زندگانی زردشت، پیامبر ایران باستان، در هالهای از افسانهها که طی قرون و اعصار فراهم آمده، پنهان است. این افسانهها در اواخر دورة ساسانیان در متون پهلوی گرد میآیند و تدوین میشوند و از آن پس به این سنت رنگ حقیقت تاریخی میدهند. از دل این افسانههاست که گوشههایی از زندگانی حقیقی او آشکار میشود.
مدتها قبل از ظهور زردشت جمشیدشاه به دیوان هشدار میدهد که به زودی به جنگ آنان خواهد شد. گاوی شگفت در زمان پادشاهی کاووس نیز از نزول وحی به زردشت خبر میدهد. مقدمات تولد پیامبر در آسمان چیده میشود. فره ایزدی به زمین نازل میشود و به خانه زنی به نام «دوغدو» که سرنوشتش زادن پیامبرا ست، حلول میکند و سراپای زن را در نور خود فرو میبرد. دیوان پدرش را فریب میدهند که دخترش جادو شده است. پدر او را به قبیله سپیتمان میفرستد و دختر در آنجا با پوروشسب ازدواج میکند. قبل از زادن زردشت، سه شب تمام دهکده پوروشسب نور باران میشود. مبارزه میان نیکی و بدی، روشنایی و تاریکی، همچنان ادامه مییابد تا سرانجام نوری درخشان ساطع میشود و در میان شور و شادی جهانیان نوزاد در حالی که میخندد، پا به جهان میگذارد. دیوان پوروشسب را هراسان میکنند که هرگاه کودک بزرگ شود برای او و خانوادهاش تباهی به بار میآورد. پدر زود باور میپذیرد و آتش میافروزد و کودک را به میانش میاندازد. معجزهای رخ میدهد و آتش کودک را نمیسوزاند. کم کم زردشت بزرگ میشود.
در متون اوستایی و پهلوی پانزده سالگی را سال بلوغ دختران و پسران میدانند. چون زردشت پانزده ساله میشود، مراسم اعطای کمربند مقدس برای او انجام میپذیرد. مهربانی و شفقت و همدردی، سخاوت و بخشندگی بر چهرهاش نقش زده است. در اطرافش نیکی و نیکویی میپراکند و شادکامی و خوشی بر سر و روی هر کسی که به او نزدیک میشود، فرو میپاشد. همدردی و عشقی بیپایان نسبت به بیچارگان و درماندگان در خود احساس میکند و تاب درد و رنج آنها را در خود برنمیتابد. سرانجام خانه را در جستجوی دانش و راستی ترک میگوید و در کسب حکمت و دانش میکوشد.
در سیامین سال زندگی خود، زردشت ناگهان مردی را میبیند که جامهای تابناک در بر کرده و عصایی روحانی در دست دارد. او وهومن (بهمن) ایزد سرشتِ نیک است که به سوی زردشت میآید و از او میپرسد که کیست و چه آرزویی دارد؟ زردشت میگوید که در جستجوی راستی است و سرچشمههایی است که راستی از آن میجوشد. و هومن به او میگوید او را به سوی سرور بزرگی که پدر آسمانی هر دوی آنهاست خواهد برد. آنگاه هر دو به سوی آسمان به راه میافتند و به دیدار اورمزد میروند و او پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک را برای زردشت شرح میدهد. امشاسپندان، این ایزدان و فرشتگان جاودان و مقدس نیز هر کدام نکتهای به او میآموزند.
زردشت در دهمین سال رسالتش، پس از واپسین دیدار با امشاسپندان نخستین پیرو دینش را باز مییابد. اینک پیروزی بزرگی نصیب او شده است. به راهنمایی اورمزد به دربار ویشتاسپ (گشتاسپ) شاه میرود و با سخنان ترغیب کننده و انجام معجزات گونهگون او را به دین خویش درمیآورد. دشمنان او در دربار ویشتاسپ از موافقت شاه هراسناک میشوند و از زردشت میخواهند با جواب گفتن به سی و سه سؤال حقانیت پیامبریاش را ثابت کند. زردشت به تمام پرسشها پاسخ میدهد. کاهنان دین کهن میکوشند با توطئهچینی از نفوذ زردشت در دربار ویشتاسپ بکاهند. از او نزد شاه بدگویی میکنند و سرانجام موفق میشوند او را زندانی کنند. ولی زردشت با انجام معجزهای در مورد اسب محبوب ویشتاسپ آزادی خود را باز مییابد.
آنگاه اورمزد سه تن از ایزدان یعنی بهمن و اردیبهشت و میترا را به دربار ویشتاسپ روانه میکند تا از پیامبر جدیدش جانبداری کنند. سراسر دربار ویشتاسپ را وحشت و آشفتگی فرامیگیرد، ولی فرشتگان به او اطمینان میدهند که فرستادگان دشمنان ایران نیستند و جهت گرفتن تاج و تخت او به آنجا نیامدهاند، بلکه فرستادگان اورمزداند. میگویند اگر ویشتاسپ از پیامبر جدید جانبداری کند، در عوض سلطنتی طولانی به مدت 150 سال و پسری روئینتن، اسفندیار، به او ارزانی میدارند و همزمان به او هشدار میدهند که اگر به دین جدید درنیاید شر و بدی ملکش را فراخواهد گرفت. آنگاه اکسیر عمر را در فنجانی زیبا به شاه هدیه میکنند تا بنوشد. شاه چون شربت زندگی را مینوشد به خلسه فرو میافتد و در رؤیا جهان مینوی را نظاره میکند. سپس به همسرش فرمان میدهد به دین جدید بگرود. ویشتاسپ عمری دراز میکند و او و فرزندش اسفندیار در راه دین تلاش و کوشش بسیار میکنند.
زردشت پس از آنکه وحی بر او نازل میشود، 47 سال زندگی میکند. راستی را در همه جا میگسترد. جادو را از میان برمیدارد و بدی را نابود میسازد. زمانی در یک حالت خلسه آینده دینش را پیشبینی میکند. او را سه فرزند آسمانی است که در هر هزاره معجزهآسا زاده میشوند. سرانجام یک فرد تورانی، دشمن زردشت و دینش، او را زمانی که 77 ساله بود میکشد.