عزیزبن اردشیر استرآبادی و بزم و رزم او
نویسنده: رحیم رئیسنیا
در مورد عزیز بن اردشیر استرآبادی اطلاعات جسته و گریخته و در عین حال متضادی وجود دارد. سعید نفیسی و به تبعیت از وی شیرین بیانی او را متولد استرآباد دانسته، ادعا کردهاند که قسمت اعظم عمر خود را در بغداد گذرانده است. از این روی او را عزیز بن اردشیر استرآبادی بغدادی نامیدهاند.1 اما در مورد این که وی در کدام استرآباد به دنیا آمده در جایی اشارهای نشده است. آیا او در همان استرآبادی که اینک گرگان نامیده میشود و فضل الله نعیمی ـ رهبر جنبش حروفیه که معاصر او بوده و در آنجا چشم به جهان گشوده و بعضی از آثار خود را به گویش استرآبادی یا گرگانی نوشته و در 1394 م/ 796 ق مقارن گرفتاری وی در اردوی میران شاه به فرمان و به روایتی به دست میران شاه، که حروفیان دجّالش خوانند، اعدام گردیده2 ـ به دنیا آمده است و یا به استرآباد دیگری منتسب است؟ در دهانـﺔ خلیج فارس، یعنی در منتهیالیه جنوب غربی آن شهری باستانی به نام مِسِن (Méséne) وجود داشته که در کتابهای جغرافیائی عرب به کرخ میسان، یا میشان، که نام دشت میشان با آن بیمناسبت نیست، معروف است و گویا اردشیر بابکان پس از تصرف آن مکان، شهر مذکور را که ویران شده بوده، از نو ساخته و یا تعمیر کرده که پس از آن به استرآباد اردشیر معروف شده است.3 بعضی آن را با خرمشهر و محمدی ملایری با شهر باستانی اُبُلّه که در حوالی بصرة فعلی قرار داشته،4 قابل تطبیق دانستهاند.5 احتمال این که استرآباد اردشیر خاستکاه عزیز بن اردشیر بوده باشد، وجود دارد.
استرآبادی از وابستگان دربار سلطان احمد جلایر(حکومت 785ـ813 ق/1383ـ1410م) بوده، در 787 ق/ 1385م که توغتمش، خان آلتین اردو، در غیاب سلطان احمد، که در بغداد بود، به تبریز حمله کرد و پس یک هفته محاصره، مقاومت مردم شهر را درهم شکست و شهر و ساکنانش را آماج تاراج و کشتار قرار داد، در تبریز به سر میبرد. گزارش رقتانگیزی نویسندة گمنامی که در آن تاریخ در تبریز حضور داشته ابعادی از آن واقعـﺔ هولناک را منعکس کرده است. کافی است یادآور شویم که در جریان آن لشکرکشی قریب ده هزار نفر در تبریز و اطرافش کشته شدند و صد هزار نفر به اسارت درآمدند و سراسر شهر به «جاروب فنا» رُفته شد.6 گزارش استرآبادی نیز از این حادثه اگرچه نه به تفصیل گزارش مذکور، به مثابـﺔ گزارش یک شاهد عینی ارزنده است.7 ناگفته نماند که کمال خجندی که از سالها پیش از آن از ماوراءالنهر به تبریز مهاجرت کرده بود، جزء اسرای یاد شده بود و تنها پس از گذراندن 11 سال در سرای، پایتخت توغتمش بود که امکان یافت به شهری که چون جان دوستش داشت و پیوسته دلنگرانش بود، باز گردد.
تبریز مرا به جای جان خواهد بود
تا در نکشم آب چرنداب و گجیل
|
|
پیوسته بدو دل نگران خواهد بود
سرخاب ز چشم من روان خواهد بود8
|
سلطان احمد که پس از مراجعت سپاه آلتین اردو به آن سوی قفقاز، به آذربایجان برگشته بود، با نزدیک شدن تیمور به تبریز، به بغداد گریخت و احیاناً در این گریز استرآبادی هم همراه وی بوده است.9 زمانی هم که دامنـﺔ یورش پنج سالـﺔ تیمور در 796 ق/ 1393 م. به بغداد رسید، سلطان احمد گریزپا، بازپای در راه گریز نهاد و شهر به تصرف تیمور درآمده، به گواهی استرآبادی به باد غارت داده شد.10 استرآّبادی در این فرار هم تا حُله و «مشهد» (/نجف) از همراهان سلطان احمد بوده، لیکن در حالی که سلطان امکان بدر رفتن از مهلکه را یافت، او به اتفاق شماری از وابستگان وی به اسارت درآمد.11 در این جا بیمناسبت نیست که پیش از پرداختن به ادامـﺔ سرگذشت وی، اشارهای هم به یک هم سرنوشت او بشود.
عبدالقادر بن غیبی حافظ مراغی، موسیقیدان و خنیاگر نامآور و مؤلف آثار ماندگاری دربارة موسیقی نیز از وابستگان دربار جلایری و سردستـﺔ خنیاگران دربار سلطان احمد بود.12 سلطان احمد که از نظر خودکامگی و آدمکشی تیمور دیگری بود؛13 اما با این همه و با وجود گرفتاریها و جنگ و گریزهای پایان ناپذیر، ضمن آن که خود به چندین هنر آراسته بود14 و به سه زبان فارسی، عربی و ترکی شعر میگفت، شاعران و هنرمندان و از جمله حافظ و عبدالقادر را گرامی میداشت. چنان که رندی چون حافظ که سرش به دنیی و عقبی فرود نمیآمده، مدحش گفته است.15 عبدالقادر مراغهای در جریان همان لشکرکشی مانند استرآبادی به اسارت درآمد و به فرمان تیمور که شهرهای دیگر را ویران میکرد تا پایتخت خود را آباد گرداند، همراه گروهی از هنرمندان و صنعتگران به سمرقند فرستاده شد.16 وی حدود چهار سال بعد و بخواست خود و یا به اجبار به دربار میران شاه در تبریز رفت و با شنیدن خبر آمدن تیمور به آذربایجان برای عزل میران شاه و تنبیه ندیمان او، در حدود 802 ق/ 1400م از تبریز به بغداد، که سلطان احمد به آن جا مراجعت کرده بود، برگشت و زمانی که تیمور برای دومین بار در 803 ق/ 1401م آن جا را به تصرف درآورد، سلطان احمد باز فرار را بر قرار ترجیح داد و او بار دیگر به اسارت درآمد و با تلاوت آیهای مناسب حال به آهنگی دلنواز، مورد توجه و عفو تیمور قرار گرفت و دیگر بار در خدمتش درآمد17 و تا پایان عمر طولانی خود در خدمت تیموریان باقی ماند، چنان که دولتشاه سمرقندی او را یکی از چهار هنرمند بی نظیر دربار شاهرخ معرفی کرده است.18 در حدود ده سال بعد از اسارت دومش زمانی که خبر کشته شدن سلطان احمد جلایری به دست قره یوسف قراقویونلو، هم بند و هم پیمان سابقش در تبریز، به خراسان رسید، در پاسخ شاهرخ که «برای دوست خود چه گفتهای؟» یک رباعی را که به همان مناسبت با آهنگ مخصوص ساخته بود، خواند.19
در هر حال طوفان تیموری که عبدالقادر مراغهای را از بغداد به سمرقند و هرات افکند، عزیز استرآبادی را به سیواس در آناطولی انداخت. ابن عربشاه که کتابی در «نوائب تیمور» تألیف کرده در فصلی که دربارة «سلطان برهان الدین» حامی و ولی نعمت استرآبادی پس از سلطان احمد جلایر پرداخته، بعد از برشمردن سجایای اخلاقی وی که یکی از آنها هم علاقهمندی به نشست و برخاست با ارباب دانش و کمال بود، به همین مناسبت اشاراتی دارد به ندیم او «عبدالعزیز» از مردم بغداد. ابن عربشاه وی را از عجایب روزگار و سرآمد سخنسرایان در نظم عربی و فارسی و چشم و چراغ ندیمان و دانشمندان درگاه برهانالدین به شمار آورده، روایتی افسانهآمیز از ربوده شدن وی به واسطـﺔ فرستادگان برهانالدین و برده شدنش از بغداد به سیواس نقل کرده است.20 همین داستان را حاجی خلیفه و سعید نفیسی و شیرین بیانی هم از یکدیگر نقل کردهاند. ولیکن استرآبادی ماجرای پیوستن خود به دربار قاضی برهانالدین را به گونه دیگری تعریف میکند. به نوشتـﺔ او بعد از آن که سلطان احمد از نجف فرار کرد، استرآبادی هم به اتفاق بسیاری از اطرافیان او به اسارت فوجی از تاتارها درآمد، به اردوی میران شاه که در حُلّه مستقر بوده، برده شد و در جریان لشکرکشی او به دیاربکر در محلی بین ماردین و دیاربکر فرصتی را که در انتظارش بود، به دست آورد و با استفاده از تاریکی شب از اردو فرار کرده، به هر مکافاتی بود، خود را به سیواس، مرکز حکمرانی قاضی برهانالدین که در فاصلـﺔ چند منزلی آن جا بود، رساند21 و پس از مدتی آوارگی سرانجام در شعبان 796 ق/ ژوئن 1394م به حضور سلطان بار یافت و چندی بعد مأمور نگارش تاریخ زندگانی و سلطنت وی شد. او هم با استفاده از اطلاعات و روایتهای شفاهی شخص سلطان و اطرافیانش و اسناد مکتوب و بعض منابع تاریخی و مشاهدات و یادداشتهای خود، اثری را که حاجی خلیفه آن را تاریخ القاضی برهان الدین السیواسی نامیده22، لیکن خود آن را بزم و رزم نامیده تا الگوی «رزم انگیزی و بزم افروزی» سلطان عالم باشد تألیف کرد و جلد اول آن را اندکی پیش از کشته شدن برهانالدین به دست قراعثمان قرایولوک (karayülük)، بنیانگذار دولت آق قویونلو در ژوئیه 1398/ ذیقعده 800 ق به پایان آورد. او که بر آن بود تا جلد دوم آن را نیز بنویسد23، بدیهی است که پس کشته شدن برهانالدین و از هم پاشیدن دولتش، ادامـﺔ کار برای وی نامقدور شود. ابنعربشاه ضمن اعتراف به این که تاریخ مورد بحث را ندیده، از قول دانشمندی که ادعا داشته اثر چهار جلدی مذکور را که در مملکت قرامان موجود است، مطالعه کرده و گوهرهای گران بهایی از آن دریای بیکران به دست آورده، نقل کرده است که این تاریخ به نیکویی اسلوب و شیرینی سخن از تاریخ عُتبی که دربارة سلطان محمود غزنوی نگارش یافته، به مراتب برتر است.24 اما از آن جائی که همان جلد اول دربردارندة حوادث سلطنت برهانالدین تا اواخر حیاتش است، بعید مینماید که کتاب جلدهای دیگری هم داشته باشد.
استرآبادی نوشته است که ابتدا قصد آن داشته است که بزم و رزم را به زبان عربی بنویسد؛ لیکن «چون جمهور اهالی مملکت روم به زبان پارسی مایل و راغب هستند ...» و جمیع مکاتبات و محاسبات و فرامین و ... «به لغت دری» و «خواطر همگنان به نظم و نثر پارسی مصروف و مشغول» است، به فرمان سلطان آن را به زبان پارسی نوشته است.25 در صورتی که قاضی برهانالدین خود تحصیل کردة قاهره بود و کتابهای تألیفی خویش را به زبان عربی و اشعارش را غالباً به ترکی آناطولی شرقی، که لهجهای از زبان ترکی آذری به شمار آمده سروده است و از این نظر نخستین نمایندة برجستـﺔ ادبیات ترکی آذری شناخته میشود.26 این نسخه که تنها نسخـﺔ دستنویسش در کتابخانـﺔ موزة بریتانیا نگهداری میشود، در زمان حیات قاضی برهانالدین، و به دست خلیل بن احمد کاتب در 799ق/ 1397م. استنساخ شده است. این دیوان از سال 1922م. به بعد چند بار به صورتهای مختلف در استانبول و در 1981م. در باکو به چاپ رسدیه است.27
بزم و رزم نخستین بار به کوشش کلیسلی معلم رفعت، براساس نسخـﺔ کتابخانـﺔ ایاصوفیه که اینک به کتابخانـﺔ سلیمانیه انتقال داده شده، و با مراجعه به نسخه بدلهای دیگر و با مقدمـﺔ محمد فؤاد کوپر یلی زاده در 1928 در استانبول منتشر شده است. ترجمـﺔ ملخص هاینتس هلموت گیزک (Heinz Helmuth Giesek) به آلمانی آن اثر هم، در 1940 در لایپزیک (Leipzig) و ترجمه مرسل اوزتورک (öztürk) به زبان ترکی استانبولی در 1990 در استانبول انتشار یافته است.28
اگرچه استرآبادی ادعا کرده است که آن را «در الفاظ متداول و قریب الفهم» نوشته29، لیکن به نظر صاحب نظری «به واسطـﺔ کثرت استعمال لغت عربی ... از حد طبیعی زبان فارسی دور افتاده است»30 نویسنده اثر خود را جای جای با اشعار عربی و فارسی آراسته است. کوپر یلی زاده 196 بیت از مجموع 1541 بیت پراکنده در کتاب را سروده خود مؤلف، 137 بیت آن را عربی و 59 بیت از آنها را به فارسی شمرده است.31
بزم و رزم گذشته از اهمیت ادبی، از نظر تاریخی هم دارای ارزش خاص است. اثر ضمن آن که از جهت روشن کردن جنبههای مختلف تاریخ سلطنت پرفراز و نشیب دستخوش بحرانهای مختلف قاضی برهانالدین دارای اهمیت دست اول است، از نظر بازنمایی جهات و جنبههای گاه متضاد شخص وی نیز جالب توجه است. یاشار یوجل (Yaşer Yücel) که اثر تحقیقی خود تحت عنوان دولت ارتناه قاضی برهانالدین و دولتش (Eretna devleti) را براساس همین اثر و با استفاده از چند اثر کمکی دیگر تألیف کرده، آن را صرفنظر از بعضی جهات مبالغهآمیز، رویهمرفته منبعی بیطرف دانستهاست.32 اثرمورد بحث در عین حال دربردارنده آگاهیهای ارزشمندی دربارة حوادث نظامی و سیاسی، مسائل اجتماعی و اعتقادی و قومی آناطولی و شهرهایی چون تبریز و بغداد نیز هست.33
عزیز بن اردشیر استرآبادی پس از کشته شدن برهانالدین بار دیگر دستخوش دربدری شد و سرانجام رخت سفر به مصر کشید و احیاناً در پرتو تبحری که در زبان و ادبیات عربی و فارسی داشته به دربار الناصر ناصرالدین فرج (حکومت 801ـ815 ق/ 1399ـ1412م)، از شاگردان شیخ بدرالدین، انقلابی معروف،34 راه یافت؛ لیکن مدتی بعد، شاید بر اثر فشار ناملایماتی که بر او و هم نسلانش وارد شده بود، یک شب در حالت مستی و از خود بی خودی، خویشتن را از بامی بلند به زیر افکند و به زندگی خود پایان داد و آن که در استراباد [احیاناً اردشیر] بر خاک افتاده بود، در قاهره به خاک رفت.
پینوشتها
1. نفیسی، سعید، تاریخ نظم و نثر در ایران و زبان فارسی، تهران 1363، ص 193؛ بیانی، شیرین، تاریخ آل جلایر، تهران 1345، ص 404.
2. دهخدا، لغت نامه، ذیل «حروفیان» ص 478ـ480؛ خیاوی، روشن، حروفیه: تاریخ، عقاید و آراء، تهران 1379، ص219ـ225؛ آژند، یعقوب، حروفیه در تاریخ، تهران 1369، ص40ـ43.
Gölpinarli, Abdülbâki, Hurûfilik metinleri katologu, Ankara 1973, p 10-11.
3. نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمـﺔ عباس زریاب، تهران 1358، ص 46، 63ـ64؛ کریستن سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمـﺔ رشید یاسمی، تهران، 1351، ص 116؛ مشکور، محمد جواد، جغرافیای تاریخی ایران باستان، تهران 1371، ص 67؛ محمدی ملایری، محمد، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، ج 3، دل ایرانشهر، بخش 2، تهران 1379، ص 114ـ115.
4. رفیعی، علی، «اُبُلّه، در دایرةالمعارف اسلامی بزرگ»، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران 1368 ش.
5. محمدی ملایری، همان، ص 115.
6. سلطان القرّائی، جعفر، حواشی و تعلیقات بر روضات الجنان کربلائی تبریزی، تهران 1349، ص 640ـ659.
7. استرآبادی، عزیز بن اردشیر، بزم و رزم، چاپ کلیسلی رفعت افندی، استانبول 1928، ص 17.
8. دولت آبادی، عزیز، مقدمه بر دیوان کمال خجندی، مجمع بزرگداشت شیخ کمال خجندی 1375، ص سی و دو. چرنداب، گجیل و سرخاب از کویهای قدیمی تبریز هستند.
9. نفیسی، همانجا.
10. استرآبادی، ص 19ـ20.
11. همانجا.
12. بینش، تقی، مقدمه بر شرح ادوار [صفیالدین ارموی]، تهران 1370، ص 28.
13. زرین کوب، عبدالحسین، از کوچـﺔ رندان، ص 168ـ169.
14. دولتشاه سمرقندی، تذکرةالشعرا، چاپ محمد رمضانی، تهران، 1338، ص 229.
15. دیوان حافظ، چاپ رشید عیوضی، اکبر بهروز، تبریز 1356، ص 486؛ خطیبی، ابوالفضل، «احمد جلایر»، در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 7، تهران 1375.
16. بینش، تقی، مقدمه بر جامع الالحان، عبدالقادر مراغهای، ص ده و سیوسه.
17. علیشیر نوائی، تذکرة مجالسالنفایس، چاپ علی اصغر حکمت، تهران 1363، ص 123ـ124.
18. دولتشاه، ص 257.
19. خواند میر، تاریخ حبیبالسیر، ج 3، تهران 1353، ص 578.
20. ابن عربشاه، زندگانی شگفتآور تیمور، ترجمـﺔ کتاب عجایب المقدور فی اخبار تیمور، ترجمـﺔ محمدعلی نجاتی، تهران 1356، ص 118.
21. استرآبادی، ص 118 به بعد.
22. حاجی خلیفه، کشف الظنون، ج 1، ص 299.
23. استرآبادی، ص 540ـ541.
24. ابن عربشاه، ص 119.
25. استرآبادی، ص 536ـ537.
26. Safarli, Alyār, Introduction for Qazi Bürhanaddin divān’I, Baku 1988, p. 3; id, Qadim va orta asrlar Āzarbājān adabiyyāti, Baku 1982, p. 177-187.
27. Tören, Hatice Tören, “kadi Burhaneddin: Edebive Tasavvufi Sahsiyeti”, in Türk diyanetvakfi Islâm ansiklopedisi, vol. XXIV, p. 75;
رئیس نیا، نهضتهای آرمانی هم پیوند و بدرالدین، تهران، 1383، ص 206ـ207.
28. Yazic Tahsi, “Esterâbadi, Aziz 6 Erdeşir”, in Türk diyanet …, vol. XI, p. 438.
29. استرآبادی، ص 32.
30. نفیسی، همانجا.
31. کوپریلی زاده، مقدمه بر بزم و رزم، ص 30.
32. Yücel, Yaşar, Eretnadovleti: Kadi Burhaneddin Ahmed ve devleti …, Ankara 1989, p. 207.
33. id., p. 25; کوپر یلی زاده، ص 7
34. رئیس نیا، همان، ص 221، 230.