(م) مهربانانم چرا در سوگ من پژمردهاید؟!
یا چرا در هجر من از جان و دل آزردهاید؟
(ز) زد رقم اینگونه حق بخت مرا در زندگی
من«ز مردن»،«زنده» گشتم پس چرا افسردهاید؟
(د) داده حق رزق خوشی بر روح و جانم تا ابد
شادم امّا غصهام این شد شما دل مردهاید!
(ک) کِی خدا اجر صفای قلبِ مومن دادهمرگ؟!
مردن آن باشد که غم از ناامیدی خوردهاید!
(ک) کار ما گر باختن شد کام دنیا را ولی
گر که شاید از قَدَر پس سود عُقبی بردهاید
(ی) یاورانم را بگو: در عهد حق محکم شوید
چونکه از روز اَزَل سوگند یاری خوردهاید
(ا) آنکه این دنیا ندیده، حق بُوَد بیصبریش
لیک گر صابر شدید اجرِ جَزیلی بردهاید
(ن) نازنین مهتای من! بر گو تو بر مام و پدر
همچو گل شادم به رضوان از چه رو پژمردهاید؟
(ف) فکر قصرِ عمر ما یا طول آن بیجا بُوَد
گر که پاکی در جوانی قصری آنجا بردهاید
(ر) رستهام از بند دنیا هم فنا اَندر فِنا
شادم اَر دست دعا سوی خدا آوردهاید
مزدک نامه 4 | موضوع : ادبیات
نوشته قبلی : سیمرغ: تاریخ راستین رستم و پسرش | نوشته بعدی : شعر
مشاهده : 962 بار | نسخه چاپی | لینک نوشته |
با کلیک بر روی شماره جلد به مطالب کتب دسترسی پیدا کنید.