی با این همه اشارات تاریخیِ موجود در داستانهای او این نکته را روشن می کند که رستم- در مقام بزرگترین و پرنفوذترینِ پهلوان تاریخ ملّی و یکی از کسانی که پیوند نزدیکی با نژاد و کردار دلاوران پارتی تبار دارد- همچنان که بیوار نیز اشاره کرده26 دارای جایگاهی تاریخی در عصر پارتیان است.

 

2. نظریّۀ مارکوارت دربارة جنبة تاریخی رستم

مارکوارت محقّقی است که به طور اساسی و مشخّص دربارة خاستگاه و خاندان رستم به بررسی پرداخته است. نظریّات و نتایج پژوهشهای او شامل این موارد است:27

الف) سرزمین رستم در حماسه یعنی سکستان، در تاریخ جایگاه نیاکانی سورن (Surenas)28 است که یکی از هفت خاندان بزرگ اشکانی به شمار می آمد و در مرتبه‌ای پس از خانواده سلطنتی قرار داشت. تاج گذاری بر سر شاه وظیفه موروثی این خاندان بود.29

ب) مورّخان رومی معمولاً از خاندان سورن30 به عنوان مغلوب کننده کراسوس در سال (53 ق.م) یاد کرده اند ولی نامهای اشخاص آن را نیاورده اند. دربارة دسیسۀ پارتیان علیه آرتابانوس دوم که منجر به سرنگونی او و بر تخت نشستن تیرداد دوم،31 نمایندۀ رومیان، شد تاسیتوس این آگاهی ها را به دست داده است: پایه ریزِ این طرح سیناسِس از خانواده‌ای نامدار و متموّل بود.32 پدر او آبداگاز نشان شهریاری را برای تیرداد آورد33 و حاندان سورن مطابق با سنّتی ملّی تاج را در حضور انجمنی از موافقانِ این کار بر سر او نهاد.34 پس از آن آبداگاز بر دربار و شاه جدید تسلّط داشت35 و قدرت واقعی در دست خانواده او بود.36 این نکته را هم باید یادآوری کرد که پس از تاج گذاری تیرداد، خاندان سورن در رویدادها نقشی ندارند و دیده نمی شوند حال آنکه نفوذ نمایان آبداگاز همچنان ادامه می یابد. مارکوارت از این موضوع چنین نتیجه می گیرد که آنها (آبداگاز و سورن) یکی هستند بدین معنی که آبداگاز از خانواده سورن کسی است که هنگام انجام دادن نقش خاندانی خویش در گذاشتن تاج بر سر شاه با نام خانوادگیش معرّفی شده است.37

ج) در میان فرمانروایانِ هندوپارتیِ سکستان، آراخوزیا و تاکسیل یکی آبداگاز برادر زادۀ گندفر/ گندفارِس نامیده شده است.38 الکساندر گونینگهام او را نوۀ آبداگازِ مذکور در گزارش تاسیتوس دانسته و مارکوارت با پذیرش این دیدگاه39 افزوده است که خاندان سورن، آبداگاز و سیناسِس به صورت موروثی مهتران سکستان بوده اند. تاریخ احتمالیِ فرمانرواییِ گندفر/ گندفارِس به استناد یکی از کتیبه هایش سال (20 م) است40 و بر این اساس او مقدّم بر آبداگاز و سیناسِس بوده.

د) نمایندۀ اساطیریِ فرمانرواییِ سکستان از زمان کیکاووس، رستم پرورندۀ سیاوخش است... بنابر این پادشاه مقتدری چون گندفر/ گندفارِس در حماسه به هیأت پهلوانی اساطیری به نمود درآمده و با او منطبق شده است.41 به دلیل پیوند رستم با خاندان سورنیِ سکستان و گندفر/ گندفارِس، مارکوارت او را با پهلوان اساطیری گرشاسپِ سام یکی انگاشته است42

رستم همان کِرِساسپه از خاندان سام است. نام او در پهلوی Rōδataxm (که Rōtastaxm نوشته می شود) صورت ساده شدۀ وجه اوستاییِ raoδ-staxma* است که مطابق قاعده در پهلوی متأخّر به صورتهایroīstam  و rōstahm 43 درآمده و در اصل مانند naira- manah نریمان «نرمنش» صفت کِرساسپه بوده است.43 رستم و کرساسپه علاوه بر کردارهای پهلوانی در خویشکاری دینی نیز مشابه یکدیگرند. گناه کِرِساسپه اغوا شدن از سوی پئیریکازن جادوی بدکار است و بدکیشی رستم در نبرد مذهبی او با اسفندیار و پسرش بهمن عیان می شود.

نولدکه به صورت غیرمستقیم نظریّه مارکوارت را رد کرده است.45 به نظر او رستم یک شخصیّت کاملاً اساطیری است که به لحاظ خاستگاه، طول عمر و تهمتنی با یلان روایات حماسی دیگر به کلّی تفاوت دارد. پیوستگی نژادی او با کِرِساسپه برساخته است و مناطق جغرافیایی مرتبط با وی (یعنی سکستان و زابل و آراخوزیا) دقیقاً همان مکانهای مربوط به پهلوانان اوستایی و پارتی تبار نیست. همچنین صورت اصلی نام رستم، Rōstahm و صرفاً ایرانی است بدان سان که نام مادر او رودابه بی گمان از شکل *Rōtābak گرفته شده است.46 بر این اساس داستانهای رستم به احتمال بسیار متعلّق به سنّت باستانیِ ساکنانِ زرنگ و آراخوزیاست نه از آنِ سکاهایی که در اواخر قرن دوم پیش از میلاد از نواحی شمالی به مناطقی تاختند که بعد از آن، سکستان/ سگستان/ سیستان نامیده شد.47 به نظر او اختلاط این داستانها با مجموعۀ روایات پهلوانیِ اوستایی و پارتی در ادوار سپسین صورت گرفته است.

کریستن سن ضمن تأیید دیدگاه نولدکه به کمبود آگاهی ها دربارة گندفر/ گندفارِس و عدم شباهت میان داستانهای کِرِساسپه و رستم نیز اشاره کرده است.48 هرتسفلد با طرحِ دیگربارِ نظریّه مارکوارت49 آن را به مثابۀ یک بازسازی تاریخی درست انگاشته و خود با یکسان دانستن رستم و گندفر/ گندفارِس حتّی بقایای کوه خواجه را در سیستان با رستم مرتبط شمرده است.50 بیوار این نظریّه را گسترش داد و این احتمال را مطرح کرد که شاید رستم و گندفر/ گندفارِس هر دو اعضای خاندان سورن بودند.51 او به شباهتهای نزدیکی بین رستم و سورن که کراسوس را شکست داد اشاره کرده است: هر دو با سکاها مرتبطند، هر دو تاج بخشند، هر دو از خاندانی نژاده اند و مقام سپهسالاری دارند و نهایتاً اینکه از قدرت فراوان و جایگاهی بسیار والا بهره مندند.52 نقش ارزشمند بیوار در این تحقیقات کشف سکّه ای از گندفر/ گندفارِس بود که او را چنین معرّفی می کند:53 شاهِ شاهان گندفر/ گندفارِس بزرگ که سام خوانده می شود.

 

3. قلمرو فرمانروایی رستم

پس از قایل شدن به رابطه ای دقیق میان گندفر/ گندفارِس تاریخی با خاندان کِرِساسپه (سام)54 اصولاً باید کوشید تا با کنار گذاشتن جنبه های افسانه‌ای شخصیّت رستم، جایگاه تاریخی وی را در تیرۀ پارتیان ایران تعیین کرد. بدین منظور نخست لازم است دربارة قلمرو حکمرانی رستم بحث شود. رستم در مقام مهترِ موروثی سکستان55 بر ناحیۀ گسترده ای فرمانروایی می کرد که شامل ملک کابل نیز می شد.56 او تاج،57 تخت، درفش و سپاه ویژۀ خود را داشت.58 نیای او سام از شهریار زمانش منوچهر هدایای پرشکوهی مانند: تخت پیروزه، تاج زر، مُهر یاقوت و کمربند زرین گرفته بود.59 منوچهر بر اینها عهدنامه‌ای نیز افزوده بود که به موجب آن حکمرانی این نواحی به سام سپرده شده بود:    

همه کاول و دنبر و مای و هند             ز دریای چین تا به دریای سند

ز زاولستان تا بدان رویِ بُست               .........................................

 

کیقباد این پیمان نامه را برای رستم تجدید می کند:60 ز زاولستان تا به دریای سند...../ تو شو تخت با افسر نیمروز......./ وزین روی کاول به مهراب ده.

کاووس تخت و تاج و حکمرانیِ نیاکانی رستم بر نیمروز را تمدید می کند61  و کیخسرو حکومت هند را از قنّوج تا سیستان به فرامرز پسر رستم می بخشد.62 خاندان رستم همواره حاکم سند، هند، دنبر، مای و هند، قنّوج، کشمیر، بُست، زابل وکابل بوده اند.63 منطقه سمنگان در شمال نیز مرز بین سکستان و توران بوده است.64

باید خاطر نشان کرد که کابل (و کابلستان) و زابل (و زابلستان) نخستین بار در میانه های روزگار ساسانیان نامگذاری شده اند. کابل جایگزینِ نام قندهار شده65 و زابل به جای آراخوزیا و بخشی از زرنگ به کار رفته است.66  تا شدة هشتم نژاد رستم همیشه به صورت سگزی (>sagzik) «سکستانی/ سیستانی»67 معرّفی شده است چنان که «سگ» (جمعِ آن: سگان) نیز به معنای «سکستانیان/ سیستانیان» بوده (به ادامه مطلب بنگرید). نام «سکا» از ریشۀ «-sak» به معنی «قدرت و مهارت» است68  و هیچ ربطی به واژة «سکِ» پهلویِ زرتشتی و «سگ» در فارسی نو ندارد.69 با وجود این پس از گسترش اسلام و حرام دانسته شدن «سگ» کلمة «سگزی» (جمعِ آن: سگان/ سگزیان) بار معناییِ منفی و تحقیرآمیزی یافته و بر اساس اشتقاقی عامیانه فقط از سوی دشمنان خاندان رستم برای آنها به کار رفته است.70 لذا هنگامی که پهلوانان توران رستم را با تعبیر «مرد سگزی» خطاب می کنند او برآشفته می شود و می گوید:      

مرا نام رستم کند زال زر              تو سگزی چرا خوانی ای بدگهر؟71

 

همچنین پسر اسفندیار با طعن و تعریض به برادر رستم می گوید که: نفرمود ما را یل اسفندیار/ چنین با سگان ساختن کارزار.72 از این روی صفت «زابلی» بیشتر از لقبِ نادرخورِ «سگزی» برای رستم به کار رفته و آن را تحت الشعاع قرار داده است.73

دنبر74 / دنبُر75 / دنور76  در شاهنامه از صورت سنسکریتِ Udyānapūra<Ādynpūr<Dunpūr و شهری بزرگ در ناحیۀ لَمغانات واقع در سمت راست کابل است.77 مَرغ و مای دو منطقه خاص در ترکستان نیست (بسنجید با: مایِ مُرغ) و همان ویهند است (با توجّه به مایِ هند به عنوان قلمرو سام این نکته بیشتر تأیید می شود)78 که از سنکسریتِ  Udabhānda >Ohindگرفته شده و در بالای نقطۀ تلاقیِ رودخانة کابل و سند قرار گرفته است.79 به استناد نوشته بیرونی، ویهند مرکز مُلک قندهار بود.80  همچنان که «دریا» به دو معنای «بحر» و «رود» است (قیاس کنید با: آمو دریا برای رود جیحون و سیر دریا برای رود سیحون) «دریای سند» به معنای «رود سند» به کار می رود و «دریای چین» برای «آب چین» که یکی از پنج رودخانة پنجاب است که مولتان را آبیاری می کند. قنّوج (Kanyākubja>Kanauj هندی) هم ناحیه‌ای در گنگ و به داشتن لشکریان سواره معروف بود.81

بر این اساس قلمرو حکمرانی رستم از دریاچه هامون (زره) تا سند گسترده بود. این محدوده در شرقِ بیابان بزرگ (بیابان کرکس)، جنوب خراسان (با خطّ مرزیِ مداوم در بادغیس،82 بلخ،83 تُخارستان،84 ) غربِ رودخانه های چین و سند،85 شمالِ بخشِ پایین ترِ بلوچستان و شرق کرمان واقع بود.86 این سکستان بزرگ شاملِ زرنگ، هرات، رُخّج (بعدها: زابل)، قندهار (سپستر: کابل)، بخشی از کشمیر87 و سند بود و با مجموعۀ منطقه سکستان که در سنگ نوشته ای از لیون، پایتخت مَثورَِه، به قلمرو فرمانروایِ هندوسکایی، مائوئس (در اوایل شدة نخست پیش از میلاد)88 و بعد، سرزمینِ زیرِ فرمان پادشاه هندوپارتی، گندفر/ گندفارِس اطلاق شده است، مطابقت دارد.

 

4. خاندان رستم

منبع اصلی ما دربارة نژاد رستم او را از خاندان سام (تخمۀ سام) معرّفی می کند.89 پسر سام، دستان- که زال (= زر) هم نامیده می شد- با رودابه دختر سیندخت90 و مهراب (شاه کابل: قندهار) ازدواج کرد که: ... بدو کشور هند شاداب بود/ که ضحّاک بودیش پنجم پدر/ ز شاهان گیتی برآورده سر.91

حاصل این پیوند دو پسر بود: رستم (= دارای تن نیرومند)92 (که تهمتن و تاج بخش هم خوانده می شود)93 و زواره (پهلوانی: >Uzvārak).94 رستم با تهمینه95 دختر شاه سمنگان96 ازدواج کرد و سهراب97 (= سرخ چهره) (صورتهای دیگر: surxāb، surxa، suxrāy، پارسی باستان:  θuxrā هم ریشه با sūren و sūr: سرخ، آتشگون).98 زاده شد. او همچنین شهربانو ارم، دختر گودرزِ قارن نژاد را به همسری گرفت و از این پیوند فرامرز99 و دو دختر با نامهای زربانو و بانوگشسپ/ گشنسپ100 به دنیا آمد. بانوگشسپ با گیو پسر گودرز ازدواج کرد و بیژن متولّد شد.101 زواره هم دو پسر به نام تخار و فرهاد داشت.102 آذربُرزین و سام نیز پسران فرامرز هستند.103

گزارش جالبی دربارة خاندان سام در بندهش ایرانی (بخش تخمه و پیوند شاهان ملّی ایران) آمده است.104 مطابق این متن سام شش جفت فرزند دختر و پسر داشت و نام هر جفت (دختر و پسر) یکی بود. مهترینِ آنها دستان نام داشت و سام پادشاهی سگان (= سکستان) و ناحیۀ جنوب (نیمروز) را بدو سپرد. فرمانرواییِ اَپَرشهر به اَپَرناک داده شد و آن را اَپَرناک شهر نامیدند.105 فرزند دیگر خسرو نام داشت و مهتر ری شد. فرزند چهارم، مارگدنگ به حکومت پتیشخوارگر (کوه پریشخوار، بعدها: طبرستان) رسید و فرزند پنجم اسپرنگ (اَسپَدنگ؟) عهده دار کدخدایی اصفهان (<Aspadāna) 106 شد. آسورستان (= بابل) هم به فرزند ششم دَمنَگ (؟) واگذار گردید. رابطۀ سام با اَپَرنی، طبقه نجبای داهی/ داهه (پارسی باستان: Dahā، اوستایی: Dāha)107 از این اشارۀ طبری108 هم تأیید می شود109  که اَرَنگ را نام پدر نریمان (= سامِ کِرِساسپه) نوشته است.

گزارش بندهش باید با توجّه به روایتی که در زیر از طبری 110 نقل می شود بررسی شود111 «فکان ممّن رتّب بشتاسب من النفر السبعه المراتب الشریفه و سمّاهم عُظَماء بهکانند نیهابیغه112 و مسکنه دَهستان من ارض جرجان و قارن الفهلوی و مسکنه ماه نهاوند و سورین الفهلوی و مسکنه سجستان و اسفندیار الفهلوی و مسکنه الری». مارکوارت در این گزارش بازتابی از شاخه های شاهنشاهی اشکانی را در عصر بلاش یکم یافته است113 ولی در هر حال توصیفی از کلّیتِ پادشاهی اشکانیان114 از دو روایت مذکور به دست می آید.

با توجّه به این نکته که نیای هفتم رستم از تبار مادری ضحّاک است می‌توان فرضیّه ای را مطرح کرد. در اوستا اژی دهاک اژدهایی سهمناک است که می‌کوشد فرّۀ ایزدی (خورنه) را به دست آورد امّا به دست فریدون (ثرئتئونه) مغلوب می‌شود. این اسطوره سپستر در قالب داستان ضحّاک ظاهر شده که پادشاهی است اهریمنی و هزار سال بر ایران فرمانروایی می کند و سرانجام فریدون بر او چیره می شود.115 با وجودِ این ضحّاک در تاریخ ایران مشهور و حتّی مورد توجّه نیز بوده است چنان که رستم آشکارا به ضحّاک نژادی خویش می نازد116 و اجداد سام از ملوک غور در دورة اسلامی تبارشان را به ضحّاک می‌رسانند.117 کوشانیان خود را از فرزندان ضحّاک می‌دانند118 بدان سان که ارمنیان ناحیه ای نزدیک رودِ سِوَس (گرچه محقّقانِ مکتبِ تاریخی انگاریِ روایات ملّی، ضحّاک را همان آستیاگ مادی می‌پندارند!)119 این ارمنیان ضحّاک را کسی می‌دانند که فرمانرواییِ پتشخوارگر را به مهتران محلّیِ120 اشکانی تبار سپرد121 و نهر تیری را ساخت که مبدّل به زندان پارتیان شد.122 ظاهراً گروهی از ایرانیان برای افزودن بر شأن و شکوهشان ضحّاک را نیای خود معرّفی می‌کردند123 آن گونه که ایرج (Airyaēĉa<Ērēĉ<Iraj* ) جدّ ایرانیان و تور (Tūr(a)ĉ<Tūĉ*  ) پدر تورانیان محسوب می‌شد.

در فروردین یشت (143-144) از پنج گروه از ایرانیان یاد شده است: آریا، توران، سائینی،124 داهی/ داهه و سئیرم. خشیارشا در کتیبه اش نخست از داهی/ داهه ها جزو فرمانبرداران خود نام برده و سپس دیگر قبایل سکایی. به نوشته مآخذ کهن قبیله داهی/ داهه سکاهای نیرومندی بودند125 که ساختار اصلی مهاجمان اشکانی پارت را تشکیل می دادند و خاندان شاهنشاهی اشکانی از میان طایفۀ اَپَرنی هایِ داهی/ داهه به وجود آمده بود.126 رستم از طرف مادر داهی/ داهه به شمار   می آمد و از سوی دیگر سرزمین داهی/ داهه (دهستان<) در دورة اسلامی به عنوان مرکز بادغیس در مرز سکستان باقی مانده بود.127 بر این اساس اگر به گزارش بندهش دربارة شش فرزند سام توجّه داشته باشیم و در کنار آن در نظر بگیریم که در متن پهلوی حرف h به mn و mw بسیار شبیه است و با این دو اشتباه می شود می توانیم در نام damnag دمنگ (پادشاه آسورستان) تصحیفی از Dahag>Dahā   را تشخیص دهیم که در روایات ملّی ساختن بابل به او نسبت داده شده است.128

 

5. درفش اژدهاپیکر رستم

منشأ پارتیِ داستانها و شخصیّت رستم از راه گواهیِ دیگری نیز تأیید می شود. در شاهنامه به تبع بازتاب عناصری از جامعۀ پارتی و ساسانی، خیمه و درفشِ پهلوانان با نشانهای خاندانی آراسته است.129 برای نمونه گودرز نقش شیر زرین بر پرچم خویش دارد130 و گیو، گرگ.131 نشان درفش گرازه (<varāz) گرازی است که بر سر آن ماه طلایی قرار دارد132 و بیرق رستم نیز اژدهاپیکر است.133 نقش درفش نیای او سام هم اژدهاست134 همچنان که پسرش فرامرز نیز چنین پرچمی دارد.135 از سوی دیگر می‌دانیم که درفشهای حریرِ آراسته به تصویر اژدها نشانۀ مشخّصِ لشکرِ پارتیان بوده است136 در حالی که پرچمهای ساسانیان نقوش و تصاویر مختلفی داشت و فقط بهرام چوبین که مدّعیِ میراث داریِ اشکانیان بود137 درفش اژدهانشان حمل می‌کرد.138 این استثنا چنین توضیح داده شده است که به دلیل پهلوانیِ رستم مانندِ بهرام، هرمزد چهارم ناگزیر می شود که درفش رستم را به او بدهد.139 اینکه هم رستمِ پارتی و هم بهرامِ اشکانی تبار از نشان خاندانی استفاده می‌کنند نکتۀ درخورِ توجّهی است.

 

6. رویدادشناسیِ تاریخیِ خاندان رستم

سرانجامِ خاندانِ شکوهمندِ یلان سکستان به گزارش تاریخ ملّی دالّ بر یک نکتۀ تاریخی است. طبق روایات ملّی، بهمن پسر اسفندیار به کین خواهی خون پدرش با سپاه ایران به سکستان می‌تازد،140 خاندان رستم را شکست می‌دهد (حتّی در یک روایت رستم را نیز می کشد) و سکستان و زابلستان را ویران می کند.141 لقبِ بهمن، اردشیر است.142 از طرف دیگر این یک واقعیّت تاریخی است که اردشیر پسر پاپک فرمانروایان پارتی مشرق ایران را مغلوب و سکستان را تصرّف کرد.143 این منطقه در دورة ساسانیان یکی از نواحی مهمّ تابع و خراجگزار آنها بود.144 بر این اساس خاطرۀ پیروزیِ اردشیر ساسانی در داستان به بهمن- اردشیرِ کیانی نسبت داده شده است.145

حمله و چیرگی بهمن زمینه سازِ سقوط و نابودیِ خاندان رستم می شود. از هنگامی که سام قلمرو فرمانرواییِ این خاندان یعنی سکستان و سرزمینهای آن را، مانند آسورستان فرمانبردار و باج گزارِ حکومت مرکزی ایران کرد مقدّماتِ این ضعف فراهم آمد و به احتمال بسیار انقراض نهایی پس از پیروزی بزرگ مهرداد در حدود سال (90 پ.م) روی داد. درگیری با کوشانیان، ازدواج رستم با دختر گودرز (یعنی گودرز دوم، مدّت فرمانروایی: تقریباً 38- 51 م) و سندِ کاربردِ لقب سام برای گندفر/ گندفارِس همه مربوط به نیمۀ نخستِ قرن اوّل میلادی است و این، تاریخِ احتمالیِ حکمرانیِ شاهزادگان پارتیِ سیستان است که در سنّت حماسی ایران در قالب رستم به نمود درآمده است.

بعدالتحریر

گندفر/ گندفارِس (SĀE) SĀH

(ذیلی بر مقالة «خاستگاه پارتیِ خاندان رستم» )

در مقالة «خاستگاه پارتیِ خاندان رستم» (نشریّۀ موسّسۀ آسیایی، 7، 1993، صص155- 163) که به افتخار پروفسور ا.د. بیوار چاپ شده است (همان، ص3) نگارنده به این نکته استناد کرده که در سکّه ای متعلّق به گندفر/ گندفارِس، فرمانروایِ سکاییِ سیستان، او با عنوان سام معرّفی شده است و این را گواه روشنی برای درستیِ فرضیّۀ ژ. مارکوارت دربارة این همانیِ پهلوان ملّی، رستم با گندفر/ گندفارِس انگاشته است. با اینکه هنوز مباحثِ مختلفِ آن مقاله و نتایجش به نظر من درست و معتبر است، باید اذعان بکنم که قرائت نوشتۀ روی آن سکّه به صورت «سام» مردود است. اصلاح این اشتباه بر اساس مطالب نامه ای است که آقای ر.سی. سینیور صاحب سکّه و یکی از سکّه شناسانِ پرآوازه و دارندۀ بزرگترین مجموعۀ سکّه های هندوسکایی به تاریخ یکم اکتبر (1994 م) دربارة این موضوع نوشته است. آنچه از نامۀ ایشان با این بحث مرتبط است در زیر آورده می شود.

قرائت صفت/ لقبِ گندفر/ گندفارِس بر اساس یک نمونه از مجموعۀ آقای سینیور صورت گرفته است (رک: A.D.Bivar, ((Gondofares and the Shānāma)), IA 16 [1981], p.145 ) امّا ایشان اکنون چهار قطعه از آن سکّه ها را دارند و آن صفت/ لقب را (SĀH) خوانده اند که حرف پایانی صورتی از E بلند است (SĀE). م. میتچینر نیز آن را به همین شکل چاپ کرده است. سینیور همچنین این نکته را روشن کرده که منشأ نوشته سکّه، درهمی متعلّق به مهرداد سوم  (Sellwood type 41, 17 و نیز رک: 41,1) در حدود سالهای 57- 54 پیش از میلاد بوده است. نوشته‌های پشت هر چهار سکّه آشکارا حرف E بلند را در پایان نام فرمانروا (YNΔOØEPPEΣ) به شکل ή نشان می دهد و این دقیقاً آخرین حرفِ صفت/ لقبِ مذکور بر این سکّه هاست. بنابر این تردیدی نمی ماند که سخن سینیور درست است و صفت/ لقب باید SĀE/ SĀH  خوانده شود.

سینیور سپس می نویسد «اینکه (SĀE) SĀH لقب شاه و ناظر بر نژاد سکایی اوست یا صفت/ لقبی ساده، موضوعی است که بحث دربارة آن را  به دیگران وا می گذارم امّا نکته‌ای که در چندین سال به آن رسیده‌ام این است که تعیین تاریخ فرمانرواییِ گندفر/ گندفارِس در حدود سالهای (19- 46 م) باید منتفی دانسته شود. تأکید بر این نکتۀ غیر قابل قبول به دلیل کوشش برخی محقّقانِ غربی برای اثباتِ اصالتِ کتاب اعمال توماس و مسافرت او به هند است. اینکه توماس، گندفر/ گندفارِس را دیده باشد چندان محلّ بحث نیست زیرا در مجموعۀ من حدّاقل از شش گندفر/ گندفارِس با نامهای شخصیِ مختلف سکّه هایی وجود دارد. ظاهراً کلمة گندفر/ گندفارِس مانند اگوستوس یا قیصر لقب است نه اینکه نظیرِ مثلاً آراکس نام خاندان باشد. گندفر/ گندفارِس اوّل پس از مرگ فراتس (فرهاد) سوم در سال (57 ب. م) به قدرت رسید (و در سکّه هایش به تقلید از او با تاج و بی تاج نشان داده شده و خود را خویشکام و فاتح خوانده است). این قرینه که گندفر/ گندفارِس از نوشته مهردادِ سومِ پدرکش و نشانهای سکّه های برادر وی اُرُدِ دوم استفاده کرده نشان دهندۀ تأخّر تاریخی اوست. 

یادداشتها:

1. ((Gondophers and the Shāhnāma)), IA, 16 (1981), pp.141- 150, ((The Political History of Iran under the Arsacids)), in CHIr, vol.3.1 (1983), pp.21-99, esp. 50-51.                                                                                                                                 

2. جزئیّات بیشتر دربارة سام، زال و فرامرز در جای دیگری خواهد آمد.

3. J.Marquart, ((Beitrage zur Geschichte und Sage von Erān)), ZDMG 49, (1895), pp.628- 72. Th. Noldeke, ((Das iranisches Nationalepos)), in Grundriss der iranischen Philologie, vol.2 (Strassburg, 1896), pp.130-211, 2d ed. Das iranisches Nationalepos (Leipzig, 1920), pp.6-9.  همۀ ارجاعات به چاپ دوم این اثر است.

4. در این باره، رک: A.Sh. Shahbazi, ((On the xwadāy- nāmag)), in Iranica Varia: Papers in Honor of Professor Ehsan Yarshater, Act Ir 30 (Leiden. 1990), pp.208-29.                                                                                                                                

5. رک: A.Sh. Shahbazi, Ferdowsi: A critical Biography (costa Mesa, calif. 1991), pp.108- 170.                                                                                                                

6. شاهنامه (چاپ مسکو)، ج2، ص212 به بعد؛ ج4، ص41 به بعد؛ ج5، صص188- 206.

The Epic Histories Attributed to P,awstor Buzond, trans. N.G.Garsoian (Cambridge, mass., 1989). pp. 73, 108, 150, 185, 226. see in general N.G. Garsoian, ((Prolegomenar to a Study of the Iranian Aspects in Arsacid Armeania)), Handes Amorya  90 (1976), p.78- 234.                                            

7. شاهنامه، ج4، ص 41 به بعد و جاهای دیگر.

8. Marquart, ((Beirage)), pp. 635- 45, idem, ((Iberer und Hyrkanier)), Caucasia (1931), pp. 78- 113, esp. 85- 98, Noldeke, ((Das iranisches Nationalepos)),pp. 6-9.  برای آگاهی بیشتر، رک: ذ. صفا؛ حماسه سرایی در ایران، چاپ دوم، تهران1333، صص579- 588؛ C. Coyajee, ((The House Gotarzes: A Chapter of Parthian History in the Shahnama)), Journal of Asiatic Society of Bengal  28, (1937), 207- 24, E. Yarshater, ((Iranian National History)), CHIr, vol. 3.1 (1983), pp. 395- 477esp. 457-61.

                                     

9. J. Marquart, Die chronological der alturkischen Inschriften (Leipzig, 1898). pp. 67- 68.                                                                                                                    

10. On this family see, W.B.Henning, ((Notes on the Great Inscription of Šāpur I)),Professor Jackson Memorial Volume (Bomby, 1954), pp. 40-45 esp. 50.             

11. شاهنامه، ج4، ص136، ب335. (در تصحیح مورد استناد نویسنده (چاپ مسکو) ضبط این نام «شطرخ» است نه چنان که در متن مقاله آمده «شونطرخ» ) (مترجم).

12. همان، ص162 به بعد.

13. همان، ص188 به بعد.

14. A. Christensen, L, Iran sous les Sassanides, 2d rev. ed (Copenhagen, 1944), pp. 103-6, Garsoian, ((Prolegomena)), passim.                                                                

15. گودرز خطاب به رستم می گوید: توی پشت ایران و تاج سران/ سزاوار و ما پیش تو کهتران (شاهنامه، ج4، ص276، ب1049). برای توصیفات مشابه، رک: همان، ج1، ص181، ب711؛ ص218، ب1246؛ ص195، ب322؛ ص202، ب397؛ ج4، ص157، ب637، 634 و...

16. چنان که از روایتِ نبردِ رستم و دیوان در متنی سغدی از شدة هشتم بر می آید:

E. Benveniste, Textes Sogiens (Paris, 1940), pp. 134 ff, Yarshater, ((Iranian National History)), p.456, with Literature.                                                             

 

17.Moses Khorenatsi, History of the Armenians, trans. R.W.Thompson (Cambridge, Mass., 1978), 2.8 (=p.141): «ایرانیان می گویند که رستم سگزی نیروی صد و بیست فیل داشت».

18. مروج الذهب (پاریس، 77- 1861)، ج2، ص118.

19. طبری هم این روایت را تأیید می کند (لیدن، 1879)، ج1، ص678. امّا به گزارش شاهنامه (ج6، صص322- 327) و ثعالبی (غرر اخبار ملوک الفرس ، تصحیح و ترجمة ھ. زوتنبرگ پاریس، 1900[، ص379 به بعد). رستم به نیرنگ برادر ناتنیش شغاد کشته می شود. دینوری (اخبار اطوال، تصحیح و. گیرگاس ] لیدن، 1888، ص28) نوشته است که رستم پس از کشته شدن اسفندیار بر اثر زخمهایی که در نبرد با او برداشته بود می میرد.

20. مطابق توضیح صفا (حماسه سرایی در ایران، صص45 و46) حدس مصحّح مروج الذهب دربارة نام این کتاب پهلوی صورت «سگسران» به معنای «بزرگان سکایی» است که پذیرفتنی می نماید.

21. P, awstos Buzand 6.6 (= p.124), H.W.Bailey, BSOAS  8 (1973), p.1154.

22. صفا؛ حماسه سرایی در ایران، صص566- 67؛ G.Widengren, Iranisch- Semitisch Kulturbegegnung in partischer Zeit (Koln, 1960), p.35, n.117.                                  

((Rōtas-tahm)) در یادگار زریران هم آمده است (F. Justi, Iransiche Namenbuch [Mrburg, 1895], p.263, H, W. Bailey, ((Khotanese Saka Literature)), CHIr, vol. 3.2, pp.12031032) امّا در اینجا محتملاً در معنای عامّ «پهلوان» است. W.Geiger, ((Das Yātkār-i- Zariran und seine Verhaltnis zum Šāhnāma)), sitzungsberichte der K. bayer. Akad., philos-philol. Klasse (1890), pp.48-84. esp. 51.

23. برای توضیحی دربارة شاهد درخت آسوریک، رک:

A. Christensen, Les Kayanids (Copenhagen, 1931). P.138. n.2.

                                                                                                     

24. E.g., S. W.Wikander, ((Sur le fonds commun indo- iranien des epoees de la Peres et de l, Inde)), La novella Clio 2 (1950), pp.310-29, G.Husing,s  Beitrage zur Rostahmsage (Sajjid Battāl), (Leipzig, 1913).  این نظر چندان درخور اعتنا نیست.

25. این موضوع باید به طور دقیق در جای دیگری بحث و بررسی شود.

26. CHIr, vol.3.1, p.51.

27. ((Beitrage)), pp.635 ff.

28. طبری، ج1، ص683. همچنین بنگرید به پایین تر.

29. Plutrach, Crassus 21, Tacitus, Annals 6.42, Garsoian. ((Prolegomena)), pp.210-12.                                                                                                                    

30. برای فهرست اسامی آنها، رک: Justi, Iranische Namenbuch, pp.316-17.

31. دربارة او، رک: Bivar, ((The Political History of Iran under the Arsacids)), pp.73-74

32. Annals 6.31. 3.36.3.

33. Ibid., 6.37.5-6

34. Ibid., 6.42.6

35. Ibid., 6.43.2

36. Ibid., 6.43.4

 37. ((Beitrage)), pp.636-37

38. در اینجا مارکوارت به این منبع ارجاع داده است: A. Cunningham, ((Coins of the Sakas)), NC (1890), pp.117-20, 158-65.

                                                                                         

 39. ((Beitrage)), p.636, n.6.

40. دربارة این استنباط همچنین، رک: Bivar, ((The History of Easterb Iran)), in CHIr, vol.3.1, pp.222, no. 14 (not 12 as printed on p.197, n.1).

                                                     

41. ((Beitrage)), p.643.

42. Ibid

43. برای صورتهای مختلفِ نام رستم، رک: Bailey, ((Khotanese Saka Literature)), pp.1231-32

44. C.Bartholomae, Altiranisches Worterbuch (Strassburg, 1904), col. 1053

45. Das iranische Nationalepos, p. 10 

46. همان، دربارة نام رستم در کتیبه های ایلامیِ تخت جمشید، رک: W. Hinz, Altiranisches Sprachgut der Nebenuberlieferungen (Wiesbaden, 1975), p.200, with references.               

47. بسنجید با: E. Yarshater, ((Iranian National History)), p.456 

48. Christensen, Les Kayanides, pp.135-37

49. E.Herzfeld, AMI 4 (1931-1932), pp, 91 ff, Idem, Archaeological History of Iran (London, 1935), pp,57,66.                                                                                  

50. AMI 4 (1932), p.114

51. CHIr, vol. 3.1, p.51

52. همان، و به طور کامل در: ((Gondophares and the Shānāma)), pp.142-45   

53. (Gondophares and the Shānāma)), pp.146-50   

54. همان، ص150؛ ب، سرکاراتی؛ «رستم یک شخصیّت تاریخی یا اسطوره ای؟»، مجلّه دانشکدۀ ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی 12 (1354)، ص161 به بعد. که کوشش برخی محقّقان برای تاریخی انگاریِ رستم را نادرست دانسته است.

55. شاهنامه، ج2، ص32، ب396؛ ص72، ب159-61؛ ص125، ب890-900؛ ج4، ص30، ب351- 56؛ ج6، ص133، ب983؛ ص224، ب106؛ ص403، ب2845-51. 56.

56. همان، ج2، ص72، ب161؛ ج1، ص155، ب290، 299.

57. او حتّی در کودکی نیز تاج بر سر دارد. همان، ج1، ص243، ب1576.

58. رک: ارجاعات یادداشت شماره 55 و به طور کلّی: G.Widengren, Der Feudalismus im alten Iran (koln, 1969), pp.21-23  دربارة درفش رستم به پایین تر نگاه کنید.

59. شاهنامه، ج1، صص150- 151، ب215-28.

60. همان، ج2، ص72، ب159-61.

61. همان، ج2، ص125، ب890 به بعد.

62. همان، ج4، ص30، ب350 به بعد.

63. رک: یادداشت 55 و56 و نیز، همان، ج4، ص29، ب344؛ ج5، صص385، 390، 391؛ ج6، ص257.

64. همان، ج2، ص171، ب18.

65. J.Marquart, Erānšahr (Berlin. 1901), pp. 39-40, and with J.J.M.de Grooy, ((Das Reich Zābul und der Gott Žun vom 6.-9. Jahrhundert)), in Festchrift Eduard Sachau (Berlin, 1915), pp.248092. esp. pp.260-61.                                                                 

66. Marquart, Erānšahr, pp. 250 ff., ((Das Reich Zābul)), pp. 257- 59

67. R.V. Stackelberg, ((Iranica)), ZDMG 45, (1891), pp. 620-21, H.W.Bailey, The 68. Culture of the Sakas in Ancient Iranian Khotan (Delmar, N.Y., 1982), pp.8-9.           Bailey, ibid., p.9

69. Ibid., p.20

70. Stackelberg, ((Iranica)), p.620

71. شاهنامه، ج4، ص243، ب530.

72. همان، ج6، ص282، ب1065. «همان سگزی رستم شیردل»، همان، ج2، ص139، ب342؛ «تو سگزی که از هر کسی بدتری»، همان، ج4، ص251، ب648. همچنین، رک: ج4، ص199، ب1337؛ ص229، ب313؛ ص243، ب528، 534؛ ص245، ب561، ص248، ب598؛ ج6، ص282، ب1063؛ ص284، ب1093 به بعد؛ ص285، ب1102؛ ص301، ب1337؛ ص304، ب1384.

73. همان، ج4، ص220، ب186. همچنین، رک: ص217، ب141؛ ص227، ب282؛ ص228، ب298 و موارد دیگر. Marquart, ((Beitrage)), p. 643.                                                                                    

74. شاهنامه، ج1، ص151، ب225؛ ص155، ب291؛ ج5، ص390، ب2612.

75. همان، ج5، ص385، ب2528.

76. همان، ج5، ص391، ب2624.

77. V. Minorsky,Hudud al-Alam. 2d ed. (Cambridge, 1982), p.252. 

78. Ibid, p.252, n.7

79. Ibid, pp,253-54

80. India, p.101 cited in ibid., p.254

81. Ibid., pp.238, 246-47, Marguart, Erānšahr, pp.263-64  

82. این نکته از موقعیّت سمنگان معلوم می شود (رک: یادداشت 64).

83. باید توجّه داشت هنگامی که گشتاسپ می خواهد به دیدار رستم برود «خود از بلخ زی زابلستان کشید»، شاهنامه، ج6، ص134، ب1000.

85. رک: همان، ج1، ص151، ب225؛ ج2، ص72، ب159؛ ج4، ص30، ب35.

86. داستان پیروزیِ رستم بر همسایه شرانگیز، کُک کوهزاد، مهتر افغانها و بلوچ که در منظومه ای قدیمی و کامل آمده است این نکته را نشان می دهد. رک: صفا؛ حماسه سرایی در ایران، صص318- 22. نام «کک» یادآور شهر «کوک» در ناحیۀ خبیصِ کرمان است که مقدسی پیش از «گک» ذکر کرده است (P.Schwarz, Iran im Mittelalter, vol. 2 [Leipzig 1912], p.227)  محدوده قلمرو رستم به صورت «زابلستان، بست، غزنین و کابلستان» هم معرّفی شده است.

87. همان، ج3، ص170، ب2651؛ ج4، ص29، ب344.

88. Marquart, Erānšahr, p.46., Bivar, CHIr, vol.3.1. o.195.

89. شاهنامه، ج6، ص255، ب618.

90. در اوستا «سئنا: شاهین» مانند «سام» نام یک خاندان ایرانی است (یشت13، 126). این واژه در بعضی نامهای پارتی نظیر: سیناسس، سناباریس، سیناتروسس/ سناتروک و در اداوار متأخّر اسم پدر ابوعلی سینا بازمانده است.

91. شاهنامه، ج6، ص257، ب660- 661.

92. Bailey, CHIr, vol.3.2, pp.1231-32.

93. شاهنامه، ج2، ص104، ب533؛ ص171، ب20؛ ص172، ب40؛ ص200، ب388؛ ج4، ص253، ب494؛ ج6، ص225، ب123؛ ص296، ب1271. این موضوع با توجّه به نقش اساسیِ رستم در تاج گذاری کیقباد و بهمن روشن تر می شود. همان، ج2، صص56-61؛ ج6، ص350، ب136.

94. Justi, Iranische Namenbuch, p.337.

95. رابطۀ لغویِ آن با «تهمتن» مشابهِ ارتباط واژگانیِ «رستم» و «رودابه» است.

96. شاهنامه، ج1، صص172-76.

97. همان، ص177.

98. دربارة اشتقاق و واژه های هم ریشۀ آن، رک: Justi, Iranische Namenbuch, pp.312-13.

99. ابیات مربوط به این موضوع در شاهنامه (ج2، صص258 و259) الحاقی است. این نکته در منظومۀ فرامرزنامه (به کوشش رستم پسر بهرام سروش (بمبئی،1907)، ص364، ب14) هم آمده است.

100. فرامرزنامه، ص25 به بعد. همچنین، رک: مجمل التواریخ و القصص، تصحیح م.ت. بهار (تهران، 1318)، ص54.

101. فرامرزنامه، صص59- 75 و نیز، رک: یادداشت 99.

102. ایران شاه بن ابی الخیر؛ بهمن نامه، ویراستۀ ر. عفیفی (تهران، 1370)، ص210 به بعد. ( «فرهاد» سهو نویسندۀ مقاله است و پسر دیگر زواره در بهمن نامه «مرزبان» نام دارد) (مترجم).

103. همان، ص413 به بعد. فرامرزنامه، ص407 به بعد.

104. Zand- Akāsih, trans.B.T.Anklesaria (Bombay,1956), pp.298-301.

105. این ترجمة ژ.مارکوارت در A Catalogue of the Provincial Captials of Erānšahr, ed. G.Messiria (Rome,1931), p.52. است. همچنین، رک: Christensen, Les Kayanides, p.67, E.Hnigmann and A.Maricq, Recherches sur les Res Gestae Divi Saporis (Brussels, 1953), p.42. n.2, p.175.                                                                                                 

106. Marquart, Erānšahr, p.27

107. برای بحثی دقیق تر دربارة این نامها، رک: H.W.Bailey, ((Iranian Arya- and Daha-)), Transactions of the Philological Society (1959), pp,71-115 esp, pp.107pp, Dictionary of Khotan Saka (Cambridge, 1979), p.155.                                              

108. طبری، ج1، ص598. نیز، رک: Christensen, Les Kayanides, p.131, n.2

109. ایرادهای پ. لوکوک ((Aparna)), in EIr, vol.2, p.151  بی پایه و مغایر با شاهد طبری است.

110. طبری، ج1، ص683.

111. رک: Marquart, ((Beitrage)), pp.635ff. 

112. دربارة این نام، رک: H.W.Bailey, ((Iranian Medly)), in Orientalia J.Duchesne-Guillemin Emerito Oblata, ActIr 23 (Leiden,1984), p.41with reference.

                   

113. ((Beitrage)), p.637 

114. ((The Parthians possess altogether eighteen kingdoms)), Pliny, Natural History  6.29.1.                                                                                                                     

115. برای جزئیّات بیشتر و دیدن منابع، رک: L.Gray, The Foundations of the Iranian Religions (Bombay, 1922). pp. 187-91, M.Boyce, A History of Zoroastrianism, vol.1 (Leiden,1975), pp.67,91,98, 100, 103. 283, 289, 293. P.O.Skjǽrvø,((Aždahā)), in EIr, vol.3 (1989), pp.191-99.                                                                                   

116. شاهنامه، ج6، ص257.

117. منهاج سراج؛ طبقات ناصری، تصحیح ع. ح. حبیبی (تهران، 1974)، ج1، صص318-23؛ Minorsky,Hudud, p.174.

                                                                                                                         

118. داستان کوش از فرزندان ضحّاک و بنیان گذار شهر کوشان (= کوشان شهر) در منظومۀ سرودۀ ایرانشان بن ابی الخیر این نکته را تأیید می کند. رک: صفا؛ حماسه سرایی در ایران، صص296- 300. همچنین، رک: مجمل التواریخ، صص89، 187، 189.

119. Moses Khorenatsi, History of Armenia, 2.49 (= p.190).   

120. Marquart (Markwart),Provincial Capitals, p.18.               

121. Idem, Erānšahr, p.130.

122. Idem,Provincial Capitals, p.20.               

123. همچنین: Moses Khorenatsi, History of Armenia, p.127.      «کسی که ایشان (پارسیان یعنی برخی ایرانیان) بیوراسپ اژدهاک می نامند نیای آنها بوده است».

124. Sāinu محتملاً صورت وصفی (صفت) sinu معادلِ sindu یونانی، sindoi  به معنای «نزدیک سرمتی» است. Bailey, Dictionary, p.155.                                                                                           

125. H.W.Bailey, ((Iranian Arya- and Daha-)) , pp.71-115.    

126. Bivar, CHIr, vol.3.1, pp.26-29.       

127. G.Le Strange, The Lands of the Eastern Caliphate (Cambridge, 1953), pp.414-15.                                                                                                                              

128. Markwart, Provincial Captials, p.66.   

129. A.Sh.Shahbazi, ((Derafš)), in EIr, vol.7 (forthcoming)   (این مدخل چاپ شده است) (مترجم).

130. شاهنامه، ج2، ص213، ب56 به بعد؛ ج4، ص27، ب300؛ ص43، ب527.

131. همان، ج2، ص214، ب577 به بعد؛ ج4، ص27، ب304؛ ص43، ب526.

132. همان، ج2، ص215، ب588؛ ج4، ص20، ب324؛ ص42، ب524.

133. همان، ج2، ص214، ب567؛ ج4، ص170، ب860؛ ص177، ب1113؛ ص189، ب1177؛ ص282، ب1139؛ فرامرزنامه، ص22، ب17؛ ص23، ب6؛ Widengren, Feudalismus. p.17, n.35  

134. Widengren, loc.cit.,  بازآورده از گرشاسپ نامه.

135. شاهنامه، ج4، ص29، ب345؛ ص30، ب351.

136. Widengren, Feudalismus. pp.17-18 with references.  

137. برای جدیدترین بحث در این باره، رک:

A.Sh.Shahbazi,((Bahrām VI Čobin)) in EIr, vol.3, pp.519-22.

138. شاهنامه، ج8، ص345، ب9-508؛ ج9، ص33، ب382.

139. همان، ج8، ص345، ب511-14.

140. همان، ج6، ص348، ب9.

141. همان، صص51-343؛ بهمن نامه، صص191-340 (همچنین، رک: فرامرزنامه، صص408- 50).

142. Christensen, Les Kayanides, pp. 98, 124.  

143. طبری، ج1، ص819.

144. Honigmann-Maricq, Recherches sur le Res Gestate Divi Saporis, pp. 94 ff. 

145. چنان که شهری هم که اردشیر پاپکان نزدیک بصره ساخت بهمن- اردشیر خرّه (bahmanšer) نامیده شد. رک: ابن الفقیه؛ مختصر کتاب البلدان (لیدن، 1885)ف ص198؛ مجمل التواریخ، ص54.

 

دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
دی ان ان