Menu

ویرانگری تاریخی مانع توسعه، نمونه: هجوم اردوی مغول به ایران

نویسنده: مجتبی تبریزنیا

درآمد

در اين مقاله موضوع «ويرانگري تاريخي» با بررسي و بازخواني يك برش كوتاه تاريخ ايران مورد بحث قرار گرفته است: دورة اول يورش مغولان. براي اين منظور پس از اشاره­اي كوتاه به نمونه­هايي از يورش­هاي تاريخي به ايران­زمين، در ادامه تلاش شده ابعاد ويراني­هاي ناشي از تازش مغولان به ايران روشن شود. بدين منظور نمونه­هايي از گزارش­هاي منابع تاريخي نزديك به زمان واقعه درباره ويراني­هاي برخي از شهرهاي خراسان و ماوراء­النهر در دوره اول حمله مغولان نقل مي­گردد. دوره زماني اين گزارش­ها، يك برهـﮥ چهار ساله در فاصله سال­هاي 616ـ622 ﻫ.ق/ 1219ـ1222م. يعني از زمان ورود مغولان به قلمرو سلطان محمد خوارزمشاه و تصرف شهر اُترار تا زمان خروج چنگيز از ايران به سوي مغولستان است. محدوده جغرافيايي نيز شامل مهم­ترين و مشهورترين شهرهاي خراسان و ماوراءالنهر است. مقاله با اين نتيجه­گيري كه جنگها چه درپي تهاجم از بيرون و چه در اثر جنگهاي داخلي، همواره موجب عقب­ماندگي و خسارتهاي جبران ناپذير تاريخي مي‌گردد و مانع اصلي تكامل جوامع انساي به حساب مي­آيند، پايان مي‌پذيرد.

 

ويرانگري و تاريخ ايران

تاريخ ايران مانند ساير ملل جهان صحنـﮥ كشمكش­ها و جنگ و جدال­هاي مداوم بوده است. سرزمين ما به دليل قرار گرفتن در مسير اصلي شرق به غرب، همچنين به دليل وجود موهبت­هاي الهي و تنوع اقليمي و دسترسي به راه­هاي آبي و خشكي كه موجد ثروت و آباداني بوده، همواره مورد توجه و تردد و تهاجم اقوام مختلف قرار گرفته است. اين حملات و هجوم‌ها ـ هر بار ـ با ويران کردن شبکه‌های آبياری و تأسيسات کشاورزی، تبديل زمين­هاي كشاورزي به مرتع، غارت احشام و دام­ها كه سرمايه­هاي اصلي مردمان را تشكيل مي­دادند، فروپاشی مناسبات اقتصادی ـ اجتماعی، قتل عام­های گسترده و خرابی شهرها و روستاها، انهدام آثار معماري و هنري، كاهش شمار پيشه­وران و صنعتگران و كارگران ماهر، حيات طبيعی و تکامل تاريخی جامعه ايران را با وقفه‌ها و رکودهای طولانی روبرو ساخته­اند. در حقيقت، علل عقب­ماندگی­های تاريخی و اجتماعی ـ فرهنگی ايران را بايد در چنين حملات مرگبار و هجوم­های ويرانگري جستجو كرد.

حمله آشوربانيپال به ايران ( 639 ق.م)، حمله اسکندر (334  ق.م)، حمله اعراب (16 ﻫ.ق/ 637 م.)، قدرت­گيري ترکان غزنوی (389 ﻫ.ق. /999 م.)، تشكيل حكومت ترکان سلجوقی (431 ﻫ.ق / 1039 م.)، حمله ترکان قراختائی (535 ﻫ.ق /1141 م.)، حمله ترکمانان غُزّ (551 ﻫ.ق /1156م.)، حمله مغول­ها (616 ﻫ.ق. /1219 م.)، حمله تيمور (783 ﻫ.ق / 1381م.)، حمله افغان­ها (1132 ﻫ.ق. /1720 م.) و دهها تهاجم خارجی ديگر و نيز جنگ­ها و کشمکش­های اميران و شاهزادگان داخلی و دست به دست گشتن حکومت­های محلی ـ که با تاراج و کشتار و ويراني‌های فراوان همراه بودند ـ هر يک، سال­ها و قرن­ها جامعـﮥ ايران را از رشد طبيعی، تحول اجتماعی و تکامل تاريخی بازداشتند. اين حملات و هجوم­ها تأثيرات مخرب خود را بر آگاهي اجتماعی مردم ما باقی گذاشتند و باعث قطع رابطـﮥ جامعه با بُعد تاريخی خويش گرديدند. به عبارت ديگر: اين حملات و هجوم­ها هر بار ارتباط جامعـﮥ ايران را با ريشه و گذشتـﮥ خويش قطع کردند و ناگزيرمان ساختند بار ديگر از ابتدا آغاز كنیم. اين چنين است که ما اينک وارث تاريخ و فرهنگی هستيم که بخش­هايي از آن معدوم و بخش­هايي نيز مخدوش و مجعول گشته است.

اين حملات و هجوم­ها و درپي آن كوچ و اسكان قبايل مهاجر به ايران، ساختار اخلاقي، فرهنگي و جمعيتي ايران را تغيير مي­داد به طوري كه به گفته فردوسي:

ز دهقان (ايراني) و از تُرك و از تازيان
نه دهقان، نه تُرك و نه تازي بوَد
 

 

نژادي پديد آيد اندر ميان
سخن ها به كردار بازي بوَد
 

 

از اين رو به نظر مي رسد تاريخ ايران به سان ساير جوامع شرقي، تاريخ فروپاشي نظام­هاي اقتصادي ـ اجتماعي و بازتوليد نظام­هاي قبلي بوده است.1 قبايل صحراگرد بارها بر ايران­زمين و مردم آن تاخته­اند؛ كتابخانه­ها را كه مراكز تجمع علما و قلب تپنده تمدن­ها و محل تفكر و تدبر بوده­اند از تكاپو انداخته­اند، كتاب­ها را كه وسيلـﮥ انتقال دانش و تحربيات بوده­اند، سوزانده­اند، علما و متفكران را يا كشته يا وادار به جلاي وطن و آوارگي و سرگرداني كرده­اند و گروه عظيم انسان­ها را به قتل رسانده­اند، نظام­هاي اقتصادي و كشاورزي و آبياري را نابود كرده­اند و اين­ها همه، وقفه­اي گاه تا يك قرن ايجاد كرده­اند چنان­كه بسياري از شهرهاي ايران پس از هجوم مغولان چنين سرنوشتي نصيبشان شد.

 

تازش مغولان به ايران

يورش­هاي تاريخي به سرزمين ايران بيشتر از سمت شرق و از سوي صحرا نشينان دشت­هاي آسياي مركزي صورت مي­گرفت. در اين مسير، سرزمين­هاي آباد و متمدن ماوراءالنهر و خراسان در پيشاني حملات قرار داشتند و بيشترين صدمه و ويراني را متحمل شدند. اگرچه ازسمت غرب نيز تهاجماتي چون حمله اسكندر و دست اندازي‌های روميان و بعدها تهديدات عثماني را شاهد بوده­ايم، اما ويرانگرترين و بيشترين تازش­ها از شرق بوده است.

با اين همه در ذهنيت تاريخي ايرانيان هيچ حمله­اي از نظر شدت ويراني با تهاجم مغولان برابري نمي­كند. از گزارش مورخان نزديك به زمان هجوم مغولان مانند منهاج سراج، نسوي، جويني، رشيدالدين­فضل­الله همداني، خواندمير و سيفي هروي، مي­توان از رونق و آباداني رو به گسترش قلمرو خوارزمشاهيان آگاه شد. نظم و نسقي كهن ديوانسالاران ايراني مانند جيحاني، بلعمي، اسفرايني وخواجه نظام‌الملك در دوره­هاي شكوفاي تمدن ايراني ـ اسلامي ايجاد كرده بودند در دوران خوارزمشاهيان در اوج بود. كشاورزي در نهايت رونق، شهرها و روستاها در آباداني، بهره‌گيري از معادن به وفور و تجارت بسيار پررونق بود. سازمان سياسي كه شالودة آن از ايران باستان به عاريت گرفته شده بود و به دست عباسيان احياء شده و توسط طاهريان و سامانيان تكامل يافته بود، در عصر خوارزمشاهيان سازمان­يافته‌ترين شكل را داشت.

يكي از نشانه­هاي اين رونق و شكوفايي شمار كثيري از دانشمندان و مشاهير علمي و هنري و ديني است كه در اين عهد مي­زيستند. زمخشري (وفات 538 ﻫ)، رشيد وطواط (وفات 573 ﻫ)، خيوقي، نجم­الدين كبري، مجدالدين بغدادي، امام فخر رازي و بهاء­الدين محمد بن مؤيد بغدادي (شاعر و رئيس دارالانشاء علاء­الدين تكش، نويسنده مجموعه منشآت التوسل‌الي‌الترسل)، فخر رازي (فيلسوف وعالم كلام (543 يا 544ـ606 ﻫ) پروردة دوراني بودند كه با تازش مغولان محو شد.

مشايخ معروفي چون نجم­الدين كبري (وفات 618 ﻫ)، روزبهان بقلي شيرازي (522ـ606 ﻫ)، مجدالدين بغدادي (544ـ607 ﻫ)، سعدالدين حموي (وفات 650 ﻫ)، نجم­الدين دايه (وفات 645 ﻫ)، شهاب­الدين سهروردي (539ـ632 ﻫ) و شاعراني چون عطار، مولوي، سعدي و كمال­الدين اسماعيل گروه ديگري از بزرگان علم و ادب و هنر و دين بودند كه بدون شك ظهورشان  بهترين نشانـﮥ وجود آرامش و رونق و ثبات نسبي در دوران حياتشان بوده است.

 اما اين همه در اثر حمله مغول دچار ازهم­پاشيدگي شد. شدت حمله به گونه­اي بود كه ذهنيت تاريخي ايرانيان را تا چندين قرن دچار وحشت و سرخوردگي شد. نمونه­هايي از اين ذهنيت وحشتزدة ايراني را در ادبيات عاميانه مي­توان سراغ گرفت، مانند عبارت«ايلغار مغول».

به گفته مورخان، كوتاه­ترين و نغزترين سخني كه در مورد اين فاجعه بيان شده از زبان يك نجات يافته از قتل عام بخارا است كه گفت: آمدند و كندند و سوختند و كشتند و بردند و رفتند.2 مي‌توان تصور كرد كه اين عبارت چه ترس و وحشتي بر مردمي كه در شهرها منتظر رسيدن سپاهيان مغول بودند، ايجاد مي­كرده است.

مغولان از خود خطي از خون و ويراني برجاي مي­نهادند. شدت ويراني و كثرت قتال به اندازه­اي بود كه جويني در يك مرحله به دليل شمار زياد كشتگان، درستي آن را باور ندارد به همين سبب از ذكر تعداد آنها استنكاف مي‌كند.3 هم او در مورد شدت قتل­عام مي­نويسد:

هر شهري و هر ديهي را چند نوبت كُشش و غارت كردند و سال­ها آن تشويش برداشت و هنوز تا رستخيز، اگر توالد و تناسل باشد، غلبـﮥ مردم به عشر آنچ بوده است نخواهد رسيد.4

نسوي، منشي جلال­الدين خوارزمشاه كه از مقابل مغولان گريخت و در بخشي از سرگرداني­هاي سلطان براي مقابله با مغولان همراه او بوده، سرنوشت تمام شهرها و بلاد را از نظر قتل و ويراني يكسان و مشابه مي­داند با اين تفاوت كه فقط اسامي شهرها و تعداد كشتگان تغيير مي­كند. او مي نويسد:

احوال بلاد همه متشابه است و غير از عموم قتل و هلاك بلاد و فنا عباد نه، لاجرم در تفصيل آن فايده نيست... هيچ داري نماند كه به ناري نسوخت و هيچ ناري نماند كه آن را ساكن داري بر افروخت. رعب و هراس بر نفوس ناس مستولي شد چنانكه هر كه در قيد اسر گرفتار شده بود از كسي كه مقيم خانـﮥ خود است و انتظار حادثه مي كند آسوده‌تر بود.5

ابن اثير كه همزمان با هجوم مغولان مي­زيست و اندكي پس از آن كتاب الكامل في التاريخ خود را نوشت، هجوم مغول را فاجعـﮥ جهاني عظيمي مي­داند.

حتي جويني كه تاريخ­نگار دستگاه مغولان بوده و تاريخ جهانگشا را با حفظ جانب احتياط و گاه جانبداري از مغولان نگاشته اما از ثبت حقايق دريغ نكرده و چه بسا حتي براي خوشامد ولي­نعمتان مغولي خود شدت تازش را نشان داده است: مي نويسد: «هركجا كه صدهزار خلق بود، صد كس نماند».6 به نوشته هم او تولوي ظرف مدت سه ماه خراسان را ويران و از سكنه خالي و مانند كف دست صاف كرد.7

سيفي هروي در توصيف شدت تازش مغولان مي­نويسد:

از عهد كيومرث كه اولين پادشاه عالم و نخستين فرمان فرماي بني­آدم است تا اين دم در هيچ طرفي از اطراف ربع مسكون آن فتنه و شب­خون نيوده است كه در خراسان مسلم شدن آن ديار به قتل صغار و كبار و قلع قلعه و حصار است.8

لشگر­كشي­هاي چنگيز­خان و جانشينانش با تهاجمات پيشين صحرا­نشينان (ازجمله سلجوقيان و تركان غُز ) تفاوت داشت. در حملات مغول با نوعي شيوه متشكل امحاي دسته جمعي مردم غير نظامي و تخريب كامل نواحي مواجهيم. در صورتي كه در ساير حملات صحرانشينان، تهاجمات پراكنده و غيرمتمركز با ويراني و كشتار كمتر را شاهديم زيرا ترس و ارعاب متشكل به فرمان چنگيز از بالا اجرا مي شد. اين روش موجب كاهش مقاومت و سهولت غارت و چپاول و مانع سركشي افراد صحرانشين سپاه مي­شد.9

در عرصه علم و فرهنگ نيز عواقب حملـﮥ مغول­ها، بسيار سخت و سهمگين بود. دانشمندان بسياري يا گريختند (مانند مولانا جلال‌الدین بلخي) و يا كشته شدند (مانند شيخ نجم­الدين كبري). كتابخانه­هاي بزرگي خراب شدند و نسخه‌هاي خطي بسياري طعمه حريق گرديدند. در عرصه دانش و علوم، فلسفه و علوم طبيعی(که موضوع آنها شناخت واقعی طبيعت و انسان بود) رو به انحطاط نهاد و صوفي­گری و جزم­انديشي و دنياگريزي و مقوله­های غيرعقلی رشد و پرورش يافت به طوري که جوينی دربارة وضع علم و فلسفه و دانش در اين روزگار می‌نويسد:

مدارس درس، مندرس و معالِم علم، مُنطمس(نابود) گشته و طبقـﮥ طلبـﮥ آن در دست لگدکوب حوادث، پايمال زمانـﮥ غدار و روزگار مكار شدند و صنوف صروف فتن و محن گرفتار و در معرض تفرقه و... در حجاب تراب متواري ماندند.

هنر اکنون همه در خاک طلب بايد کرد
 

 

زانكه اندر دل خاكند همه پرهنران
 

 

 اکنون بسيط زمين ـ عموماً ـ و بلاد خراسان ـ خصوصاً ـ كه مطلع سعادات و مبرات و موضع مرادات و خيرات و منبع علما و مجمع فضلا و مربع هنرمندان و مرتع خردمندان ... بود از پيرايـﮥ وجود متجلببان جلباب علوم و متحليان به حليت هنر و آداب خالي شد ... کذب و تزوير را، وعظ و تذکير دانند ... زبان و خط اويغوري را فضل و هنر تمام شناسند. هريك از ابناء­السوق در زي اهل فسوق، اميري گشته و هر مزدوري، دستوري و هر مزوري، وزيري و هر مدبري، دبيري و هر مستدفئي، مستوفيي و هر مسرفي، مشرفي و هر شيطاني، نايب ديواني و هر شاگرد پايگاهي، خداوند حرمت وجاهي و هر خسيسي، رئيسي و هر دستاربندي، بزرگوار دانشمندي و هر خَسی، کسی و هر غادری، قادری و هر آزادی، بی‌زادی و هر رادی، مردودی ...10.

آثار ويرانگر حملـﮥ مغولان تا يك قرن بعد نيز همچنان باقي بود چنان­كه حمدالله مستوفي در سال 740 ﻫ.ق/40ـ1339م. در نزهة­القلوب خرابي (زمان خود را) نتيجه ظهور دولت مغول و قتل­عامي كه در آن زمان رفت مي­داند و مي­افزايد:

اگر تا هزار سال ديگر هيچ حادثه واقع نشدي هنوز تدارك پذير نبودي و جهان بدان حال اول نرفتي كه پيش از آن واقعه بود.11

ظهيرالدين مرعشي كه حدود سال 875 ﻫ.ق./ 1471م.  كتاب تاريخ طبرستان و رويان ومازندران را مي نوشت، مي­گويد تا زمان وي هنوز خرابه­ها و تل­هاي خاكستر ايام تهاجم مغول در اين ولايت باقي مانده است.

ابن­بطوطه كه در اوايل قرن هشتم هجري، يك قرن پس از هجوم مغولان از بخارا گذر كرده، اين شهر را در همان وضعيت خراب و ويران پس از هجوم مغول ديده كه هنوز احيا نشده بود.12

به گفته نسوي در دور اول هجوم مغولان ـ كه 4 سال (616ـ619 ﻫ.ق/ 1219ـ 1222 م.) به طول انجاميد ـ همـﮥ شهرها و قلاع خراسان به جز خرندز ويران شد اما همه فرارياني كه به آن قلعه پناه برده بودند در اثر بيماري همه­گير جان سپردند.13

قاضي منهاج سراج كه برخي از صحنه­هاي تازش مغولان را خود مشاهده كرده  و اطلاعات او برگرفته از شاهدان موثق بوده، شمار اسيران مسلمان به دست مغولان را به اندازه­اي مي داند كه فقط 000/12 دختر باكره برگزيده در حرم چنگيز­خان بودند.14

سيفي هروي كه اندكي پس از هجوم مغولان، در قرن هفتم، تاريخ مفصلي دربارة شهر هرات نگاشته به نقل از راوياني كه پدرانشان شاهد ويراني شهر به دست مغولان بوده­اند، گزارش مي­كند در هرات تنها 40 نفر زنده ماندند كه تا چند ماه از لاشـﮥ مردگان و دانه­هاي كاه­دان­ها ارتزاق مي­كردند، سپس از طريق راهزني روزگار مي‌گذراندند. اين وضع تا 15 سال ادامه داشت.15 هم او حكايت تلخ ديگري بازگو مي­كند كه از اين قرار است:

­خواجه غلوه (احمد بن محمد قواس) با هفت تن در كوه­پاي­هاي غور و تولك به سر مي­برد و هر روز يك تن از ايشان به طلب قوت بيرون رفتي و آنچه به دست او آمدي، از آدمي و خر و سگ و شغال و موش و طيور زنده و مرده به سروقت ياران آوردي. چهار ماه برين نسق كه به ذكر پيوست به سربردند.16

غارت شهر و كسب غنايم بدون شك مهم­ترين عامل برانگيزنده مغولان بوده است. چنگيز تنها با اميد به كسب غنايم مي­توانست سپاهيان خود را به حركت درآورد و سرباز مغولي اگر از غنايم طرفي نمي­بست پس به چه انگيزه جان خود را در معرض خطر قرار مي‌داد؟. اگرچه پيوندهاي ايلي و قبيله­اي در همراهي و اطاعت سپاهيان از فرماندهانشان عامل مهمي بوده است اما بدون ترديد مشكلات اقتصادي و معيشتي ناشي از زندگي صحرانشيني نه تنها خوي بيابانگردي و ويرانگري نسبت به مناطق متمدن و مسكون را در اين مهاجمان صحرا ايجاد مي كرد، بلكه از نظر اين مهاجمان، غارت و دست اندازي به شهرها كه محل تجمع ثروت و كالا بود نيز بهترين ومعمول­ترين راه خروج از تنگناهاي معيشتي و اقتصادي بود. شاهد اين وضعيت قطعه شعري از ربيعي پوشنجي است كه از زبان تولي ـ پسر چنگيز و يكي از فرماندهان سپاه مغول ـ كه مرو را در محاصره داشتند سروده شده  و سيفي هروي آن را نقل كرده است:

...كه هركس كه امروز از زخم تيغ
كسي را كه يابد ببُرّد سرش
به سيم و به زر بي نيازش كنم
بسي هديه­ها پيش­كش سازمش
 

 

بدرّد دل دشمنانش بي دريغ
به خاك اندر آرد سر و مغفرش
به ايران زمين سرفرازش كنم
به دُرّ گرانمايه بنوازمش17

 

 

البته علي­رغم غارت و كشتار و ويراني امواج اوليه تهاجم مغولان، به تدريج كه مهاجمان در فرهنگ غني ايراني ـ اسلامي جذب شدند و از خوي بيابان­گردي و ويران­گري فاصله گرفتند، امپراطوري­اي كه تشكيل دادند اثرات مثبتي نيز برجاي گذاشت كه مهمترين آنها عبارت بودند از: يكپارچه شدن سرزميني وسيع از شرق تا غرب با شيوه حكومتي واحد يا دست كم مشابه؛ امنيت راه­ها و رونق تجارت؛ گسترش مراودات سياسي و مبادله سفرا بين شرق و غرب؛ تعامل و آشنايي متقابل فرهنگي و علمي در اثر ارتباط دانشمندان چيني، اويغوري، بودايي، ايراني، عرب و فرنگي؛ گسترش زبان فارسي و رواج دين اسلام و نفوذ ديوان­سالاران و علماي ايراني و مسلمان در دربار سلاطين عصر در ايران و چين و ماوراء­النهر.18 يكي از نمونه­هاي عالي اين تغيير خوي و منش مغولان را در اصلاحات غازان­خان و تاسيس نهاد «ربع رشيدي» مي­توان مشاهده كرد.

 

روش مغولان در تسخير شهرها

همان­طور كه نسوي مي­گويد شيوة محاصره و تسخير و عمليات بعد از تصرف شهرها تقريبا با اندك تفاوتي در همه­جا يكسان بود. مغولان تنها در صورتي امان مي­دادند كه ساكنان شهرها بي­درنگ تسليم شوند، آن­هم نه هميشه، چنانكه مردم بلخ را علي­رغم تسليم شدن، قتل عام كردند.

در صورت مقاومت، پس از اشغال شهر، نخست ساكنان را از شهر خارج مي‌كردند و تحت نظر نظاميان نگاه مي­داشتند. پس از 5 يا 10 روز كه غارت شهر و تقسيم غنايم به پايان مي­رسيد به سراغ مردم مي­رفتند. سپاهيان را به قتل مي‌رساندند و خانوادة آنها را برده مي­ساختند. دختران و زنان جوان ميان بزرگان و سپاهيان تقسيم مي شدند و به كنيزي مي­رفتند. صنعتگران و استادان را به عنوان برده ميان شاهزادگان و بزرگان تقسيم مي كردند. مردان جوان را براي حَشَر (كارهاي سخت محاصره شهرهاي ديگر و خدمت در بنه) مي­گرفتند.19 سرنوشت اسيراني كه به حَشَر درمي­آمدند بسيار رقت انگيز بود. آنها مي­بايست پياده به دنبال سواران مغول حركت مي­كردند. هركس در راه براثر خستگي فرومي­ماند كشته مي­شد.20

پس از پايان كار هر شهري، شحنه­اي از مغولان با اندك سپاهي بر شهر مي­گماردند و به سراغ شهرهاي ديگر مي­رفتند. اين شحنگان در بسياري از شهرها وظيفه كشتن بازماندگان احتمالي كه در كاريزها و زيرزمين­ها پنهان شده بودند يا به مناطق اطراف گريخته و باز مي­گشتند و يا خود را ميان مردگان پنهان مي‌كردند را برعهده داشتند.

 

روش قتل عام مغولان

گاهي اوقات سرداران چنگيز همـﮥ ساكنان شهرها را بدون استثنا از دم تيغ مي‌گذراندند. شهرهايي مانند اترار، اورگنج (گرگانج، جرجانيه)، تِرمِد، نسا، مرو، بلخ، نيشابور، سبزوار، طوس، ري، قزوين، همدان، مراغه، اردبيل، نخجوان از اين نمونه بودند.

قتل عام به اين صورت بود: ساكنان را كه قبلاً خلع سلاح كرده و به صحرا رانده بودند و مرعوب و روحيه باخته بودند ميان سپاهيان تقسم مي‌كردند. هر سپاهي افرادي را كه سهم وي شده بود به زانو مي‌نشاند و با شمشير يا قداره سر از تنش جدا مي­ساخت. سپس منشيانِ اسير را وادار مي‌كردند تعداد سرهاي بريده را شماره كنند.21

سربازان مغول كه مغلوبان را براي قتل دراختيار آنها مي­گذاشتند مي‌بايست مدركي ارائه كنند كه دستورات را به خوبي اجرا كرده‌اند به همين جهت گاهي از آنها مي­خواستند گوش قربانيان را ببرند و به تعداد تحويل گرفته گوش بازپس دهند.22

فاتحان براي قتل عام كامل حيله­هايي نيز به كار مي­بردند تا معدود پنهان شدگان نيز از مخفي گاه خود خارج شوند. چنانكه در هرات با آواي اذان، كساني كه گمان مي كردند مغولان رفته­اند، از سرداب­ها و كاريزها خارج شدند و از دم تيغ مغولان گذشتند.23

از آنجا كه بعد از يورش اوليه مغولان و در اثر مقاومت­هاي سلطان جلال­الدين خوارزمشاه اميد پيروزي بر مغولان ميان ايرانيان زنده شده بود بسياري از شهرها اقدام به شورش عليه شحنـﮥ مغولي و سپاهيان اندك او مي­كردند. سپس به استحكام حصارها و تدارك‌ساز و برگ جنگ مشغول مي­شدند و اداره شهرها و قلعه‌ها را به دست خود گرفتند. به همين دليل شهرهايي مانند مرو و هرات و بسياري از قلعه­هاي ديگر چندين نوبت مورد حمله و قتل عام و ويراني قرارگرفتند. چنگيزخان براي اين كه از مرگ كشته شدگان اطمينان حاصل شود و زندگان خود را ميان مردگان مخفي نكنند فرمان داد هر جا كه تصرف مي‌شود سرِ مردگان را از تن جدا سازند تا پس از رفتن مغولان زنده‌اي باقي نماند.24

 

واگويي ويراني شهرها

خراسان و ماوراء­النهر در آستانه يورش مغولان از سرزمين­هاي آباد و ثروتمند جهان ايراني بود. ميراث ايران باستان پس از وقفه­اي طولاني و سخت كه حمله اعراب موجب آن بود، از طريق حكومت­هاي طاهريان و سامانيان احيا شد و اگر چه ورود تركان غزنوي و سلجوقي بارديگر اين ميراث تمدني را با خطر اضمحلال مواجه ساخت، اما تلاش دولتمردان و دانشي‌مردان ايراني در بستر امپراطوري اسلامي موجب شكوفايي بيشترآن شد.

در آستانه يورش مغولان در خراسان و ماوراء­النهر شهرهاي بزرگ و آباد و مشهوري وجود داشت. در منابع تاريخي از بزرگي و رونق و ثروت اين شهرها و حضور پرشمار علما و دانشمندان و وجود كتابخانه­هاي متعدد با خزاين گران­بها و بازارهاي پررونق و جمعيت كثير مردمان، روايات بسياري وجود دارد. لذا ويراني چنين مراكز ارزشمندي فاجعه­اي جبران ناپذير بود و بيشتر از ساير مناطق در ذهن تاريخي ما اثر دردناك نهاده است. به همين دليل در اين مقاله سرنوشت آنها بازخواني مي­شود.

چهار شهر بزرگ و اصلي خراسان كه در ادامه سرنوشت آنها را در ايلغار مغول مرور خواهيم كرد عبارت بودند از: بلخ، مرو، هرات و نيشابور. در زمان­هاي پيش از مغول هركدام از اين شهرها و گاه دو شهر همزمان تختگاه حكومت­هاي وقت بودند.

علاوه بر اين چهار شهر، شهرهاي اترار (به دليل نقش آن در تحريك مغولان به يورش به ايران به دليل كشته شدن بازرگانان فرستاده چنگيز به دست غايرخان، حاكم اترار و آغاز يورش چنگيز با حمله به اين شهر كه نقطه‌اي سرحدي ميان قلمرو خوارزمشاه و مغولان بود)، بخارا و سمرقند (به دليل شهرت وعظمت آنها كه با بزرگترين شهرهاي جهان اسلام برابري مي كردند)، خوارزم (كه تختگاه خوارزمشاه و مهم­ترين مركز مقاومت در برابر مغولان بود) و تِرمِد (به دليل شدت قتل عام و ويراني در آنجا نيز داستان قتل و غارت مغولان در آنجا) بازخواني خواهد شد.

در گزارش حاضر فقط دوره چهارساله اول يورش مغولان يعني از 616 ﻫ.ق. تا 619 ﻫ.ق مورد توجه قرار گرفته است. اين دوره شامل يورش برق­آساي چنگيز و فرزندانش در قالب چندين لشكر جداگانه به خراسان و ماوراء­النهر است كه با عقب‌نشيني وسرانجام مرگ سلطان محمد خوارزمشاه در جزيره آبسكون در درياي مازندران و تكاپوها و مقاومت­هاي پراكندة پسرش، سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه در خراسان و نواحي داخلي ايران همراه بود كه علي­رغم پيروزي­هاي جسته گریخته، هيچ­گاه منجر به احياء سلطنت خوارزمشاهي نگرديد. نخسيتن يورش مغولان با حمله به شهر اترار آغاز شد و با تصرف شهرهاي ديگر ماوراء­النهر و خراسان و عراق و آذربايجان و اران و گرجستان و قفقاز ادامه يافت. اين شهرها عبارت بودند از: اترار، جَند، بارچينليغ، اوزگَند، يٍنگي­كَنت، فناكَت، خجند، بخارا، سمرقند، خوارزم (اورگانج، جرجان)، ترمد، بدخشان، طالقان، غزنين، بلخ، زاوة خواف، جام، طوس، خبوشان (نزديك قوچان امروزي)، ابيورد، نسا، يازر، جاجرم، اسفراين، جوين، بيهق، خواف، سنگان، سرخس، زورابد، مرو، نيشابور، هرات، باميان، دامغان، سمنان، خوار ري، قم، همدان، سجاس، زنجان، قزوين، تبريز، مراغه، نخجوان، سراب، اردبيل، بَيلَقان، گنجه، دربند، شروان، شماخي، بلاد روس و دشت قپچاق.25

البته اين مناطق در فاصله زماني 616 تا 621 ﻫ.ق تصرف شدند و در اشغال آنها تقدم و تأخر وجود داشته است چون گروهي از مغولان در پي سلطان محمد خوارزمشاه تا مناطق داخلي ايران رسوخ كردند و پس از دور زدن درياي خزر از قفقاز و دشت قپچاق به آسياي مركزي بازگشتند، در حالي كه گروه ديگر در چند شاخه به تسخير شهرها و قلعه­ها و روستاهاي خراسان و ماوراء­النهر و سپس تعقيب سلطان جلال­الدين خوارزمشاه مشغول بودند. همچنين برخي از شهرها چندين نوبت با جنگ به تصرف درآمدند. تمام شهرهاي خراسان و ماوراء­النهر سرنوشت مشابه داشتند. تقريبا تمام آنها با قتل عام وغارت و ويراني تسخير شدند شدند. در اين هجوم ويرانگر نه تنها شهرها، بلكه تمام روستاها و به ويژه قلعه­ها كه كانون­هاي اصلي مقاومت و پايداري به حساب مي­آمدند، با ويراني مواجه شدند.

گروهي كه درپي سلطان محمد خوارزمشاه تا نواحي داخلي ايران پيش تاختند و پس از عبور از آذربايجان و گرجستان و قفقاز، درياي خزر را دور زدند و به مغولستان بازگشتند، از شهرهاي طوس، ري، همدان، مراغه و بسياري شهرهاي ديگر نيز عبور كردند اما مجال توقف و ويراني و قتل­عام شهرها را آنچنان كه در خراسان و ماوراء­النهر كردند، نيافتند. تصرف اين مناطق بعدها با هجوم دوم وسوم مغولان، به ويژه يورش هولاگو كه منجر به سقوط اسماعيليان و خلافت عباسي شد، جامه عمل پوشيد. 

يورش دوم مغول در زمان اوكتاي قاآن، جانشين چنگيز و به فرماندهي جرماغون براي تعقيب سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه از سال 626 ﻫ. ق. صورت گرفت. در اين نوبت تا آذربايجان و عراق و ارمنستان و شام وگرجستان از يك سو و سيستان و غزنين و كابل و سند از سوي ديگر پيش رفتند.

موج سوم يورش مغولان به فرماندهي هولاگو بود كه به سقوط اسماعيليان و انقراض خلافت عباسي منجر شد. دو يورش آخر نيز از نظر شدت ويرانگري و خشونت كم از اولي نبود، با اين تفاوت كه كمتر جاي آباد و پررونقي وجود داشت و كمتر مقاومتي صورت گرفت، ضمن اين كه مدت­ها بود كه مغولان با اقوام متمدن همنشين شده و بر سرزمين­هاي مفتوحه حكمراني داشتند و نيازمند جنگ براي بازگشايي­هاي جديد نبودند. اين موج كه در فرهنگ ايراني ـ اسلامي و تا حدي مسيحي هضم شد، بعدها آثاري چون «ربع رشيدي» از خود برجاي نهاد.

اين مقاله درپي بازكاوي علل و چگونگي هجوم مغولان يا عوامل شكست خوارزمشاهيان و پيامدهاي آن نيست، بلكه هدف، بازگويي برش كوتاهي از تاريخ است كه در آن يك نمونه از ويران­گري­هاي تاريخي روي داده است. اتفاقي كه نمونه­هاي مشابه آن در تاريخ اندك نيستند. دوره مورد نظر صرفاً دوره 4 سالـﮥ يورش اول مغولان است كه به فرماندهي خود چنگيز صورت گرفت و از سال 616 ﻫ.ق. آغاز شد و در سال 619 با بازگشت چنگيز به مغولستان پايان پذيرفت. در اين مقطع نيز از گزارش كامل تمام ويراني­ها خودداري شده و ازميان شهرها و روستاها و قلعه­هاي فراواني كه همه طعمه ويراني و قتل­عام و غارت شدند، صرفاً سرنوشت تعدادي از آنها بازگو مي­شود.26

 

اُترار (616 ﻫ.ق. / 1219 م.)

اترار كه نام قديم­تر آن «باراب» و «فاراب» بود و ابومنصور فارابي منسوب بدانجا است، در ساحل خاوري سيحون، بلافاصله زير ملتقاي رودخانه چمكنت به رود سيحون، در معبر سيحون قرار داشت.27

اترار نخستين شهر ماوراء­النهر بود كه به تصرف مغولان درآمد. به گفته رشيدالدين فضل­الله همداني در جامع­التواريخ و تاييد منابع ديگر، چون نايره جنگ از اين شهرآغاز شده بود، هم غايرخان حاكم اترار و هم سلطان محمد مي­دانستند در اين شهر، جنگي سخت در انتظارشان است به همين دليل سلطان محمد سپاهيان بسياري به غايرخان داده بود.28

كشته شدن بازرگانان مغولي در اين شهر كه بهانـﮥ لازم براي يورش مغولان را به ايشان داده­ بود، باعث شد اين شهر از كينه انتقام مغولان در امان نماند. شهر پس از محاصره­اي طولاني و يك ماه جنگ مداوم به تصرف درآمد. مردم را به خارج شهر راندند، شهر را غارت نمودند، قلعه اترار چند ماه ديگر مقاومت كرد اما پس از فروپاشي، تمام مدافعان را از دم تيغ گذراندند. غايرخان حاكم اترار پس از مبارزه­اي سخت و تن به تن عاقبت به دستور چنگيزخان زنده به اسارت درآمد تا با شكنجه‌اي دردناك كشته شود.29 به دستور چنگيز نقره گداخته در گوش و چشمش ريختند و به زجر تمام كشتندش.30

ابتدا شهر سقوط كرد و «تمامت مردم را چون رمه گوسپند از شهر بيرون راندند و هرچه موجود بود غارت كردند».31 سپس قلعه شهر را كه غايرخان در آن به سختي مقاومت مي كرد به چنگ آوردند و «بارو و حصار را با خاك راه برابر كردند. از رعايا و ارباب حرفت آنچه از شمشير بازماندند، بعضي به حَشَر بخارا و سمرقند، و آن حدود راندند».32

 

بخارا (617 ﻫ.ق. / 1220 م.)

اين شهر در عصر ساماني دوران اوج رونق و رفاهيت خود را مي­گذراند. مسافران و جغرافي­دانان در وصف بخارا بسيار نوشته­اند. در قرن چهارم بارويي داشت كه طول هر ضلع آن يك فرسخ بود. باروي شهر هفت دروازة آهنين داشت. مسجد جامع نزديك ارگ بود و در خود شهر هم مسجدهاي كوچك متعدد و بازارها و حمام­ها و ميدان­گاه­هاي بسيار وجود داشت. داخل باروي بزرگ بخارا كه ميدان معروف بخارا را هم شامل بود، پنج شهر آباد جاي داشت كه عبارت بودند از : خجده (خجاده)، مغكان، تمجكث، طواويس و زنديه. هركدام از اين پنج شهر قلعه و مسجد و قهندز و بازاري مستقل داشت.33

در قرن سوم و چهارم علاوه بر رواج صنعت و تجارت و كشاورزي، بازار داد و ستد و معاملـﮥ كتب خطي و علمي و فلسفي نيز گرم بود. شمار بسيار پزشكان از جمله ابن­سينا نشان حيات پررونق علمي آن بود. نوح بن منصور در كاخ خود كتابخانـﮥ زيبايي داشت كه به گفته ابن­سينا نظير نداشت.34

ياقوت حَمَوي كه اندكي قبل از رسيدن اردوي ويرانگر مغول به ايران، از مقابل آنها گريخته است، دربارة بخارا مي­نويسد: «از بزرگ­ترين و مهم­ترين شهرهاي ورارود است... در خراسان و ورارود هيچ شهر پرجمعيت تر از بخارا نيست».35

جويني درباره اين شهر مي­گويد:

از بلاد شرق قبـﮥ اسلام است و درميان آن نواحي به مثابت مدينة‌الاسلام. سواد آن به بياض نور علما و فقها آراسته و اطراف آن به طُرَف معالي پيراسته، و از قديم باز در هر قرني مجمع نحارير علماي هر دين آن روزگار بوده است.36

چنين شهر با عظمتي نيز از گذر سپاه مغول به ويرانه­اي تبديل شد. به گفته جويني و فضل­الله همداني، بخارا پس از چند روز محاصره و مقاومتي سخت، تسخير شد. سپاهيان چنگيز  انبارها را بگشودند و آذوقه­ها را خوراك اسبان خود ساختند، صندوق­هاي قرآن را بشكستند و آنها را آخور اسبان كردند، به مي­گساري مشغول شدند و بساط رقص و خوشگذراني راه انداختند، علما، ائمه، مشايخ، سادات و مجتهدان را به نگهباني ستوران در طويله­ها واداشتند، نسخ قرآن را لگدمال كردند، تمام مردم را از شهر خارج ساختند، شهر را پس از غارت به آتش كشيدند، شهر و حصار با خاك يكسان شد، 000/30 نفر به قتل رسيدند37، مردان جوان و ميان سال را به «حَشَر» (خدمه سپاه و سپر انساني در محاصره شهرها) بردند و مابقي در روستاها و سرزمين­هاي اطراف آواره گشتند.38

به گزارش جوزجاني تمام مردم را از شهر خارج ساختند و به قتل آوردند و تمام شهر و كتابخانه­ها را به آتش كشيدند و گروه اندكي را به اسيري گرفتند تا در تداركات و محاصره شهرها از آنها استفاده نمايند.39

 

سمرقند (618 ﻫ.ق / 1221 م.)

سمرقند مركز تجاري ماوراء­النهر بود. كاغذ سمرقندي به ساير بلاد خاور زمين صادر مي­شد. قلعـﮥ سمرقند دو دروازه، شهر آن چهار دروازه و ربضش هشت دروازه داشت. در اطراف سمرقند چندين روستا و شهر بزرگ و كوچك وجود داشت. به گفته جويني پس از جنگي سخت كه جز ويراني و آتش سوزي حاصلي دربرنداشت، مقاومت مردم سمرقند نيز شكسته شد و طبق روال معمول:

خلايق را به صحرا راندند، آنچه ارباب حرفت و صناعت بودند زيادت از صدهزار را جدا كردند و آنچه كودكان و زنان جوان بود برده كردند و به اسيري بردند و باقي مردان را بر لشكر قسمت كردند، هر يك مرد قتال را بيست و چهار نفس مقتول رسيد... و لشكر به نهب و تاراج مشغول شدند و بقاياي بيوت و محلات را ويران كردند.40

حصار شهر را با خاك يكسان كردند، هركس را كه مخفي شده بود مي‌یافتند، به قتل مي­رساندند، مسجد و ارگ را به آتش كشيدند كه در اثر آن عده زيادي كشته شدند، تمام اهالي را به خارج شهر بردند و تمام سپاهيان ترك را به قتل رساندند، بخشي از بازماندگان را به حَشَر و بخشي را به عنوان خدم ميان امراي مغول تقسيم كردند، و بر بقيه بازماندگان مالياتي سنگين تعيين نمودند.

جويني كه از مورخان دستگاه مغولي بوده و اگر چه وضعيت خرابي‌ها را نشان مي­دهد اما درعين حال جانب حاكمان جديد را نيز رعايت مي­نمايد، تصريح مي‌كند: «از حَشَر نيز زيادت كسي خلاص نيافت، بدين سبب خرابي كلي راه يافت».41 پس از آن نيز چندين بار ساكنان شهر را براي حَشَر بردند به طوري كه سمرقند كاملا خالي از سكنه شد.42

قاضي منهاج سراج شمار مقتولان را 000/50 نفر ذكر مي‌كند.43 روحانيان و قاضي و شيخ­الاسلام را با وابستگان آنها كه000/50 نفر بودند بخشيدند و بقيه مردم را كشتند. هركس را كه در سوراخي پنهان شده بود و يافتند بلادرنگ كشتند. آخرين مقاومتها در مسجد جامع بود كه پس از جنگي سخت مسجد را با هرآنكس در آن بود به آتش كشيدند. چندين قلاده فيل كه در سمرقند بود را در صحرا رها كردند تا از گرسنگي هلاك شوند. پادگان نظامي قلعـﮥ سمرقند را كه همه از تركان قُنقُلي و از ايل تركان خاتون بودند، به قتل رساندند.44

000/30 نفر از صنعت­گران را به مغولستان فرستادند. 000/30 نفر را نيز براي كارهاي محاصره (حَشَر) بردند. وقتي به مردمي كه زنده مانده بودند اجازه داده شد تا به شهر برگردند فقط يك چهارم شهر اشغال شد، ضمن اينكه به شكرانه سلامتي 000/200 دينار ماليات بر آنها وضع كردند.45

اثرات ويراني سمرقند تا قريب يك قرن برجا بود. ابن­بطوطه كه يك قرن بعد از ويراني سمرقند به دست مغولان از اين شهر ديدار كرده مي­نويسد: «غالب بناها خراب شده و نيز بسياري از قسمت­هاي داخل شهر به حالت ويرانه افتاده است. شهر نه بارو دارد و نه دروازه».46

 

خوارزم (617ـ618 ﻫ.ق./ 1220ـ1221 م.)

خوارزم يا جرجانيه يا اورگنج، كرسي خوارزم و از آبادترين و پرجمعيت­ترين بلاد اسلامي و مركز علم وادب و داراي كتابخانه‌ها و مدارس بسيار بود. ياقوت حَمَوي كه در سال 616 ﻫ.ق/ 1219 م.، اندكي قبل از يورش مغولان گرگانج، مركز ايالت خوارزم را ديده است، مي­نويسد:

شهري به اين آبادي نديده­ام. آبادي­ها به يكديگر متصل و ديه­ها چسبيده به هم است و از فراواني خانه­ها و قصرهايي كه در بيابان بنا شده و انبوهي درخت، كسي كه از ميان روستاها مي­گذرد آن­ها را با بازارها نمي­تواند فرق كند. گمان نمي­كنم در دنيا از جهت بزرگي و كثرت خير و توانگري مردم و زينداري، شهري مانند خوارزم موجود باشد.47

اين شهر، پس از چهار ماه محاصره و مقاومت سخت مردم، به تصرف مغولان درآمد و علاوه بر ويراني و آتش سوزي، تمام مردم آن كشته يا اسير شدند. كثرت كشته­شدگان به اندازه­اي بوده كه جويني آن را باور نكرده و از ذكر تعداد آنها خودداري نموده است.48 در اين شهر نيز طبق روال معمول مردم را به خارج شهر انتقال دادند. در حدود 000/100 نفر از پيشه­وران و صاحبان حرفه را به سرزمين­هاي شرقي كوچاندند. كودكان و زنان جوان را به بردگي اميران مغولي بردند و بقيه مردان را براي قتل­عام ميان سپاه تقسيم كردند كه به هر سپاهي مغول، 24 نفر رسيد. اين درحالي بود كه تعداد سپاهيان مغول را بيش از 000/50 نفر اعلام كرده‌اند. يعني تعداد كشته شدگان بالغ بر000/200/1 نفر بوده است. سپس به غارت شهر و ويراني آنچه مانده بود مشغول شدند.49

امام شهاب­الدين ابوسعيد بن عمر خيوقي، از فقها و مدرسين معروف خوارزم و از محترمين آن ديار بود. در فتنه مغول از خوارزم به شهر نسا در خراسان گريخت ولي در آنجا در سال 618 ﻫ.ق. به دست مغولان مقتول شد.50

از جمله مشاهير ديگري كه در اين واقعه به قتل رسيدند شيخ نجم­الدين كبري عالم و عارف معروف بود.51 نقل است كه چنگيز به شيخ پيام داد تا از شهر خارج شود و در پناه مغولان امان يابد؛ اما شيخ نپذيرفت و پاسخ داد:

هفتاد سال شد كه با تلخ و شيرين روزگار در خوارزم با آن طايفه سپرده­ام و به سر برده، اكنون هنگام نزول بلا است اگر بگريزم و ازميان ايشان بيرون روم از طريق مروّت و فتوّت دور باشد. بعد از آن او را درميان كشتگان يافتند.52

در جريان اشغال خوارزم، مغولان سدهايي كه بر روي جيحون بسته شده بود را شكستند تا شهر را به آب ببندند. سدها حتي بعد از ايجاد شهر تازه­اي به نام «اورگند» هرگز تعمير نشد و رود جيحون كه از مسير قبلي خود منحرف شده بود تا مدت سيصد سال به درياي مازندران مي­ريخت.53

خوارزم هيچگاه احياء نشد، بلكه در نزديكي آن، شهر ديگري بنيان گرفت كه به زودي مركز و كرسي ايالت گرديد. و خوارزم جديد است كه ابن­بطوطه در ابتداي قرن هشتم هجري ديده است.54

 

تِرمِد (618 ﻫ.ق. / 1221 م.)

به گفته جويني چون مردم تِرمِد از در مقاومت درآمدند، يازده روز جنگ سخت در گرفت و پس از آن تمام مردم شهر از مرد و زن را از شهر خارج كردند و همه را كشتند.55

جويني روايت مي كند كه در تِرمِد پس از پيكار و قتال، مغولان زني را يافتند كه وعده كرد اگر اورا نكشند، مرواريدي را كه بلعيده و در شكم پنهان نموده به آنها بدهد. مجالش ندادند؛ شكمش را شكافتند و مرواريد را برداشتند. سپس شكم بقيه كشتگان را نيز به اميد يافتن اشياء گران­بهاء مي شكافتند.56

به گفته ابن­بطوطه: پس از ويراني شهر به دست مغولان، شهر جديدي در نزديكي آن ساخته شد.57

 

بلخ

بلخ از شهرهاي كهن و آباد و مشهور خراسان بود. در دوره ساساني وجود آتشكده­اي معروف در آن موجب شهرت و اهميت و تقدس شهر شده بود. اين ويژگي بلخ را به مركز تجمع زائران و بازرگانان تبديل ساخته بود. اين بناي مقدس در ربض شهر، محلي به نام نوبهار قرار داشت. خاستگاه خاندان برمكي نيز از همين جا بود. با گسترش اسلام، آتشكده خراب و اهالي مسلمان شدند. در دوران اسلامي به «ام­البلاد» معروف بود. مقدسي مي­نويسد: در كتاب­هاي ايران باستان آن را «بلخ تابناك» (با شكوه) ناميده­اند.58

به گفته يعقوبي چهل و چند مسجد داشت. پيرامون شهر، باغ­هايي پر از نارنج و نيلوفر و نيشكر و انگور بود كه آن را به خارج بلخ مي­فرستادند. بازارهاي آن معمور و مملو از بازرگانان بود. هفت دروازه داشت. مقدسي حُسن موقعيت بلخ و زيبايي و تمول و ارزاني و فراواني خواروبار و وسعت راه­ها و كثرت شهرهاي آن را ستوده، از بارو و مسجدجامع و كاخ­هاي آن سخن رانده است.59 آباداني بلخ به درجه­اي رسيده بود كه در شهر و روستاهاي آن هزار و دويست موضع نماز جمعه مي­­گذاردند و هزار و دويست حمام كدخداپسند در آن نواحي موجود بود.60

اگرچه بلخ در نيمه قرن ششم هجري در حمله تركان غُز ويران شد، اما به زودي احياء شد، در نزديكي آن شهر ديگري بنيان نهادند. به زودي شهر نوپا بار ديگر گرفتار طوفان حوادث شد و به دست مغولان مجدداً ويران گرديد.

ياقوت حَمَوي شهر بلخ را قبل از حمله مغولان چنين توصيف مي­كند:

از مهم­ترين شهرهاي خراسان و مشهورترين و پربركت­ترين و غله‌خيزترين آنها است. غلـﮥ آن را به همـﮥ خراسان تا خوارزم مي­برند.61

اسفزاري در كتاب جغرافياي تاريخي مفصل خود كه به توصيف شهرها و آبادي‌هاي خراسان، به ويژه هرات مي­پردازد در مورد بلخ مي­نويسد:

يكي از بلاد خجسته بنياد خراسان، قبة­الاسلام بلخ است كه از قديم­الايام هميشه منشاء سلاطين انام و مورد مشايخ عظام و مسكن اولياء­الله و مأمن اهل حقايق و انتباه بوده و هست، آن مقدار مردم بزرگ از سلاطين تاجيك و ترك و اولياء معظم و اتقياي مكرم و ارباب فضل و كرم كه از آن خاك پاك به وجود آمده­اند از هيچ زمين پيدا نگشته و در اثبات اين دعوي دو گواه عدل كه به طعن هيچ طاعن و به قدح هيچ قادح مجروح و مردود گردد: سلطان ابراهيم ادهم كه مقتداي اولياي مقدم است و ابوالعباس فضل برمكي كه از نسل ملوك فرس است.62

در يورش مغولان مردم بلخ اگرچه از در تسليم درآمدند؛ اما چنگيز به خاطر مقاومت­هاي پراكنده جلال­الدين خوارزمشاه و ترس از پيوستن مردم خراسان به او، فرمان قتل عام مردم بلخ را صادر كرد. مردم را به بهانه شماره كردن از شهرخارج كردند و تمام آنها را از دم تيغ گذراندند. به گفته جويني:

اهالي بلخ صغير و كبير، قليل و كثير را از مرد تا زن به صحرا راندند و بر عادت مألوف بر مئين و الوف [دسته‌های صد و هزار نفري] قسمت كردند تا ايشان را بر شمشير گذرانيدند و از تر و خشك اثر نگذاشتند.63

قتل­عام بلخ به گونه­اي بود كه به قول جويني: «مدت­ها وحوش ار لحوم ايشان خوش‌عيشي مي­راندند».64

ابن­بطوطه كه يك قرن پس از تازش مغولان، بلخ را ديده، هنوز آباد نشده بود. با اين وجود به دليل عظمت و وسعت شهر، دورنماي آن به نظر اين سياح مغربي آباد آمده است:

بلخ را چنگيز لعين خراب كرد. يك سوم مسجد شهر را به طمع يافتن گنجينه­اي كه گفته مي­شد در زير يكي از ستون­هاي مسجد نهفته است، برانداخت. اين مسجد از بهترين و وسيع­ترين مساجد دنيا بود. اگر چه مسجد رباط‌الفتح مغرب را از حيث بزرگي ستون­ها مي­توان شبيه آن دانست ولي مسجد بلخ از همـﮥ جنبه‌هاي ديگر زيباتر است.65

مرو (618ـ619 ﻫ.ق./ 1221ـ1222 م.) (سه نوبت)

مرو، پايتخت سلطان سنجر و دارالملك خراسان بود. آبادي و اعتبار آن تا آنجا بود كه گويند ملاكان و دهقانانش از جهت توانگري با امرا و ملوك اطراف دم همسري مي­زدند و اهل علم و فضل در آنجا مجتمع بودند. وسعت و جمعيت شهر به اندازه­اي بود كه به هنگام هجوم مغولان به گزارش منابع تاريخي 000/90 مرد جنگجو در آنجا مجتمع بودند.66

ياقوت حَمَوي كه در سال 616 ﻫ. ق. / 1219 م. در مرو مي­زيست و به كار نسخه­برداري و خريد و فروش كتاب مشغول بود و درعين حال براي تأليف دايرة‌المعارف جغرافيايي عظيمش ـ معجم­البلدان ـ اطلاعات علمي گردآوري مي­كرد و در آستانه يورش مغولان آنجا را به قصد عراق ترك گفت، مي‌نويسد: مرو 10 كتابخانه بزرگ داشت كه از نظر كثرت كتاب­ها و خوبي نسخه­ها بي­نظير بودند. از آن جمله كتابخانه عزيزيه با 12000 مجلد، كتابخانه كماليه، كتابخانه شرف­الملك مستوفي ابوسعد محمد بن منصور، كتابخانه نظام­الملك حسن بن اسحق، كتابخانه مدرسه عميديه، كتابخانه مجدالملك، كتابخانه­هاي خاندان خاتوني و كتابخانه ضيمريه (در خانقاه دراويش كه 200 جلد بيشتر نداشت ولي از دويست سكه طلا بيشتر مي­ارزيد زيرا همه منحصر به فرد و غيرقابل تقويم بود)، اما  همه در ويراني شهر به دست مغولان، نابود شدند.67

اسفزاري در كتاب جغرافياي مفصل خود درباره مرو مي­نويسد:

تختگاه سلطان سنجر بود...بلده­ايست عظيم و با وسعت و منفعت و مزروعات و محصولات بي­حد و غايت و آب رود مرغاب آنجا منتهي مي­شود و توابع و مضافات بسيار دارد. آن مقدار غله و پنبه كه آنجا حاصل مي­شود از هيچ ولايت حاصل نمي­شود و اكثر ناني و جامگي اهل هرات از محصولات غله و پنبه آنجاست. سلاطين خراسان به سبب بسياري هيمه و خوشي هواي زمستان قشلاق آنجا مي­كنند و خربزه به غايت شيرين و لطيف از آن زمين بسيار حاصل مي­شود...از خاك مرو بزرگان دين ودنيا بسيار خواسته­اند و در ايام گذشته معموري و آباداني وجمعيت مرو از حد متجاوز بود.68

مرو قبل از آنكه به دست مغولان ويران شود، زمينه­هاي سقوط آن در اثر نفاق و جدال داخلي ميان امراي خوارزمشاه فراهم شده بود. حاكم مرو ـ مجيرالملك ـ در آغاز به مقاومت پرداخت و گروه كثيري از مغولان به قتل رسيدند؛ اما مغولان يورش آوردند و جنگي سخت درگرفت. 22 روز جنگ شديد و مداوم درميان بود. حاكم مرو كه مقاومت را بي­حاصل ديد تن به تسليم داد. يكي از علماي نامدار مرو را براي طلب صلح نزد تولي ـ فرزند چنگيز كه محاصره مرو را فرماندهي مي‌كرد ـ فرستاد. شاهزاده مغول در ظاهر صلح را به شرط پرداخت ماليات هنگفت پذيرفت و از حاكم مرو اسامي و مشخصات چهارصد تن از توانگران و متمولان مرو را دريافت كرد تا درعوض به مردم شهرامان دهد. اما پس از آن­كه اموال و دفاين و نفايس و نقود توانگران را گرفت، آنها را در مقابل ديدگان مردم شهر كه به خارج شهر منتقل شده بودند، با شكنجه­هاي سخت به قتل رساند. سپس فرمان داد تا حاكم مرو را مثله كنند و تمام كسانش را به قتل آورند. سپس فرمان ويراني شهر و قتل عام مردم را صادر نمود. پس از خاتمـﮥ كار مرو و خروج اردوي مغول به سوي نيشابور، چند روز بعد، تولي يك گروه دو هزار نفري از مغولان را به مرو بازپس فرستاد تا زنده­مانده­ها را كه از مخفي­گاه­ها خارج شده بودند نيز قتل عام كنند.69

انتقال مردم به خارج شهر چهار شبانه روز به طول انجاميد. مردان را از زنان جدا كردند. ابتدا امراي لشكري و بستگان حاكم را در مقابل ديدگان مردم شهر گردن زدند. حدود 400 نفر از صنعت­گران را جدا كردند. گروهي از كودكان دختر و پسر را به اسارت امراي مغول دادند و مابقي را براي قتل ميان سربازان مغول تقسيم كردند. به هر سرباز مغولي حدود 300 يا 400 نفر براي كشتن رسيد.70 سپس حصار شهر را ويران و آرامگاه سلطان سنجر و خانه­هاي شهر و مسجد را آتش زدند. حاكمي بر شهر نهادند تا بازماندگاني كه در كاريزها و زيرزمين­ها و نقب­ها پنهان شده بودند، پس از خروج از مخفي‌گاه به قتل آورند. شمارش تعداد كشته شدگان 13 روز به طول انجاميد. تعداد اجساد يك ميليون و سيصد هزار نفر بود.71 به گفته ابن­اثير در مرو 000/700 نفر به قتل رسيدند و فقط هشتاد نفر صنعتگر بخشيده شدند.72

مرو دو نوبت ديگر نيز دچار قتل و غارت شد. يك بار پس از انتشار خبر پيروزي­هاي سلطان جلال­الدين بر مغولان (در جنگ پروان) كه اميد غلبه بر مغولان در دل­هاي مردم و امراي خوارزمشاهي ايجاد شده بود كه در پي آن مردم مرو بر حاكم مغولي شوريدند. اما با سركوب وكشتار ديگري روبرو شدند. مغولان 41 روز به كشتار مردم مشغول بودند. اين بار براي اين كه قتل عام كامل شده باشد مؤذني را واداشتند اذان بگويد. گروهي از مخفي شدگان به گمان اين كه مغولان رفته­اند از محل اختفا خارج شدند. آنها را در مدرسه شهابي زنداني كردند و بعد از بام مدرسه به زير افكندند. پس از اين كشتار در شهر جز 4 نفر باقي نماند.

براي نوبت سوم مغولان زماني براي كشتار مردم مرو بازگشتند كه اندكي پس از خروج مغولان از مرو، گروهي از بازماندگان امراي خوارزمشاهي به جنگ­هاي پراكنده مشغول شدند و به گروه­هاي مغولان حمله مي‌كردند. درنتيجه بار ديگر سپاهي از مغولان به مرو بازگشت واين بار با انواع شكنجه به قتل مرويان پرداختند.73

 در جريان ويراني مرو زراعت و سدها و آب­بندهاي رود مرغاب نيز خراب شد و آب، غلات و دام­ها را برد.74 حافظ ابرو درباره ويراني­هاي مغولان در مرو مي‌نويسد:

بناها و سدها و مقسم­هاي آب رود مرغاب را كه تعداد آنها در زمان سلجوقيان خيلي زياد شده بود نيز خراب كردند. سلجوقيان به رود مرغاب توجه كاملي مبذول مي­داشتند و جلگه پهناوري را كه امروز باتلاقي بي­حاصل است بر اثر تقسيم آب آباد ساخته بودند، اما زماني كه ابن­بطوطه از مرو گذر كرده است ـ اوايل قرن هشتم هجري، يك قرن پس از مغولان ـ از آن شهر ويرانه­اي بيش نديده است.75

ياقوت حَمَوي كه اندكي قبل از فرارسيدن موج ويرانگر مغولان، مرو را به قصد موصل ترك نموده است، مي نويسد:

كودكانش  مرد، جوانانش قهرمان و پيرانش مقدس بودند. نشانه‌هاي سروري ايشان پيدا و دلايل بزرگواري و شكوهشان هويدا بود. شگفت­ترين شگفتي­ها آن كه پادشاه ايشان را ترك اين كشور آسان آمد كه...كار اين ملك رها كند و سر خويش بگيرد...بر اثر اين سانحه (هجوم مغول) كاخ­هاي برافراشته چون سطرهاي سترده شد و آن سرزمين­هاي خوش و خرم جاي زاع و زعن گشت.76

مرو در زمان حمدالله مستوفي، يك قرن پس از مغولان همچنان ويران مانده بود.77 اين ويراني را ابن­بطوطه نيز تاييد مي­كند.

 

نيشابور (618  ﻫ.ق. / 1221 م.)

شكوه و شهرت نيشابور بعد از اسلام با حكومت طاهريان به اوج رسيد و در دوره صفاريان نيز پايتخت بود و در دوره سامانيان اهميت خود را حفظ كرد. اين شهر در دوره سلجوقيان بار ديگر به اوج رونق رسيد. در اين دوره (در زمان خواجه نظام­الملك و به همت او) دارالعلم شد و مركزمدرسه نظاميه در آن مستقر گرديد. نيشابور در اين زمان 13 باب كتابخانه داشت. مهم­ترين كتابخانه داراي پنج هزار جلد كتاب بود.78

ابن­رُسته در قرن 3 و 4 هجري، نيشابور را داراي چهار ربع (ناحيه) و چندين شهر و روستاي بزرگ مي­داند كه روستاهاي آن عبارت­بودند از: اُستُوا، ارغيان، اسفراين، جوين، بيهق، بُشت، رُخ، باخرز، زام، زاوه، اشبند، خواف.79

به گزارش ابن­حوقل در قرن چهارم، در تمام خراسان شهري خوش­هواتر و آبادتر از نيشابور نبود. ثروت بازرگانانش بسيار بود و هر روز كارواني تازه به آن شهر مي­رسيد و انبارهاي آنجا را از كالاهاي گوناگون پر مي­كردند و پارچه­هاي نخي و ابريشمي آن به نواحي ديگر حمل مي­شد.80

مقدسي كه كتاب خود را در قرن چهارم هجري نگاشته پس از تاييد گفته­هاي ابن­حوقل مي­نويسد:

نيشابور چهل و دو محله دارد كه برخي از محلات آن هريك به قدر نصف شيراز است. خيابان­هاي بزرگ آن كه به دروازه­ها منتهي مي­گردد از پنجاه خيابان كمتر نيست. مسجد جامع آن چهار صحن و يازده در دارد.81

نيشابور در اثر زلزله سال 530 ﻫ.ق. و آتش سوزي سال 538 ﻫ.ق. و هجوم تركان غز نابود شد و شهر ديگري در نزديكي آن بنا گرديد كه آنهم به دست سپاهيان چنگيز ويران شد و شهر ديگري در شمال شرقي آن بنيان گرفت.82 با اين همه خرابي به گفته ياقوت حموي «باز در تمام خراسان نقطه­اي از نيشابور آبادتر نيست».83

اسفزاري نيز در اثر جغرافيايي مفصل خود كه به توصيف شهرهاي خراسان – به ويژه هرات و توابع آن ـ پرداخته در وصف نيشابور مي­نويسد:

از شهرهاي معتبر قديم خراسان است و در زمان سابق دارالملك نيشابور، پادشاه­نشين مي­­بوده  و بس خاك مبارك دارد، آن مقدار از اكابر دين و ائمه اهل يقين كه از آن ديار ظاهر شده، ظاهراً از كم جاي شده باشد...نشابور را ايران­شهر خوانند و در خراسان از وي شهري بزرگ­تر نبوده. كوه فيروزه آنجاست...مسحد جامعي داشت عجيب و غريب. حوض مسين در وي نهاده كه چهارصد مرد گرد آن درآمدي و وضو ساختي، چراغ برنجين بر قبه او آويخته بود كه چهارصد نوله داشت و در هر نوله يك من روغن رفتي...فيروزه كه از آنجا حاصل مي­شود بهترين فيروزه­هاست.84

ياقوت حَمَوي كه بي­درنگ پس از نخستين هجوم مغول (617ـ620 ﻫ.ق./ 1220ـ1223م. ) به تحرير كتاب خود پرداخته، درباره شهر نيشابور مي­نويسد:

در سنه 617 ﻫ.ق./ 1220 م. تاتار لعنهم الله خرابش كردند و هيچ ديواري برپا نگذاشتند. و اكنون به من گفته­اند كه جز تپه­هاي لخت كه از ديدن آنها حتي چشماني كه هرگز نگريسته­اند مي­گريند و آتش­­هايي كه در قلب­ها خاموش شده بودند برافروخته مي­شوند چيزي نمانده.85

هركه در آنجا بود كشتند، از خرد و كلان و زن و كودك. بعد چنان خراب كردند كه با خاك يكسان شود و روستاها را هم ويران ساختند.86

تجهيزات و ادوات جنگي تولوي براي گشودن نيشابور خود نشان از شدت حمله دارد:

سه هزار چرخ­انداز، صد منجنيق و عراده، هزار خرك، چهار هزار نردبان، هزار و هفتصد نفط­انداز، دو هزار و پانصد خروار سنگ (به جز سنگهايي كه در كوههاي اطراف نيشابور بوده است).87

بعد از سه روز جنگ سخت و مرگ عدة زيادي از طرفين، مغولان به شهر وارد شدند. تصرف نيشابور به دليل كشته شدن داماد چنگيز در ایّام محاصرة پيشينٍ آن، رنگ انتقام گرفت، به همين دليل با سبعيتي خونبار همراه بود. دختر چنگيز ـ كه همسرش در محاصرة نيشابور كشته شده بود ـ شخصاً قتل عام مردم را رهبري مي‌كرد. ابتدا حاكم آن را به قتل رساندند. سپاهيان مغول دستور داشتند شهر را چنان ويران سازند تا بر ويرانه آن بتوان آب روان ساخت و زراعت كرد. بر سگ و گربه هم رحم نكردند. توده­هاي جداگانه­اي از سرهاي مردان و زنان و كودكان روي هم انباشته كردند. مردم را به خارج شهر بردند و پس از جدا كردن مردان از زنان همه را به قتل رساندند، به جز 400 نفر از محترفه كه به تركستان گسيل شدند. چون در مرو عده­اي نيمه­ جان با پنهان كردن خود درميان كشته‌گان نجات يافته بودند، در نيشابور براي پيشگيري از اين اتفاق سرِ كشتگان را از بدن جدا ساختند. پس از ويران كردن نيشابور حاكمي مغولي بر آنجا گماشته شد تا بازماندگان را نيز به قتل برساند و احدي از مردم شهر زنده نماند.88

سيفي هروي به نقل از كتاب ناشناختـﮥ تاريخ خراسان، تعداد كشته­شدگان را 000/747/1 نفر ثبت كرده است.89

 

هرات (مرتبه نخست: 1221م. / 618 ﻫ. ق.، مرتبه دوم :1222م. / 619 ﻫ.ق)

شهر باستاني و كهن هرات كه نام آن در اوستا نيز آمده، به دليل موقعيت جغرافيايي (قرارگرفتن در مسير تجاري و حلقـﮥ ارتباطي چند سرزمين مهم) و خوبي آب و هوا، همواره شهرت داشته است. حكايت شعر معروف رودكي براي بازگرداندن امير نصر شاماني از هرات به بخارا نشان از آب و هواي خوش و وفور ميوه­هاي هرات دارد كه امير ساماني را قريب چهار سال مقيم آنجا نموده بود.

مورخان و جغرافي­نويسان مسلمان بر فزوني جمعيت آن از ساير شهرهاي خراسان، زمين معمور و حاصلخيز، رونق تجارت و بازرگاني و تجارت توانگران و فضلا و دانشمندان در هرات تاكيد كرده­اند. ابن­رسته، جغرافي­نويس اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم هجري دربارة هرات مي­نويسد:

شهريست بزرگ كه اطراف آن را خانه­ها فراگرفته  در روستاهايش چهارصد قريه كوچك و بزرگ وجود دارد و درميان اين روستاها چهل و هفت دسگره (آبادي كوچك) وجود دارد كه در هر دسگره 10 تا 20 نفر سكونت دارند. هرات 324 آسياب دارد.90

اصطخري، جغرافي­نويس قرن چهارم هجري كه اثر او ـ مسالك و ممالك ـ در قرن 5 و 6 هجري به فارسي ترجمه شده دربارة هرات مي­نويسد:

در همه خراسان و ماوراء­النهر هيچ جايي مسجدي آبادان­تر و انبوه­تر از مسجد هري نيست. آنگاه مسجد بلخ، آنگاه مسجد سيستان. در اين مسجد [مسجد هرات]، هميشه رحمت بود و پيوسته فقها و علما نشينند، چنان كي در شام و ثغور عادت است.91

مقدسي، جغرافي­دان مسلمان قرن چهارم در كتاب خود به نام احسن­التقاسيم في معرفة­الاقاليم، هرات را چنين توصيف مي­كند:

آباد و پرجمعيت است. حومه نيكو دارد. ساختمانهايش نزديك و درهم، ديه­هاي مهم دارد. مردم اهل ادب و فصاحت و خوش بيانی و هوش هستند. انواع شيريني و پوشاك صادر مي­كنند.92

به گفتـﮥ حمدالله مستوفي، هرات در دوران سلاطين غوري ـ كه در فاصله دوران غزنويان و خوارزمشاهيان در نواحي شمالي و شرقي افغانستان امروزي حكومت محلي مقتدري داشتند داراي: دوازده هزار دكان آبادان بوده و شش هزار حمام و كاروانسرا و طاحونه93 و سيصد و پنجاه و نه مدرسه و خانقاه و آتش­خانه94 و چهارصد و چهل و چهار هزار خانه مردم­نشين بوده است.95

ياقوت حَمَوي كه در سال 607 ﻫ.ق. / 1210 م.، حدود يك دهه قبل از فرارسيدن موج ويرانگر مغولان، در خراسان بوده، دربارة هرات مي­نويسد:

هيچ شهري را نيافتم كه بزرگي و اهميت و شرافت و احترام و زيبايي و پرجمعيتي هرات را داشته باشد. بوستان­هاي زياد و چشمه­هاي طبيعي فراوان دارد. مردمش داراي ثروت هنگفت مي­باشند. هرات پر از مردمان فاضل دانشمند و اعيان متمولين معتبر است. بسياري از علماي بزرگ و اشخاص مهم منسوب به  هرات مي­باشند.96

در هنگامه يورش مغولان به گفتـﮥ هروي 000/190 مرد جنگي در هرات براي مقابله آماده شده بودند. اين آمار بيانگر جمعيت كثير هرات و روستاهاي توابع آن در هنگام هجوم مغول است.97

هرات نيز از شهرهايي بود که قرباني تيغ انتقام مغولان شد و مانند نيشابور به شدت ويران و مردمش قتل عام شدند. سيفي هروي كه كتاب تاريخنامه هرات را اندكي پس از حملات مغولان، در دربار ملك غياث­الدين كرت ـ ازحكام محلي تابع مغولان در بخشي از افغانستان امروز ـ تاليف كرده و خاطرات سالخوردگاني كه پدرانشان شاهد يورش مقولان به هرات بوده­اند را ثبت كرده است، روايت قتل و غارت مغولان در اين شهر را با اندكي رعايت جانب احتياط اما به تفصيل روايت كرده است. طبق روايت او، هرات دو بار تصرف شد. هر دو نوبت پس از محاصره­اي طولاني گشوده شد. دفعه نخست در اثر مقاومت مردم شهر و قتل فرستاده تولي ـ فرزند چنگيز و فرمانده مغولان در تصرف خراسان ـ كه پس از چند روز جدال تسليم شدند و بيش از 12000 نفر كشته شدند. اين تعداد از حاميان خوارزمشاه بودند. اما بقيه مردم مورد بخشش قرار گرفتند.

در نوبت دوم  پس از آنكه آوازة پيروزي­هاي سلطان جلال­الدين بر مغولان در جنگ پروان به گوششان رسيد بر شحنـﮥ مغولي ـ منكتاي ـ  و گروه اندكش شوريدند و پس از قتل آنها، دروازه‌ها را استوار كردند . اما اين بار گرفتار خشم مضاعف چنگيزيان شدند و پس از محاصره و جنگي سخت، شهر با خاك يكسان شد و تمام مردم آن از دم تيغ گذشتند. در اين واقعه  000/600/1 نفر به قتل رسيدند.98 قاضي منهاج سراج تعداد كشته­شدگان را از ثقات 000/400/2 نفر شنيده است.99

ايلچكداي نويان سردار مغول كه به فرمان چنگيز وظيفـﮥ تصرف مجدد هرات را برعهده داشت، موظف شد اين بار احدي از هرويان را زنده نگذارد و براي اطمينان از قتل­عام، سر مردگان از تنشان جدا سازد.100 به گزارش سيفي هروي:

پس از غلبه بر هرات خلقش را از زن و مرد به قتل رساندند، لشكريان جوي­هاي خون از درون و بيرون روان كردند و خلق را از جوان و پير و صغير و كبير به قتل رساندند و هيچ سري را بر تن و بدني را با سر نگذاشتند و تمامت بناها و سراهاي شهر را فروكوفتند و خندق را بيانباشتند و شرفات و ابراج و بارو را خراب كردند. هفت روز جز به كشتن و سوختن و كندن وخون ريختن به كار ديگر قيام ننمودند. القصه بدينسان شهر هرات از آفات زمان و عاهات دوران ويران گشت و افزون از هزار هزار و ششصد هزار و كسري [000/600/1] از خلق هرات شهيد شدند.101

پس از پايان تصرف و قتال و كشتار كه اردوي اصلي مغول از شهر خارج شد، گروهي از مغولان بازگشتند تا اگر كسي زنده مانده و يا از مخفي­گاهش خارج شده بود را نيز به قتل آورند كه اين بار نيز 3000 نفر از هرويان كشته شدند.102 اين كار را با حيله­اي كامل كردند: فرمانده مغولي دستور داد مؤذني در مسجد جامع اذان گويد، اندك مردمي كه در سردابه­ها و كاريزها مخفي شده بودند به گمان رفتن مغولان از مخفي گاه خود خارج شده و راهي مسجد شدند اما در آنجا شمشيرهاي سپاهيان مغول در انتظارشان بود. گويند در هرات تنها 40 نفر زنده ماندند.103 خلاصه آنكه به قول سيفي هروي:

ايلجكداي نوين خطه پاك هرات را كه از مشايخ كبار و احبار اخيار و علماي اسلام و كرماي انام و عقلاي ايام چون بغداد آباد بود و چون كعبه معظم مكرم برانداخت و زميني را كه خاك عنبرآگين او با مشك تبتي مقابلي مي­كرد از خون چندين هزار مسلمان پاك دين آغشته گردانيد.104

سيفي هروي، همچنين دربارة ويراني وحشت­انگيزي كه در سراسر خراسان، به ويژه در هرات پديد آمده بود به نقل از راويان موثق مي‌نويسد:

در خراسان و ناحيـﮥ هرات نه مردم باقي مانده و نه گندم و نه آذوقه و نه پوشاك، خراسان خراب است و از اينجا (هرات) تا مازندران كسي را امكان سكونت و مجال و توطن نيست. در اقليمي كه نيمي ازو جاي شيران و گرگان است و باقي خراب و ويران.105

سيفي در جاي ديگري از كتابش مي­نويسد:

از مولانا مرحوم خواجه ناصرالملة‌الدين جشتي چنين شنودم كه از حدود بلخ تا حد دامغان يك سال پيوسته خلق گوشت آدمي و سگ وگربه مي­خوردند.106

به گفته سيفي هروي پس از قتل عام مردم هرات، تنها 16 نفر كه در گنبد مسجد جامع پنهان شده بودند، جان به سلامت بردند. پس از چند روز تعداد آنها به 40 نفر رسيد كه در مجاورت مسجد جامع مسكن گزيدند.107 سپس به اين تعداد 100 نفر ديگر نجات يافتگان روستاهاي اطراف نيز افزوده شدند.108سيفي به اتكاي خاطرات سالخوردگان شرايط دشوار زندگي 40 نفر بازماندة ويرانـﮥ هرات را بدين شرح بيان مي كند: در سال نخست از لاشه‌های انسان­ها و حيوانات ارتزاق كردند و كاه­دان­ها را براي يافتن دانه مي­كاويدند تا قوت لايموتي بيابند. در سال دوم، قحطي و خشكسالي و كم­آبي نيز به ويراني و قتل عام افزوده شد، به گونه­اي كه «كس نام گندم نمي­شنود مگر در قصه آدم و روي جو نمي­ديد الّا در ترازوي صرافان و از غايت گرسنگي مردم فرزند دلبند خود را چون جگر بند گوسفندي مي­خورد». در اين سال بازماندگان از طريق راهزني به نواحي دور دست (مانند مرو و خواف و غرجستان ) روزگار مي‌گذراندند. در سال سوم با غارت يك كاروان بزرگ كه از مصر به چين مي­رفت، نيرو و قدرت مضاعف گرفتند. در سال چهارم با كالاهاي مصري به  تجارت با مرو پرداختند. در سال­هاي بعد. پس از 14 سال كه امراي مغول تصميم به احياي هرات گرفتند، بازهم دام نبود و مردم خود زمين­ها را شخم مي‌زدند.109

هرات از سال 619 تا 634 ﻫ.ق. به مدت پانزده سال خراب و ويران و غير مسكون بود. اما از اين سال به بعد با توجه حكام مغولي و بازگرداندن گروهي از اسراي هروي از تركستان به وطن به تدريج روي آباداني گرفت.

 

نتيجه‌گيري

جنگ و ويرانگري تاريخي، مانع توسعه

در درازاي تاريخ، نيروي انساني زماني طولاني در كار ويرانگرترين فعاليت بشري، يعني «جنگ» صرف شده است. بخش عمدة گزارش­هاي مورخان به شرح جنگ­ها، شكست­ها و فتح­ها اختصاص يافته است. معروف است كه  از3421 سال اخير كه تاريخ مدون دارد، فقط 268 سال آن بدون جنگ گذشته است. نتيجـﮥ طبيعي و مهم­ترين حاصل جنگ­ها جز ويراني و ويرانگري نبوده است. جنگ­ها جزء لاينفك تاريخ بشر بوده است. بدون اغراق مي­توان گفت تاريخ دورو دارد: 1ـ جنگ و جدال 2ـ صلح و آرامش.

آنچه از جنگ برجاي مي­ماند جز قتل و ويراني و كاهش نفوس و نابودي شالوده­هاي حيات انساني و نابودي نظام­هاي اقتصادي ـ اجتماعي و سرانجام زوال و اضمحلال تمدن­ها نيست؛ حال آن­كه تمام يافته­ها و ساخته­هاي بشر كه بدان­ها علم و دانش و هنر اطلاق مي­شود و نتيجه خلاقيت و تفكر و انديشه و خواندن و نوشتن و... بوده جز در دوره­هاي آرامش و صلح به دست نيامده است.

جنگها همواره از مهمترين موانع توسعه و شكوفايي بوده‌اند. اين اتفاق ناميمون در هر جامعه‌اي كه روي دهد سير تكاملي آن را دچار انقطاع مي‌كند. ذهنيت تاريخي بشر با نمونه­هايي چون يورش آتيلا، لشکركشی­ها و قساوت­هاي قيصرهاي روم، حمله ژرمن­ها به سرزمين­هاي آباد امپراطوري روم، جنگ افروزي­هاي ناپلئون، موسوليني و هيتلر كه ويرانگرترين جنگهاي تاريخ بشر را رقم زدند (جنگهاي جهاني اول و دوم) آشنا است. نه تنها در گسترة جهاني، بلكه حتي در كشور خودمان ايران و نه تنها در طول سده‌هاي گذشته، بلكه حتي امروز و در جوار مرزهاي كنوني ما چنين صحنه­هايي را شاهديم: دو كشور عراق و افغانستان سالهاست كه درگير جنگي ويرانگر هستند. جنگي كه زيربناهاي اقتصادي و به تبع آن شالوده‌هاي اجتماعي و فرهنگي كشور را با آن همه سابقه تاريخي و فرهنگي كهن نابود ساخته وبازسازي آن مستلزم زمان و هزينه‌هايي بسيار بيشتر است. جنگ ايران وعراق نيز نمونه ملموس ديگري است كه هنوز در خاطرة هر ايراني باقي است و بدون شك خوانندگان اين سطور پيامدهاي مرگبار آن را از خاطر نزدوده‌اند. براي اين سخن كه جنگ‌ها و تهاجمات همواره جز مرگ و نابودي و انقطاع در مسير تكامل حاصل ديگري نداشته‌اند نمونه‌هاي بيشماري مي توان ذكر كرد.

بنابراين تاريخ جوامع را بدون توجه به اين فراز و فرودها نمي­توان شرح وتفسير كرد. گزافه نيست اگر علل پيشرفتها و عوامل عقب ماندگي‌ها را در صلح‌ها و جنگ‌ها جستجو كرد و به ويژه در درازاي تاريخ كه جنگ­ها و لشکركشي­ها رنگ غالب رفتارهاي سياسي و اجتماعي را تشكيل مي‌دادند، هيچ شناخت و تحليلي بدون توجه به آن امكان پذير نيست. نمونه يورش مغولان، يكي از صدها و هزاران واقعـﮥ خونبار و تخريب كنندة تاريخ بشر است.

عمده­ترين نتايج ويران­گر جنگ­ها و تهاجمات كوچ­نشيان به مناطق يكجانشين و ساكن شهرها و قلعه­ها و روستاها در دوران ميانه تاريخ ايران را مي­توان چنين خلاصه كرد:

  • ويراني شبكه­­هاي آبياري ( در جامعه كشاورزي ضربه­­اي ويرانگر و نابود­كننده بود كه شيرازه امور اقتصادي را از هم مي­پاشيد).
  • كاهش تعداد نفوس.
  • كاهش شمار دام­ها و حيوانات اهلي (گاو، گوسفند، قاطر، اسب...).
  • تقويت دامداري صحرانشينان.
  • تجديد تقسيم اراضي و انتقال بخش مهمي از املاك به مالكان نو رسيده.
  • شيوع امراض مسري.
  • كاهش ارزاق و مايحتاج عمومي و قحطي.
  • نابودي مراكز علمي و ساخته­هاي مدني و فناوري­هاي روز و تاسيسات اقتصادي و نظام­هاي اجتماعي
  • انهدام آثار معماري و هنري

 

 

پی‌نوشت‌ها

  1. گروهي از شرق شناسان، تاريخ ايران را داراي «وضعيت طبيعي» (در مقابل اصطلاح «وضعيت تاريخي») مي دانند. منظور آنها از «وضعيت طبيعي»، حركت گياهي و دايره­وار جوامع شرقي و مقصود از «وضعيت تاريخي»، پويايي، تحول و تكامل اقتصادي و اجتماعي جوامع غربي است. به نظر اين گروه تنها جوامع اروپايي وضعيت تاريخي دارند. (دكتر علي ميرفطروس: اينترنت).
  2. جويني، علاء­الدين عطاملك بن بهاء­الدين محمد بن محمد: تاريخ جهانگشاي، تصحيح محمد رمضاني، انتشارات پديده خاور، چاپ دوم، 1366، ج1، ص 56.
  3. جويني، ج1، ص 68.
  4. جويني، ج1، ص 50.
  5. نسوي، شهاب­الدين محمد خرندزي زيدري نسوي: سيرت جلال­الدين مينكبرني، تصحيح: مجتبي مينوي، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم، 1365، ص 79ـ80.
  6. جويني، ج 1، ص 13.
  7. جويني، ج1، ص 77ـ78.
  8. هروي، سيف بن محمد بن يعقوب (سيفي هروي): تاريخ­نامه هرات، تصحيح محمد زبير الصديقي، به اهتمام خان بهادر خليفه محمد اسدالله، كلكته (هند)، چاپخانه بپتست مشن، 1362 ﻫ.ق./1943م. چاپ افست: تهران، كتابفروشي خيام، چاپ دوم، 1352، ص 51.
  9. پطروشفسكي، ايليا پاولويچ: كشاورزي ومناسبات ارضي در ايران عهد مغول، ترجمه: كريم كشاورز، نشر نيل، چاپ سوم، 1357، ج. 1، ص 52ـ53.
  10.  جويني، ج1، ص 3ـ5.
  11.  مستوفي، حمدالله: نزهة­القلوب، به سعي و اهتمام گاي لسترنج، دنياي كتاب، تهران، 1362، ص 27.
  12.  ابن­بطوطه: سفرنامه، ترجمه محمدعلي موحد، انتشارات آگاه، تهران، چاپ پنجم، 1370، ج 1، ص 461.
  13.  نسوي، ص 80 .
  14.  جوزجاني، قاضي منهاج سراج: طبقات ناصري (تاريخ كامل ايران و اسلام)، تصحيح: عبدالحي حبيبي، انتشارات دنياي كتاب، 1363، ص 114.
  15.  هروي، ص 81ـ84.
  16.  هروي، ص 87.
  17.  هروي، ص54.
  18.  اقبال آشتياني، عباس: تاريخ مغول (از حمله چنگيز تا تشكيل دولت تيموري)، تهران، انتشارات اميركبير، چاپ ششم، 1365، ص108ـ109.
  19.  پطروشفسكي، ج 1،  ص54ـ55.  
  20.  ابن­اثير، الكامل في التاريخ، چاپ تورنبرگ، ج 12، ص 240 (به نقل از: بارتولد، و. و.: تركستان­نامه؛ تركستان درعهد هجوم مغول، ترجمه: كريم كشاورز، نشر آگاه، چاپ دوم، 1366، ج. 2، ص 856).
  21.  پطروشفسكي، جلد 1، ص 57ـ58.
  22.  ساندرز، ج. ج. : تاريخ فتوحات مغول، ترجمه ابوالقاسم حالت، انتشارات اميركبير، چاپ دوم، 1363، ص 69.
  23.  پطروشفسكي، جلد 1، ص 58.
  24.  جوزجاني، ص 128.
  25.  همداني، خواجه رشيدالدين فضل­الله: جامع­التواريخ، تصحيح: محمد روشن و مصطفي موسوي، نشر البرز، تهران، 1373، ج 1، صص487ـ528
  26.  قاضي منهاج سراج جوزجاني كه همزمان با حمله مغولان در دربار سلاطين غور و آل شنسب مقام و منصبي داشت و بسياري از حوادث تاريخي اين زمان را به راي­العين ديده است، در كتاب خود جزئيات ويراني و تصرف قلعه­هاي بسياري را گزارش كرده است (جوزجاني، صص 128ـ144).
  27.  «فاراب» يا «باراب»، هم بر شهر و هم بر ولايت آن اطلاق مي­شد و گاهي كرسي ولايت «اسبيجاب» نيز محسوب مي­گرديد. ربض آن در قرن چهارم به نام «كدر» نيز موسوم بود. مقدسي گويد «باراب»، شهري بزرگ است و هفت هزار تن جمعيت دارد با مسجدجامع و بازارهايي بزرگ و باروي مستحكم و ارگ و در انبارهايش كالاي فراوان انباشته است. «كدر» نيز مسجد جامعي داشت و شهري نوبنياد بود. ابونصر فارابي كه به سال 339 ﻫ.ق وفات يافت و بزرگ­ترين فيلسوف جهان اسلام قبل از ابن­سينا است در اين شهر به دنيا آمد...يك قرن بعد «فاراب»، «اترار» ناميده شد. در حمله مغول ويران شد اما دوباره آبادان گرديد و امير­ تيمور در آنجا جان سپرد. (لسترنج، گاي: جغرافياي تاريخي سرزمين­هاي خلافت شرقي، ترجمه محمود عرفان، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، چاپ سوم، 1376، ص 516).
  28.  همداني، ج 1، ص488.
  29.  جويني، ج1،ص 43ـ44.
  30.  نسوي، ص 54
  31.  همداني، ج 1، ص489
  32.  همانجا
  33.  لسترنج، گاي: جغرافياي تاريخي سرزمين­هاي خلافت شرقي، ترجمه: محمود عرفان، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، چاپ سوم، 1376، ص 490ـ492
  34.  راوندي، مرتضي: تاريخ اجتماعي ايران: حيات اقتصادي مردم ايران از آغاز تا امروز، تهران، انتشارات اميركبير، چاپ چهارم، 1382، ج5، ص 265ـ267
  35.  حَمَوي، ياقوت: معجم­البلدان، ترجمه: دكتر علينقي منزوي، سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري(پژوهشگاه)، تهران، 1380، ج1، بخش2، ص452ـ453
  36.  جويني، ج1، ص 50
  37.  آمار تعداد كشته شدگان كه در چندين موضع به نقل از منابع تاريخي بازگو شده اگرچه به نظر مي­رسد عموما اغراق­آميز و غيرواقع است، ليكن دست­­كم عمق فاجعه و شدت قتال را نشان مي­دهد.
  38.  جويني، ج1، ص 50ـ57؛ همداني، ج 1، ص496ـ500.
  39.  جوزجاني، ص 106 .
  40.  جويني، ج1، ص 67.
  41.  جويني، ج 1، ص 60ـ64.
  42.  بارتولد، و. و.: تركستان­نامه؛ تركستان درعهد هجوم مغول، ترجمه: كريم كشاورز، نشر آگاه، چاپ دوم، 1366، جلد دوم، ص 862
  43.  جوزجاني، ص 107.
  44.  همداني، ج 1، ص 500ـ503.
  45.  ساندرز، ص 62.
  46.  ابن­بطوطه، ج 1، ص 456.
  47.  حَمَوي، ياقوت: معجم­البلدان ؛ ترجمه علینقی منزوی، تهران، سازمان میراث فرهنگی، 1383، ج 2، ص 320 (به نقل از: تاريخ مغول عباس اقبال).
  48.  جويني، ج1، ص 68.
  49.  جويني، ج1، ص 67؛ همداني، پيشين، ج 1، ص516.
  50.  اقبال آشتياني، ص 25 (زيرنويس).
  51.  اقبال آشتياني، ص 46.
  52.  همداني، ج 1، ص 516.
  53.  ساندرز، ص 63ـ64.
  54.  ابن بطوطه، ج1، ص 434ـ442.
  55.  جويني، ج1، ص 67؛ ـ همداني، ج 1، ص 518.
  56.  جويني، ج1، ص 68.
  57.  ابن­بطوطه، ج1، ص 458.
  58.  مقدسي، ابوعبدالله محمد بن احمد: احسن­التقاسيم في معرفة­الاقاليم، ترجمه: علينقي منزوي، شركت مترجمان و مؤلفان ايران، تهران، 1361، ج2، ص 439.
  59.  مقدسي، صص 438ـ439.
  60.  جويني، ج 1، ص 103.
  61.  حَمَوي، ج 1، بخش 2، ص 617.
  62.  اسفزاري، معين­الدين محمد زمچي: روضات­الجنات في اوصاف مدينه هرات (تأليف در 897ـ 899 ﻫ.ق.)، تصحيح و حواشي و تعليقات:سيدمحمدكاظم امام، تهران، 1338، بخش اول، ص 153.
  63.  جويني، ج1، ص 69.
  64.  جويني، ج 1، ص 69.
  65.  ابن­بطوطه، ج 1، ص 461.
  66.  اسفزاري، بخش اول، ص 177.
  67.  حَمَوي، ياقوت: معجم­البلدان، ج4، ص509ـ510 (به نقل از: اقبال آشتياني، ص 51ـ52).
  68.  اسفزاري، بخش اول، ص 173ـ177.
  69.  هروي، ص 55ـ57.
  70.  سيفي هروي اين تعداد را 210 نفر براي هر سرباز مغولي ثبت كرده است (هروي، ص56).
  71.  جويني، ج1، ص 83ـ85.
  72.  ابن اثير: تاريخ كامل، وقايع سال618 ﻫ.ق. (به نقل از: ساندرز، ص64).
  73.  جويني، ج 1، ص 85ـ87.
  74.  پطروشفسكي، ج 1، ص130.
  75.  لسترنج، ص 428.
  76.  وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج4، ص 12ـ22 (به نقل از كتاب هجوم اردوي مغول به ايران، تاليف عبدالعي دستغيب).
  77.  مستوفي، ص 157.
  78.  رواندي، ج 5، ص 260.
  79.  ابن رسته، احمد بن عمر بن رُسته: الاعلاق­النفيسه، ترجمه  تعليق: دكتر حسين قره­چانلو، اميركبير، تهران، 1365، ص 200.
  80.  ابن حوقل: سفرنامه (ايران در صورة­الارض)، ترجمه و توضيح: جعفر شعار، اميركبير، تهران، چاپ دوم، 1366، صص166ـ168
  81.  مقدسي، ج2، صص 459ـ462.
  82.  راوندي، ج 5، ص 260ـ262.
  83.  حموي، ياقوت: معجم­البلدان (به نقل از: لسترنج، ص 411).
  84.  اسفزاري، بخش اول، ص 242ـ246.
  85.  ياقوت حَمَوي: معجم­البلدان، ج 3، ص 230  (به نقل از: پطروشفسكي، ج 1، ص 128).
  86.  ياقوت حَمَوي: معجم­البلدان، ج4، ص 859  (به نقل از: پطروشفسكي، ج 1، ص 128).
  87.  هروي، ص 60.
  88.  جويني، ج1، ص 92.
  89.  هروي، ص 63.
  90.  ابن رسته، ص 202.
  91.  اصطخري، ابواسحق ابراهيم: مسالك و ممالك، به اهتمام: ايرج افشار، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ سوم، 1368 (با الحاقات)، ص 210
  92.  مقدسي، جلد 2، ص 447.
  93.  آس آب (آسيايي كه با آب گردد). لغت‌نامه دهخدا، مدخل طاحونه
  94.  پرمصداق‌ترين معاني عبارتند از: 1ـ جاي روشن كردن آتش، 2ـ كوره، 3ـ آتشكده و آتشگاه (لغتنامه دهخدا و فرهنگ فارسی معين). احتمالا در اين متن معني «كوره» صحيح‌تر است.
  95.  مستوفي، ص 152.
  96.  حَمَوي، ياقوت (به نقل از: هروي، ص3، مقدمه مصحح).
  97.  هروي، ص 67.
  98.  هروي، ص 66ـ80.
  99.  «ثقات چنين روايت كردند كه ششصد هزار شهيد در ربع شهر به شمارآمد. بر اين حساب بيست و چهار لك در چهار طرف شهر از مسلمانان شهيد شدند» (جوزجاني، ص 121).
  100.  هروي­، ص 76.
  101.  هروي، ص 80.
  102.  خواند مير: غياث­الدين بن همام­الدين الحسيني: تاريخ حبيب السير في اخبار افراد بشر، مقدمه: جلال­الدين همايي، زيرنظر: محمد دبيرسياقي، كتابفروشي خيام، تهران، چاپ سوم، 1362، ج3، ص 44
  103.  پطروشفسكي، ج 1، ص 59.
  104.  هروي، ص 81.
  105.  هروي، ص 84.
  106.  هروي، ص 87.
  107.  هروي، ص 83.
  108.  هروي، ص 183.
  109.  هروي، ص 89ـ90.

 

منابع

ابن اثیر، الکامل فی التاریخ. چاپ تورنبرگ، ج 12.

ابن بطوطه. سفرنامه؛ ترجمه محمدعلی موحد. ـ تهران: آگاه، چ 5، 1370.

ابن حوقل: سفرنامه (ایران در صورةالارض)؛ ترجمه و توضیح دکتر جعفر شعار. ـ تهران: امیرکبیر، چ 2، 1366.

ابن خلکان. وفیات الاعیان.

ابن رسته، احمد بن عمر بن رسته. اعلاق النفیسه؛ ترجمه و تعلیق دکتر حسین قره چانلو. ـ تهران: امیرکبیر، 1365.

اسفزاری، معین‌الدین محمد زمچی. روضات‌الجنات فی اوصاف مدینه هرات؛ تصحیح و حواشی و تعلیقات سید محمد کاظم امام، ـ تهران: 1338.

اصطخری، ابواسحق ابراهیم. مسالک و ممالک؛ به اهتمام ایرج افشار. ـ تهران: علمی فرهنگی، چ 3، 1368.

اقبال آشتیانی، عباس. تاریخ مغول (از حمله چنگیز تا تشکیل دولت تیموری). ـ تهران: امیرکبیر، چ 6، 1365.

بارتولد، و. ترکستان‌نامه، ترکستان در عهد مغول؛ ترجمه کریم کشاورز. ـ تهران: آگاه، چ 2، 1366.

پطروشفسکی، ایلیا پاولویچ. کشاورزی و مناسبات ارضی در ایران عهد مغول؛ ترجمه کریم کشاورز. ـ تهران: نیل، چ 3، 1357.

جوزجانی، قاضی منهاج سراج. طبقات ناصری (تاریخ کامل ایران و اسلام)؛ تصحیح عبدالحی حبیبی. ـ تهران: دنیای کتاب،1363.

جوینی، عطاملک بن بهاءالدین محمد بن محمد، تاریخ جهانگشای؛ تصحیح محمد رمضانی. ـ تهران: پدیده خاور، چ 2، 1366.

حموی، یاقوت: معجم‌البلدان، ترجمه علینقلی منزوی. ـ تهران: سازمان میراث فرهنگی کشور، 1380.

خواندمیر، غیاث‌الدین بن همام‌الدین الحسینی. تاریخ حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر؛ مقدمه جلال‌الدین همایی، اعلام زیر نظر دکتر دبیر سیاقی. ـ تهران: خیام، چ 3، 1362.

دستغیب، عبدالعلی. هجوم اردوی مغول به ایران.

راوندی، مرتضی. تاریخ اجتماعی ایران: حیات اقتصادی مردم ایران از آغاز تا امروز. ـ تهران: امیرکبیر، چ 4، 1382.

ساندرز. ج. ج. تاریخ فتوحات مغول؛ ترجمه ابوالقاسم حالت. ـ تهران: امیرکبیر، چ 2، 1363.

لسترنج، گای. جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی؛ ترجمه محمود عرفان. ـ تهران: علمی و فرهنگی، چ 3، 1376.

مستوفی، حمدالله. نزهةالقلوب؛ به سعی و اهتمام گای سترنج. ـ تهران: دنیای کتاب، 1362.

مقدسی، ابوعبدالله محمد بن احمد. احسن التقاسیم فی معرفةالاقالیم؛ ترحمه علینقلی منزوی. ـ تهران: شرکت مترجمان و مؤلفان، 1361.

نسوی، شهاب‌الدین خرندزی. سیرت جلال‌الدین مینکبرانی؛ تصحیح مجتبی مینوی. ـ تهران: انتشارات علمی فرهنگی، چ 2، 1365.

هروی، سیف بن محمد بن یعقوب (سیفی هروی). تاریخ‌نامه هرات؛ تصحیح محمد زبیرالصدیقی؛ به اهتمام خان بهادر خلیفه محمداسدالله. ـ کلکته (هند)، چاپخانه بپتست مشن، 1362 ﻫ.ق/ 1943 م. چاپ افست: تهران: کتابفروشی خیام، چ 2، 1352.

همدانی، خواجه رشیدالدین فضل‌الله. جامع التواریخ؛ تصحیح محمد روشن و مصطفی موسوی. ـ تهران: نشر البرز، 1373.

مزدک نامه 4 | موضوع : تاریخ

نوشته قبلی : مدیریت ضرابخانه در عصر صفویه | نوشته بعدی : عمران شهری هرات در عصر تیموری

مشاهده : 2843 بار | print نسخه چاپی | لینک نوشته |

دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
دی ان ان