Menu

تحلیل تاریخی حرکت وهابی در قرون 11 و 12 هجری در عربستان صعودی

نویسنده: محمد حسین رفیعی

الف) چکیده آراء و اندیشه ها

وهابیت در میانه های سده  هجدهم میلادی در صحاری میانی شبه جزیره عربستان پدید آمد. محمد بن عبدالوهاب در سال 1153/1740 تصمیم گرفت تعلیماتش را در حریملاء، در ایالت المِحمَل نجد، گسترش دهد. حنابله در نجد سابقه قابل توجهی داشتند و محمد بن عبدالوهاب نیز تحت آموزه های همین سنت فقهی تعلیم و آموزش دیده بود. بااین حال به هنگامی که  ابن عبدالوهاب به نشر و گسترش عقاید خود دست یازید با واکنش شدید علمای حنبلی بومی نجد مواجه گردید (برادرش سلیمان، و پس از او عبدالله المویس (م.1175/1761)، قاضی حریملاء، قاضی سدیر/حرمه سلیمان بن سُهَیم که یکی از علمای حنبلی ریاض بود از مخالفین اصلی عقاید وی محسوب می شدند.) همچنین علمای مرز شرقی ایالت در الاحساء نیز مخالفت های خود را ابراز می نمودند (محمد بن عبدالرحمن عفالق(م.1164/1751)، عبدالله بن فیروز(م.1175/1761) و محمد بن عبدالله بن فیروز(م.1216/1801). از سوی دیگر مفتی حنابله در مکه به نام محمد بن حُمَید الامیری(1235-1295 / 1820-1878) و حسن بن عمر الشطی الدمشقی البغدادی(1205-1274 / 1791-1858) نیز در معارضه کلامی با اندیشه های ابن عبدالوهاب قرار داشتند. در چنین وضعیتی جریان وهابیت پای به سده  نوزدهم میلادی گذاشت.

اصلی‌ترین مفهومی که آموزه‌های ابن عبدالوهاب حول محور آن شکل گرفته بود توحید و در مقابل آن شرک، بود، وی با تکیه به این مفهوم انتقادات بسیاری را نسبت به آموزه ها و سنن مذهبی رایج در آن زمان مطرح نمود. او مدعی بود که نه تنها اسلام و مسلمین در نجد، بلکه در کل جهان اسلام دچار جاهلیت شده اند و از مسیر اصیل و صحیح انحراف پیدا کرده اند. او اصلی ترین مایه انحراف را خروج از مسیر توحید چنانکه خداوند به پیامبرش محمد(صلی الله) منتقل کرده، می دانست. ابن عبدالوهاب در حریملاء کتاب التوحید را که مشتمل بر شمار قابل توجهی از آیات و احادیث پیامبر بود و بن مایه های نظری تئوری اش را تشکیل می داد، به رشته تحریر در آورد.(برای گزارشی از چاپها و نسخ موجود از کتب ابن عبدالوهاب، بنگرید به الزُبَیب) از نظر او توحید را می توان به سه نوع ربوبی، الوهی و اسماء و صفات تقسیم کرد.

توحید ربوبی اعتقاد به قدرت، یگانگی و خالقیت خداوند بر جهان است. توحید الوهی، که وی آنرا توحید عبادی نیز خوانده است1، اعتقاد به یکتایی خداوند و اثبات توحید ربوبی و عمل به آن است. توحید الوهی که اصلی ترین بُعد توحید است را می توان بهترین عامل ممیزه بین اسلام و کفر دانست. در راستای بیان توحید بعنوان اولین شرطی که یک مسلمان باید داشته باشد، وی معتقدست که با محک زدن همین عامل در میان مسلمان، به این نتیجه رسیده است که بسیاری از آن ها در این وظیفه خطیر و اساسی نسبت به خداوند دچار خطا و تجاوز هستند. شاهد گواه وی برای این ادعا، شرائع و اعمال مذهبی شرک آمیزیست که ایشان بدان مبادرت می ورزند. وی در ادامه این اعمال شرک آمیز را چنین یاد می کند: دعا، استعانه، استغاثه، ذبح، نذر، خوف، رجاء، توکل، انابه، محبت، خشیۀ، رغبۀ، رهبۀ، تأله، رکوع، سجود، خشوع، تجاهل و تعظیم.2

هر مذهبی که گرایشات عاطفی بشر را تحت تاثیر قرار دهد و یا مسایلی چون تکریم و تقدیس قبور افرادی که مقدس تلقی شوند یا پرستش محلی به منظور کسب و بهره گیری از قدرت های ماورائی اقدامی خارج از دایره توحید بوده، شرک قلمداد می شوند. با توجه به دریافت خاص او از مفهوم توحید، شخص خاطی که به توحید الوهی پایبند نیست و نسبت به اصلی ترین وظیفه و رکن دین اسلام تخطی ورزیده، باید مشرک تلقی شود و حتی اگر شفاها به یگانگی خداوند اقرار نماید و در انجام فرائض دینی قصور نورزد، از دایرة اسلام خارج شده است.

به خوبی می دانیم که پیامبر اسلام(صلی الله) سالها پیش از امر به اطاعت از دستورات خداوند، مردم را به توحید فراخوانده بود. و باز چنانکه می دانیم جبرائیل پیام اعتقاد به توحید را پیش از دیگر فرائض چون صلاۀ، زکاۀ، صوم و حج بر پیامبر نازل کرده است. حال چگونه ممکن است کسی که به یکی از فرائض پایبند نیست، مشرک تلقی شود، در حالیکه با شخصی که از توحید که اصلی ترین رکن اسلام است، تخطی ورزد چنین نکنیم؟ حال آنکه توحید اصلی ترین پیامی ست که خداوند به پیامبرانش از نوح(ع) تا محمد(ص)، با ارائه ساختار «لا اله الا الله» ابلاغ نموده است.3

این برداشت و تئوری درباب توحید، بن مایه های ساختاری را شکل داد که وی آنرا اعتقادات صحیح مذهبی می خواند. طی این ساختار و برای دست یافتن به مفاهیم اصلی توحید4 و اجتناب از شرک، باید با افرادی که به قوانین توحیدی پایبند نیستند و مصداق تکفیر می شوند، جنگید.5 بنابراین ابن عبدالوهاب با ارزش گذاری توحید به عنوان اصلی ترین وظیفه مغفول مانده مسلمین، با وفاق طویل المدت چهارمذهب اصلی اهل سنت درباب اقرار و شهادت به وحدانیت خداوند بعنوان اولین شرط اسلام آوردن، مخالفت ورزید. وی مدعی شد که مفاهیم اصلی و توحیدی دین اسلام در مدت این دوازده سده  که برآن گذشته با تخطی و خروج علمای مذاهب عمده که عامه مردم نیز از آنان پیروی می کنند، خدشه دار شده و تنها راه نجات، بازگشت به مفاهیم صریح و اساسی برگرفته از قرآن و سنت است. عقاید ابن عبدالوهاب در این زمینه به هیچیک از سنن فقهی پیش از او وابسته نبود و صرفا بر مفهوم-از نظر او- مغفول مانده توحید در عصر جاهلیت بنا نهاده شده بود.6

مساله تقلید در عین حال که به اجتهاد نرسیده بود، امری مذموم و ناپسند بحساب می آمد. او معتقد بود که محصور شدن در وابستگی شدید در احکام دینی به مجتهدین مذاهب چهارگانه، در حالیکه خداوند از طریق قرآن و سنت رسولش راه صحیح و جاودانگی را به بشر نشان داده، امری نادرست است. وی فقه مذاهب را منحرف کننده امت از طریق صحیح سعادتی که قرآن و سنت بر آن است و مسلمین صدر اسلام(الأولون) بر آن نمط بوده اند، می دانست.7 البته مساله اجتهاد بیش از شخص ابن عبدالوهاب، توسط مریدان وی چون عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب8 و حمد بن ناصر بن معمّر9 که هرگونه تلاش برای اجتهاد مطلق در عین حضور نور روشنی بخش قرآن وسنت، را در مکتب وهابی موقوف ساخته بودند، مورد انتقاد و نکوهش قرار گرفت. وی بر آن بود که بدان دلیل که بنیانگذاران مذاهب مصون از لغزش و خطا نمی باشند، باید پذیرفت که در این زمینه به خطا رفته اند و باید به مفاهیم اصلی قرآن و سنت بازگردند.10 تقلید تنها در زمینه نفی مسایل خاص و دریافت های کلی علمی انسان یا برای طلاب تازه کار و با علم محدود جایز شمرده شده است.11 با این وجود آن ها در فروع از  مذهب حنبلی پیروی می کردند.12 تقلید از سران مذاهب جایز نبود، آن ها حتی از آراء و سخنان ابن تیمیه و ابن قیم جوزیه13 که برای استحکام بخشی و مستندسازی سخنانشان، از آن ها بهره می بردند نیز پیروی نمی کردند.

محمد بن عبدالوهاب هیچ توضیحی را در باب مفهوم ماهوی بدعت، فارغ از نفی آن به عنوان یکی از گمراهی های عمده، ارائه نکرده است.14 شاید به عنوان واکنشی متحجرانه به مخالفت های منتقدین حرکت وهابی، مفهوم بدعت توسط عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب بشکل منسجم و نزج یافته ای ساخته و پرداخته شد.15 او معتقد بود، بطور کل وقایع اتفاقیه در جهان اسلام پس از سده  سوم هجری، بجز دوره حضور ائمه چهارگانه و پیروان صالح آن ها که السلف الصالح نامیده می شوند16، را می توان جزء مصادیق بدعت انگاشت. تفاوت بین بدعۀ حسنه و بدعۀ سیئه که در مذاهب مطرح شده، امری نادرست است، چراکه بدعۀ حسنه به تجربیات اسلاف صالحه بازمی گردد که به بخشهای واجب، مستحب و مباح منقسم میشود، این در حالیست که بدعۀ سیئه به بخش های چون مکروه و حرام تقسیم می شود. مصادیقی از بدعت که موضوعات مذهبی را تحت الشعاع قرار ندهند17، چنانچه توسط حاکم تشخیص داده شود، مجاز شمرده می شود(و از اینجاست که نوشیدن قهوه مجاز است) نتیجه و پیامد بدعت، به عنوان امری شرک آمیز، ابداً تکفیر را به همراه نخواهد داشت. بدعت در مقابل شریعت قرار می گیرد و مومنان را کافر نخواهد کرد، با این وجود ممکن است که بدعت از شرک برآمده باشد. فی المثل توسل جویی و شفاعت خواهی از پیامبر و افراد صالح در مقابل خدا، مصداقی از بدعت سیئه محسوب می شود. در عین حال که توسل به پیامبر در برزخ و تقاضای شفاعت از ایشان یکی از مصادیق شرک بحساب می آید. کرامات اولیاء الله  نیز بخاطر هدایت و عنایتی که از سوی خدا بر ایشان نازل شده، خارج از شریعت نیست، لیکن قسم یادکردن برای ایشان بعنوان نشانه ای از تجلیل و تکریم، شرک است؛ این امر در مورد پیامبر نیز صادق بوده، زیارت قبر او بمنظور اداء نماز در مسجد او جایز است لیکن اگر این حضور قطعا برای همین امر زیارت کردن باشد، امری مذموم و شرک آلود بحساب می آید.

محمد بن عبدالوهاب و پیروانش، هیچکدام مشخصاً درباره مفاهیم و ساختارهای شکل گیری یک حکومت و دولت سخن نگفته اند. محمد بن عبدالوهاب با تاکید بر رأی جماعۀ، به امر به معروف و نهی از منکر بعنوان یک وظیفه شخصی برای مبارزه با شرک می نگرد.18 تنها از سده  19 به بعد بود که علمای وهابی، با تکیه بر سخنان ابن تیمیه،19 مفاهیمی چون امامت جامعه را به آموزه های خویش افزودند.20

ب) دولت اول سعودی-وهابی( تا سال 1234/1818):

محمد بن عبدالوهاب تا بدانجا به نشر عقاید جدیدش پرداخت که از حریملاء اخراج شده، به عیینه رفت و پس از آنکه از آنجا نیز بیرون انداخته شد، از سال 1157/1744 یا 1158/1745 به درعیه رفت که توسط محمد بن سعود (م.1179/1765) که حاکم محلی آن دیار بود اداره می شد. در درعیه و تحت حمایت های ابن سعود، جامعه موحدون گسترش یافت و برای مبارزه با مخالفان توحید که طبق آموزه های محمد بن عبدالوهاب باید از بین می رفتند، تجهیز شد. از آنروی فرستادگانی به همراه رسالات دعوت ابن عبدالوهاب به سکنه اطراف گسیل داشته شد. در پی آن اولین تهاجم  بر علیه همسایگان، با حمله به ریاض در سال 1159/1746 انجام شد. دایره حکومت و تاثیرگذاری جمعیت درحد یک قدرت منطقه ای ارتقاع یافت. این امر تحت حکومت عبدالعزیز بن محمد بن سعود (1179-1218/1765-1803) و با غلبه یک به یک سکنه و قبایل گوناگون در نجد که یا از طریق جنگ و یا داوطلبانه انجام میشد، صورت پذیرفت. فی المثل سدیر در 1177/1763، وشم در1181/1767، عارد پس از سقوط ریاض در سال 1187/1773، الخرج  و افلج در 1199/1785، القسیم پس از محاصره عنیزه و در نهایت در سال 1202/1788 وادی الدواصر و جبل الشمّار در سال 1205/1790 به تصرف نیروهای سعودی در آمدند.

پس از استقرار و به قدرت رسیدن دولت در درعیه محمد بن عبدالوهاب، بعنوان بالاترین مقام مذهبی، معلم و مشروعیت بخش دستگاه وهابی، و چنانکه ابن بشر مدعی ست، قاضی،امام و خطیب شهر،21 لقب «شیخ» را برای خویش برگزید. در این بین حکام سعودی نیز لقب امیر و امام را بعنوان بنیانگذار دولت، اختیار کردند. آن ها قضات، ائمه و امرای قبایل و واحه های منطقه را به منظور اخذ مالیات(زکات) منصوب می کردند.

پس از مرگ محمد بن عبدالوهاب در ذی القعده1206/1792، دولت سعودی دست به گسترش مرزهای خویش از محدوده نجد به الاحساء زد. از همین ناحیه بود که اولین حملات سعودیان به قطر در سال 1207/1792 شکل گرفت. چنانکه ابن بشر نقل کرده، پس از محمد بن عبدالوهاب پسرانش حسین(م.1224/1809) و عبدالله(1165-1242/1752-1827 در قاهره) بعنوان قضات درعیه، برمسند او تکیه زدند، لیکن به نظر می رسد که عبدالله به لحاظ علمی اهمیت بیشتری داشته است و آثاری چون جواب اهل السنۀ فی نقد کلام اهل الشیعه و الزیدیه22 و کلمات النافعۀ فی المکافرات الواقعۀ23، چند رساله فقهی24 و رساله ای که برای اشغال مکه در سال 1803 توسط نیروهای وهابی نگاشته،25 از او به جا مانده است. این دو امام با شرکای سعودی خود سعود بن عبدالعزیز (1218-1229/1803-1814) و پسرش عبدالله(1229-1233/1814-1818) مجالس حکومت سعودی-وهابی تشکیل می شد. منابع متاخر عبدالله را جانشین اصلی ابن عبدالوهاب دانسته اند.26 دیگر جانشینان ابن عبدالوهاب(که به الشیخ ملقب شده بود) مکتب وهابیت را در سده  نوزدهم نشو و نما دادند: پسرانش علی(م. پس از 1233/1818 در قاهره) و ابراهیم(م.پس از1251/1835 در قاهره) و نوه‌اش سلیمان بن عبدالله(م.1200-33/1786-1818؛ قاضی حکومت وهابی در مکه و نگارنده  التیسیر العزیز الحمید، شرح کتاب التوحید27، التوضیح عن توحید الخلّاق فی جواب اهل العراق28، حکم موالاۀ اهل الاشراق،29 حکم السفر الی البلاد الشرک30) و نیز نوه دیگرش حسین(م.1257/1841 و یا بعد از آن و قاضی درعیه) و عبدالرحمن بن حسن(1193-1285/1779-1869؛ قاضی درعیه). دانشمندانی که از دیگر اعقاب پدید آمدند، عبارتند از :

1) حسین بن غنّام (م.1225/1811) نگارنده اولین تاریخ حکومت سعودی،روضة الافکار و الافهام و نیز غزوات البیانیه و الفتوحات الربانیه31.

2) حمد بن ناصر بن معمر (م.1225/1881)، نماینده سیاسی سعودی به مکه در سال1211/1797؛ نگارنده فواکۀ الاذهاب فی رد علی یحکم بالسنۀ و الکتاب32، رساله الاجتهاد و التقلید33، قاضی درعیه و از سال1220/1805 تا زمان مرگش قاضی و حاکم شرع در مکه بود.

3)عبدالعزیز الحسین(1154-1237/1741-1822)؛ قاضی وشم و سفیر سیاسی به مکه.

4)عبدالعزیز بن حمد بن ابراهیم(م.1240/1825)؛ سفیر به امام صنعاء تحت حکومت سعود بن عبدالعزیز و سفیر به مصر در سال 1230/1815، نویسنده  المسایل الشرعیه الی العلماء الدرعیه34؛

5) عثمان بن عبدالرحمن بن شبانه (م.1242/1826)؛ قاضی اثیر، رأس الخیمه، سدیر و

6) عبدالله بن عبدالرحمن ابوبوتین(1194-1282/1750-1865)؛ قاضی طائف پس از 1220/1805 نگارنده رسالات گوناگون.35

آخرین رخداد قابل ذکر در سده  هجدهم، بالاگرفتن دشمنی ها بین شریف مکه، غالب بن مساعد(1202-28/1788-1813) و درعیه است. در پی افزایش یافتن قدرت وهابیون روابط ایشان با اشراف مکه بسیار ملتهب شده، دو سفیری که توسط عبدالعزیز الحسین در سالهای1185/1771 و 1204/1790 ره به جایی نبردند. در سال 1205/1791 غالب حملات خویش را به نواحی جنوبی نجد آغاز کرد، و مجادلات تا سال 1212/1798 که صلحی بی دوام در آن انجام شد، ادامه داشت. این صلح در سال1217/1802 توسط نیروهای وهابی شکسته شد، چه در این سال آن ها تمام حجاز و طائف را اشغال کردند(ذی القعده1218/1803). این سلطه چندان پابرجا نماند و تنها دوماه و نیم بعد غالب در ربیع الاول 1218/1803 شهر را باز پس گرفت، لیکن نیروهای وهابی برای دومین بار درآستانه سال1220/1805 مکه و مدینه را به تصرف خویش در آوردند.

دستگاه وهابی تا سال 1227/1813 که یکی از دوره های التهاب آن بحساب می آید، بر حرمین شریفین حکمرانی نمود. تخریب قبور بسیار مقدسی چون قبرستان معلی در مکه، محل تولد پیامبر(ص)،علی بن ابیطالب،ابوبکر و خدیجه بنت خویلد، ممنوعیت زیارت سالانه کاروان های سوری و مصری از این دو شهر و نیز تحمیل ساختار اجباری علما و ائمه در تئوری وهابیت، چند نمونه اصلی از دلایل معارضت تمام جهان اسلام با عقاید وهابی بود. در رساله ای که عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب به مناسبت فتح مکه نگاشته و پیش از این ذکر آن رفت، اصلی ترین نکات اندیشه وهابیت بدین شرح ارائه شده است: لغو مالیات ها امری حرام و نامشروع است(مکوس/رسوم) تخریب و انهدام تمام وسایل مصرف مواد دخانی، بالاخص تنباکو و تحریم استفاده از آن ها36، تخریب تمام اماکن مربوط به حشاشین و نیز نابودی تمام ابنیه ای که در پی عقاید شرک آلود نسبت به خداوند، اطراف برخی قبرها ساخته شده است، اجبار تمام مسلمین- از هر مذهبی که باشند- به ادای نماز جماعت پشت سر امامی که می تواند از هریک از مذاهب باشد، توزیع و پخش آراء محمد بن عبدالوهاب بین علما و نیز بخشهای مهم اندیشه های او در میان عامه مردم، منع و بازداری از تمام اعمال مذاهب گوناگون که اموری نادرست و نامشروع شمرده شده اند،(فی المثل مساله نماز در میان عقاید حنفیان و مالکیان، مساله طمأنینه در اعتدال بعد از رکوع و جلوس بین سجده ها، که به نظر صحیح نمی رسد)، انهدام هرنوع کتابی که به شرک مربوط باشد، مثل کتاب روضۀ الریاحین (از الیافعی، متوفی768/1366)؛ و یا علومی که ممکن ست موجبات انحراف اذهان مردم را فراهم کند، مثل علم المنطق؛ جلوگیری از ارج نهادن به جایگاه اهل بیت در اجتماع(نظریه کفائه در ازدواج و بوسیدن دست ها که هیچ سند و پشتوانه ای در میان قرآن و سنت ندارند، اعمالی شرک آلود محسوب می شوند) جلوگیری از بروز هرنوع بدعت در میان افراد جامعه، ترغیب مردم برای اعلان صبح و قرائت اذان در هر مکانی که باشند، اجرای مراسم تذکیر و ترحیم، خواندن احادیث ابوحریره و موالید النبی پیش از ادای نماز جمعه، به منظور انجام اقدامی متقیانه، بازخوانی رواتب المشایخ مثل رواتب السمان یا رواتب الحداد که حتی شرک را هم در بر می گیرند، قرائت  فواتح برای مشایخ  پس از نماز های یومیه پنج گانه؛ طریقت صوفی گری و ریاضت کشی برای پاک و منقه ساختن نفس، بلا اشکال است، چراکه متصوفه و هوادارانشان دقیقا به شریعت عمل می کنند(طبق دریافت وهابیون از آموزه های متصوفه)

پس از تصرف مدینه، تمام اموال و مطامع ارزشمندی که طی قرون متمادی در قبر پیامبر(ص) ذخیره شده بود، توسط وهابیون به یغما رفت.37 با این وجود و علی رغم تمام تلاشهای مخرب وهابیون، به بنای بارگاه قبر وی گزندی نرسید.38

در دهه اول سده  نوزدهم، دولت سعودی-وهابی حدود و قلمرو خویش را به بیرون از شبه جزیره عربستان(مراکش و تونس39 و سوریه40) تعمیم داد و به بالاترین سطح قلمروی خویش رسید. آن ها در جنوب حجاز و در اثیر، توسط خراجگذار خود، محمد بن امیر بن نقطه الرُفَیدی به فتوحاتی رسیدند و در سال 1225/1810 مناطق اللُحَیَّه و الحُدَیده که هم مرز با یمن بودند را به تصرف در آوردند. آن ها در شرق قطر، بحرین و اعراب قواصم را که از قبایل شمالی عمان محسوب می شدند، تحت تابعیت خویش درآوردند. آن ها همچنین در جنوب به واحه البُرَیمی دست یافته از سلطان مسقط مالیات و خراج اخذ نمودند. در همین ایام و در سال1216/1802 نیروهای سعودی برای اولین بار(حمله دوم سعودیان به این محل در سال1223/1808 رخ داد) به قبور مقدس شیعیان در عراق حمله کرده، قبر و بارگاه حسین بن علی(ع) را تخریب کردند. منازعات دامنه دار وهابیون با والی عثمانی در بغداد، و از سوی دیگر استیلای کامل وهابیون بر حجاز و ایراد تاثیراتی بر قبایل جنوبی سوریه، منجر به جنگ همزمان با امپراطوری عثمانی در مرزهای گوناگون شده بود. در سال 1222/1807 محمد علی پاشا، والی عثمانی در مصر، از سوی دولت متبوع خویش مامور به حمله گسترده ای به نیروهای وهابی شد. این حمله نباید پیش از سال 1226/1811 یعنی زمانی که ارتش عثمانی در یُنبوع اتراق کرد، رخ داده باشد. مدینه در ذی القعده1227/1812 و مکه در محرم1228/1813 از وهابیون بازپس گرفته شد. نیروهای سعودی که با حملات دامنه دار و گسترده نیروهای قدرتمند عثمانی مواجه شده بودند، دست به عقب نشینی گسترده ای به داخل نجد زدند و نهایتا در شعبان 1234/1819 درعیه سقوط کرد و بدست ارتش عثمانی فتح شد.

زیر ساختهای مهم دولت سعودی-وهابی مثل جاده ها و امکانات حکومتی و نیز نخبگان مذهبی و سران هدایتگر آن دولت، جزء اصلی ترین اهداف مهاجمان محسوب می شد.( فی المثل قتل عبدالله بن سعود در 1234/1818 در استانبول ؛ سلیمان بن عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب در سال1233/1818 و برادرش علی در سال 1234/1819 در درعیه؛ و نیز تبعید بیش از 400 تن از پسران و نوادگان محمد بن عبدالوهاب و نیز سران و متعلقان خاندان آل سعود به قاهره.)41

 

ج- بسط و توسعه دولت سعودی تا پایان سده  19(دولت دوم وهابی):

هنگامی که ارتش عثمانی در سال1234/1819 نجد را ترک کردند، بازماندگان سیاسی خاندان آل سعود جمعی را تحت عنوان رؤسای محلی، بمنظور بازیابی و احیای حکومت خویش تشکیل دادند. در کشاکش های جانشینی، ترکی بن عبدالله بن محمد بن سعود، گوی ریاست از دیگران ربود و بعنوان جانشین اسلاف خویش دولت دوم سعودی را تشکیل داد و در فاصله سالهای 1240/1824 تا 1235/1820 در پایتخت جدید خویش، به حکمرانی پرداخت.

نیروی مشروعیت بخش مذهبی هم بلافاصله پس از بازگشت عبدالرحمن بن حسن، یکی از نوادگان ابن عبدالوهاب که به قاهره تبعید شده بود، احیاء شد و از سال 1241/1825 در ریاض حضور پیدا کرد. او تا زمان مرگش در سال 1285/1869، بعنوان قاضی، استاد تمام محققین وهابی و نگارنده شروحی بر اصلی ترین کتب اعتقادی وهابی چون کتاب التوحید(کتاب فتح المجید فی شرح کتاب التوحید) 42، کتاب قرۀ العیون الموحدین فی تحکیک دعوۀ الانبیاء و المرسلین43 گشت و نیز ردیاتی بر رسالات ضدوهابی چون بیان المحاجه فی رد علی اللجاجه44، القول النفیس فی رد علی داوود بن جرجیس، المقامات فی رد علی عثمان بن عبدالعزیز بن منصور الناصری، بیان کلمۀ التوحید و الرد علی الکشمیری عبدالمحمود45 داشت و نیز تعداد بسیاری رسالات دیگر را نگاشت.

دولت سعودی توانست تحت فرامین ترکی بن سعود بخشهای عمده ای از قلمرو پیشین خویش را احیا نماید. آن ها در سال 1245/1829 الاحساء را از بنوخالد بازپس گرفته، قطیف و رأس الخیمه نیز مانند بحرین سوگند وفاداری خوردند، و پس از حمله ای نظامی به عمان در سال 1248/1832 سلطان سعید، امام مسقط حاضر به پرداخت خراج سالانه به دستگاه سعودی شد. لیکن حکومت سعودی به دلیل رقابت هایی که بر سر جانشینی ترکی بن عبدالله وجود داشت، پس از قتل او بدست مشعری بن عبدالرحمن بن مشعری بن سعود در سال1249/1834، نتوانسته بود جایگاه و مقام سیاسی سابق خود در منطقه را بدست آورد. لذا چنین بنظر می رسد که حکومت غاصبانه و نامشروع مشعری که تنها چهل روز دوام داشت، به دلیل غیبت فیصل،فرزند ترکی بن عبدالله ممکن شده بود. بلافاصله پس از حضور فیصل در ریاض و در آغاز سال 1250/1834، جمع کثیری از علمای وهابی و مردم به پیروی از عبدالرحمن بن حسن، با او بیعت کرده، امامت او را بر دولت سعودی مشروعیت بخشیدند. حکومت فیصل در آغاز راه با حملات توسعه طلبانه محمد علی پاشا، حاکم مصر مواجه شد. سپاه عثمانی که به رهبری ظاهری اسماعیل پاشا و فرماندهی خالد بن سعود برادر عبدالله بن سعود که در سال 1234/1819 به مصر تبعید شده بود، در سال 1252/1836 قصد ریاض کرده بود. این حمله نیز مانند نوبت اول، به سود عثمانی تمام شد و فیصل بن ترکی و وابستگانش در سال 1254/1838 به قاهره تبعید شدند. عبدالرحمن بن حسن و دیگر اعضاء آل الشیخ نیز سرنوشت بهتری نداشتند، چه بالاجبار و برای گریز از قدرت خالد بن سعود، به مناطق جنوبی نجد رفتند و تا عقب نشینی نیروهای عثمانی در سال1256/1840 در آن دیار باقی ماندند. حکومت خالد بن سعود در ریاض هیچگاه توسط علمای وهابی مشروع نشد و عبدالله بن ثنین بن عبدالله بن ابراهیم بن ثنین بن سعود توانست با حمایت عبدالرحمن بن حسن، در سال 1257/1841 خالد را شکست داده، بعنوان حاکم جدید سعودی بر ریاض و شبه جزیره حکومت کند. در پی این اتفاق و در سال 1258/1842، خاندان شیخ که به نواحی جنوبی نجد گریخته بودند، به ریاض بازگشتند.

دیری نگذشت که فیصل بن ترکی از زندان قاهره گریخت و توانست تحت حمایت های بارز الرشید جبل شَمَر و عبدالرحمن بن حسن، عبدالله بن ثنین را شکست داده، به قدرت بازگردد. فیصل توانست در دوره دوم حکومتش سنتی را که پدرش مبنی بر دعوت امرا و مردم اطراف به پیوستن به حرکت توحیدگرایانه وهابیت به امامت خودش، پرداخت به موقع و مداوم زکات و پایبندی به جهاد، و امر به معروف و نهی از منکر بنیان نهاده بود، ادامه دهد. او دستور داده بود که رسالاتش را در تمام مساجد و محافل هر دو ماه یکبار با صدای بلند قرائت نمایند. فیصل با تمام این اوصاف، برای بیست و سه سال بعد امام بی قید و شرط دولت سعودی- وهابی باقی ماند. در این دوره بیش از دیگر زمانها، پرداخت خراج(زکات) نشانه ای از هم پیمانی سیاسی با سعودیان قلمداد می شد، چنانکه در بحرین شیخ نشین های شمال عمان و سلطان مسقط چنین رابطه ای برقرار بود. دولت سعودی در این زمان بر پرداخت های سالیانه امپراطوری عثمانی به اشراف مکه تمرکز کرده بود.

در ریاض پسر عبدالرحمن بن حسن، یعنی عبداللطیف(1225-1293/1810-1876) که از سال 1234/1819 به قاهره تبعید شده بود، نزد پدرش بازگشت. او نیز مانند پدرش مناصبی چون قضاوت در ریاض، تدریس در مجالس درسی وهابی و نگارش رسالات و کتب عقیدتی وهابی را به عهده داشت. از آثار اوست: تأسیس التقدیس فی رد علی داوود بن جرجیس، تحفۀ الطالب و الجلیس فی رد علی ابن جرجیس، مصباح الظلام فی رد علی من کذبها الشیخ الامام و رسایل.46 یکی دیگر از علمای مشهور و تاثیرگذار وهابی در این دوره زمانی، عبدالله ابوبوتَین بود. نام وی از زمان پیش از سقوط درعیه در افواه مشهور بود( بنگرید به بالا←) و پس از آن نیز قاضی و مدرس در عنیزه، شقره و وشم شد. از آثار اوست: رسائل و المسائل47، رساله فی تعریف العباده48، تاسیس التقدیس فی کشف تلبیس داوود بن سلیمان بن جرجیس، الانتصار لحزب الله الموحدین و رد علی المجادلین عن مشرکین، مختصر البدائع الفواید لابن قیم، حاشیه النفیسه علی شرح المنتهی. از دیگر علمای برجسته می توان به حمد بن عتیق (1227-1301/1812-1883) قاضی الخرج و العفالق و نگارنده  ابطال التندید شرح کتاب التوحید49، بیان النجاح و الفکاک، الدفاع عن اهل السنه و الاتباع؛ محمد بن عبدالله بن سلیم (1240-1323/1825-1905) قاضی و مدرس در بُرَیده و محمد بن محمود (1250-1333/1834-1915) قاضی وادی الدواصر، دورمه و ریاض، اشاره کرد.

دوره دوم حکومت فیصل بن ترکی را باید طولانی ترین حکومت دولت سعودی-وهابی در سده  نوزدهم دانست. بلافاصله پس از مرگ او در رجب 1282/1865 جنگ بر سر جانشینی او در میان فرزندانش عبدالله، سعود، محمد و عبدالرحمن درگرفت. در این میان سعود بن فیصل بر برادر ارشد خود عبدالله که جانشین رسمی و مشروع پدرش بحساب می آمد، شورش کرد. عبدالرحمن بن حسن و پس از مرگ او در سال 1285/1869، پسرش عبداللطیف از اصلی ترین مخالفان حکومت سعود بودند و از منازعات و رقابت های برادرانه ای که دولت را تهدید می کرد، ابراز نگرانی می کردند. این روند تا زمان پیروزی سعود بر الاحساء در سال 1287/1870 ادامه داشت، لیکن پس از این پیروزیِ سعود، برادرش عبدالله از مدحت پاشا والی عثمانی در بغداد استمداد طلبید. مع الوصف پیروزی های سعود ادامه یافت و او توانست در سال 1288/1871 ریاض را فتح کند، در چنین شرایطی عبداللطیف بن عبدالرحمن، نیز غصب حکومت از سوی سعود را اقدامی مشروع در کسب امامت سعودی دانست، و بدان مشروعیت بخشید. هنگامی که ارتش عثمانی در ربیع الثانی 1288/1871 به الاحساء وارد شد، عبدالله بن فیصل که عثمانیان او را بعنوان قائم مقام حکومت سعودی به رسمیت شناخته بودند، به ارتش عثمانی پیوست. این خیانت عبدالله بشدت مورد انتقاد عبداللطیف قرار گرفت و آنرا اقدام بر علیه مسلمین و همدستی و معاونت با مشرکین قلمداد کرد. با تمام این اوصاف و تلاش بی سابقه عبداللطیف با هدف صدور حکم جهاد بر علیه کفار بمنظور مقابله با ارتش عثمانی برای آزادی الاحساء، ضعف مبانی مشروعیت بخش سیاسی سعود، کار را بدانجا رساند که سعود توسط عمویش عبدالله بن ترکی در ماه رجب 1288/1871 از ریاض گریخت و عرصه قدرت سعودی-وهابی را برای برادرش برجای نهاد. عبدالله که با حمایت های بی دریغ ارتش عثمانی به قدرت رسیده بود و مورد حمایت و تایید عبداللطیف نیز قرار داشت، برای دومین بار در سال 1290/1873 قافیه را به برادرش سعود باخت و قدرت را از دست داد. سعود تا زمان مرگش در سال 1291/1875 بر حکومت باقی ماند. پس از او عبدالرحمن بن فیصل حکومت را بدست گرفت، لیکن در سال 1293/1876 آنرا به برادر بزرگترش عبدالله بن فیصل سپرد، تا عبداللطیف بن عبدالرحمن او را برای سومین بار حاکم مشروع دستگاه سعودی-وهابی معرفی کند.

در این برهه منازعات و رقابت های بین برادران به پایان رسید و این در حالی بود که علی رغم مشروعیت بخشی هر مبارزی که گوی سبقت از دیگری ربوده، توسط عبداللطیف بن عبدالرحمن، بنیان های مستحکم دولت بشدت ضعیف و مضمحل شده بود. نمود و بروز این انحطاط را نباید تنها به شکست سعودیان در مقابل ارتش عثمانی در الاحساء اطلاق کرد، بلکه بروز جنبش های استقلال طلب در گوشه و کنار قلمرو سعودی بهترین نمونه برای بررسی این انحطاط به حساب می آید. در سال 1293/1876 عبدالله بن فیصل با شورش های بُرَیده، از سوی محمد بن رشید، امیر جبل شمر(1289-1315/1872-97) حمایت می‌شد، مواجه بود. پس از این ماجرا ارتباطات و پیوستگی‌های دیرپای سیاسی دولت سعودی و خاندان الرشید، از هم گسست و ایندو در مقابل هم قرار گرفتند.

در ذی القعده 1293/1876 عبداللطیف بن عبدالرحمن درگذشت و پسرش عبدالله (1265-1339/1849-1921) پس از او بر مسند ریاست علمای وهابی تکیه زد. ضعف دولت سعودی-وهابی در پی شکست های مکرر سپاهش در مقابل ابن الرشید امیر جبل شمر، نمایان شد، در این بین عبدالله بن فیصل با شورش های فرزندان برادرش سعود نیز مواجه بود. ابن الرشید در سال 1305/1888 به ریاض دست یافت، عبدالله و برادرش عبدالرحمن را بعنوان زندانیان سیاسی به حائل در جبل شمر تبعید کرد و امیری را از سوی خود بر ریاض گماشت.

پس از بازگشت برادران به ریاض در سال 1307/1889، عبدالله بن فیصل درگذشت. پس از مرگ عبدالله، عبدالرحمن بن فیصل تلاش کرد تا جانشین پدر شود، لیکن با حمله گسترده ابن الرشید در سال 1309/1891 به ریاض مواجه شد که تخریب کامل برج و بارو، حصارها و تمام ابنیه بزرگ شهر را در پی داشت، این حمله در نهایت امارت محمد بن فیصل بن ترکی(م.1311/1894) بر ریاض را از سوی ابن الرشید در پی داشت. طومار دولت سعودی-وهابی در این زمان در هم پیچیده می‌نمود.

عبدالرحمن بن فیصل  در این زمان به همراه پسرش عبدالعزیز به قطر و سپس به کویت گریخت. عبدالله بن عبداللطیف نیز پس از یکسال حضور اجباری در حائل به ریاض بازگشت و در آن شهر به تعلیم و تدریس پرداخت. حسن بن حسین بن علی بن حسین بن محمد بن عبدالوهاب(1266-1341/1850-1922) نیز از دیگر دانشمندان صاحب نفوذ وهابی بود که پس از مشاهده اضمحلال دستگاه سعودی، حکومت جدید را تایید کرد و در عفالق، مجمعه و در ریاض منصب قضاوت را به عهده گرفت. سعد بن حمد بن عتیق(1279-1349/1862-1930) نیز قاضی عفالق بود. عبدالعزیز بن محمد بن علی بن محمد بن عبدالوهاب(م.1319/1901) هم به عنوان قاضی سدیر و ریاض منصوب شده بود.

فارغ از انحطاط سیاسی که در سده  نوزدهم گریبانگیر دولت سعودی-وهابی شده بود، اندیشه وهابیت نیز با معارضات و ردیه های عمده و موثری در اطراف و اکناف مواجه بود. در نیمه دوم سده ، چهار رساله و مخالفت عمده جدلی در رد اندیشه وهابی منتشر شد، که بعنوان اصلی ترین نگارندگان آن می توان از احمد بن زینی دهلان (1232-1304/1817-1886) و داوود بن سلیمان بن جرجیس بغدادی الخالدی(1231-1299/1816-1882) نام برد. صلح الاخوان من اهل الایمان و البیان الدین القیم فی طبیعت ابن تیمیه و ابن قیم50، المنهی الوهبیه فی رد علی الوهابیه51، اشد الجهاد فی ابطال دعوت الاجتهاد52. کثرت این آثار در رد اندیشه های وهابیت از سوی دیگر می تواند نشانگر شیوع آن در میان عوام باشد، که موجب شده علمای دیگر مذاهب چنین پرتعداد بر علیه آن ردیه بنگارند. در این میان صراحتا باید گفت که تمام مبلغان و طرفداران وهابیت، سکوت را ترجیح داده بودند، و تنها از میان ایشان محمد بشیر السهسوانی(م.1326/1908) بود که جوابیه ای به آراء دهلان نگاشت؛ صیانت الانسان عن وسوات الشیخ دهلان.53 

 

پی نوشتها:

1. الجواهر المضیئه در مجموعة الرسائل و المسائل النجدیه، ج4،صص1-8؛ کشف الشبهات در مجموعه التوحید،73-92

2. الرسالة التأسیه در مجموعة التوحید، 128-130

3.  رساله فی حقیقۀ الاسلام، در  مجموعة الرسائل و المسائل النجدیه،ج4،صص 41-46

4.  الرسالة العاشره، در تاریخ النجد،309-312

5.  المسالة الثالثه در تاریخ النجد،405-407؛ الرسالة السادسه و عشرون درهمان،360-393؛ رسالةالاخری فی کلمة التوحید، در‌ مجموعه الرسائل و المسائل النجدیه،ج4،36-40؛ و برای عقاید وهابیون متاخر درباب این موضوع بنگرید به هدیه،46،60،67)

6.  رسالة الاولی، در تاریخ النجد،209-224 و رسالة العاشره در همان،309-310

7.  رسالة الاولی،218

8. هدیه،35-53

9.  رسالة الاجتهاد و التقلید در  مجموعة الرسائل و المسائل النجدیهT، ii/3، 2-30؛ و نیز بنگرید به پایین

10. همان،3

11. همان،6

12. هدیه،39

13. هدیه،51

14. رسالة التاسیة، در تاریخ النجد،299-308

15. هدیه،ص48 به بعد

16. هدیه، 37

17. هدیه،51

18. رسالة الاخری،37

19. بنگرید به لائوست،527؛ عنوان المجد،2/113

20. بنگرید به عبدالرحمن‌بن‌حسن‌بن‌محمد‌بن‌عبدالوهاب، در  مجموعة الرسائل و المسائل النجدیه،ج2/2و3-13

21. ابن بشر، عنوان المجد،1/143

22.  مجموعة الرسائل و المسائل النجدیه،4/47-221

23. مجموعة التوحید،229-96

24.  مجموعة الرسائل و المسائل النجدیه،ج1

25. هدیه،35-52

26. آل الشیخ،33 ؛ البصام،1/49

27.  بیروت،1970

28. ویراست اول،قاهره،1901

29.  مجموعة التوحید،209-13

30.  مجموعة التوحید،192-208

31. ویراست اول،بمبئی،1919؛ و بازانتشار آن تحت عنوان تاریخ نجد توسط ن.الاسد در قاهره 1961

32. هدیه،53-98

33.  مجموعه الرسائل و المسائل النجدیه،2/3و2-30 و دیگر آثار در  مجموعة الرسائل و المسائل النجدیه،2/3

34.  مجموعة الرسائل و المسائل النجدیه،4/564-84

35.  مجموعة الرسائل و المسائل النجدیه،2/3و96-257

36.  بنگرید به بوکهارت،284و303

37. برای منازعات بر سر این مساله بنگرید به آلوسی،55

38. بوکهارت،281و 331

39. E.Probster, Die Wahhabiten und der Magrib, in Islamica, vii[1935]65-112

40. H.Fleischer, Breifwechsel zwischen den Anfuhrern Der Wahhabiten und dem Pasa von Damascus in ZDMG, xi[1857]427-43

41.  بنگرید به مگنین؛2/151 به بعد

42.  ویراست اول، قاهره،1929

43.  مجموعة التوحید،297-524

44.  مجموعة الرسائل و المسائل النجدیه،4/233-85

45.  مجموعة الرسائل و المسائل النجدیه،4/319-64

46.  مجموعة الرسائل و المسائل النجدیه، 3 و 4

47.  مجموعة الرسائل و المسائل النجدیه،4/466-541

48.  مجموعة التوحید،217-27

49.  قاهره1367؛ اسکندریه1380؛ ریاض1389

50.  بمبئی،1306/1889

51.  بمبئی،1305/1888

52.  بمبئی،1305/1888

53.  دهلی،1890

 

کتابنامه:

- مجموعة الرسائل و المسایل النجدیه،4جلد،قاهره1346-1349

- مجموعة التوحید النجدیه، قاهره،1346

- عثمان بن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد،دوجلد،مکه،1349

- الهدیة السنیه و التحفة الوهابیة النجدیة،مکه،1973

- حسین بن غنام،تاریخ النجد،بیروت-قاهره،1985

- لمع الشهاب فی سیرة محمد بن عبدالوهاب، به اهتمام ابوحکیمه،بیروت1967

- بوکهارت، یادداشتی درباب صحراگردان و وهابیون،لندن1830

- ابراهیم بن صالح بن عیسی، عِقد الدرر فی ما وقع فی نجد من الحوادث فی آخرالسده  الثالث عشر و اول الرابع العشر،ریاض، بی تا

- -----، تاریخ بعد الحوادث الواقعه فی نجد و وفیات بعض الاعیان و انسابهم، ویرایش حمد الجاسر،ریاض،1966

- احمد بن زینی دهلان، خلاصة الکلام فی امراء البلد الحرام، بیروت، بی تا

- محمود الآلوسی، تاریخ نجد الحادث،قاهره1929

- عبدالرحمن بن عبداللطیف بن الشیخ، مشاهر العلماء نجد و غیرهم،ریاض1392

- عبدالله البصام، علماء النجد خلال سته قرون،3جلد،مکه1398

- الف.م.الزبیب،آثار الشیخ محمد بن عبدالوهاب: بیبلیوگرافی لما نُشیر مِن مولفاته و لبعد ما کُتِب عنه،ریاض1982

- عبدالرحمن عبدالرحیم، الدولۀ السعودیة الاولی،قاهره1969

- عبدالفاتح ابواولیاء، دولة السعودیة الثانیه،ریاض1969

- -----،محاضرات فی تاریخ الدولة السعودیة الاولی،ریاض1983

- عبدالله الاثیمین، تاریخ المملکه العربیة السعودیة،بی جا،1984

- -----، الشیخ محمد بن عبدالوهاب، حیاته و فکره، ریاض1986

- بکری شیخ امین، الحرکه العربیه فی المملکة العربیة السعودیة، بیروت1986

- F.Megnin,Histoire de l’Egypte sous le gouverment de Mohammad-Aly,paris,1823

-R.W.Van diffelen, De geloofsleer der Wahhabieten,Leiden1927

-H.laoust,Essai sur les doctrines sociales et politiques de Taki-d-din Ahamd b. Taimiya,Cairo1939

-R.B.Winder, Saudi Arabia in the nineteenth Century,London-New York,1965

-R.Peters, Ijtihad and Taqlid in 18th and 19th Century Islam, in WI, xx(1980),131-45

-M.Crawford,Civil War, foreign intervention and of question of political legitimacy

A nineteenth century Saudi qadi’s dilemma, in IJMES, xiv(1982),227-48 Cook, M. On the origins of Wahhabism, Journal of the Royal Asiatic Society,Third Series, 2, 1992 pp.191-202

-The historians of pre-Wahhabi Najd, Studia Islamica,76, 1992 pp.163-176.

-The expansion of the first Saudi state: the case of Washm, The Islamic world from classical to modern times: essays in honor of BernardLewis. C.E.Bosworth, C.Issawi, R.Savory, & A.L.Udovitch, eds., Princeton: Darwin Press, 1989, rp. 1991 pp.661-699

-The Provenance of the kitab Lam’ al-shihab fi Sirat Muhammad b.’ Abd al-Wahhab in Journal of Turkish Studies,x(1986),79-86

-Esther Peskes, Muhammad b. ‘Abdalwahhab(1703-92) in Widerstreit: Untersuchungen zur Rekonstruktion  der Frühgeschichte der Wahhabiya (Beirut-Stuttgart, 1993), 49-121

----- - ,The Wahhabiyya and Sufism in the 18th Century, in F. de Jong and B.Ratke(.eds), Islamic mysticism contested. Thirteen centuries of controversies and polemics,Leiden1999, 145-61

دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
دی ان ان